است ، و توجهی به آب باران كه زير اين كفهاست نمیكند ، در حالی كه اينآب است كه چنين خروشان حركت میكند نه كف ، ولی چون كفها روی آب راگرفته اند چشم ظاهربين كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف رامیبيند باطل هم چنين است كه بر نيروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند ،بطوری كه اگر كسی ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نيندازد همانقله های شامخ و افراد چشم پر كن را میبيند مثلا اگر برگرديم به قرن سيزدهمدر ايران ، اول كسی كه چشممان به او میافتد ناصرالدين شاه است و ممكناست فكر كنيم كه همه مردم همان طور بوده اند ، در صورتی كه اگر همه مردممثل ناصرالدين شاه بودند ، اصلا امروز ايرانی وجود نداشت اگر همه مردمهارون الرشيد بودند و ماهيت هارون الرشيدی داشتند ، محال بود جامعهاسلامی باقی بماند چون هارون الرشيد مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه وشهوترانی و بی عفتی و ناپاكی بود آيا اگر همان وقت ما میرفتيم به تمامروستاهای كشور اسلامی ، هر چه میديديم هارون الرشيد بود ؟ يعنی همه مردمرا با روحيه و صفات هارون الرشيد میديديم ؟ هر كارگر و كشاورز صاحبحرفه و فن و بازرگان ، يك هارون الرشيد بود ؟ يعنی همه به همديگر دروغمیگفتند ؟ همه به همديگر خيانت میكردند ؟ همه بیعفتی میكردند ، بیتقوابودند ؟ هرگز اين طور نبوده است هارون الرشيد از صدقه سر آن اشخاص ، ازصداقت ، امانت ، درستی و حقيقت آنها زندگی میكرد ، حالا اگر هزار نفرهم هارون الرشيد و اطرافيانش بوده اند ، اين نبايد معيار ما باشد كه شر |