ثالثا - حركت از تضاد ناشی میشود ، تضادها كشمكشها پايه حركتها است ،همانطوريكه " هراكليت " يونانی در دو هزار و پانصد سال پيش گفته است: " نزاع ، مادر پيشرفتها است " تضادها به اين صورت پديد میآيد كه هرچيز طبعا گرايشی به سوی ضد خود و نفی كننده خود دارد و آن را در درون خودمیپرورد . هر چيز در حالی كه خود را " اثبات " میكند ، " انكار "خود را نيز در بر دارد . هر چيز در عين اينكه هست ، نيست ، زيرا عاملفنا و نيستی خود را نيز همراه دارد . با رشد عوامل نفی كننده ، در درونشی دو دسته عوامل صف آرائی میكنند ، عوامل اصلی و اثباتی كه میخواهد شیءرا در حالی كه هست نگهدارد ، و عوامل نفی كننده كه میخواهد آن را تبديلبه نفی خودش بكند . رابعا - جدال درونی اشياء رو به تزايد است و شدت میيابد تا به اوجخود يعنی آخرين حد اختلاف و كشمكش میرسد ، به نقطهای میرسد كه تغييراتكمی در يك حالت انقلابی و جهشوار تبديل به تغيير كيفی میشود و كشمكشبه سود نيروهای نو و شكست نيروهای كهن پايان میيابد و شیء يك سره به ضدخود تبديل میشود . پس از آن كه شیء تبديل به ضد خود گرديد ، بار ديگر همان جريان صورتمیگيرد ، يعنی اين مرحله نيز به نوبه |