يعقوب بن جعفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى ازاهل نجران يمن ، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت .امام فرمود: فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور،فضل گويد: فردا ما آنجا حاضر شديم ، ديديم آن قوم هم آمده اند امام دستور دادحصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند.
ابتدا زن راهب مسائل بسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ داد، سپس آنحضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلامآورد. آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤ ال مى كرد و امام همه را جواب مى فرمود.
مرد راهب گفت : من در دين خود نيرومند و توانايم و هيچ يك از انصارى در روى زمين بهدرجه دانش من نرسد و شنيدم و شنيدم كه مردى در هند است كه هرگاه بخواهد در يك شبانهروز به حج بيت المقدس مى آيد و به منزلش در هند برمى گردد، من پرسيدم در كدامسرزمين است ! به من گفتند: در سبذان است . مناحوال او را از كسى كه به من خبر داده بود پرسيدم . گفت : او اسمى را كه آصف همدمسليمان مى دانست و بدان وسيله تخت (بلقيس ) را از شهر سبا آورد، مى داند، و خدا وصف اورا در كتاب شما (قرآن ) و در كتابهائى كه براى ما دينداران ديگرنازل كرده بيان كرده است .
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن به وسيله آنها) برنمى گردد (و حتما مستجاب مى شود؟) گفت : آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعاكننده را رد نمى كند هفت نام است .
امام عليه السلام فرمود: آنچه را از آنها يادت هست به من بگو. راهب گفت : نه ، به حقخدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت بهكمال قدرت خود) و آزمايش سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت وعلى عليه السلام را مايه پند و بصيرت نمود و اوصياء را ازنسل محمد مقرر داشت كه من نمى دانم و اگر مى دانستم به سخن شما محتاج نبودم و نزدشما نمى آمدم و از شما نمى پرسيدم .
امام كاظم عليه السلام فرمود: به داستان مرد هندى باز گرد. راهب گفت : من اين نامها راشنيده ام ولى حقيقت و تفسيرش را نمى دانم و نيز نمى دانم آنها كدام است و چگونه مىباشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا به سبذان هند رسيدم و نشانىآن مرد را پرسيدم . به من گفتند: او در كوهى صومعه اى ساخته و درسال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعهاش چشمه اى شكافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذرافشانى براى او كاشته شودمحصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم ، نه در را كوبيدم و نه دستى بهآن زدم ، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارىشير كشيده مى شد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشتسرش وارد شدم ، آن مرد را ديدم ايستاده به آسمان مى نگرد و مى گريد به زمين مىنگرد و مى گريد، به كوهها مى نگرد و مى گريد.
گفتم : سبحان الله !! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست ؟! او گفت : به خدا كهمن جز يكى از حسنات و نيكى هاى مردى كه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفرعليه السلام ) نيستم .
گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از اسماء خدا را مى دانى كه به وسيله آن در يكشبانه روز به بيت المقدس مى روى و به منزلت بر مى گردى ، گفت : بيت المقدس رامى شناسى ؟.
گفتم : من غير از بيت المقدس كه در شام است نمى شناسم گفت : مقصود آن بيت المقدس نيستبلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است .
گفتم : من تا امروز هر چه شنيده ام همان بيت المقدس بوده ، گفت : آن جاى محرابهاىپيغمبران است و آن را حظيرة المحاريب
((جايگاه محرابها
)) مى گفتند تا آنكه زمانفاصله ميان محمد و عيسى صلى اللّه عليه و آله رسيد و بلا به مشركين نزديك شد و كيفرو سختى بخانه هاى شياطين در آمد و آنها آن نامها را تغيير وتبديل دادند و جابجا كردند و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى كه بطن آيهدرباره آل محمد و ظاهرش يك مثلى است
((25)) ((آنها جز نامهائى نيست كه شما وپدرانتان نام گذارى كرده ايد و خدا براى آن هيچدليل و آيه ئى نازل نكرده است 23 سوره 53
)).
گفتم : من از شهرى دور نزد تو آمده ام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسهاگشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها به رسيدن به اين حاجت ، اميدوار بوده ام، گفت : من عقيده دارم زمانى كه مادرت به تو بار دار گشته ، فرشته ئى بزرگوارنزدش حاضر شده و فكر مى كنم كه پدرت چون خواسته با مادرت نزديكى كندغسل نموده و با پاكى نزدش رفته است و گمان دارم كه صفر چهارم تورات را (كهبهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست ) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كردهو عاقبت بخير گشته است .