برمیخوريم كه آن روحيه ، روحيه تشيع است و تنها آن روحيهها بودند كهمیتوانستند وصيت پيغمبر را در مورد علی ، صد درصد بپذيرند و دچار ترديدو تزلزل نشوند . نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز تفكر يك روحيه و طرز تفكرديگری بوده است كه وصيتهای پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آنحضرت با نوعی توجيه و تفسير و تأويل ناديده میگرفتند . و در حقيقت اين انشعاب اسلامی از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كهالبته اكثريت بودند فقط ظاهر را مینگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبودو عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعهای را نيز ببينند . ظاهر رامیديدند و در همه جا حمل به صحت میكردند . میگفتند عدهای از بزرگانصحابه و پيرمردها و سابقهدارهای اسلام راهی را رفتهاند و نمیتوان گفتاشتباه كردهاند . اما دسته ديگر كه اقليت بودند در همان هنگام میگفتندشخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند .اما آنجا كه میبينيم اصول اسلامی به دست همين سابقهدارها پايمال میشود ،ديگر احترامی ندارند . ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها . تشيع با اينروح به وجود آمده است . ما وقتی در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد كندیو عمار ياسر و امثال آنان میرويم و میخواهيم ببينيم چه چيز آنها را واداركرد كه دور علی را بگيرند و اكثريت را رها كنند ؟ ، میبينيم آنها مردمیبودند اصولی و اصول شناس ، هم ديندار و هم دين شناس . میگفتند ما نبايددرك و |