درد عارف ، بر خلاف درد روشنفكر ، انعكاس دردهای بيرونی در خودآگاهی انسان نيست ، بلكه دردی درونی است ، يعنی دردی است كه از نيازی فطری پيدا میشود . روشنفكر از نظر اينكه دردش درد اجتماعی است اول آگاه میشود و آگاهیاش او را دردمند میسازد ، ولی درد عارف از آن نظر كه دردی درونی است ، خود درد برای او آگاهی است ، نظير درد هر بيمار كه اعلام طبيعت است بر وجود يك نياز .
حقيقتاند ، اما درد فيلسوف درد دانستن و شناختن حقيقت است و درد عارف درد رسيدن و يكی شدن و محو شدن . درد فيلسوف او را از ساير فرزندان طبيعت ، از همهء جمادات و نباتات و حيوانات متمايز میسازد در هيچ موجودی در طبيعت درد دانستن و شناختن نيست اما درد عارف درد عشق و جاذبه است ، آن چيزی است كه نه تنها در حيوان ، كه در فرشته نيز كه جوهر ذاتش خودآگاهی و دانستن است وجود ندارد .
|