میگيرد يا كيفر ) ، اعمالش كه بر میگردد به شخص او بر میگردد ، يعنیمسأله بقای شخصيت كه آن كه در آخرت است واقعا همين شخص است . اين راخيال نمیكنم ه يچ كس انكار داشته باشد و بگويد دنيايی وجود دارد و افرادو اشخاص در اينجا معدوم میشوند ، بعد دنيای ديگری به وجود میآيد ، درآنجا هم يك چيزهايی صورت میگيرد اما ديگر اين اشخاص در آنجا وجودندارند . نه ، اين ديگر از ضروريات است . خيال نمیكنم احدی در اين جهتترديد داشته باشد كه واقعا همين " من " كه در اينجا هستم ، همين " من" در آنجا هستم ( سعيد يا شقی ) . اين بقای " من " را ما چطور توجيهمیكنيم ؟ آنهايی كه قائل به روح بودند اعم از آنهايی كه میگفتند روح دو مرتبه بههمين دنيا بر میگردد يا آنهايی كه میگفتند ديگر روح بر نمیگردد ، روح بهدنيای آخرت میرود و هرگز بر نمیگردد مشكل از اين نظر بر ايشان حل شدهبود ، میگفتند شخصيت من به اين بدن من نيست ، شخصيت من به آن روح مناست كه با مردن من از من جدا میشود ، اين بدن من هر وضعی كه به سرشبيايد به شخصيت من ارتباط ندارد . مثل اين است كه وقتی لباس من را ازتن من كنده باشند ، بعد هر وضعی به سرش بيايد : كسی ديگر بپوشد ، آنرابردارند با قيچی تكه تكه كنند ، در تيزاب بيندازند و اصلا بكلی از بينبرود ، در شخصيت من تأثير ندارد . اين بدن بعد از مردن من هر چه به سرشبيايد ، در بقای شخصيت من تأثيری ندارد ، من او هستم . منتها آنهايی كه میگفتند بعد ما بايد دو مرتبه به اين بدن برگرديم ،دچار اشكالات ديگری میشوند ، نه از ناحيه بقای شخصيت [ بلكه ] از نظرديگر . میگفت اين بدن من بعد خاك میشود ، دو مرتبه جزء گياه میشود ، دومرتبه جزء بدن حيوان يا يك انسان ديگری میشود ، يا اگر بدن حيوان شدحيوان جزء بدن انسان میشود ، يعنی بدن من بار ديگر بدن كسی ديگر میشود ،باز بار ديگر جزء بدن كسی ديگر میشود و . . . بسا هست اين ذراتی كهامروز مثلا به صورت انگشت در اينجا وجود دارد ، بعد از مثلا صد سال وهزار سال ديگر به صورت مادهای كه چشم يك كس ديگر را تشكيل میدهد بهوجود بيايد . آنوقت اگر بنا بشود كه روحها برگردد به بدنهای اول ، اينبدنهايی كه تا حالا پيكر صدها و هزارها روح قرار گرفته ، به بدن كداميكاز اينها بر گردد ؟ شبهه معروف " آكل و مأكول " كه میگفتند همين بود .آنهايی كه میگفتند روح به اين بدن بر نمیگردد ، روح به عالم آخرت میرودو عالم آخرت خودش يك عالم جسمانی |