میگيرند و میگويند : بله بشر میميرد و هيچ آثار حيات و حركتی در او وجودندارد و تمام استخوانها و اعضاء و احشاء هم پوسيده میشود و از بين میرودولی مانعی ندارد ، چون روح هست و در موقع لزوم حلول میكند و انسان مردهدو مرتبه زنده میشو د . وقتی اثبات قيامت روی اين حساب باشد ، همينكهريشه روح زده شود ، قيامت هم منتفی میشود . اين كتاب برای جوابگويی بهتودهايها و ماترياليستها در آن زمان نوشته شده بود ، كه میگوييم بسيارخوب ، فرض میكنيم به قول شما روح وجود ندارد اما قرآن كه بر پايه قبولروح قيامت را ثابت نكرده است . در قرآن كلمات ماب ، قيامت ، ساعت، آخرت هست ، اما آنچه كه بيش از همه ميان ما معمول است و به صورتكلاسيك جزء اصول دين و مذهب در كنار توحيد و نبوت و عدل و امامت آمدهمعاد است كه اين كلمه اصلا در قرآن نيست و جواب اين قسمت را هيچ كسبه من نداده كه يك آيهای را در قرآن نشان بدهد كه اين آيه استدلالش اينطور باشد : يا ايها الناس ! روح شما زنده است ، روح بقاء دارد و مردنشما هيچ اشكالی ندارد . در فصل آخر اين كتاب كه راجع به قيامت است ، تمام اصرار و فكر رویاين است كه آن دلايل مادی قرآن را بياوريم . قرآن وقتی میخواهد قيامت رابه ما نشان بدهد و اثبات كند ، از پديدههای كاملا طبيعی مثال میزند : فصلبهار و زمين و طبيعت مرده ، بارانی میآيد و شرايط مساعدی فراهم میشود وگياهها و درختها و جنب و جوش حيات ديده میشود " « كذلك النشور » "( 1 ) ، " « و كذلك تخرجون »" ( 2 ) شما هم اين طور خارج میشويد ، "« اذا دعاكم دعوش من الارض »" ( 3 ) اين دعوت از زمين میشود ، نهاينكه يك روحی بيايد و در آن برود . مطلب دومی كه روی آن پافشاری شدهاين است : قبول قيامت ابدا احتياج به كمك فرضيه روح ندارد . بنابر اينكلا در اين كتاب روی دو مطلب اصرار شده است : يكی اينكه قرآن اثباتقيامت را به هيچ وجه روی اثبات وجود روح و بقای روح نبرده و دلايل طبيعیو مادی آورده است . ما هم احتياجی به استناد به فرضيه روح نداريم . دراصطلاح عادی ، روح غير از آن است كه در قرآن آمده است ، به عنوان يكچيزی است در مقابل جسم ، يعنی حركت و حيات بايد دو تا ماده داشته باشد: يكی جسم و يكی هم روح ، همينكه اين روح رفت ، آن جسم هم میرود . قرآنهر جا كه از روح صحبت كرده ، به اين معنای مصطلح صحبت نكرده است .بنابر اين ، همان طور كه در اين كتاب نوشته شده است : پاورقی : . 1 فاطر / . 9 . 2 روم / . 19 . 3 روم / . 25 |