بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب جوان از نظر عقل و احساسات, علامه محمدتقى فلسفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AGHL0001 -
     AGHL0002 -
     AGHL0003 -
     AGHL0004 -
     AGHL0005 -
     AGHL0006 -
     AGHL0007 -
     AGHL0008 -
     AGHL0009 -
     AGHL0010 -
     AGHL0011 -
     AGHL0012 -
     AGHL0013 -
     AGHL0014 -
     AGHL0015 -
     AGHL0016 -
     AGHL0017 -
     AGHL0018 -
     AGHL0019 -
     AGHL0020 -
     AGHL0021 -
     AGHL0022 -
     AGHL0023 -
     AGHL0024 -
     AGHL0025 -
     AGHL0026 -
     AGHL0027 -
     AGHL0028 -
     AGHL0029 -
     AGHL0030 -
     AGHL0031 -
     AGHL0032 -
     AGHL0033 -
     AGHL0034 -
     AGHL0035 -
     AGHL0036 -
     AGHL0037 -
     AGHL0038 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

طمع كارى و ذلت  طمع كارى كه براى دست يافتن به خواهش نفسانى خود، به هر پستى و ذلتى تن مىدهد. از چاپلوسى و تملق اباندارد، هرگز قادر نيست به عزت و كرامت نفسناسل گردد و تمايل شرف انسانى خود ارضا نمايد.
(سئل اميرالمؤ منين عليه السلام : اى ذل .قال الحرص على الدنيا.(838) )
از حضرت على عليه السلام سوال شد: پست ترين ذلت ها كدام است ؟ در جواب حرص دنيارا بزرگ ترين ذلت و خوارى خواند.
(و عنه عليه السلام : الطامع فى و ثاقالذل . (839) )
و نيز فرموده است : طمع كار با ذلت و خوارى هم پيمان است .

اگر در جهان بايدت برترى
نبايد كه خود پست و دون بشمرى
چو خود خويشتن پست بينى و خوار
دگر از كس اميد عزت مدار
بلندى نديد آن كه خود پست شد
كجا نيستى مايه هست شد
ناكامى آزمندان  بدبختانه ، آزمندان با تن دادن به بدترين ذلت ها، هرگز به آرزوىدل نمى رسند و سرانجام ناكام از دنيا مى روند. زيرا اگر به فرض مرد حريصى بهتمام ثروت روى زمين دست يابد، نفس طماع و فزون طلبش قانع نمى شود و در خوداحساس بى نيازى نمى نمايد.
( حمزه بن حمران قال : شكار جل الى ابى عبدالله عليه السلام انه يطلب فيصيبو لا يقنع و تنازعه نفسه الى ماهو اكثر منه وقال علمنى شيئا انتفع به فقال ابو عبدالله عليه السلام : ان كان ما يكفيك و ان كان مايكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لايغنيك (840) )
كشمكش هاى درونى  حمزه بن حمران مى گويد: مردى از وضع روحى و اخلاقى خود به حضرت صادق عليهالسلام شكايت كرد كه در طلب مال مى رود و ثروت به دست مى اورد، ولى قانع نمىشود و نفس حريمش با وى منازعه دارد و مال بيشترى طلب مى كند. سپس گفت : به من چيزىبياموزيد كه در اصلاح خوى خود منتفع شوم .
حضرت در جواب فرمود: اگر به كفاف زندگى اكتفا كنى ، كم ترينمال دنيايى نيازت مى كند و اگر اكتفا نكنى ، تمام ثروت جهان نمى تواند تو را غنى وبى نياز سازد.
نتيجه آن كه ناسازگارى و تضاد پاره اى از غرايز و تمايلات طبيعى ، از عواملى استكه آزادى بشر را محدود مى كند و آدمى را از اعمال قسمتى از تمنياتش باز مى دارد.
لزوم تعديلتمايلات
جوانى كه مى خواهد به تمام خواهش هاى طبيعى خودنايل گردد و از هر جهت خوشبخت و كامياب باشد، بايد از آزادى بى قيد و شرط چشمبپوشد و از افراطكارى و زياده روى باز ايستد. بايد خواهش هاى درونى خود را عاقلانهتعديل كند و هر يك در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضا نمايد.
سومين عاملى كه آزادى خودسرانه و بى حساب ما را محدود مى كند و افراد را ازاعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، لزوم مراعات قوانين و مقرراتى است كه بهمنظور تاءمين زندگى اجتماعى و خفظ اساس تمدن وضع شده است .
به بيان واضح تر، بشر خواستار ادامه حيات و استفاده از لذايذ زندگى است . بشرعلاقه مند است كه استعدادهاى درونى خود را به فعليت بياورد و به كمالاتى كهشايسته مقام انسان است نايل گردد و خلاصه هر انسانى خواهان خوشبختى و سعادت مادىو معنوى است و اين مقصود جز با تشكيل زندگى اجتماعى و جلب همكارى دگران به دستنمى آيد.
قوانين و تحديد آزادى  برقرارى تمدن و تنظيم زندگى اجتماعى مستلزم وضع يك سلسله قوانين و مقرراتى استكه حقوق و حدود افراد جامعه را تعيين كند و مردم را از تجاوز به يكديگر باز دارد. لازمهاجراى چنين مقرراتى ، محدود شدن آزادى و سركوب شده پاره اى از تمايلات غريزى وخواهش هاى طبيعى است .
كسى كه بر قرارى تمدن را در راه نيل به سعادت انسانى ضرورى مى داند، كسى كهبراى احراز خوشبختى ، به زندگى اجتماعى تن مى دهد، ناچار بايد مقررات آن را نيزبپذيرد. آزادى خود را محدود كند و غرايز و تمايلات خويش را با توجه به مصلحت هاىاجتماعى ارضا نمايد.
هدف تمدن  (معمولا براى تمدن دو هدف تشخيص داده مى شود يكى مبارزه بر ضد طبيعت و ديگرىتنظيم زندگى اجتماعى . ولى اين دو هدف در حقيقتوسايل و مراحلى به شمار مى روند كه مقصود نهايى انسان را، كه عبارت ازنيل به سعادت است ، تاءمين نمايند. به زبان ساده تر، اميد و توقع ابدى بشريتدسترسى به خوشبختى و سعادت است و دو هدف مزبور انسان را در رسيدن به اين مقصوديارى مى دهد.
