پيچی از پيچهای خلقت ، آنجا كه عالم بيجان میخواسته به عالم جاندارتبديل شود ، آنجا كه در عالم جاندار انسان میخواسته پيدا شود ، قرآن بهاينجاها كه میرسد از مسألهای به نام " وحی " يا " روح " يا " كلمه" ، به يك نامی از اينها ياد میكند ، يعنی هر جا كه يك تنوع اثری ويك اثر جديد پيدا شده است ، قرآن آن را معلول يك نفخه الهی میداند كهاز طرف خدا يك نفخهای شده است ، يك چيزی به دنيا و عالم داده شده كهيك امر جديد به وجود آمده است . عمده درباره انسان است . ايشان درباره انسان معتقدند كه انسان را همهمان چيزی انسان كرده است كه قرآن از آن تعبير میكند : " « و نفخت فيهمن روحی »" ( 1 ) يعنی در آن مرحلهای كه انسان میخواسته انسان شود ، درهمان جا كه امروز میگويند يك جهشی صورت گرفته است ، اين جهش يك چنينتحولی است كه قرآن از آن تعبير به نفخه الهی میكند . يك چيزی بالاخره درانسان پيدا شده كه در غير انسان نيست . آن چيز منشأ يك آثاری است .كانونش كجاست ؟ میگويند نمیدانيم كجاست و بلكه اصلا محل ندارد ، جاندارد ، هيچ جای بدن را نمیتوانيم بگوييم جای اوست . دل جای اوست ؟ نه. مغز و اعصاب جای اوست ؟ نه . تصريح میكنند كه جا ندارد ولی من عندالله است . قرآن میخواهد بگويد اين طور چيزها از نزد خدا آمده ، اينجانبوده ، يعنی انسان را كه انسان كردند ، با اين موادی كه در عالم بودنمیشد انسان را انسان كرد ، در شرايط تحولی و تكاملی اين عالم ، حيوانرسيد به جايی كه يك چيزی از نزد خدا بر او اضافه شد تا انسان انسان شد .اين خلاصه حرف ايشان است كه میگويند [ يك چيزی ] از بالا سرازير شد ، بهتعبير خودشان از بینهايت بزرگ به اين بینهايت كوچك سرازير شد ، منعندالله است . پس يك چيزی به نام نفخه الهی من عندالله بر انسان اضافهشده است . البته مقصود تنها انسان اول نيست . ايشان هم قبول دارند درهمه انسانها [ اين طور است ] ، چون قرآن هم اختصاص به انسان اول نمیدهد، به همه انسانها تعميم میدهد ، و تصريح میكنند كه اين شیء جا ندارد ولزومی هم ندارد ما برايش جا معين كنيم ، و چون میگويند غير از عنصر مادهو انرژی است ، پس اگر بگوييم بعد دارد يا ندارد ؟ میگويند ندارد ، چوناگر داشته باشد ، میشود ماده ، و به دليل اينكه جا ندارد بعد هم ندارد .اين خيلی روشن است و ايشان هم نمیخواهند پاورقی : . 1 حجر / . 29 |