انسانی برايش به صورت هدف در میآيند ، از اينكه طرفدار يك فرد بهعنوان يك فرد و يا دشمن يك شخص به عنوان يك شخص بشود آزاد میشود .او ديگر طرفدار عدل است نه عادل ، دشمن ظلم است نه ظالم ، طرفداريش ازعادل و دشمنيش با ظالم از عقده های روانی و شخصی ناشی نمیشود ، اصولی ومسلكی است . وجدان اسلامی بيدار شده جامعه ما ، او را در جستجوی ارزشهای اسلامی برانگيخته است و اين وجدان مشترك و روح جمعی جوشان جامعه است كه طبقاتمختلف و احيانا متضاد را در يك حركت هماهنگ به راه انداخته است . و اما از نظر ريشه : ريشه اين نهضت را در جريانهای نيم قرن اخير كشور از نظر تصادم آنجريانها با روح اسلامی اين جامعه بايد جستجو كرد . در نيم قرن اخير جريانهائی رخ داده كه بر ضد اهداف عاليه اسلامی و درجهت مخالف آرمانهای مصلحان صد ساله اخير بوده و هست و طبعا نميتوانستبرای هميشه از طرف جامعه ما بدون عكسالعمل بماند . آنچه در اين نيم قرن در جامعه اسلامی ايران رخ داد عبارت است از :استبدادی خشن و وحشی و سلب هر نوع آزادی . نفوذ استعمار نو ، يعنی شكل نامرئی و خطرناك استعمار ، چه از جنبهسياسی و چه از جنبه اقتصادی و چه از جنبه فرهنگی . دور نگهداشتن دين از سياست ، بلكه بيرون كردن دين |