الف . گروهی معمولا در آثار و نوشته های خود با يك صغرا و كبرای سادهمدعی میشوند كه نقش پيامبران منفی بوده است ، به اين بيان كه : جهتگيری پيامبران ، جهت گيری معنوی و ضد دنيايی بوده است ، محور تعليماتپيامبران انصراف از دنيا و توجبه به آخرت ، پرداختن به درون و رهاساختن برون ، گرايش به ذهنيت و گريز از عينيت بوده است ، از اين روهميشه نيروی دين و مذهب و پيامبران كه مظهر اين نيرو بوده اند ، در جهتدلسرد كردن بشر از زندگی و به مثابه ترمزی برای پيشرفت بوده است و بهاين ترتيب نقش پيامبران در تاريخ همواره منفی بوده است . معمولا متظاهران به روشنفكری اينچنين اظهار نظر میكنند . ب . گروهی ديگر به نحوی ديگر نقش ارباب اديان را منفی معرفی میكننداينان برعكس گروه اول برای ارباب اديان جهت گيری دنياگرايانه قائل اندو جهت گيری معنوی آنان را فريبی و پوششی بر روی اين جهت گيری میدانند ومدعی هستند اين جهت گيری دنيا گرايانه همواره در جهت حفظ وضع موجود وبه سود طبقه زبردست و عليه طبقه زيردست و در جهت مبارزه با تكاملجامعه بوده است مدعی هستند كه تاريخ مانند هر پديده ديگر حركتديالكتيكی دارد ، يعنی حركت ناشی از تضاد درونی با پيدايش مالكيت ،جامعه به دو طبقه متخاصم تقسيم شد : طبقه حاكم و بهره كش ، و ديگر طبقهمحروم و بهره ده طبقه حاكم هميشه طرفدار حفظ وضع موجود برای حفظامتيازات خود بوده است و علیرغم تكامل جبری ابزار توليد میخواهد جامعهرا در يك حال نگه دارد ، اما طبقه محكوم ، هماهنگ با تكامل ابزار توليد، میخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع كاملتری جانشين آن سازد . طبقهحاكم در سه چهره مختلف |