بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب جوان از نظر عقل و احساسات, علامه محمدتقى فلسفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AGHL0001 -
     AGHL0002 -
     AGHL0003 -
     AGHL0004 -
     AGHL0005 -
     AGHL0006 -
     AGHL0007 -
     AGHL0008 -
     AGHL0009 -
     AGHL0010 -
     AGHL0011 -
     AGHL0012 -
     AGHL0013 -
     AGHL0014 -
     AGHL0015 -
     AGHL0016 -
     AGHL0017 -
     AGHL0018 -
     AGHL0019 -
     AGHL0020 -
     AGHL0021 -
     AGHL0022 -
     AGHL0023 -
     AGHL0024 -
     AGHL0025 -
     AGHL0026 -
     AGHL0027 -
     AGHL0028 -
     AGHL0029 -
     AGHL0030 -
     AGHL0031 -
     AGHL0032 -
     AGHL0033 -
     AGHL0034 -
     AGHL0035 -
     AGHL0036 -
     AGHL0037 -
     AGHL0038 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

موازنه بيم و اميد  بر هم خوردن موازنه بيم و اميد و از دست رفتنتعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبى در نهاد آدمى به جاى مى گذارد و افراد را از روشصحيح انجام وظايف علمى و عملى باز مى دارد، خوف بيش از رجا مايه ياءس و نااميدى ، واميد بيش از نيم ساعت غرور و لاابالى گرى است .
اكنون جاى اين پرسش است كه آيا مربيان جامعه نيز موظف اند در راه اجراى برنامه هاىآموزشى و پرورشى به اين دو نيرو به طور متساوى تكيه كنند، يا آن كه مى توانند ازيك نيرو بيش از نيروى ديگر استفاده نمايند؟
پيشرفت بر اثر تشويق  (آيا ستودن كسان براى كارى كه كرده اند، در يادگيرى آنان مؤ ثرتر است ياسرزنش كردن براى خطاهايى كه مرتكب شده اند؟ يكى از بهترين آزمايشهايى كه در اينموضوع به عمل آمده است ، آزمايش زير است :
آزمودنى ها 106 دختر از كلاس چهارم و ششم ابتدايى بودند. اين عده را به چهارگروهتقسيم كردند. ديدند كه استعداد حساب در همه گروهها يكسان است . كارى كه به آنهارجوع كردند اين بود كه در پانزده دقيقه وقت ، هر قدر بتوانند از سى مسئله حساب كهبه آنها رجوع شده بود، حل كنند. آزمايش ‍ پنج روزطول كشيد.
مقايسه تشويق و توبيخ  گروه اول را هر روز جلو كلاس برپا مى داشتند و آنان را براى بدى كارشان (بدون آنكه به نتيجه كار آنها توجه كرده باشند) سرزنش ميكردند. اين گروه البته نمى دانستكه چه مقدار مسائل را درست حل كرده است . گروه دوم را باز بدون توجه به نتيجه كار،در مقابل كلاس بر پا مى داشتند و آنان را مى ستودند. به گروه سوم چيزى نمى گفتند،لكن آنان شاهد ما وقع بودند. گروه چهارم به كلى از اين جرياناتغافل بودند و در اطاق جداگانه در آزمايش شركت مى كردند.
نتيجه آزمايش به اين صورت درآمد كه عده متوسط مسائلى كه هر گروه در روزاول حل كرده بود. يعنى دوازده مسئله . در روز دوم گروه ستوده شده و گروه سرزنش شدهپيشرفت متساوى داشتند، يعنى هر دو شانزده مسئلهحل كردند. از آن روز به بعد، گروه سرزنش شده پس افتاد وگروه ستوده شده پيشرفتكرده و دو گروه ديگر پيشرفت معينى نكردند.) (805)
پاداش و كيفر در اسلام  مكتب آسمانى اسلام ، در چهارده قرن قبل ، به اين نكته دقيق روانى ، يعنى برترىتاءثير پاداش نسبت به كيفر، در پيشرفت برنامه هاى دينى و تربيتى ، توجهكامل داشته و براى اجراى مقررات اسلامى ، به اميد رحمت خداوند، بيش از ترس از عذابالهى تكيه كرده است .
قرآن شريف با آن كه همه جا بشارت و انذار را با هم آورده و به موازات وعده پاداشالهى از عذاب خداوند نيز سخن گفته است ، ولى كفه اجر وظيفه شناسى را به مراتبسنگين تر از كفه مجازات تخلف معرفى كرده و پاداش نيكى را چندين برابر كيفر گناهتعيين نموده است .
(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها. )(806)
كسى كه يك كار نيك انجام دهد، پاداش ده كار نيك به او داده مى شود و كسى كه مرتكب يككار بد شود، يك كيفر مى بيند.
وظيفه فرمانروايان  (عن الصادق عليه السلام : ثلاثة تجب على السلطان للخاصة و العامة : مكافاةالمحسن بالاحسان ليزدادوا رغبة فيه و تغمد ذنوب المسى ء ليتوب و يرجع عن غيه وتاءلفهم جميعا بالاحسان و الانصاف . ) (807)
بفرموده امام صادق عليه السلام ، بر فرمانروايان فرض است كه همواره سه وظيفه رادرباره فرد و جامعه انجام دهند. يكى آن كه نيكوكاران را با پاداش ‍ نيك تشويق كنند و ازاين راه ميل درستكارى را در آنان افزايش دهند. ديگر آن كه پرده بدكار را پاره نكنند وگناهش را مستور نگاه دارند تا از كرده خود پشيمان شود و از راه نادرست بازگردد. سومآن كه با روشهاى تفضيل آميز و منصفانه ، موجبات هميشگى و الفت جامعه را فراهمسازند.
على عليه السلام در ضمن بعضى از نامه هاى رسمى ، از تشويق نيكوكاران سخن گفته وانجام اين وظيفه مؤ ثر تربيتى را به مامورين عالى رتبه دولت خود، صريحاخاطرنشان فرموده است . از آن جمله به مالك اشتر نوشته است .
(فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذو و البلاءمنهم ، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرضالناكل . ) (808)
قدردانى از خدمتگزاران  به آنان ميدان بده تا به آرزوهاى مشروع خويش برسند و پيوسته به نيكى يادشاننما. كسانى كه با تحمل رنج و زحمت ، به خوبى امتحان داده و انجام وظيفه كرده اند،خدمتشان را يك به يك به زبان بياور و قدردانى كن . چه آن كه تشويق مكرر از كارهاىخوب ، دليران را در انجام وظايف تهييج مى كند و ضعيفان ترسو را تشجيع و تشويق مىنمايد.
