خيال میكرده اين است ، يك چيز ديگر است ؟ به عبارت ديگر ، انسان كمالمطلق را میخواهد . انسان طالب كمال خودش است ( آنهم نه كمال محدود ) ،انسان از محدوديت كه نقص و عدم است تنفر دارد و چون به هر كمالی كهمیرسد ، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوی اين كمال محدودمیكشاند ، خيال میكند مطلب و گمشدهاش اين است . دنبال يك زن میرود ،خيال میكند ، كه آن مطلوب و گمشدهاش واقعیاش اين است . وقتی كه میرسد، آن را كمتر میبيند از آنچه كه میخواهد . باز دنبال چيز ديگر میرود ،چون خواستهاش از اول كاملتر است از آنچه كه دنبالش میرفته است . واگر انسان به كمال مطلق خودش ( يعنی به آنچه كه در نهادش نهاده شدهاست ) برسد ، در آنجا آرام میگيرد ، دلزدگی هم ديگر پيدا نمیكند ، تنفرهم پيدا نمیكند ، طالب تحول هم نيست . قرآن در مورد خدا اين مطلب را میگويد : " « الذين امنوا و تطمئنقلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) . قيد " « الا " و كلمه " « بذكر الله »" كه به اصطلاح جار و مجرور از متعلق خودشجلو افتاده ، افاده حصر میكند ، يعنی " تنها " : همانا تنها با يادخداست كه دلها آرامش پيدا میكند . " « و من اعرض عن ذكری فان لهمعيشة ضنكا »" ( 2 ) آن كسی كه از ياد ما اعراض میكند ، معيشت سخت وتنگی پيدا میكند . با اينكه لازمه در ياد خدا نبوده اين نيست كه اسباب ووسايل مادی زندگی انسان ، انسان را تحت فشار قرار بدهد ، يعنی قرض آدمرا تحت فشار قرار بدهد ، بی پولی آدم را تحت فشار قرار بدهد ، ولیانسان از ناحيه درون تحت فشار قرار میگيرد ، برای اينكه چيزی را دارد كهمطلوب واقعیاش نيست ، از مطلوب واقعی چيزی در آن وجود ندارد .اينكه انسان به هر آرزويی كه میرسد باز در بند آرزويی ديگر است ،همانی كه به اقليمی میرسد باز در بند اقليمی ديگر است و راهش را غلطپيموده و با اقليم به اقليم اضافه كرده و میخواهد خودش را اشباع كند ،آن نيرويی كه او را دنبال آرزو میدواند ، نيرويی است كه او را دنبالحقيقتی میدواند كه ديگر هيچ محدوديت و نقصی در آن حقيقت نيست ، كمالمطلق است . پس طبق اين بيان ، انسان طالب كمال مطلق است ، پاورقی : . 1 رعد / . 28 . 2 طه / . 124 |