میشود ، يك هستی ای است ، پشت سرش هم نيستی و هيچ ارتباطی هم مياناين موجود و يك موجود ديگری نيست كه بگوييم اين موجود آفريده شده برایموجود ديگری كه آن میتواند باقی بماند ، اين عبث است . اين طور تقرير كردهاند كه مفاد اين آيات اين است كه خلقت برایبازگشت به پروردگار است ، اشياء آفريده شدهاند و آمدهاند در اين عالمبرای اينكه بازگردند به سوی پروردگار و برای اينكه به ابديت بپيوندند وبرای اينكه هيچ وقت فانی نشوند ، منتها بايد قائل شويم كه تمام عالم بهسوی ابديت میرود و هيچ چيزی فانی نمیشود و همه فناها نسبی است و همهاشياء و از جمله انسانها همان طور كه از بعضی آيات قرآن استنباط میشودبه نحوی به سوی پروردگار بازگشت میكنند . اشياء آفريده شدهاند كه كمالخودشان را در اين عالم طی كنند ، و پيمودن راه كمالشان همان و ملحق شدنبه خداوند همان و باقی بودن به بقای خداوند همان . پس در اين آيه [مؤمنون / 115 ] میخواهد نفی نيستی بكند . نفی عبث كردن نفی نيستی است ،اشعار به اين است كه عبث نيست يعنی نيستی نيست ، باطل نيست يعنینيستی نيست ، هر چه هست حق است ، يعنی هر چه هست هستی است و بقاء ودوام است برای همه ما . بعضی هم برای موجودات ديگر به اين شكل میگويند كه لازم نيست ما قائلشويم و حتی از قرآن هم شايد نتوانيم استنباط كنيم كه هيچ چيزی نيستنمیشود و همه چيز به سوی پروردگار باز میگردد . مقصود [ از موجودی كهنيست نمیشود ] انسان و احيانا حيوانات است ( اگر " « و اذا الوحوشحشرت » " ( 1 ) مقصود و حوش و حيوانات باشد ) ، اينها به سویپروردگار باز میگردند ولی اينها زبده موجوداتند ، يعنی در آن پيوستگی ایكه ميان نظام كلی عالم هست ، حركات اين نظام منتهی میشود به اينموجودات و اينها غايت خلقت و برای هميشه باقی هستند . بنابر اين ، بقاء و ابديت انسان توجيه كننده خلقت انسان ، و خودانسان توجيه كننده خلقت ساير موجودات عالم است . پس هيچ چيز عبثنيست ، چون هر چيزی برای يك حكمتی و فايدهای در نظر گرفته شده است وآخرين فايدهها و اثرها كه سر به ابديت و بقاء و هميشگی میزند انسان است. حالا لازم نيست بگوييم پاورقی : . 1 تكوير / . 5 |