كودكى كه در خانواده بر اساس بيم و اميد پرورش يافته و درمقابل وظيفه شناسى ، به اندازه مناسب پاداش گرفته و در موارد تخلف به مقدارشايسته كيفر ديده است ، كودكى كه در طول ايام طفوليت همواره از محبت و تشويق به جا وهمچنين از تعرض و توبيخ به موقع پدر و مادر برخوردار بوده و به درستى تربيتشده است ، خاطرى مطمئن و ضميرى آرام دارد. او در محيط خانواده و از رفتار والدين خوددريافته است كه انسان وظيفه شناس و درستكار مورد تكريم و تشويق واقع مى شود وشخص ‍ نادرست و متخلف در معرض توبيخ و تنفر قرار مى گيرد.
ضمير آرام بر اثر حسن تربيت  چنين كودكى ، با اين طرز تفكر، وقتى به دوران جوانى مى رسد و قدم در اجتماع مىگذارد، بدون ترس و نگرانى با مردم مى آميزد و با اتكاى رفتار و گفتار صحيح خود،مى تواند در جامعه نفوذ كند و شخصيت اجتماعى خويش را اثبات نمايد.
برعكس كودكى كه گرفتار پدر و مادر تندخو و سختگير بوده و درطول ايام طفوليت ، پيوسته مورد تحقير و اهانت قرار گرفته است ، كودكى كه در محيطخانواده با ترس از توبيخ و سرزنش و احيانا زجر و شكنجه و رشد كرده و هرگز لذتمحبت و تشويق را نچشيده است ، خاطرى ناآرام و شخصيتى سركوب شده دارد. او بر اثررفتار خشن و بى رحمانه والدين ، اسير عقده حقارت است و همواره خود را ناچيز و پست مىداند.
خودباختگى بر اثر سوء تربيت  چنين كودكى ، با اين خاطرات تلخ و رنج آور، وقتى به دوران جوانى مى رسد، همچنانخودباخته و مرعوب است و از قدم گذاردن در اجتماع و آميزش با مردم بيم و هراس دارد،زيرا فكر مى كنند من كه ديروز در محيط خانواده جايى جز انزجار و تنفر نداشتم و ازپدر و مادر، سخنى جز توبيخ و ملامت نشنيدم ، اگر امروز هم به محيط اجتماع قدم بگذارمو با مردم بياميزم ، وضع به همان منوال است و مصائب ديروزم به صورت شديدترىتكرار خواهد شد. بهتر اين است كه حتى المقدور از جامعه كناره گيرى كنم تا جايى كهممكن است ، از معاشرت با مردم خوددارى نمايم و خويشتن را با مصائب تازه اى مواجه نسازم.
بدون ترديد يك قسمت از ترسهاى جوانان ناشى از روشهاى موهن و تحقيرآميزى است كهپدران و مادران در دوران كودكى نسبت به آن هااعمال كرده و آنان را مرعوب و بى شخصيت بار آورده اند. آثار خودباختگى و عدم اعتمادبه نفس ، از خلال حركات و سكنات و گفتار و رفتار اينقبيل جوانان به خوبى مشهود است و اگر خويشتن را درمان نكنند، تا آخر عمر گرفتارعوارض نامطلوب آن خواهند بود.
عوارض ترس  (آلرز معتقد است كه ترس به انواع گوناگون ، به طور آشكار يا پوشيده ، دررفتارهاى نامناسب ظاهر مى گردد. اين رفتارهاى دشوار، به عقيده اكثر روان پزشكانعبارت اند از لكنت و گرفتگى زبان ، ادرار غير ارادى ، خواب پريشان و يا حركاتعصبى .
ترس يا اضطراب ، اساس تمام حالات عصبى است واصل و اساس اكثر ناراحتى هاى عقلى و روانى ترس است . ترس ، علاوه بر ناراحتى هاىنامبرده سبب مى شود كه آدمى حسود و كمرو گردد و اين دو رفتار تا آخر عمر او را ناراحتو معذب خواهند كرد.) (809)
پريشان فكرى و اضطراب هاى درونى يا آرامش فكر و اطمينان خاطر هر فردى روى تمامقواى بدنش عموما در سخن گفتن و اداى كلماتش ‍ خصوصا اثر مستقيم دارد. و به عبارتديگر، كيفيت و كميت سخنان هر انسانى ، حاكى از وضع درونى و حالت روانى اوست .
(قال على عليه السلام : بيان الرجلينبى ء عن قوة جنانه . ) (810)
على عليه السلام فرموده : سخن آدمى حاكى از درجه قدرت روحى و مقدار نيروى معنوىاوست .
(بيماران روحى دائما به اين درد مبتلا هستند كه يا زيادى و بى مورد و عجولانه حرفمى زنند يا آن كه كلمات را به زحمت پيدا مى كنند و به هم مى بندند و يا براىخودنمايى و اظهار علم و اطلاع ، با بياناتى دراز و ميان خالى ، باعث خستگى حاضرينمى شوند. در صورتى كه شخص سالم هميشه طبيعى و به اندازه و منطقى حرف مى زند ورعايت احساسات ديگران را هرگز از دست نمى دهد.
از اين روست كه پزشكان روانى ، اين همه به طرز صحت اهميت مى گذارند و معتقدند كهفكر و بيان با يكديگر نسبت مستقيم دارند و نشان بهبود فكر، بهبود بيان است .)(811)
عقده حقارت و ترس  جوانى كه بر اثر سوء تربيت پدر و مادر، دچار عقده حقارت شده و به خود اطمينانندارد، همواره گرفتار حالت انفعالى ترس است . او خويشتن را كوچك تر از اين مى داندكه با جامعه بياميزد و اظهار وجود نمايد. به همين جهت ، موقعى كه با مردم مواجه مىگردد، خود را گم مى كند و از مجموع حركات ناموزون و گردش چشم و لرز اندام و عرقپيشانى و سخنان در هم و پر اضطراب ، مراتب نگرانى و ترسش به خوبى خوانده مىشود.
