اينها فقط از فكر و عقلش سرچشمه میگيرد و نه از روحش ، لذا در وجدانخودش اثر نگذاشته است اروپائی میگويد انسان ، ولی عملا انسان دوستنيست ، اروپائی میگويد حقوق بشر ولی عملا و واقعا احترامی برای بشر وحقوق بشر قائل نيست ، اروپائی روی فرهنگ ايسم های خودش میگويد آزادی ،ولی واقعا در عمق روح خودش به آزادی ايمان ندارد ، میگويد مساوات وعدالت ولی در عمق وجدان خودش به عدالت و مساوات پای بند نيست .اقبال میگويد : " نتيجه آن ، " من " سرگردانی است ( يعنی روح سرگردانی است ) كهدر ميان دموكراسیهای ناسازگار با يكديگر به جستجوی خود میپردازد " من "سرگردانی است كه كار آنها منحصرا بهره كشی از درويشان به سود توانگراناست " . اين همه كه دم از عدالت زده است ، تمام ايسم های ضد و نقيض كه دراروپا پيدا شده ، نتيجه نهائی آنها چيست ؟ بهره كشی از درويشان به سودتوانگران چه میخواهد آن ايسمش باشد چه میخواهد اين ايسم ديگرش باشد .بعد میگويد : سخن مرا باور كنيد كه اروپای امروز بزرگترين مانع در راهپيشرفت اخلاق بشريت است " . اين يك نكته در روح آقای اقبال كه اين را زياد تبليغ میكند و علاقه منداست مسلمانان ، مخصوصا جوانان مسلمان ، آن كسانی كه كم و بيش با ظاهرفرهنگ غربی آشنا هستند به اين نكته از اين مرد خبير آگاه مطلع ، آگاهشوند . نكته دومی كه اين مرد روی آن باز بسيار اصرار دارد ، اين است |