مظروف يك چيز است . تقريبا مثل مكان و جسم است كه مكان قبل از جسم وجود ندارد ، جسم كه بهوجود بيايد مكان به وجود آمده است . میگويند در اين نظريه معروفی كه "آيا جهان ما از نظر ابعاد متناهی است يا نامتناهی ؟ " كه اينشتين براساس نظريه مخصوص خودش معتقد شده است ابعاد جهان متناهی است ،مترلينگ كه منكر اين نظريه است در يك مباحثهای به اينشتين گفته استكه حالا فرض كه ما رفتيم در همان مرز عالم ( آنجا كه تو میگويی در آنجامكان تمام میشود ، جا ديگر تمام میشود ، چون جسمی نيست جايی هم نيست )، اگر ما دستمان را از همان مرز ، آن طرفتر در از كرديم ، دست ما كجامیرود ؟ میتواند اصلا مكانی وجود نداشته باشد ؟ خواسته است بگويد كه مكانقطعا غير متناهی است ، نمیتواند متناهی باشد چون اگر متناهی باشد مادستمان را كه آن طرف دراز میكنيم ، جايی نيست كه برود ؟ گفته بود ازخود جسم ، دست تو كجا میرود ؟ گفته بود مكان . گفته بود مكان از كجاست؟ گفته بود از خود جسم ، دست تو كه رفت مكان را با خودش میبرد . مكانغير از خود همين ابعاد جرم چيز ديگری نيست ، نه اينكه مكانی وجود دارد ودست تو میرود آن مكان را پر میكند . دست تو كه رفت مكان را هم باخودش برده است . در باب ظرف علم و مظروفش هم مسأله اين است . قبلا در روح ما واقعايك گنجايشی مثل ظروف مكانی وجود ندارد كه منتظر است علمی در آن ريختهشود . آن عنصری كه اسمش عنصر روحی است ، يك موجودی است ( 1 ) كه هرمقدار معلومات بر آن اضافه شود ، خود آن است كه دارد بزرگ میشود و رشدمیكند و ظرفيتش برای رشد و توسعه و بزرگ شدن و برای اينكه معلومات برآن اضافه شود ، يك ظرفيت محدودی نيست . |