خودپرستی به مفهومی كه بايد از بين برود يك امر وجودی نيست ، يعنی نهاينست كه انسان بايد علاقه وجودی نسبت به خود را از بين ببرد تا ازخودپرستی برهد . معنی ندارد كه آدمی بكوشد تا خود را دوست نداشته باشد .علاقه به خود كه از آن به " حب ذات " تعبير میشود به غلط در انسانگذاشته نشده است تا لازم گردد از ميان برداشته شود . اصلاح و تكميل انسانبدين نيست كه فرض شود يك سلسله امور زائد در وجودش تعبيه شده است وبايد آن زائدها و مضرها معدوم گردند . به عبارت ديگر اصلاح انسان دركاستی دادن به او نيست ، در تكميل و اضافه كردن به او است . وظيفهای كهخلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسير خلقت است ، يعنی درتكامل و افزايش است نه در كاستی و كاهش . مبارزه با خودپرستی مبارزه با " محدوديت خود " است . اين خود بايدتوسعه يابد . اين حصار كه به دور خود كشيده شده است كه همه چيز ديگر غيراز آنچه به او به عنوان يك شخص و يك فرد مربوط گردد را بيگانه و ناخودو خارج از خود میبيند بايد شكسته شود . شخصيت بايد توسعه يابد كه همهانسانهای ديگر را بلكه همه جهان خلقت را در بر گيرد . پس مبارزه باخودپرستی يعنی مبارزه با محدوديت خود . بنابراين خودپرستی جز محدوديتافكار و تمايلات چيزی نيست . عشق ، علاقه و تمايل انسان را به خارج ازوجودش متوجه میكند . وجودش را توسعه داده و كانون هستيش را عوض میكندو به همين جهت عشق و محبت يك عامل بزرگ اخلاقی و |