صورت گرفت ) و از طرف ديگر به نام انطباق اسلام با علم ، افراط كاری هاصورت نگيرد ، اصول و مقررات اسلامی با ذوقها و سليقههای باب روز تطبيقداده نشود ( همان كاری كه آن هم در ميان يك طبقه صورت گرفت ) و بهشكلی ديگر عملا اسلام از صحنه خارج نگردد . عبده - بر خلاف سيد جمال - آننوع مسؤوليتی را احساس میكرد كه يك عالم دينی احساس میكند از اينرو درپی كشف ضوابطی بود كه جلو افراط و تفريط را بگيرد . از اينرو عبده مسائلی را طرح كرده كه سيد جمال طرح نكرده است از قبيلفقه مقارن از مذاهب چهارگانه ، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد، ايجاد نظام حقوقی جديد در فقه كه پاسخگوی مسائل روز باشد ، تمايز قائلشدن ميان عبادات و معاملات و به عبارت ديگر : تمايز قائل شدن ميان آنچهبه امور معنوی و اخروی مربوط است و آنچه به امور زندگی و دنيائی مربوطاست و اينكه فقيه در قسم دوم حق نوعی اجتهاد دارد كه در قسم اول ندارد ،و همچنين ديد خاصی درباره اجماع و اينكه اعتبار اجماع همان اعتبار افكارعمومی است و همچنين اينكه اصل شورا در اسلام همان اصل دموكراسی است كهغرب قرنها بعد طرح كرده است . عبده ، مانند سيد جمال در پی آن بود كه ثابت كند اسلام توانائی دارد كهبه صورت يك مكتب و يك ايدئولوژی ، راهنما و تكيه گاه انديشه جامعهاسلامی قرار گيرد و آنها را به عزت دنيائی و سعادت اخروی برساند . ازاينرو سعی داشت فلسفههای دنيائی و |