بايد دانست كه سعادت فقط در ارضاى مادى غرايز ابتدائى نيست ، بلكه در ارضاىتمايلاتى هم كه مشتق از اين غرايز هستند، وجود دارد. مثلا غرايز جنسى در نتيجه تصعيدممكن است به صورت تمايل به زيبايى و هنر و غيره در بيايند و اقناع اين نوعتمايل نيز خود موجب درك سعادت مى گردد.
تمدن فرد را مجبور مى كند كه در بسيارى از تحريك هاى غريزى خود تغييرشكل داده و آن ها را پس از جرح و تعديل ، با محيط اجتماع سازگار سازد. به همين جهت ،تمدن ملزم است تمايلات را كه تغيير شكل و تغيير مكان داده اند، راضى سازد.)(841)
مقررات تمدن به منزله زنجيرى است كه بشر با اراده و اختيار خود به دست و پاى خويشگذارده و عملا آزادى خود را محدود كرده است . در اين زمينه ممكن است اينسوال پيش آيد كه آيا وضع قوانين محدودكننده از ناحيه بشر، با فطرت آزادى خواهىبشر منافات ندارد؟ به عبارت ديگر، اگر آدمى طبعا عاشق آزادى است ، پس چرا با وضعقوانين ، عملا از خود سلب آزادى مى كند و خويشتن را محدود مى نمايد ؟
تحديدهاى آزادى دليل آزادى است  پاسخش اين است كه اين كار نه تنها منافى با آزادى خواهى بشر نيست ، بلكه بر عكس ،بع كار بستن مصلحت هاى عقلانى و اجراى مقررات ضرورى زندگى ، در هر مرود؛دليل آزادى انسان است .
مثلا بيمارى كه احتياج به عمل جراحى دارد، براى بهبود مزاج به بيمارستان مى رود. خودرا در اختيار جراح مى گذارد و چند هفته از خويشتن سلب آزادى مى كند. اين سلب آزادىعقلانى كه براى نيل به سلامتى ضرورى است ، خوددليل آزادى بيمار است .
كارگر براى تهيه و تاءمين لوازم زندگى روزى چند ساعت ، خود را در محيط كارخانه يادر عمق معدن زندانى مى كند و عملا از خويشتن سلب آزادى مى نمايد ولى اين محدوديت ، كهضرورت يك زندگى شرافتمندانه آن را به وجود آورده است ، خوددليل بر آزادى كارگر است .
حدشناسى در اجتماع  ضرورت برقرارى تمدن و لزوم زندگى اجتماعى نيز ايجاب كرده است كه بشر ازآزادى خود استفاده كند و با روشن بينى ، قوانينى را براى محدود كردن تمايلات خويشوضع نمايد تا هر يك از افراد جامعه ، حد خود را بشناسد و با توجه با مصلحتهاىعمومى با مردم بياميزد و از مزاياى حيات بهره مند گردد.
به عبارت ديگر، بشر براى برقرارى آزادى عاقلانه ونيل به سعادت انسانى از خود سلب آزادى خودسرانه كرده و با وضع قوانين ، خويشتن رامحدود كرده است تا همه مردم بتوانند راه زندگى را آزادانه و دركمال آرامش و ايمنى بپيمايند و از تجاوز متجاوزين مصون باشند. اينعمل ، نه تنها با آزادى خواهى بشر منافات ندارد بلكه خودسند آزادى انسان و وسيلهاستفاده از آزادى است .
ويل دورانت مى گويد:
(نخستين شرط آزادى محدوديت است . زندگى ،تعادل نيروهاى متخالف است ، همچنان كه معلق بودن زمين در فضا نتيجهتعادل نيروهاى متخالف مى باشد.
مردم در شجاعت و استعداد چنان مختلف هستند كه اگر قيد و بندى در مى زند و رشد مى كندو بشريت را به حال ركورد نوميد كننده اى مى افكند.) (842)
آغاز آزادى  جان ديويى مى گويد:
(ادراك لزوم وضع قوانين خاص ، نقش بزرگى در آزادى بازى مى كند. آزادى در حقيقتعبارت از درك حقيقت يك ضرورت است . هنگامى كه ما قانون را براى پيش بينى عواقب وبا تاءمين نتيجه اى به كار مى بريم ، آزادى ما آغاز مى گردد.) (843)
تشكيل زندگى اجتماعى براى تاءمين سعادت مادى و معنوى بشر، يك ضرورت اجتنابناپذير است كه در گذشته و حال وجود داشته و خواهد داشت . بدون ترديد، ارزش تمدنها در هر عصرى ، به اعتبار اختلاف قوانين موضوعه و تفاوت سطح افكار مردم متفاوتبوده و هست .
حقوق بر اساس انصاف  بهترين زندگى اجتماعى و عالى ترين تمدن انسانى آن تمدنى است كه حقوق و حدودافراد جامعه ، بر مبناى حق و انصاف تعيين شده باشد. به علاوه ، مردمش به نسبت ، داراىلياقت و شايستگى بيشترى باشند.
در زندگى اجتماعى همه مردم از فوايد تعاون و همكارى هاى عمومى برخوردارند و بهشايستگى راه تكامل را مى پيمايند، ولى قانون به احدى اجازه ستمكارى و تجاوز بهحقوق دگران را نمى دهد.
در تمدن عالى انسانى ، تمام افراد جامعه داراى آزادى فردى هستند و مى توانند آزادانهدر راه اصلاح و رستگارى خود گام بردارند، ولى حق ندارند به افراطكارى و لاابالىگرى دست بزنند و از آزادى فردى خود سوء استفاده نمايند.
كيفر تجاوز به حقوق دگران  در زندگى اجتماعى ، اگر افراد از مقررات تمدن اطاعت نمايند و تمايلات خود را باشرايط آن هم آهنگ سازند، مى توانند يك عمر آزادى خود را به شايستگى حفظ كنند وآزادانه از مزاياى تمدن بهره مند گردند. بر عكس ، اگر كسى از مقررات عادلانه آنسرپيچى نمايد، نه تنها به آزادى بيشترىنايل نمى شود، بلكه به سبب تجاوزكارى و تعدى به حقوق دگران ، آزادى قانونىنيز براى هميشه يا مدت معينى از وى سلب مى گردد و در بعضى از مواقع از حق حياتمحروم مى شود.
(قال على عليه السلام : من قام بشرائط الحريةاهل للعتق و من قصر عن احكام الحريه اعيد الى الرق . ) (844)
على عليه السلام فرموده : هر كس به شرايط و لوازم حريتعمل كند، شايسته آزادى است و هر كس در انجام وظايف و مقررات آزادى كوتاهى نمايد، بهذلت بردگى بر مى گردد.