گاهى اين قبيل جوانان ، براى آن كه حقارتشان پنهان بماند و ترسشان آشكار نشود،به حركات متهورانه اى دست مى زنند و سخنانى كه حاكى از قدرت و شهامت باشد بهزبان مى آورند، غافل از اين كه رفتار گفتار ساختگى ، ترس ‍ باطنى را از ميان نمىبرد و خاطر مضطرب و نگران را آرام نمى كند.
(مانند آن سه كودك كه آنان را به تماشاى باغ وحش برده بودند. همين كه شير را باآن يال و كوپال ديدند كه در قفس مى غرد و قدم مى زند، يكى از بچه ها زير دامان مادرپنهان شد و به گريه افتاد. ديگرى رنگ پريده و لرزان گفت : (من از شير نمىترسم )، سومى خيره به شير نگاهى كرد و پا را محكم به زمين زد و گفت : (مادر جان، بگذار بروم به روى شير تف بيندازم .)
(حس ترس در هر يك از اين سه كودك به نوعى ظاهر مى شود،حال آن كه بغير از اولى ، آن دو تاى ديگر خيال مى كنند كه نمى ترسند يا ترس خود رابه نحوى مى پوشانند.) (812)
ترس و تباهى جسم و جان  ترسهاى نابه جا و بى مورد براى همه طبقات مردم ، به خصوصنسل جوان كه در بهار عمر و آغاز زندگى اجتماعى قرار دارند، بسى جانكاه و خطرناكاست و اگر پايدار بماند، باعث ناكامى و محروميت و مايه تباهى جسم و جانشان خواهد شد.
(قالعلى عليه السلام : من هاب خاب . ) (813)
على عليه السلام فرموده : كسى كه مى ترسد به مقصد نمى رسد و زيان نمى بيند.
(ترسى كه به عمللازم و مفيدى منتهى نشود، جان و تن را مى كاهد. زيرا ترشحاتى كه در موقع وحشت از غدهها مى شود، اگر به مصرف فعاليت عضلات نرسد، زهرى است كه در بدن ويرانى مىكند و طرز تفكر و رفتار ما را مختل مى سازد.) (814)
مبارزه با منشاءترس  بيمارى ترس تنها با اظهار قدرت و تظاهر به نترسيدن درمان نمى شود. بلكه بايدبا منشاء روانى و ريشه واقعى آن مبارزه كرد و روح را از اسارتش آزاد ساخت و تا زمانىكه عقده ترس در نهاد آدمى گشوده نشود، نگرانى و اضطراب همچنان وجود خواهد داشت .
مردم بصره ، برخلاف موازين اسلامى در جنگجمل شركت كردند و در مقابل حكومت على عليه السلام قيام مسلحانه نمودند. پس از شكست ،دچار نگرانى و ترس شدند و بر اثر آن ، حالت روانى ، شهر بصره در معرض ‍خطرات تازه اى قرار گرفت . على عليه السلام براى آرامش افكار و اعاده وضع عادى ،به ابن عباس كه در آن موقع فرماندار بصره بود، نوشت .
(فحادث اهلها بالاحسان اليهم و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم . ) (815)
با مردم بر اساس عطوفت و احسان برخورد كن و عقده ترس را در دلهاى آنان بگشاى .
على عليه السلام ، با اين دستور، ترسهاى روانى مردم را برطرف ساخت و از حوادثاحتمالى جلوگيرى نمود.
جوانى كه از دوران اول زندگى ، بر اثر تحقيرهاى پدر و مادر ضعيف و بى شخصيتبار آمده و از آميزش با مردم مى ترسد، اگر به نكات لازم متوجه گردد و افكار واعمال خود را با برنامه اى كه توضيح داده مى شود، منطبق سازد، مى تواند بيمارىخويش را درمان كند و از عوارض رنج آور آن رهايى يابد.
درمان ترس  1. متوجه باشد كه ترس ، در زندگى بشر، از بيماريهاى خطرناك و ازعوامل مهم تيره روزى و بدبختى است . ترس مايه ناكامى و محروميت و دشمن آسايش وآرامش است . آدمى هر قدر بيشتر بترسد، خود را ضعيف تر ساخته و به شخصيت خويشضربه بزرگ تر زده است و اگر به درمان خود همت گمارد، مى تواند موجبات بهبود وسلامت روان خويش را فراهم آورد و به سعادت و كاميابىنايل گردد.
(قال على عليه السلام : لا ينبغى للعاقل ان يقيم على الخوف اذا وجد الى الامنسبيلا. ) (816)
على عليه السلام فرموده است : سزاوار نيست انسانعاقل در خوف و نگرانى به سر برد، اگر راهى به آرامش و ايمنى داشته باشد.
2. بايد بداند كه گفتار و نامرتب و اعمال ناموزون بدنش ، ناشى از ترس ‍ درونى استو تا زمانى كه علت ترس از عمق جانش ريشه كن نشود، اعتماد به نفس ندارد و نمى تواندبا مردم به خوبى بياميزد و به درستى با آنان سخن بگويد.
(با حس ترس مبارزه كردن و خود را به نترسيدن زدن ، كافى نيست . بايد با علتترس مبارزه كرد، يعنى به محض اين كه از علت و موجب ترس آگاه شويم ، بايد دررفع آن بكوشيم ، وگرنه تا علت رفع نشده ، مبارزه با حس ‍ ترس بيهوده خواهدبود.) (817)
(ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . )
خداوند اوضاع واحوال هيچ قومى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه خودشان صفات نفسانى وملكات روحى خويش را دگرگون سازند.
(قال على عليه السلام : من حسنت سريرته حسنت علانيته . ) (818)
على عليه السلام فرموده : آن كس كه باطنش خوب و ضميرش نكو باشد، ظاهرش خوب ونيكو خواهد بود.
3. بايد با دقت به حساب نفس خود رسيدگى كند و حالت روانى خويش را به درستىتجزيه و تحليل نمايد تا به منشاء روانى و علت اساسى ترس ‍ خود پى ببرد سپسبه رفع آن بپردازد.
تحليل حالات روانى  (قال على عليه السلام : من حاسب نفسه ربح و منغفل عنها خسر. ) (819)
على عليه السلام فرموده است : هر كس به حساب نفس خويش برسد، سود مى برد و هركس از اين وظيفه غفلت نمايد، زيان مى بيند.
