نهائی هر زندگی است ، وفاداری به خدا عملا وفاداری به طبيعت مثالی خوداو است . اجتماعی كه بر چنين تصوری از واقعيت بنا شده باشد ، بايد درزندگی خود مقولههای " ابديت " و " تغيير " را با هم سازگار كند ،بايستی برای تنظيم حيات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختيار داشته باشد ،چه آنچه ابدی و دائمی است ، در اين جهان تغيير دائمی ، جای پای محكمیبرای ما میسازد " . دوست عزيز ما " ثابت " را با " ساكن " اشتباه فرمودهاند . اگر بافرهنگ اسلامی آشنا میبودند میدانستند كه تغيير بدون ثبات ، متغير بدونثابت ناممكن است . هر متحرك ، و لااقل هر متحرك به حركت تكاملی ، درهمان حال كه تغيير منزل و مرحله میدهد ، در مداری مشخص و معين ، يعنیمداری ثابت به حركت خود ادامه میدهد . آنچه موجود متحرك از آن عبورمیكند و آنرا پشت سر میگذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير .ثانيا اگر دوست عزيز ما برای همه چيز " وجود تاريخی " قائل است حتیبرای اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها ( هر فرهنگی و با هرريشهای ) پس ديگر از اسلام هزار و چهارصد سال پيش كه از جان و دل از آندفاع میكند چه میخواهد ؟ . خواهيد گفت : اسلام خود ، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامهمیدهد ، نه بنياد و نظام . پاسخ اينست كه اسلام نه حركت است و نهمتحرك ، نه جنبش است و نه جنبنده . اين جامعه اسلامی است كه در مداراسلام و صراط مستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام. |