تحديد آزادى  مى گويند در دنياى كنونى اين جمله زبانزد عموم مردم در كشورهاى متمدن است كه :
در جامعه فردى حق دارد از آزادى به مقدارى استفاده كند كه مضر به آزادى دگران نباشد.اين عبارت كوتاه و جامع ، به مردم همه كشورهاى متمدن فهمانده است كه تحديد آزادىفردى و چشم پوشى از اعمال پاره اى از خواهش هاى نفسانى ، شرط اساسى استفاده اززندگى اجتماعى است . كسى كه مى خواهد از مزاياى تمدن بهرمند گردد و در جامعه بامردم زندگانى كند، بايد آزادى خود را با آزادى دگران تطبيق دهد و تمايلات خويش رابا توجه به مصلحت هاى جامعه اعمال نمايد و اگر از اين دستور سرپيچى كند، موردمواخذه قرار مى گيرد و به تناسب تخلفش مجازات مى شود.مدلول اين عبارت ، مطلب جديدى نيست كه تصور شود دنياى متمدن امروز به تازگى آنرافهميده و براى حفظ حقوق افراد جامعه و استقرار تمدن عملا به كار بسته است .
اسلام و آزادى فردى  اين موضوع در دنياى تيره چهارده قرن قبل ، در روزگار پايه گذارى تمدن اسلام ، موردتوجه رسول اكرم بوده و در كمال صراحت از آزادى هاى فردى مضر به حقوق و آزادىدگران جلوگيرى كرده است .
امام باقر عليه السلام فرموده : سمره بن جندب در محوطه اى كه متغلق به يكى ازانصار بود، درخت خرماى باردارى داشت و راه ورود به آن محوطه ، از خانه مسكونى همانمرد انصارى بود. سمره ، براى آن كه به درخت خود سركشى كند، بدون اجازه وارد آنخانه مى شد و به محوطه مى رفت .
تجاوز به آزادى غير  انصارى كه از عمل سمره ناراحت شده بود، از وى خواست كه هر بارقبل از ورود به منزلش اجازه بگيرد، ولى سمره به درخواست او توجه نكرد و همچنانبدون اجازه وارد منزل مى شد. مرد انصارى به شكايت نزد پيغمبر اكرم آمد و جريان را بهعرض رساند.
حضرت رسول اكرم سمره را احضار كرد و گفته هاى شاكى را به اطلاعش ‍ رساند وصريحا فرمود هر وقت خواستى از منزل انصارى عبورى كنى ، اجازه بگير. سمره از اطاعتامر رسول اكرم نيز ابا كرد و از قبول استجاره سر بازد. حضرت با مشاهده اين وضعپيشنهاد كرد كه درخت خود را بفروشد و ضمنا براى آن كه او را در انجام معامله تشويقفرمايد، قيمت آن را به چند برابر بالا برد و سرانجام فرمود به هر مبلغى كه مايلىآن را واگذار كن . سمره از معامله درخت نيز خوددارى كرد و براى فروش آن ، ولو به چندبرابر قيمتش ، حاضر نشد. سپس حضرت او را به جنبه معنوى متوجه كرد و درمقابل استجاره يا فروش درخت به وى وعده پاداش اخروى داد، ولى سمره باز هم نپذيرفت.
(فقال رسول الله عليه و آله لانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لاضرر ولا ضرار ) (845)
كيفر متجاوز  در اين موقع رسول اكرم به مرد انصارى فرمود: برو درخت را از ريشه برآور و نزد وىبينداز كه اسلام دين ضررى نيست و قانون آسمانى آن اجازه ضرر زدن ابتدايى ياانتقامى به كسى نمى دهد.
با تحليل اين قضيه و توجه به نكات آن به خوبى روشن مى شود كه طبق مقرراتاجتماعى اسلام ، افراد جامعه در اعمال آزادى هاى فردى خود تا جايى مجازند كه به آزادىدگران ضرر نرسانند. اينك توضيح مطلب :
تجزيه و تحليل يك تجاوز  1 - مردى از انصار، در مدينه مالك محوطه اى است كه خانه مسكونى در مجاورت آن قراردارد و راه ورود به محوطه منحصرا از آن منزل است .
2 - سمره بن جندب در آن محوطه درخت خرمايى دارد كه بار آروده ومايل است تا برداشت محصول ، مكرر به سركشى آن برود و هر بار بايد از آن خانهرفت و آمد نمايد.
3 - مرد انصارى قانونا در خانه هود داراى آزادى فردى است و كسى حق مزاحمت او را ندارد.
4 - سمره بن جندب نيز از آن منزل حق عبور دارد و هر وقتمايل باشد، مى توان از حق خود استفاده نمايد.
5 - براى آن كه سمره از حق خود استفاده كند و به حقاهل خانه نيز ضرر نرسد، مرد انصارى از وى خواست كهقبل از ورود به منزل ، اجازه بگيرد، ولى سمرهقبول نكرد.
6 - قضيه به عرض رسول اكرم رسيد و آن حضرت خواسته مرد انصارى را كه بهترينراه براى حفظ حق دو طرف بود، تاييد فرمود و صريحا به سمره امر كردقبل از ورود اجازه بگيرد و او همچنان از قبول آن ابا كرد.
7 - رسول اكرم به منظور هم آهنگ ساختن آزادى هر دو طرف ، از در ديگر وارد شد و بهسمره پيشنهاد فرمود كه از حق مالكيت خود استفاده كند و درخت را بفروشد و براى آن كه اورا در اين كار تشويق كرده باشد تا در كمال رغبت و آزادى به معامله اقدام نمايد، تعينقيمت را، به لو به چند برابر ارزش واقعى درخت باشد، به اختيار او گذارد. به علاوهپيشنهاد خود را با وعده پاداش اخروى تاييد فرمود، ولى سمره خود سر و لجوج از انجاممعامله نيز سرباز زد.
8 - روش تند و خود سرانه سمره منافى با مقررات اجتماعى اسلام بود. زيرا حاضر نشدبا استيفاى حق خود، حق مرد انصارى را نيز مراعات نمايد و آزادى خويش را با آزادى وىتطبيق دهد و چنين فرد متخلفى در جامعه استحقاق كيفر دارد.
9- رسول اكرم ، براى كيفر سمره ، به مرد انصارى فرمود درخت او را از ريشه درآورد ونزدش بيفكند و با اين دستور به وى فهماند كه هر كس در استفاده از آزادى خود تا حدىمجاز است كه به آزادى دگران ضرر نرساند.