مثلا جوان مورد بحث ، كه بر اثر اهانت هاى ديروز پدر و مادر به عقده حقارت دچار شده ودر نتيجه از معاشرت و مكالمه با مردم بيم دارد، اگر به حساب نفس خود رسيدگى كند وبفهمد كه منشاء ترس امروزش چيزى جز تحقير و توهين دوران كودكى نيست ، مى تواندخود را به اين منطق عاقلانه قانع نمايد كه گرچه پدر و مادر مرا در كودكى تحقيركردند و شخصيتم را سركوب نمودند، ولى آن دوره سپرى شد و اكنون خود يك فرد بالغاجتماع هستم . مردم با من دشمنى مخصوص ندارند. اگر به خوبى قدم بردارم و بهدرستى وظيفه خود را انجام دهم ، مى توانم در جامعه عرض وجود كنم و مورد توجه وتحسين قرار گيرم .
بدون ترديد، اين محاسبه صحيح و منطق عاقلانه ، ترس درونى اش را تخفيف مى دهد و ازنگرانى و وحشتش مى كاهد. دريچه اميدى در ضميرش باز مى كند و نسبت به آينده تااندازه اى خوشبينش مى سازد و اين خود اولين قدم عملى ، در راه درمان بيمارى ترس است .
راه جلب محبت  4. پس از محاسبه نفس و اميد به پيروزى ، براى آن كه در معاشرت و مكالمه با مردمجراءت پيدا كند، بايد در اولين برخوردهاى اجتماعى از ساده ترين روشهاى اخلاقى ، كهمايه جلب محبت است ، استفاده نمايد. اين مطلب در كتابهاى اخلاقى امروز آمده و اولياىگرامى اسلام نيز در چهارده قرن قبل به پيروان خود آموخته اند.
(نشان آدم كمرو اين است كه به دشوارى با كسى آشنا مى شود و از پيش ‍ دگران نمىتواند به آزادى صحبت كند. براى مبارزه با ترس و كمرويى ، اگر اين دو نكته مختصررا مراعات كنيد، مقدارى و شايد يك باره از رنج كمرويى خلاص خواهيد شد.
اولا به هر كه مى رسيد اول ، شما سلام كنيد، ثانيا خوشرو و متبسم باشيد. شايد ايننسخه به نظرتان كوچك و حقير بيايد، لكن هزاران نفر را مداوا كرده است . شما همبيازماييد پشيمان نخواهيد شد.) (820)
با سلام آغاز سخن كنيد  (قال على عليه السلام : لكل داخل دهشة فابدوا بالسلام . ) (821)
على عليه السلام فرموده : هر تازه واردى در محيط ناماءنوس ، حيرت زده مى شود. براىآرامش خاطر، سخن خود را به سلام آغاز كنيد.
(و عنه عليه السلام : البشاشة حبالة المودة . ) (822)
و نيز فرموده است : خوشرويى و بشاشت ، ريسمان مهر و مودت است .
نتيجه آن كه خشونتهاى بى مورد و سختگيريهاى ظالمانه پدران و مادران نسبت بهكودكان ، يكى از عوامل ترس آنان در دوران جوانى است . كودكى كه در خانواده بااضطراب و نگرانى رشد كرده و در محيط بيم و وحشت پرورش يافته است ، اعتماد بهنفس ندارد. او در جوانى ، خودباخته و مرعوب است و از معاشرت با مردم مى ترسد. ولىاگر به درمان خويش ‍ تصميم بگيرد، مى تواند عقده درونى خود را بگشايد و از اسارتترس و وحشت آزاد گردد.
محبت هاى نا به جا  يكى ديگر از عوامل ترس ، مهرورزى هاى بى مورد دوران طفوليت است . كودكى كه درآغوش پدر و مادر نادان ، همواره مورد محبتهاى بى جا و نوازشهاى بى مورد قرار گرفتهو در نتيجه لوس و از خود راضى بار آمده است ، كودكى كه در محيط خانواده ، تنها ازعطوفت و مهربانى مداوم و بى حساب والدين برخوردار بوده و هرگز درمقابل رفتار بد و گفتار ناپسند خود، توبيخ و مجازات نديده است ، خلاصه كودكى كهدر طول ايام طفوليت با تشويق بدون توبيخ ، با پاداش بدون كيفر و با اميد بدونبيم ، پرورش يافته و به نادرستى تربيت شده است ، خاطرى پر توقع و شخصيتىزودرنج دارد. او مى خواهد هميشه و در همه جا محبوب مردم باشد و از كوچكترين بى اعتنايىو عدم توجه دگران ، متاءثر و رنجيده خاطر مى شود.
چنين كودكى ، وقتى به دوران جوانى مى رسد و به محيط اجتماعى قدم مى گذارد، درسازش با مردم احراز شخصيت با مشكلات گوناگونى مواجه مى گردد و خيلى زود شكستمى خورد. او انتظار دارد همه مردم از ديدنش ‍ مسرور شوند و با نداشتن شرايط صلاحيت وشايستگى ، بزرگش بدانند و به توقعاتش جامهعمل بپوشند.
قطع مراوده بر اثر ترس  او كه در دوران كودكى مطاع و فرمانرواى مطلق خانواده بوده و در نظرش ‍ مخالفت و بىاعتنايى مفهومى نداشته است ، وقتى مى بيند مردم به وى اعتنا ندارند و بعلاوه درمقابل توقعات بى جا، استهزايش مى كنند، خود را مى بازد، مرعوب مى شود و از ترستمسخر و اهانت ، تماس خود را با جامعه كم مى كند.
اين طبقه از مردم اكثرا شامل زنان و مردانى هستند كه بر اثر تربيت غلط، از ميدان نبردحيات عقب نشينى كرده اند.
(مك برايد مى گويد: اخيرا در قلب شهر لندن ، به ناطق دوره گردى برخورد كردم كهاز همه جهت در منتهاى سلامت بود و ضمن بيانات خود شكوه داشت وقتى كودك بوده ، همهكس او را دوست مى داشته ، ولى حالا كه مردى شده كسى به او توجه ندارد. اين ناطق ،نان خود را مثل گدايان دوره گرد با گرفتن كلاه درمقابل مردم جمع مى كرد. همين مرد اگر انرژى خود را صرف امور تعليماتى مى كرد، همنان مى خورد هم دوستان زيادى به چنگش مى افتاد. اما او از زندگى ترسيده بود و بهطورى كه از گفتارش بر مى آمد، آرزو داشت به دوران كودكى و طفيلى گرى گذشتهبرگردد و حاضر نبود اتكاى به نفس و استقامت خود را به كار اندازد.
