مظهر اضطراب دنيای غرب از خالی شدن زير پايش است . اين نويسنده تحتعنوان دو چهرهء نيهيليزم امروز غرب میگويد : " . . . آن بورژروازی پر شوری كه " باستی " را فتح كرده و پرچمناسيوناليسم را برافراشت ، امروز چيزی ندارد كه بدان بينديشد مگر بیانديشگی ! نسل جوان اروپايی بر نقطهء پوچ ايستاده است . امروز غرب داردصادراتش را تحويل میگيرد : آشوب اجتماعی ، نوميدی ، سرگردانی ، حسحقارت ، نيهيليزم را . او همهء اينها را به ملتها و تمدنهای ديگر تحميلكرده بود . . . نيهيليست چنين میانديشد كه برای من نيست ، بگذار مالهيچ كس نباشد . . . و بدين جهت به جانب انهدام خود ميل میكند . اماعكس العمل ديگر را در پيدايش نوعی فلسفهء " بشر دوستانهء رومانتيك "میبينيم كه در سطوح مختلفی روشنفكران غرب را به خود مشغول داشته است .يك سر آن راسل است با ديدهء سادهء عملی و سر ديگر آن سارتر با ديدفلسفی پيچيده و سخت و بی آرام و در اين وسط روشنفكران سياست و اقتصادمثل " تيبورمند " كه میكوشند راههای عملی برای مشكلات خود و ديگرانبيابند . اما سارتر . . . با آن مشرب عارفانه و آزادیاش از هر چه رنگ تعلقپذيرد و آن تئوری پيچيدهء مسؤوليت و تعهدش ، نمودی ديگر از روح غربیاست كه با نوعی حس گناه میخواهد جبران ما فات كند . سارتر مانندرواقيها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حكومت جهانی ، به آزادیو اختيار و به پرهيزكاری و پارسايی . سارتر امروز نمايندهء آن تمايلروشنفكرانه در غرب است كه میخواهد با افكندن خود به دامن " بشريتی كلی" خود را از اضطراب خالی شدن زير پايش برهاند . . . با جانشين |