قاعده لاضرر  10 - پس از دستور كندن درخت فرمود: لاضرار با اين عبارت كوتاه يكاصل كلى را در اسلام پايه گذارى كرد و به پيروان خود خاطر نشان فرمود كه نه تنهاسمره حق ندارد به مرد انصارى ضرر بزند، بلكه ايناصل در اسلام ، همه جا و براى هميشه لازم الاجراست . بهمين جهت فقهاى عالى قدر اسلام ،بر مبناى گفته رسول اكرم ، قاعده لاضرر را تاءسيس كردند و بر اساس ‍ آن درمسايل عبادى و در امور حقوقى فردى و اجتماعى و خانوادگى ، صدها حكم و فتوا دادند.
خلاصه ، تنظيم زندگى اجتماعى و حفظ تمدن انسانى ، ايجاب كرده است كه پيامبران خداو همچنين دانشمندان بشر، با وضع قوانين و مقررات لازم و مفيد، آزادى بشر را محدود كنند وافراد جامعه را به سركوبى قسمتى از غرايز و تمايلاتشان وادار نمايند.
ناگفته نماند كه لزوم تحديد آزادى بشر، به حكمعقل واقع بين و به منظور تاءمين سعادت و خوشبختى آدمى است ، وگرنه غريزه كور و كرخواهان آزادى بى قيد و شرط است و نفس متجاوز و سركش انسان ، هرگز به اين محدوديت ومحروميت رضايت نمى دهد.
(بل يريد الانسان ليفجر امامه . )
آدمى براى نيل به تمنياتش مايل است راهى را كه در پيش دارد بگشايد و هيچ مانع دينى وعقلى و قانونى سد راهش نشود و سلب آزادى اش ننمايد.
ميل بشر به آزادى مطلق  همه مردم به طبع اولى خود، آزادى كامل و بى قيد و شرط مى خواهند و نسبت به مقررات كهغرايز را محدود مى كند، بى ميل و ناراضى هستند. با اين تفاوت كه گروه بسيارى ، بادر نظر گرفتن ضرورت تمدن و با توجه به جهات عقلى و مصلحت هاى زندگى ، وضعقوانين محدودكننده را در تاءمين سعادت بشر، لازم و مفيد دانسته و اجراى آن را ضرورى واجتناب ناپذير شناخته اند.
بعضى مى گويند اساس تمدن و قوانين ناشيه از آن ، كه باعث سلب آزادى است و همچنينوجود حكومتهايى كه عهده دار اجراى آن مقررات اند، همه و همه مضر و منافى با سعادتآدمى است . اينان عقيده دارند كه معيار خوشبختى بشر، در آزادى غرايز و زندگى بر وفقتمايلات طبيعى است .
ادگارپش ، استاد فرانسوى مى گويد:
مخالفين تمدن  (گروهى از متفكرين در هر عصر و زمان معتقدند كهمسئول اختلال ها، تنازع ها و گرفتارى هاى بشر، فقط تمدن است و توصيه كرده اند كهبراى رهايى از اين وضع ، انسان بايد به حال ابتدايى برگشت كند.
ادعا و شكايات ايشان از نظر علمى مبتنى بر يك پايه صحيح نيست ، بلكه شكايتشان ازتمدن در واقع تحريكهاى غريزى خودپسندانه تهاجم آميز و غير اجتماعى ايشان را ظاهرمى سازد.) (846)
خطر الغاى مقررات  كسانى كه تمدن انسانى و مقررات عادلانه آن ناراضى هستند و تصور مى كنند كهسعادت و خوشبختى بشر در آزادى كامل غرايز و تمايلات طبيعى است ، سخت در اشتباه اند،زيرا بر فرض اگر تمدن و مقررات عادلانه آن ملغى شود و نظم و انضباط قانونى ازميان برود و بشر مانند حيوانات در ارضاى غرايز و خواهشهاى نفسانى خود از هر قيد وبندى آزاد گردد، نه تنها خوشبخت و خشنود نمى شود، بلكه با بدبختى هاى بيشتر ومحروميتهاى زيادترى مواجه خواهد شد.
تمدن ، با قوانين مصلحت آميز و مقررات اجتماعى خود، توانسته است به مقدارقابل ملاحظه اى غريزه تهاجم و تخريب آدميان را مهار كند و افراد جامعه را از شر تجاوزو تعدى يكديگر مصون نگاه دارد.
تمدن در طول قرنهاى متمادى و در پرتو نظم و امنيت ، به بشر فرصت داد كه بابسيارى از بيماريهاى خانمانسوز مبارزه كند و به وسيله نيروى علم ، مردم را درمقابل خطرات گوناگون ناشى از طبيعت محافظت نمايد.
عوارض نابودى تمدن  اگر تمدن انسانى و مقررات عادلانه اش الغا گردد و امنيت قانونى در هم شكسته شود،اگر محدوديت هاى اجتماعى از ميان برود و غرايز سركش و متجاوز آدميان از هر جهت آزادگردد، از يك طرف مردم مانند درندگان به جان هم افتاده و با رفتار خشن و بيرحمانهخود به بزرگترين جرايم و جنايات دست مى زنند و موجبات بدبختى و سيه روزى واحيانا نابودى يكديگر را فراهم مى آورند و از طرف ديگر، فساد ناامنى و جنايت وخونريزى ، زمينه را براى شيوع بيمارى و گرسنگى و ساير مصائب و آلام طبيعى آمادهمى كند و مردم به سرعت از پاى در مى آيند.
در اين موقع است كه طرفداران آزادى نامحدود غرايز، از ستم و بيداد لجام گسيختگان و ازمصائب و آلام طبيعى و به جان مى آيند و صميمانه تمدن قانونى و محدوديت غرايز وتمايلات نفسانى را آرزو مى كنند.
(قال على عليه السلام : فان فى العدل سعه و من ضاق عليهالعدل فالجور عليه اضيق . (847) )
على عليه السلام فرموده است : تحقيقا گشايش و آزادگى درعدل است و كسى كه محيط عدل و داد در نظرش تنگ آيد، عرصه جور و ستم تنگ تر خواهدبود.