درست همانطور كه يك گل نازپرورده خانگى درمقابل بادهاى سرد زمستانى تاب مقاومت ندارد، يك كودك نازپرورده عزيز دردانه هم دربرابر ناملايمات زندگى ؛ ذره اى از خود استقامت نشان نخواهد داد.) (823)

فرزند خرد را به مشقت بزرگ كن
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
ورنه چشم دهر بيفتد چه طفل اشك
آن بى هنر پسر كه تو را نور ديده است
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
كورا پدر به ناز و نعم پروريده است
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
ترس از قبول مسئوليت  نازپروردگان كه همواره از حمايت هاى نابه جاى پدر و مادر برخوردار بوده و در نتيجهزبون و بى شخصيت بار آمده اند، در جوانى و بزرگسالى نيز همچنان كودكانه فكر مىكنند و از سازش با مردم عاجزند و از قبول مسئوليت اجتماعى خوف و هراس دارند. اينانحتى جراءت نمى كنند كه همسرى اختيار نمايند و مسئوليت عائله اى را به عهده بگيرند واگر فرضا به اين كار تن دردهند، زن بزرگتر از خود مى گيرند كه براى آن ها نقشمادر را ايفا نمايد و اگر زنى در حدود سن خود بگيرند، از وى توقع مادرى دارند.
اين قبيل جوانان نيز مانند گروه تحقير شده ، اگر به اصلاح خوى ناپسند خود مصممشوند، مى توانند با محاسبه دقيق به منشاء روانى ترس خويش پى ببرند و با طرحبرنامه هاى صحيح عملى خود را درمان نمايند و خويشتند را از شر آن خلق مذموم آزادسازند.
ترس جوان در دوره تحصيل  يكى ديگر از ترسهايى كه مايه نگرانى و تشويق خاطر جوانان است و مى تواند باعثشكست شخصيت آنان گردد، ترس آموزشگاهى و خوف محروميت ازتحصيل است ، به خصوص در جوانانى كه يك يا چند بار در امتحان مردود شده باشند.ولى اين ترس را نيز مى توان با بررسى و محاسبه صحيح و استفاده از افكار مردانشايسته ، برطرف نمود و موجبات پيروزى و موفقيت را فراهم آورد.
(دانشجويى چون يك بار و دو بار از امتحان رياضى رد شده بود، دلايلى بر پوچىاين علم اقامه مى كرد. يا اگر شنوندگان را مهياى شنيدن نمى ديد، شرحى از بىاستعدادى خود در اين رشته مى گفت و خويش را فريب مى داد. تا آن كه خوشبختانه بااستاد مهربانى برخورد كه در طى چند جلسه ،كمال اهميت و لزوم رياضى و قابليت او را درتحصيل اين دانش به وى ثابت كرد و تحصيلات او را زير نظر گرفت تا دانشجوىشكست خورده و ترسيده ، كه خود را در مقابل رياضى حقير و نالايق مى دانست ، عاقبترياضى دان معروفى شد.) (824)
در دوران شباب ، ترسهاى ديگرى دامن گير جوانان مى شود كه همه آنها با تصميم واراده جدى قابل درمان اند.
(قال على عليه السلام : ان كنتم للنجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللهو و الزمواالجهاد و الجد. ) (825)
على عليه السلام فرموده : اگر طالب نجات و رستگارى هستيد، بى خبرى و غفلت راترك گوييد و پيوسته ملازم كوشش و مجاهده باشيد.
جوان و آزادى  قال الله العظيم فى كتابه :... بل يريد الانسان ليفجر امامه . (826)
آزادى از بزرگترين نعمت هاى زندگى و از گرانبهاترين سرمايه هاى سعادت مادى ومعنوى انسان است . خواهش آزادى حريت با سرشت بشر آميخته شده و از مطبوع ترين وگواراترين تمايلات طبيعى آدمى است .
آزادى و نيل به كمال  در شرايط آزاد، عقل مى تواند به درستى فكر كند و به قدر توانايى خود به دركحقايق نائل گردد. در پرتو آزادى ، بشر قادر است استعداد مادى و معنوى خويش را بهفعليت بياورد و در نتيجه به كمال لايق خود برسد. در محيط آزاد ممكن است تمام خواهشهاىغريزى و تمايلات طبيعى با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند و زندگى را مطبوع ودلپذير سازند.
خلاصه ، تمام افراد بشر از هر ملت و نژاد، شيفته حريت و آزادى هستند و از اسارت ومحدوديت رنج مى برند و اگر روزى آزاديشان از كف برود، تا آن جا كه قدرت دارندمجاهده مى كنند تا محبوب از دست رفته را بازگردانند.
تمايل آزادى در حيوان  نه تنها انسان علاقه مند به آزادى است و براى درهم شكستنعوامل محدوديت مجاهده مى كند، بلكه در جهان حيوان نيز مطلب به همينمنوال است . موقعى كه پرنده آزادى در قفس زندانى مى شود، قرار و آرام خود را از دستمى دهد. با وحشت و نگرانى به هر سو مى پرد و ديوانه وار خود را به اطراف قفس مىزند تا مگر راه فرارى پيدا كند و خويشتن را از بند اسارت برهاند و آزادى خويش را بازيابد.
با آن كه صياد تمام وسايل زندگى اش را در قفس آماده نموده و بهترين آب و دانه را دراختيارش گذارده است ، حيوان اعتنا نمى كند و با زبانحال به صياد مى گويد آب و دانه ، بدون آزادى ارزشى ندارد و همچنان به اميد آزادىبه مجاهده و كوشش خود ادامه مى دهد.
تفاوت آزادى با افراطكارى  بايد توجه داشت كه در نظر مردان الهى و دانشمندان بشر، آزادى با افراط كارى ولاابالى گرى فرق دارد. آزادى مايه پيروزى و رستگارى و افراطباعث سقوط و تباهىاست . آزادى ، فضايل اخلاقى را احيا مى كند و آدمى را به مدارج عاليه انسانى مى رساندو لاابالى گرى فضيلت را مى كشد و آدمى را از حيوان پست تر مى سازد. آزادى ، غرايزطبيعى را در جاى خود، به كار مى برد و جامعه را خوشبخت و كامروا مى كند و لاابالىگرى غرايز را به تندروى هاى نابه جا وا مى دارد و آدمى را در منجلاب فساد و ناپاكىمى افكند. آزادى مايه نظم اجتماعى و سازنده تمدن انسانى است و لاابالى گرى بر همزننده نظم و آرامش و به وجود آورنده فساد و هرج و مرج است . خلاصه ، آزادىمشعل فروزانى است كه راه انسانيت را روشن مى كند و آدمى را به مسير خوشبختى سوق مىدهد و برعكس تندروى و افراط كارى آتش مشتعلى است كه مى تواند ريشه فضيلت رابسوزاند و اساس ‍ سعادت را بر باد دهد.
