اسير از هذيل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند . صفوان بن اميه قرشی ، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه بهانتقام خون پدرش كه در احد يا بدر كشته شده بود ، بكشد . او را برایكشتن به خارج از مكه بردند . مردم قريش جمع شدند كه ناظر جريان باشند .زيد را به قربانگاه آوردند . او با قدمهای مردانهاش جلو آمد و كوچكترينتزلزلی به خود راه نداد . ابوسفيان يكی از ناظران معركه بود . فكر كرد ازشرائط موجود در اين لحظات آخر حيات زيد استفاده كند شايد بتواند يكاظهار ندامت و پشيمانی و يا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم از او بيرونكشد . رفت جلو و به زيد گفت تو را به خدا سوگند میدهم : " آيا دوست نداری كه الان محمد به جای تو بود و ما گردن او را میزديمو تو راحت به نزد زن و فرزندانت میرفتی ؟ " . زيد گفت : " سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمد خاری برود و من درخانهام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم " . دهان ابوسفيان از تعجب بازماند . رو كرد به ديگر قرشيان و گفت :" به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسی او را آنقدر دوست بدارند كهياران محمد ، محمد را دوست میدارند " . پس از چندی نوبت به خبيب بن عدی رسيد . او را نيز برای دار زدن بهخارج مكه بردند . در آنجا از جمعيت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نمازبخواند . اجازه دادند . دو ركعت نماز در كمال |