. 1 خود آگاهی فطری انسان بالذات خودآگاه است ، يعنی جوهر ذات انسان ، آگاهی است .اينچنين نيست كه اول " من " انسان تكون میيابد و در مرحلهء بعد ،انسان به اين " من " آگاهی میيابد . پيدايش " من " انسان عينپيدايش آگاهی به خود است . در آن مرحله " آگاه " ، " آگاهی " و "به آگاهی در آمده " يكی است . " من " ، واقعيتی است كه عين آگاهی بهخودش است . انسان در مراحل بعد ، يعنی پس از آنكه به اشياء ديگر كم و بيش آگاهمیگردد ، به خود نيز به همان صورت كه به اشياء ديگر آگاه میگردد ، آگاهیمیيابد ، يعنی صورتی از خود در " ذهن " خويش تصوير میكند و به اصطلاحبه علم حصولی به خود ، آگاه میگردد ، اما پيش از آنكه اين گونه به خودآگاه گردد ، بلكه پيش از آگاهی به هر چيز ديگر ، به خود به گونهای كهاشاره شد ، يعنی به نحو علم حضوری ، آگاه است . روانشناسان كه معمولا در بارهء خودآگاهی بحث میكنند ، به مرحلهء دومنظر دارند ، يعنی آگاهی به خود به نحو علم حصولی و ذهنی ، ولی فلاسفهبيشتر توجهشان به مرحلهء علم حضوری غير ذهنی است . اين نوع از آگاهیهمان است كه يكی از ادلهء متقن تجرد نفس در فلسفه است . در اين نوع از خود آگاهی ، شك و ترديد كه آيا هستم يا نيستم و اگرهستم آيا كدامم و امثال اينها راه ندارد ، زيرا شك و ترديد آنجا راهدارد كه علم و آگاهی از نوع علم حصولی باشد ، يعنی |