جوان و خواهش آزادى  يكى از تمايلات سوزانى كه با فرارسيدن دوران شباب به شدت و نيرومندى در نهادجوانى بيدار مى شود و آنان را مجذوب و دلباخته خود مى سازد، خواهش آزادى و حريت است. ولى نه آزادى معتدل و معقول بلكه آزادى تند و افراطى .
جوان به طبع جوانى ، آزادى بى قيد و شرط مى خواهد. در نظر جوان ، سخن ازعقل و منطق ، از قانون و مقررات و از مصلحت و اندازه گيرى بسى نامطلوب و بى ارج است .چيزى كه مورد علاقه جوان است و با شور و شوق از پى آن مى رود ارضاى آزاد غرايز وكامرانى مطلق در نيل به خواهشهاى نفسانى است و اين مقصود تنها در آزادى نامحدود و بىحساب قابل اجراست . لذا گفته اند جوانى دوران تندروى و ميانسالى دوراناعتدال و پيرى دوران محفظه كارى است .
ويل دورانت مى گويد:
(جوان ، كه پس از سالها نازپروردگى از خانواده به اجتماع قدم مى نهد، خود را آزادمى يابد و جام لذت آزادى را تا جرعه آخر سر مى كشد و با توحش نعره مى زند و مى رودتا دنيا را بگيرد و از نو بسازد.
جوانى ، مانند خدايان ، صبور و بى باك است ، آشوب و ماجرا را بيش از غذا دوست مىدارد. عاشق برترين چيزها و مبالغه ها و نامحدوديت هاست ، زيرا انرژى فراوان دارد وسخت مى كوشد تا قدتر خود را آزاديى و رهايى بخشد و هر چيز تازه و خطرناك را دوستمى دارد. جوانى انسان ، به نسبت و اندازه خطراتى است كه پيش مى گيرد. جوان ، بااكراه و بى ميلى به نظم قانون مى دهد، آن جا كه نعره و فرياد وسيله حياتى اوست ، ازاو سكوت و خاموشى مى خواهند. آن جا كه سخت مشتاق فعاليت است ، از او آرامى وانفعال مى خواهند.
آن جا كه از خون خودش پيوسته مست است ، از اواعتدال و هشيارى مى خواهند.
جوانى سن بى قيدى و بى بند و بارى است و شعار آن اين است : هيچ چيز مانند زياده روى، مايه كاميابى نيست .
جوانى خستگى ناپذير است . زندگى او در زمانحال است و افسوس گذشته را نمى خورد و از آينده نمى ترسد و با خوش دلى و سبكروحى ، از تپه اى بالا مى رود كه قله ، آن طرف ديگر را از چشم او پنهان داشته است .
جوانى و احساسات تند  جوانى سن احساسات تند و رغبات ناافسرده است . هنوز تكرار و نوميدى ، حوادث را تلخ وناگوار ساخته است ، آن چه مهم و با شكوه است ، شور و شوق است . خوشى يعنى آزادىغرايز و چنين است جوانى .
در نظر بيشتر مردم دوره زندگى واقعى همان دوره جوانى است . بيشتر مردم درچهل سالگى ، جز خاطره و يادبود چيزى نيستند و خاكسترى هستند از آتشى كه زمانىشعله ور بوده . آن چه در زندگى غم انگيز است ، اين است كه در آنعقل و حكمت وقتى فرامى رسد كه جوانى از دست رفته است . كاش ‍ جوانى مى دانست وپيرى مى توانست .) (827)
تمايل جوان به آزادى نامحدود  ايام جوانى دوران بى قرارى و تندروى است . دوران شورش و طغيان است . جوانميل دارد حدود مقررات اجتماعى را ناديده انگارد و به آداب و رسوم ملى پشت پا بزند و درراه ارضاى تمايلات خويش ، از آزاديهاى تند و بى حساب استفاده كند و به هر صورتىكه ميسر است ، به هدفهاى درونى و خواهشهاى نفسانى خودنايل گردد. چه آزادى بر طبق مقررات و قوانين اجتماعى جوابگوى تمنيات جوانان نيست وارضاى تمايلات غريزى در حدود عقل و مصلحت ، آنان را راضى و خشنود نمى سازد.
عواطف و احساسات جوانان به طور طبيعى حاد و آتشين است و آزادى هايى كه بر وفقمصلحت و به موجب مقررات و قوانين اجتماعى مجاز شناخته شده به نظرشان نارسا و غيرواقعى است و نمى تواند غرايز طوفانى آنها را قانع و اشباع نمايد.
عكس العمل جوان در مقابل محدوديت ها  به علاوه ، جوانان كه تازه از حقارت دوران كودكى خلاص شده و از وابستگى بهبزرگسالان آزاد گشته اند، مى خواهند با روش هاى تند و افراطى خويش ، عكسالعمل شديدى در مقابل محدوديتهاى دوران كودكى نشان بدهند و حقارت گذشته خود را باسرعت و شدتى هر چه بيشتتر جبران نمايند. اين كار در چهار چوبه آزاديهاى عقلى وقانونى ميسر نيست ، لذا در بعضى از مواقع ، از مرزهاى آزادى عقلانى و حساب شدهتجاوز مى كنند و به كارهاى مضر و ناروا دست مى زنند.
به علاوه ، زندگى ، ميدان مبارزه و صحنه نبرد و كشاكش است . وقتى جوان نوخاسته ،كه سرد و گرم روزگار را نديده ، برخلاف انتظار به رقابتها و مزاحمتهاى اجتماعىبر مى خورد و با شكست مواجه مى شود، رنگ عصيان و طغيان به خود مى گيرد و براىتسكين خشم خود، به تمام حدود و مقررات پشت پا ميزند و احيانا با كارهاى خطرناكى كهمرتكب مى شود مفاسد غير قابل جبرانى به بار مى آورد.
