در حديث ديگر آن دل را چنان |
كاب جوشان ز آتش اندر غازقان |
هر زمان دل را دگر رايی بود |
آن نه از وی بلكه از جايی بود |
حديث ديگری كه در اين ابيات ، مولوی اشاره كرده اين است : « لقلب ابن آدم اشد انقلابا من القدر اذا اجتمعت غليا » ( 1 ) .همانا دل فرزند آدم از ديگ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا میشود .ولی آيا انسان جبرا و اضطرارا محكوم است كه همواره محكوم انديشه باشدو اين نيروی مرموز كه مانند گنجشكی همواره از شاخی به شاخی میپرد حاكممطلق وجود او باشد ، و يا اينكه محكوميت در برابر قوه متخيله از خامی وناپختگی است ، كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروی خودسر را مطيع خودگردانند ؟ شق دوم صحيح است يكی از وظايف بشر تسلط بر هوسبازی خيال است ، وگرنهاين قوه شيطان صفت مجالی برای تعالی و پيمودن صراط قرب نمیدهد و تمامنيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع میگرداند . مولوی چقدرعالی میگويد :
جان همه روزه لگد كوب از خيال |
و ز زيان و سود و از خوف زوال |
نی صفا میماندش نی لطف و فر |
نی به سوی آسمان راه سفر |
پاورقی : . 1 مسند احمد ، ج / 6 ص . 4