[ وقتی میگويد ] : " من میانديشم پس من هستم " من را يك چيز حسابكرده است ، انديشه را چيز ديگری . " من میانديشم " همان " انديشهمیكنم " است ، هر چه كه بشود گفت بيش از اين نيست ، " انديشه میكنم" [ يعنی ] انديشه وجود دارد . " من میانديشم " جز اينكه " من همانانديشه هستم " چيز ديگری نيست ، نه اينكه من چيزی است و انديشه چيزیاست ، من چيزی است كه میانديشد و من چون میانديشم پس من وجود دارم .نه ، من يعنی مجموعه همين انديشهها ، مجموعه همين خاطرات متسلسلی كهمرتب پشت سر يكديگر ، همديگر را تعقيب میكنند . ما خيال میكنيم اين دوچيز است . اين مثل آن است كه ما در كنار جوی آب نشستهايم و اين ذراتآب ملكولهايی هستند جدا از هم درست مثل فوج سربازی كه دارند از جلوی مارد میشوند و حركت میكنند ولی چشم ما كه آحاد را نمیبيند خيال میكند كهاين آب يك موجود است كه همين طور امتداد و كشش دارد و دارد میرود ،يك موجود نيست ، واقعا متكثر و متعدد است و ما خيال میكنيم يكی است .يا مثل يك زنجيری است كه از جلوی ما بيايند عبور بدهند كه اين حلقاتمتصل به يكديگر میآيند و میگذرند و ما خيال میكنيم زنجير خودش يكواقعيتی است ، ديگر زنجيری وجود ندارد ، زنجير يعنی مجموع اين حلقههايیكه به يكديگر متصل هستند . اين من ( كه میگويم من ) به عنوان يك شیءديگری وجود ندارد ، من يعنی اين حلقات خاطرات كه پشت سر يكديگر میآيندو میگذرند ، همين است ، چيز ديگری نيست . ولی اين مطلب مطلب درستی نيست . اين خاطرات كه میآيند و میگذرند ،خاطرات مطلق نيستند . همه اين خاطرات خاطرات وابسته هستند و لهذا اگرعين خاطرات ذهن من در ذهن شما بيايند ، آمدهاند ولی آن خاطرات وابستهبه يك جا هستند و اين خاطرات وابسته به جای ديگر ، يعنی اگر من در ذهنخودم صورت مسجد شاه اصفهان را تصور میكنم ، يك تصور مطلق در ذهن مننيست ، در ذهن شما هم تصور مطلق نيست كه بگوييم آن حلقه زنجيری است ،اين هم حلقه زنجير ديگری است . آن تصور تصور وابسته به من ( يك من خاص) است ، در واقع تجليات آن من است . " من میبينم " ، آن بينشی كه درمن وجود دارد بينش مطلق نيست ، بينش من است ، " شما میبينيد " ،باز بينشی كه در شما وجود دارد بينش مطلق نيست ، بينش شماست . اينهارا نمیشود به دانههای زنجير تشبيه كرد كه هر كدام جداست و به هيچ جاارتباط و اتصال ندارد . اگر تشبيه درست باشد ، اينها را به حبابهای رویيك |