توجه جوان به رقابتهاى اجتماعى  (جوان با دريافت جهان اجتماعى ، شرور و زشتى را نيز كشف مى كند و از اطلاع بر طبيعتانسان متوحش مى گردد، هنگاميكه در خانواده پرورش ‍ مى يافت ،اصل اولى ، كمك متقابل و يارى قوى به ضعيف و تقسيم غنايم بود، اما جوان در مى يابدكه در اجتماع ، اصل اولى ، رقابت و مبارزه براى حيات و از ميان رفتن ضعيف و بقاى قوىاست . جوان از اين معنى تكان خورده ، شورش مى كند.)(828)
خطر آزادى نامحدود  گرچه اقتضاى جوانى آزادى نامحدود و بى حساب است و جوانان طبعامايل به تندروى و افراطاند ولى اعمال اينتمايل ، قطعا به مصلحت آنان نيست . جوانان اگر به زندگى خود علاقه دارند و خواهانخوشبختى و سعادت خويش هستند، بايد در اعمال غرايز از زياده روى بپرهيزند و به رغمتمايل خويش به آزادى ، در حد حدود مصلحت قانع باشند. بايد از خواهش هاى بى حسابخويش چشم بپوشند و تمنيات نارواى خود را سركوب كنند، و گرنه نفس متجاوز و سركش، آنان را به پرتگاه هاى خطرناك مى كشد و خوشبختى و سعادتشان را تباه مى سازد.
(قالعلى عليه السلام : اقمعوا هذه النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غاية .(829) )
على عليه السلام فرموده است : اين نفوس سركش را مقهور كنيد و از خواهش هاى نادرستشانباز داريد كه خود سر و بى قيدند. اگر خواسته هاى آنها را پيروى نماييد و بهتمنيات نامشروعشان جامه عمل بپوشيد، سرانجام شما را در بدترين پرتگاه مى افكنند.
(انگيزه ها و دواعى ما مانند بادى است كه براى راندن كشتى سودمند است ، اما نبايدبادبان كشتى را به حال خود بگذاريم ، در آن صورت ما را مانند بردگان و غلامان باخود خواهد كشانيد. هر كسى در عمر خود يكى از آن كسانى را كه در بند آز و يا شهوت ويا ستيزه جويى يا پرگويى و يا قماربازى باشد، ديده است . آزادىكامل هر يك از اين صفات ، مايه ويرانى خوى و منش است .
مايه ويرانى اخلاق  تسلط معرفت بر ميل و رغبت ، جواهر واقعى عقل و اساس و سلاح ضبط نفس است بر نفس ،مهم ترين چيزى است كه براى بناى خوى و منش لازم است . يا بايد دنيا ما را زير انضباطدرآورد و يا بر خود مسلط گرديم .) (830)
ضرورت تعديل غرايز  براى آن كه جوانان بدانند كه آزادى بى قيد و شرط، با توجه به موانع طبيعى اساساغيرممكن است ، براى آن كه متوجه شوند افراط و تندروى دراعمال غرايز با رستگارى و سعادت بشر ناسازگار است و خلاصه براى آن كه واضحشود كه تعديل غرايز و اندازه گيرى آزادى يك ضرورت اجتناب ناپذير در زندگىفردى و اجتماعى است ، در اين بحث ، به اختصار بعضى از موانع آزادى توضيح داده مىشود. اميد است براى نسل جوان مفيد و سودمند باشد.
اولين عاملى كه از دوران كودكى تا پايان عمر، آزادى ما را به مقدارقابل ملاحظه اى محدود مى كند و آدمى را وا مى دارد كه از بسيارى از خواهش ها و تمايلاتخود چشم بپوشد، موانع طبيعى است .
آزادى و موانع طبيعى  طفل با طبع آزاد خود ميل دارد هر جا كه مى خواهد برود و هر چه را كه مى بيند بردارد و هرچيزى را كه مايل است بخورد و از مزاحمت مربى داناى خود خشمگين مى گردد. ولى وقتى ازبلندى پرت مى شود و آسيب مى بيند، وقتى دست به آتش مى زند و مى سوزد، وقتى خودرا به آب مى افكند و نفسش قطع مى شود، وقتى كه بر اثر غذاى نامناسب دچار بيمارىشده و از درد و تب اظهار ناراحتى مى كند، مى فهمد آن طورى كهمايل است آزاد نيست و نمى تواند بهمه خواسته هاى خود جامهعمل بپوشد. او به هر نسبتى كه رشد مى كند و فهمش افزايش مى يابد، به محدوديت خودبيشتر پى مى برد.
دوران كودكى سپرى مى شود. ايام جوانى و سپس دوران پيرى فرا مى رسد، ولى قوانيننيرومند طبيعت ، همچنان سد راه بسيارى از تمايلات ماست و به احدى اجازه تندروى و آزادىمطلق نمى دهد.
بشر ناگزير است كه از مقررات نظام آفرينش اطاعت كند و خواسته هاى خود را با آنمنطبق سازد. هر كس به منظور ارضاى خواهش هاى نفسانى خويش از مرز قوانين خلقت قدمىفراتر بگذارد و به تصور آزادى بى حساب ، از اوامر طبيعت سرپيچى نمايد، قطعا باكيفر اجتناب ناپذيرش ‍ مواجه مى گردد و به نسبت تخلفش مجازات خواهد شد.
كيفر تندروى در غرايز  تندروى در اعمال غريزه جنسى مايه ناتوانى بدن و ضعف اعصاب است . اعتياد بهنوشابه هاى الكلى باعث بيمارى كبد و ديگر عوارض ناشيه از آن است . شكم پرستى وزياده روى در غذا يا شب بيدارى ها و هيجان هاى عصبى كنار ميز قمار و خلاصهاعمال هر خواهشى بر خلاف قوانين خلقت ، مجازات ناراحت كننده اى بهدنبال دارد و متخلف به مقدار تخلفش كيفر مى بيند.
(قوانين طبيعى ، جهانى و سخت اند و در هر كشورى كه باشد، هيچ كس ‍ نمى تواند بىآن كه كيفر ببيند، از اطاعت آن ها سرپيچى كند و قوانين طبيعى جاودانى هستند و از آغازپيدايش جهان وجود داشته اند و براى هميشه نيز باقى خواهند بود.
