قائل به بعد برای آن بشوند ، بگويند ابعاد دارد . اگر بگويند ابعاد داردكه همان خاصيت ماده را دارد . يك قدرتی هم برای آن قائل هستند كهمیتواند حاكم و مسلط بر ماده و گرداننده ماده باشد ، نه مانند يك خاصيتماده كه محكوم ماده است . اصل كلام ايشان از روزه شروع میشود كه روزه برای استقلال انسان و خروجانسان از اسارت طبيعت است . حرف خيلی خوبی است و همين جاست كه مارا به فكر میاندازد ، آن چيست كه میخواهد از طبيعت آزاد شود ؟ خودطبيعت كه نمیتواند از خودش آزاد شود . آن چيست كه میخواهد با عبادت ،با روزه ، با نماز از اسارت طبيعت آزاد شود ؟ ولی بالاخره میرسند بهجايی كه حتی كارهای هيپنوتيزرها را قبول میكنند به اينكه اراده بر بدنمسلط میشود . اراده آن هيپنوتيزر بر اين شخصی كه تحت تأثير او قرارگرفته است حكومت میكند و اراده او را تحت تأثير قرار میدهد و اراده اوتمام قوای بدنی را تحت تأثير قرار میدهد . به او میگويد : بخواب ! بدنفرمان میبرد و میخوابد ، به او میگويد : بيدار شو ! بيدار میشود ، به اومیگويد : برو ! میرود ، به او میگويد : بيا ! میآيد ، و از آن بالاتر كهما به يك مناسبتی در باب وحی در اين باره بحث كرديم و يادمان نبود كهايشان هم در اينجا بحث كردهاند ايشان كار مسأله تلقين را به اينجامیرسانند كه میگويند جای ترديد نيست كه گاهی از تلقين به جای دارویبيهوشی استفاده میشود ، يعنی يك عضو را كه میخواهند جراحی كنند ومیخواهند احساس درد نكند ، به جای اينكه داروی مخدر بكار ببرند ، به اوفرمان میدهند كه درد نكش ! فرمان كه میدهند ، ديگر درد نمیكشد . ايننهايت تسلط روح بر بدن يا نهايت تسلط امور روحی بر امور بدنی است يابه قول ايشان نهايت تسلط اراده است بر ماده و انرژی . طرح دو سؤال ما در اينجا از ايشان فقط دو سؤال میكنيم . يكی اينكه آن چيزی كه شمااراده و روح در اصطلاح قرآن نه روح در اصطلاح ديگران به قول ايشان [میناميد ] ، آن چيزی كه شما خودتان تصريح میكنيد كه غير از ماده و انرژیاست ، و تصريح میكنيد كه جا ندارد ، در هيچ عضوی جا نگرفته و نمیشودگفت در فلان سلول مغز است ، آيا آن حقيقت خود آگاه است يا خود آگاهنيست ؟ در انسان يك خود آگاهی |