ارضاى نامحدود غرايز  (البته ارضاى نامحدود همه اميال و تمايلات غريزى ، موجب لذت مى شود، ولى اغلبمتضمن رنج هايى كه معلول دنياى مخالف و كج رفتار است ، نيز هست . پس از زندگىكردن ، مانند يك حيوان ، كه حتى آزاد هم باشد، ايجاد خوشبختى نمى كند.) (848)
(نمى توان منكر شد كه تمدن با تحريك هاى غريزى بدرفتارى كرده است ، ولى آيابه همين دليل بايد آن را يك باره محكوم نمود؟ فرويد اين طور پاسخ مى دهد. چقدرآرزوى ملغى شدن تمدن و فرهنگ ، حق ناشناسى كوتاه بينى مى خواهد؟ آن چه كه پس ازاين كار مى ماند، طبيعت است ، طبيعتى كه تحمل آن به مراتبمشكل تر و پرزحمت تر است . بديهى است كه طبيعت ، فشار به غرايز را از ما طلب نمىكند، بلكه آن ها را كاملا آزاد مى گذارد ولى در عوض روش خود، روش خاص خود را براىمحدود ساختن ما به كار مى برد. طبيعت بشر را با سختى ، با ستمگرى و با خشونتتوسط خود او نابود مى كند و اين عمل گاهى به مناسبت ارضاى غرايز انجام مى پذيرد.پس به علت اين مخاطرات ، ما به يكديگر نزديك شده و تمدن را ايجاد كرده ايم .
برگشت به زندگى ابتدايى  بشر براى فرار از خطرها و رنج هاى بى شمار طبيعت ، متدرجا يك اجتماع مدنى را ايجادكرده است ، ولى از اين اجتماع ناراضى است . زيرا رنج مى كشد. خود را حقيرتر و ناراحتتر مى يابد و گاهى از خود مى پرسد آيا بهتر نيست تمدن را به كنارى بگذارد و بهوضع نخستين باز گردد؟ در اين جا مى بيند قدرت بازگشت ندارد و تازه در صورتامكان ، خيلى متحمل ، بلكه مسلم است كه مجددا به فرار از طبيعت بى رحم و سرسخت مشتاقبشود و تشكيل يك اجتماع مدنى را مانند آن چه كه طى هزارانسال كرده است ، آرزو نمايد.) (849)
مخالفين حكومت هاى دينى يا بشرى  طرفداران آزادى كامل ، نه تنها با اساس تمدن و مقررات آن ، كه سركوب كننده قسمتىاز غرايز و تمايلات طبيعى است ، مخالفت دارند بلكه با هر قسم حكومت دينى يا بشرى ،كه مجرى قوانين تمدن است نيز مخالف اند و آن را مزاحم خوشبختى و سعادت انسان ها مىدانند.
اينان عقيده دارند اگر قوانين تمدن به كلى ملغى شود و حكومت ها از ميان بروند، طبيعتفضيلت خواه بشر، با راهنمايى عقل ، جايگزين آن مى شود و نظم و انضباط را بر قرارخواهد كرد، ولى به نظر دانشمندان واقع بين ، اين عقيده جز تو همى بيش نيست ، زيرا درصورت الغاى قوانين اجتماعى ، غرايز نيرومند و سركش ، قدرت را در دست مى گيرند ومجالى براى عقل و فضيلت باقى نمى گذارند. به همين جهت ، بعضى از طرفداران اينفكر پس ‍ از دقت و تعمق بيشتر، عقيده دادند و ضرورت تمدن و مقررات آن را تاييدكردند.
فضيلت هاى فطرى به جاى قوانين  ويل دورانت مى گويد:
(گودوين مطمئن بود كه طبيعت انسانى با فضيلت فطرى خود مى تواند بى كمكقانون نظم را نگاه دارد و اگر همه قوانين ملغى شوند،عقل و خوى و خلق انسانى به نحوه بى سابقه و بى مانندى مى شكفد.
مدت ها پس از آن كه گودوين از اين اعتقاد دست برداشت ، تازه شلى آن را به نظم درآوردو اين آزادى خواهى نوين را با ازدواج با دختر گودوين عملى كرد و حق اين فيلسوف را دراين كه پس از سال ها مى تواند در عقايد خود تجديد نظر كند، رعايت نكرد.) (850)
(در سال هاى انقلابى 1848 1840، پرودن نوشت حكومت انسان بر انسان به هرشكلى كه باشد، نوعى از بنده كردن است . جامعه وقتى دركمال عالى خويش است كه نظم را بى احتياج به دولت مستقر سازد.) (851)
برقرارى نظم بدون حكومت  (ويليم موريس ، در انگلستان ، احترام خود را به دولت چنين بيان كرد كه مى خواهدروزى را ببيند كه در آن روز ساختمان هاى پارلمان جاى انباشتن كود براى مدينه فاضلهباشد.) (852)
(اما اجتماع بر حقيقت و طبيعت انسان بنا شده است ، نه بر خيالات و تصورات ما، اينخيالات و توهمات براى آن است كه طبيعت انسان را از چشم خود او و از چشم جهانى پنهانكند.) (853)
بشر به طبع اولى خود، مانند حيوانات ، مهاجم و متجاوز است براى ارضاى غرايز وتمايلات خويش ، از هيچ تعدى و ستمى ابا ندارد. بشر براىنيل به تمنيات خويش مايل است آزادانه از تمام نيرو و قدرتى كه در اختيار دارد، استفادهكند. به ضعيف تر از خود بتازد. او را از پاى درآورد يا مطيع و برده خويش سازد و بدينوسيله راه لذت و كامرانى خويش را هموارتر نمايد و مركب مراد را آن طور كه مى خواهدبتازد.
معايب آزادى مطلق  (يك بار ديگر مطمئن باشيم كه فلسفه آزادى معايبى دارد، زيرا تجاوز قوى به ضعيفرا در نظر نمى گيرد. همين تسلط بى رحمانه كه به دولت نسبت مى دهيم ، در صورتنبودن دولت ، بيشتر به چشم مى خورد و زور گويى مستقيم با هرج و مرج بسيار و رنجو آزار فراوان شايع مى گردد. قسمتى از تمدن مديون استقرار نظم و ناپايدارى قوانينبين المللى بدان جهت است كه تجاوز در ميان دول قوى امر دائمى است و فقط دولت هاىضعيف طرفدار فضيلت هستند. سقراط به آريستى پوس مى گويند: اگر در عين زندگىدر ميان مردم ، خيال مى كنيد بهتر آن است كه در اجتماع انسانى ، نه فرماندهى باشد نهفرمانبرى ، در چنين اجتماعى ، ظاهرا طولى نمى كشد كه اقويا راه بنده كردن ضعفا رابهتر ياد بگيرند.) (854)
اسلام و لزوم حكومت  در نظر اولياى گرامى اسلام ، وجود حكومت و اجراى حق و عدالت ، يكى از اركان اساسىزندگى انسانى است . نفس سركش و متجاوز آدمى يا بايد به وسيله نيروى ايمان و قدرتحكومت الهى رام گردد يا با نيروى شمشير و به دست حكومت هاى بشرى مهار شود. در غيراين صورت ، بشر حيات انسانى ندارد، بلكه زندگى اش زندگى وحشى ها و بهائمخواهد بود.