سرعت سير نور هيچگاه تغيير نخواهد يافت . در برابر قانون قوهثقل ، همه آدميان يكسان اند. براى ما هميشه غير ممكن خواهد بود كه با پاى خود به روىآب راه برويم و يا خود بخود به آسمان صعود كنيم . قوانين تورات لايتغيرند و افرادديوانه و ناقص عقل ، هميشه از پدران ديوانه و ناقصعقل بوجود خواهند آمد. بافت هاى انسانى چنان ساخته شده اند كه بر اثرالكل فاسد مى شوند.) (831)
الزامات قوانين طبيعى  (تضاد تاءثر انگيزى بين آزادى فكر و عمل ما و الزامات قوانين طبيعى وجود دارد. كسىكه به بقاى خود علاقه دارد، بايد از اصول دقيقى پيروى كند و به طبيعت حقيقى اشيااحترام بگذارد. استفاده نامحدود از آزادى ، او و بازماندگانش را به فساد و تباهى و مرگمحكوم مى كند.) (832)
تضاد غرايز  نتيجه آن كه اولين مانع اعمال آزادى نامحدود و بى حساب ، قوانين نيرومند آفرينش است .جوانان ، اگر بخواهند از كيفرهاى طبيعت بركنار باشند، بايد از خواهش آزادى بى قيد وشرط چشم بپوشند و تمايلات خود را در حدود مقررات خلقت ارضا نمايند.
دومين عاملى كه از آزادى آدمى را محدود مى كند و جوانان را ازاعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، ناسازگارى و تضادى است كه بين بعضىاز غرايز و خواهش هاى نفسانى وجود دارد، به طورى كه ارضاىكامل يكى از تمايلات ، جز با سركوب كردنتمايل ديگر ميسور نيست . براى توضيح مطلب ،تمايل عز اجتماعى و علاقه به ثروت را، كه دو خواهش طبيعى است ، مورد مقايسه و سنجشقرار مى دهيم .
بشر از يك طرف خواستار عز اجتماعى و تكريم عمومى است و خواهش ‍ احترام و محبوبيت ،كه از شاخه هاى غريزه حب ذات است ، به طور طبيعى در نهاد تمام مردم وجود دارد و براىنيل به آن ، در كمال جديت مجاهده و كوشش مى نمايد.
ارضاى اين تمايل عالى انسانى و جلب احترام عمومى ، تنها براى كسانى ميسور است كهخود صاحب علو همت و عزت نفس باشند. انان كه اسير زبونى و فرومايگى هستند، نهتنها به عز اجتماعى نايل نمى شوند، بلكه با همان خوى ناپسند، موجبات ذلت و خوارىخود را فراهم مى آورند.
ناسازگارى تمايلات  از طرف ديگر، بشر داراى غريزه تملك و علاقه مند به جمع آورىمال و ثروت است و از ارضاى اين تمايل بسى خشنود مى گردد. جالب آن كه احساسمال دوستى در باطن آدمى به قدرى وسيع و پردامنه است كه اگر يك فرد،معادل صد برابر احتياجات زندگى تمام عمر خود، ثروت جمع آورى كند، قانع نمى شودو با حرص و ولع در اين فكر است كه مال بيشترى به دست آورد و بر اندوخته هاىخويشتن بيفزايد.
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو كان لابن آدم و اديان من مذهب لا بتغى ورائهما ثالثا. (833) )
ولع و حرص بشر  رسول اكرم (ص ) فرموده : اگر فرزند آدم به طرفيت دو رودخانه بزرگ ،سيل طلا در اختيار داشته باشد، باز هم قرار نمى گيرد و در طلب ثروت هاى ديگرى است.
منشا روانى حرص بشر در جمع آورى ثروت ، حالت نگرانى و بدبينى به آيندهمجهول است . آدمى از فقر و تهى دستى فرداى خود مى ترسد. به همين جهت ، در جمع آورىمال حرص مى زند و نسبت به آن چه در اختيار دارد،بخل مى ورزد و به دگران مساعدت نمى نمايد.
(قالرسول الله صلى الله عليه و آله : ان الجبن والبخل و الحرص غريزه واحده يجمعها سو الضن . (834) )
پيغمبر اكرم فرموده است : ترس و بخل و حرص شاخه هاى يك غريزه هستند و قدر جامعشانبدگمانى به آينده ناشناخته يا سو ظن به الطاف كريمانه الهى است .
عقل در هدايت غريزه  اگر كسى در ارضاى غريزه تملك و اعمال خواهشمال دوستى ، جانب عقل و مصلحت را مراعات كند و راهاعتدال را در پيش گيرد، اگر تمايل نفسانى خود راتعديل نمايد و هدف خويش را از كسب مال ، اداره زندگى شرافتمندانه و تاءمين معاش قراردهد، او مى تواند همزمان با كسب ثروت ، تمايل عز و شرف اجتماعى خود را نيز ارضا كندو عمرى را با آرامش فكر بگذراند.
(قال على عليه السلام : من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه )(835)
توافق تمايلات  على عليه السلام فرموده است : هر كس به در آمدى كه به كفاف زندگى رسا باشد اكتفاكند، از پريشان فكرى و بدين وسيله اسايش خاطر خود را مرتب ساخته است .
در چنين وضعى ، نه تنها بين تمايل عز اجتماعى و خواهشمال ، تضادى پديد نمى آيد، بلكه بر عكس ، كسبمال به منظور تاءمين زندگى و بى نيازى از مردم ، به عز اجتماعى و شرف انسانى كمكمى كند.
(قال النبى صلى الله عليه و آله : عز المومن استغناوه عن الناس و فى القناعهالحريه و العز. (836) )
حرص و سركوبى عزت نفس  رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : عزت مردم با ايمان در بى نيازى از مردم استو آزادى و شرافت در پرتو قناعت به دست مى آيد.
كسى كه در اعمالتمايل ثروت و مال دوستى به موازين عقل و مصلحت توجه نمى نمايند و با آزادى بى قيدو شرط، از تمنيات نامحدود خويش ‍ پيروى مى كند، كسى كه اسير حرص و طمع مى گرددو تمام نيروى خود را در گردآورى مال به كار مى اندازد، عملاتمايل عزت نفس و شرافت اجتماعى خود را لگد كوب مى كند، زيرا عز اجتماعى و شرافتنفس با پستى و فرومايگى ناسازگار است .
(قال الباقر عليه السلام فى وصيه لجابر: واطلب بقا العز باماته الطمع .(837) )
امام باقر عليه السلام در وصيت خود به جابر فرمود: با ميراندن خوى مذموم طمع ، بقاىعز و شرف را طلب كن .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation