بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند ، آنوقت اباعبدالله پرده از روی حقايق فردا برداشت ، و فرمود : پس بشما بگويم :همه شما فردا شهيد خواهيد شد . همه گفتند : الحمد لله رب العالمين خدا را شكر ، كه ما فردا در راهفرزند پيغمبر خودمان شهيد میشويم ، خدا را شكر . اينجا يك حساب است ، اگر منطق ، منطق شهيد نبود ، اين منطق میآمد كهخوب حالا كه حسين بن علی بهرحال كشته ميشود ، ماندن اينهمه افراد چهتأثيری دارد ، جز اينكه اينها هم كشته بشوند ، پس اينها ديگر چرا ماندند؟ ! ابا عبدالله چرا اجازه داد كه اينها بمانند ، چرا اينها را مجبور نكردكه بروند ؟ چرا نگفت چون كسی به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ماكوچكترين فائدهای ندارد ، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را ازدست بدهيد " پس بايد برويد ، رفتن واجب است و ماندن حرام . اگر فردیمانند ما به جای امام حسين میبود و بر مسند شرع نشسته بود قلم بر میداشتو مینوشت " حكمت به اينكه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شماواجب است و اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است و نماز خود رابايد تمام بخوانيد نه قصر " اما امام حسين اينكار را نكرد ، چرا اين كار را نكرد و بر عكس ، اعلامآمادگی آنها را برای شهادت تقديس و |