( ابى عبدالله عليه السلام : لا يستغنىاهل كل بلد عن ثلاثه يغزع اليه فى امر دنيا و آخرتهم فان عدموا ذلك كتنوا همجا فقيهعالم ورع و امير خير مطاع و طبيب بصير ثقفه . ) (855)
امام صادق عليه السلام فرموده : تمام بلاد از سه طبقه بى نياز نيستند، تا در تنظيمامور دنيا و آخرت خود به آنان پناهنده شوند، و اگر گروهى فاقد آن سه باشند،زندگى وحشى و حيوانى خواهند داشت نه زندگى انسان .اول فقيهى كه عالم و متقى باشد.
دوم حكومتى كه خيرخواه و فرمانروا باشد.
سوم طبيبى كه در كار خود بينا و مورد اهتماد مردم باشد.
امير خيرخواه و مطاع  در اين حديث امام صادق عليه السلام امير خيرخواه و مطاع را براى زندگى انسانى لازم وضرورى دانسته و وجود حكومت را، اعم از الهى يا بشرى ، يكى از اركان اصلى حيات بشرشناخته است .
( ابى جعفر عليه السلام قال : ان طبايع الناس مركبه على الشهوه و الرغبه والحرص و الرخبه و الغضب و الاذه الا ان فى الناس من زم هذهالخلال بالتقوى و الحيا و الانف فاذا دعتك نفسك الى كبيره من الامر فارم ببصرك الىالسما فان لم تخف من فيها فانظر الى من فى الارض لعلك تستحيى ممن فيها فان كنتلاممن فى السما تخاف و لا ممن فى الارض ‍ تستحيى تعد نفسك فى البهائم . )(856)
طبع سركش بشر  امام باقر عليه السلام فرموده ، طبيعت بشر با شهوت وميل و حرص و ترس ‍ و خشم و لذت آميخته شده است ، جز آن كه در بين مردم كسانى هستندكه اين پيوند و كشش طبيعى را با نيروى تقوا و حيا و تنزه مهار كرده اند. موقعى كه نفسمتجاوزات ، تو را به گناه مى خواند، به آسمان با عظمت و كيهان جيرت زا نگاه كن و ازخداوند بزرگى كه جهان را آفريده و بر آن حكومت مى كند بترس و از گناه خوددارى كن .اگر از خداوند توانا خوف ندارى ، به زمين نظر افكن ، شايد از حكومت بشرى و افكارعمومى شرم كنى و مرتكب معصيت نشوى . اگر جرات و جسارتت به جايى رسيده كه نه ازجكومت الهى مى ترسى و نه از مردم زمين شرم دارى ، خود را از صف انسان ها خارج بدان ودر عداد بهائم و حيوانات به حساب آور.
در اين حديث ، امام باقر عليه السلام ، نيز حكومت الهى يا بشرى را، وسيله تحديد غرايزو جلوگيرى از تجاوز و گناه شناخته و كسانى را كه به مقررات عادلانه اعتنا ندارد ومانند حيوانات ، مطيع و بى قيد و شرط غرايز و خواهش هاى نفسانى خود هستند، در رديفبه حساب آورده است .
نتيجه آن كه تمدن و قوانين اجتماعى آن از عوامل محدودكننده آزادى است . جوانى كه مى خواهدبا مردم زندگى كند و از مزاياى تمدن بهره مند گردد، بايد از آزادى تند و افراطىچشم بپوشد و تمايلات غريزى خود را در حدود قوانين و با توجه به مصلحت هاى جامعهارضا نمايد و در صورت تخلف از مقررات اجتماعى و تجاوز به آزادى دگران ، باكيفرهاى قانونى موجه خواهد شد.
خواهش تعالى روان  چهارمين عاملى كه از آزادى بشر را محدود مى كند و جوانان را ازاعمال پاره اى از تمايلات غريزى و شهواتشان باز مى دارد، خواهش تعالى روان ونيل به مكارم اخلاق است .
كسى كه مى خواهد از حريم حيوانيت قدمى فراتر بگذارد و به صفات انسانى متصفگردد، كسى كه مى خواهد تمايلات عاليه خويش را احيا كند و مدارجكمال انسانى را بپيمايد و خلاصه كسى كه مى خواهد انسانى واقعى باشد نه حيوانانسان نما، بايد شهوات نفسانى خود را تعديل كند و از ارضاى بى قيد و شرط غرايزخويش ، كه مستلزم گناه و پليدى است ، چشم بپوشد، زيرا آزادىكامل غرايز و شهوات ، با تعالى روان و تكامل روحانى بشر ناسازگار است .
دكتر كارل مى گويد:
(بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديك اند كه مطلقا جوياىارزش هاى مادى هستند. بدين جهت زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است ، زيرافقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد. هر كس بايد در لحظهاى از زندگى خود بين راه مادى و انسانى يكى را انتخاب كند. يعنى پيروى از قانونتعالى و روانى را ياد كند يا بپذيرد. تعالى روانى درطول تكامل هر فرد، نه تنها يك قانون اصلى زندگى انسانى ، بلكه يكى از خصايصآن است .) (857)
تمايلات اختصاصى بشر  در نهاد آدمى دو قسم تمايل به قضاى حكيمانه الهى آفريده شده است : يك قسم خواهش هاىغريزى و انگيزه هاى شهوى است كه مشترك بين انسان و حيوان است و قسم ديگر تمايلاتعاليه انسانى است كه به بشر اختصاص ‍ دارد. مانند فطرت توحيد، علاقه بشر و عزتنفس ، ميل به عدل و انصاف ، خواهش وفاى به عهد و اداى امانت ،تمايل به عفو و احسان و نظاير آن ها.
ارضاى غرايز و تمايلات طبيعى ، مايه ادامه زندگى و جلب لذايذ و تاءمين خوشبختىمادى است و احياى تمايلات عاليه انسانى ، باعثتكامل روح و تعالى روانى و نيل به سعادت معنوى است .
حيوانات با هدايت تكوينى خداوند، غرايز خود را آزادانه به كار مى بندند و اين آزادىكمترين ضررى به مصلحت هاى فردى و نوعى آن ها نمى زند ولى انسان نمى تواند دراعمال غرايز خود مانند حيوانات ، آزادى بى قيد و شرط داشته باشد، زيرا مواردى اتفاقمى افتد كه ارضاى غريزه حيوانى مستلزم سركوب كردنتمايل معنوى و شرف انسانى است .
اعمال ضد انسانى  مثلا كسى كه دختر پاكدامنى را با مكر و فريباغفال مى كند و با وى مى آميزد و براى هميشه بدبخت و بى آبرويش مى سازد، خواهشجنسى خود را ارضا كرده ، ولى با اين عمل خائنانهتمايل شرف انسانى خويش را لگدكوب كرده است .
كسى كه از راه چاپلوسى و تملق ، مقام رفيعى به دست مى آورد، غريزه جاه دوستى وتفوق طلبى خود را راضى كرده ، ولى با تن دادن به ذلت و زبونى ،تمايل شرافت خواهى و عزت نفس خويش را سركوب نموده است .
موازنه تمايلات  سعادت جامع و كامل نصيب انسانى است كه بر وفق قانون آفرينش زندگى كند و از هيچيك از خواهش هاى مادى و روحانى خود غافل نباشد. برنامهاعمال خويش را طورى تنظيم نمايد كه غرايز طبيعى و تمايلات عاليه انسانى اش بايكديگر موزون و هم آهنگ گردند و هر يك در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضاشوند. اين كار جز با تعديل خواهش هاى غريزى و محدود ساختن شهوات نفسانى ميسر نيست، زيرا آزادى بى قيد و شرط غرايز، تمايلات عاليه بشرى را مى ميراند و فروغفضيلت و مكارم اخلاق را در نهاد آدمى خاموش مى سازد و در نتيجه ، عواطف انسانى وسجاياى اخلاقى فداى تمايلات غريزى و زندگى حيوانى مى شود و اينعمل ، خود مخالف نظام آفرينش بشر و منافى با سعادت واقعى انسان است .
هر انسانى مى تواند از دو راه يكى را برگزيند: يا احياى تمايلات عاليه و زندگىانسانى و يا آزادى بى قيد و شرط غرايز و حيات حيوانى . به عبارت ديگر، يا آدمىمسخر و مطيع شهوات خود باشد، يا شهوات را مطيع و مسخرعقل و انسانيت خويش سازد.
آنان كه آزادى غرايز را انتخاب مى كنند و پيرو بى قيد و شرط شهوات خود مى شوند،نه تنها از سجاياى انسانى و سعادت واقعى محروم اند، بلكه در نظر اولياى كرامىاسلام ، با اين عمل به بدترين اسارت ها و پست ترين بردگى ها تن داده اند.
(قال على عليه السلام : عبد الشهوه اسير لا ينفك اسره )
على عليه السلام فرموده : بنده شهوت اسيرى است كه هرگز آزادى نخواهد داشت .
(و عنه عليه السلام : مغلوب الشهوه اذل من مملوك الرق ) (858)
ذليل تر از بردگان  و نيز فرموده است : كسى كه مغلوب شهوت خويشتن است ، ذلت و خوارى اش بيش از بردهزر خريد است .
نتيجه بحث آن كه نسل جوان ، گر چه به طبع جوانى خواهان آزادى افراطى است ، ولىموانع طبيعى ، تضاد غرايز، مقررات اجتماعى و تعالى روان عواملى هستند كه آزادى ما رامحدود مى نمايد و قسمتى از تمايلات را سركوب مى كنند.
جوانان به ضرورت عقلى و دينى موظف اند از آزادى تند و بى حساب چشم بپوشند،غرايز و خواهش هاى نفسانى خويش را تعديل كنند و هر يك را در جاى خود و در حدودعقل و مصلحت اعمال نمايند تا در زندگى كامياب شوند و به خوشبختى و سعادت انسانىنايل گردند.
جوان و تضاد وجدان و غريزه  قال الله العظيم فى كتابه : فما آمن لموسى الا ذرية من قومه .(859)
دو راهى وجدان و غرايز  يكى از لحظات حساس در زندگى نوبالغان و جوانان موقعى است كه بر سر دو راهىهاى غرايز و وجدان اخلاقى قرار مى گيرند و ناچاراند يكى از آن دو را اختيار نمايند. دراين مواقع است كه جوانان دچار دو دلى و تحير مى گردند و به سوى دو نقطه متضادكشيده مى شوند.
از يك طرف الهام و نداى وجدان اخلاقى نوجوان را به سوى خود مى خواند تا به راهفضيلت و شرف انسانى اش سوق دهد و از طرف ديگر، كشش نيرومند غريزه او را بهجانب خود مى كشد تا به ارضاى خواهش هاى نفسانى و تمايلات ضد وجدانى اش وادارسازد.
اين لحظات خطير، مكرر در سر راه نوجوان پيش مى آيد و با كوچك ترين غفلت ممكن استبزرگ ترين اشتباه را مرتكب شوند و براى هميشه موجبات ناكامى و تيره بختى خويشرا فراهم آورند.
براى آن كه موارد تضاد غرايز و وجدان اخلاقى و تاءثير عميق آن در زندگى بشر بهخوبى روشن گردد، در اين بحث پيرامون آن گفت و گو مى شود تا مگر نوبالغان وجوانان به اهميت موضوع پى ببرند و با توجهكامل مراقبت نمايند تا در چنين مواقع حساس از مسير پاكى و فضيلت منحرف نشوند.
در نهاد هر انسانى به قضاى حكيمانه خداوند، نيرويى آفريده شده كه بدون مربى ومعلم ، امهات فضايل و رذايل اخلاقى را مى شناسد و خوى نيك و بد را تشخيص مى دهد. اينقوه دراكه از سرمايه هاى فطرى آدمى است كه به طور طبيعى با سرشت تمام افرادبشر آميخته شده است . قرآن شريف از آن نيروى خدا داد در يك جا به الهام الهى و در جاىديگر به هدايت پروردگار تعبير نموده است .
(و نفس و ما سويها فالهما فجورها و تقويها.) (860)
قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون و متناسب آفريده و نيك و بدش را به وىالهام كرده است .
( ابى عبدالله (عليه السلام ) فى قول اللهعزوجل . (فالهما فجورها و تقويها) قال : بين لها ما تاتى و ما تترك . (861) )
امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه فرموده است كه خداوند بر بشر واضح وآشكار ساخت آن چه را كه خوب است و بايد بدانعمل كند، و آن چه را كه بد است و بايد ترك گويد.
(و هديناه النجدين (862) )
ما بشر را به خير و شرش هدايت نموديم .
( حمزه بن محمد عن ابى عبدالله (عليه السلام )قال : سالته عن قول الله عزوجل (و هديناه النجدين )قال : نجد الخير و نجد الشر (863) )
امام صادق (عليه السلام ) در جواب حمزه بن محمد، كه از تفسير اينسوال كرده بود، فرمود: مراد وضوح خير و شر است .
روان شناسان دانشمند، اين نيروى فطرى را به نام وجدان اخلاقى خوانده اند و در كتبروانى به همين اسم پيرامون آن سخن گفته و درباره تاءثير عميق آن در روان بشر،مبسوطا بحث و گفت و گو كرده اند.
تفاوت هاى وجدان و عقل  اولين نكته اى كه در اين موضوع بايد مورد تو جه قرار گيرد اين است كه وجداناخلاقى غير از عقل است و بين آن دو از چند جهت تفاوت است . از آن جملهعقل براى قضاوت ، احتياج به تنظيم مقدمات و بررسى و مطالعه دقيق دارد تا بتواند ازمجموع مقدمات نتيجه بگيرد و نظر خود را اعلام كند. ولى وجدان اخلاقى بى مقدمه و بدونفكر و رويه ، خوب و بد اخلاقى را تشخيص مى دهد و نتيجه را اعلام مى دارد. ديگر آن كهعقل گاهى در تنظيم مقدمات و نتيجه گيرى اشتباه مى كند و حكم مى كند. به علاوه ،عقل در تمام مسائل مختلف سياسى ، اقتصادى ، علمى ، اخلاقى ، اجتماعى و تربيتى وارد مىشود و پس از رسيدگى حكم مى كند ولى وجدان اخلاقى تنها در نيك و بدهاى اساسىاخلاق نظر مى دهد، و در ساير مسايل قضاوتى ندارد. خلاصه وجدان اخلاقى وعقل دو نيروى مستقل و ممتاز از يكديگر هستند و هر يك در راهنمايى بشر فعاليت مخصوصبه خود دارد.
وجدان يا نور ذاتى  جان ديويى مى گويد:
(اخلاقيون كلاسيك ، وجدان را همواره واحد مستقلى تلقى كرده اند در كليه مكتب هاى ديگراخلاقى نيز تقريبا همين نظر حكمفرماست و وجود مستقلى براى وجدانقائل گرديده و تاييد كرده اند كه وجدان يك نور ذاتى است كه بر حقايق اخلاقى پرتوافكنده و آن ها را به صورت حقيقى خود در مقابل ديدگاه آدمى مجسم مى كند.
طرفداران اين عقيده درباره هدف هاى فعاليت وجدان ، اختلاف نظر دارند. عده اى معتقدند كههم وجدان به تعيين اصول كلى اخلاقى مصروف مى گردد. عده اى بر آن اند كه وجداناقدامات فورى را تحت كنترل قرار مى دهد. دسته اى وظيف شناسى را به منزله دايرهفعاليت وجدان تلقى مى كنند و بالاخره عده اى علم به حقايق اخلاقى را ناشى از الهاموجدان مى دانند. اما در ميان اين اقوال ، يك نكته سازش و هم آهنگىكامل وجود دارد كه پيرامون همه اين مكتب ها بر آن اند كه بايد يك نيروى غير طبيعى و جداگانه اى براى علم اخلاق وجود داشته باشد و فعاليت ها داراى معنى اخلاقى نيستند، مگرآن كه تحت نظر وجدان مستقل و جدا گانه اى قرار گيرند (864)
معيار تشخيص خوب و بد  وجدان اخلاقى مشعل فروزانى است كه خداوند در باطن تمام مردم بر افروخته تا راهتاريك زندگى را بر بشر روشن كند صفات خوب و بد را بنماياند. وجدان اخلاقىراهنماى واقع بين و راستگويى است كه از اعماق جان ما با ما سخن مى گويد و پيوستهبه راه فضايل اخلاقى هدايتمان مى نمايد. خلاصه ، وجدان اخلاقى ، نداى الهى و معيارشناسايى خوى پسنديده و ناپسند است كه در پيرو جوان ، دهاتى و شهرى ،تحصيل كرده و بى سواد، در سفر و حضر و در بيمارى و سلامت همواره با ماست و تاآخرين لحظات زندگى از ما جدا نمى شود.
اولياى گرامى اسلام در راه اصلاح اخلاق جامعه و شناساندن صفات خوب و بد، ازنيروى وجدان اخلاقى استفاده نموده و مكرر خاطر نشان فرموده اند كه ره انسانى موظف استدر برخورد با مردم از نداى درونى خود پيروى كند و خواهش فطرى اش معيارعمل او با دگران باشد.
(فى خبر الشيخ الشامى قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ): يا شيخ ارض ‍ للناسمارتضى لنفسك و آت الى الناس ما تحب ان يوتى اليك (865) )
على (عليه السلام ) به شيخ شامى فرمود: براى مردم آن را بخواه كه براى خود مىخواهى و با دگران طورى رفتار كن كه مايلى درباره ات آن چنان كنند.
( على بن الحسين (عليه السلام )... و كف الادذى عنهم و ان تحب لهم ما تحب لنفسك وتكره لنفسك . (866) )
حضرت سجاد (عليه السلام ) در ضمن حديث حقوق فرموده : حق مردم اين است كه ازايذاءشان خوددارى كنى و چيزى را براى آنان دوست بدارى كه براى خود دوست دارى ونخواهى درباره آن ها چيزى را كه براى خود نمى خواهى . اگر مردم عملا از وجدان اخلاقىخود پيروى كنند و تمايلات غريزى خويش را با آن هم آهنگ سازند، روابط اجتماعى محكممى شود، انسان ها نسبت به يكديگر وظيفه شناس و مهربان خواهند شد و جوامع بشرى ازصفا و صميميت برخوردار مى گردد. با احياى وجدان اخلاقى ملكات پاك انسانى و صفاتفاضله همواره در جهان انسان زنده و پايدار مى ماند و موجبات خوشبختى فرد و جامعهفراهم مى آيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation