بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب جوان از نظر عقل و احساسات, علامه محمدتقى فلسفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AGHL0001 -
     AGHL0002 -
     AGHL0003 -
     AGHL0004 -
     AGHL0005 -
     AGHL0006 -
     AGHL0007 -
     AGHL0008 -
     AGHL0009 -
     AGHL0010 -
     AGHL0011 -
     AGHL0012 -
     AGHL0013 -
     AGHL0014 -
     AGHL0015 -
     AGHL0016 -
     AGHL0017 -
     AGHL0018 -
     AGHL0019 -
     AGHL0020 -
     AGHL0021 -
     AGHL0022 -
     AGHL0023 -
     AGHL0024 -
     AGHL0025 -
     AGHL0026 -
     AGHL0027 -
     AGHL0028 -
     AGHL0029 -
     AGHL0030 -
     AGHL0031 -
     AGHL0032 -
     AGHL0033 -
     AGHL0034 -
     AGHL0035 -
     AGHL0036 -
     AGHL0037 -
     AGHL0038 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خمودى عقل  اگر غريزه جنسى لجام گسيخته و خودسر باشد، اگر جوانان اسير شهوت و ميع نفسسركش خود گردند، زمينه تضاد تمايلات در وجودشان آماده مى شود. در اين موقع ، تمامشهوت ، جسم و جان جوانان را مسخر مى كند و تمام قدرت را به دست مى گيرد و آنان رادر راه ارضاى اين خواهش سوزان ، ناپاكى وگناه وا ميدارد. دراين موقع است كه وجداناخلاقى سركوب مى شود و شعله هاى فروزانعقل به خمودى مى گرايد. در اين موقع ممكن است جوانان به انواع پليدها و جنايات آلودهشوند و در معرض تيره روزى و سقوط قرار گيرند.
بالاخانه غم  مصطفى لطفى منفلوطى ، زير عنوان غرقة الاحزان ، بالاخانه غم ها، زندگى تاءثرباردختر و پسر جوانى را شرح مى دهد كه از خلال آن ارضاى نابه جاى شهوت جنسى وتضاد تمايلات و عوارض ناشيه از آن به خوبى واضح ميشود. براى عبرت دختران وپسران جوان ، ترجمه كامل آن را در اين جا مى آورم .
دوستى داشتم كه بيشتر علاقه من به او از جنبه دانش و فضلش بود، نه از جهت ايمان واخلاق . از ديدن وى همواره مسرور مى شدم و در محضرش ‍ احساس شادى مى كردم . نه بهعبادت و طاعت او توجه داشتم نه به آلودگى و گناهانش . او براى من تنها رفيق انسبود. هرگز در اين فكر نبودم كه از وى علوم شرعى بياموزم يا آن كه دروس فضيلت واخلاق فرا گيرم . ساليان دراز با هم رفاقت داشتيم . درطول اين مدت ، نه من از او بدى ديدم و نه او از من رنجيده خاطر شد.
سفر طولانى  براى پيشامد يك سفر طولانى ، ناچار قاهره را ترك گفتم و از رفيق محبوبم جدا شدم ،ولى تا مدتى با هم مكاتبه مى كرديم و بدين وسيله ازحال يكديگر خبر داشتيم ، متاءسفانه چندى گذشت و نامه اى از او به من نرسيد و اينوضع تا پايان مسافرتم ادامه داشت . در طول اين مدت نگران و ناراحت بودم .
پس از مراجعت از سفر، براى ديدار دوستم به در خانه اش رفتم . از آنمنزل رفته بود. همسايگان گفتند دير زمانى است كه تغيير مسكن داده و نمى دانيم به كجارفته است . براى پيدا كردن دوستم كوشش بسيار كردم و در جست و جوى او به هر جايىكه احتمال ملاقاتش را مى دادم ، رفتم و او را نيافتم ، رفته رفته ماءيوس شدم ، تاجايى كه يقين كردم دوست خود را از دست داده ام و ديگر راهى به او ندارم .
رفيق از دست رفته  اشك تاءثر ريختم . گريه كردم . آن كسى كه در زندگى از داشتن دوستان باوفا كمنصيب است ، گريه آن كسى كه هدف تيرهاى روزگار قرار گرفته ، تيرهايى كههرگز به خطا نمى رود و پى درپى درد و رنج احساس مى شود.
اتفاقا در يكى از شب هاى تاريك آخر ماه كه به طرف منزلم مى رفتم ، راه را گم كردم وندانسته و به محله دور افتاده و به كوچه هاى تنگ و وحشتناك رسيدم . در آن ساعت ، ازشدت ظلمت ، چنين احساس كردم كه در درياى سياه و بى كرانى كه دو كوه بلند تيره آن رااحاطه كرده است ، در حركتم و امواج سهمگينش گاهى بلند مى شود و به جلو مى آيد وگاهى فروكش ‍ مى كند و به عقب مى گردد.
هنوز به وسط آن درياى تيره نرسيده بودم كه از يكى از آنمنازل ويران صدايى شنيدم و رفت و آمدهاى اضطراب آميزى احساس كردم كه در من اثرىبس عميق گذارد. با خود گفتم : (اى عجب ، كه اين شب تاريك چه مقدار اسرار مردم بىنوا و مصائب غم زدگان ار در سينه خود پنهان كرده است .
پيمانى با خدا  ماه در پشت ابر  من از پيش با خداى خود عهد كرده بودم كه هر گاه مصيبت زده اى در ببينم ، اگر قادرباشم يارى اش كنم ، و اگر عاجز باشم ، با اشك و آه خود در غمش ‍ شريك گردم . بههمين جهت ، راه خود را به طرف آن خانه گرداندم و آهسته در زدم . كسى نيامد. دفعه دوم بهشدت كوبيدم . در باز شد. ديدم دختر بچه اى است كه در حدود دهسال از عمرش رفته و چراغ كم فروغى به دست دارد. در پرتو آن نور خفيف ، دخترك راديدم . لباس مندرسى در برداشت ، ولى جمال و زيبايى اش در آن لباس ، مانند ماه تمامبود كه در پشت ابرهاى پاره پاره قرار گرفته باشد.
از دختر بچه سئوال كردم : در منزل بيمارى دارند؟ دركمال ناراحتى و نگرانى ، كه نزديك بود قلبش بايستد، جواب داد: اى مرد، پدرم رادرياب . در حال جان دادن است .
اين جمله را گفت و براى راهنمايى من به داخلمنزل روان شد. پشت سرش رفتم . مرا در بالا خانه اى برد كه يك در كوتاه بيشترنداشت . داخل شدم ، ولى چه اطاق وحشت زايى ، چه وضع رقت بارى . در آن موقع گمانمى كردم كه از جهان زنده به عالم مردگان آمده ام . در نظر من ، آن بالا خانه كوچك ، چونگور و آن بيمار چون ميتى جلوه مى كرد.
نزديك بيمار آمدم . پهلويش نشستم . بى اندازه ناتوان شده بود. گويى پيكرش يك قفساستخوانى است كه تنفس مى كند و يا نى خشكى است كه چون هوا در آن عبور مى نمايد،صدا مى دهد. از محبت دستم را روى پيشانى اش گذاردم . چشم خود را گشود و مدتى به مننگاه كرد. كم كم لب هاى بى رمقش به حركت در آمد و با صداى بسيار ضعيف گفت :
(الحمدلله فقد وجدت صديقى .)
خدا را شكر كه دوست گم شده ام را پيدا كردم .
لحظات آخر  از شنيدن اين سخن چنان منقلب و مضطرب شدم كه گويى دلم از جاى كنده شده و در سينهام راه مى رود. فهميدم كه به گمشده خود رسيده ام ، ولى هرگز نمى خواستم او را درلحظه مرگ و ساعات آخر زندگى ملاقات نمايم . نمى خواستم غصه هاى پنهانى ام باديدن وضع دلخراش و رقت بار او تجدبد و تشديد شود.
با كمال تعجب و تاءثر و از او پرسيدم : اين چهحال است كه در تو مى بينم ؟ چرا به اين وضع دچار شده اى ؟
با اشاره به من فهماند كه ميل نشستن دارد. دستم را تكيه گاه بدنش قرار دادم و با كمك مندر بستر خود نشست و آرام آرام لب به سخن گشود تا قصه خود را شرح دهد.
قصر مجلل و دختر ماهرو  گفت : ده سال تمام من و مادرم در خانه اى مسكن داشتيم . همسايه مجاور ما مرد ثروتمندىبود. قصر مجلل و با شكوه آن مرد متمكن ، دختر ماهرو و زيبايى را در آغوش داشت كهنظيرش در هيچ يك از قصور اين شهر نبود. چنان شيفته و دلباخته او شدم كه صبر وقرارم به كلى از دست رفت . براى آن كه به وصلش برسم ، تمام كوشش را به كاربردم . از هر درى سخن گفتم و به هر وسيله اىمتوسل شدم ، ولى نتيجه نگرفتم . آن دختر زيبا همچنان از من كناره مى گرفت . سرانجامبه او وعده ازدواج دادم و به اين اميد قانعش ‍ كردم . با من طرح دوستى ريخت و محرمانهباب مراوده باز شد تا يكى از روزها به كامدل رسيدم و دلش را با آبرويش يك جا بردم و آن چه نبايد بشود، اتفاق افتاد.
خيلى زود فهميدم كه دختر جوان فرزندى در شكم دارد. دودل و محير شدم از اين كه آيا به وعده خود وفا كنم و با ازدواج نمايم ، يا آن كه رشتهمحبتش را قطع كنم و از وى جدا شوم ؟ شق دوم را انتخاب كردم و براى فرار از دختر،منزل مسكونى ام را تغيير دادم و به منزلى كه تو در آن جا به ملاقاتم مى آمدى ،منتقل شدم و از آن پس از او خبرى نداشتم . از اين قصهسال ها گذشت . روزى نامه اى به من با پست رسيد.
نامه تكان دهنده  در اين موقع دست خود را دراز كرد و كاغذ كهنه زرد رنگى را از زير بالش ‍ خود بيرونآورد و به دست من داد. نامه را خواندم ، اين مطالب در آن نوشته شده بود.
اگر به تو نامه مى نويسم ، نه براى اين است كه دوستى و مودت گذشته را تجديدنمايم ، براى اين كار حاضر نيستم حتى يك سطر يا يك كلمه بنويسم ، زيرا پيمانىمانند پيمان مكارانه تو و مؤ دتى مانند مؤ دت دروغ و خلاف حقيقت تو شايسته يادآورىنيست . چه رسد كه بر آن تاءسف خورم و تمناى تجديدش را نمايم .
مايه ترس و رسوايى  تو مى دانى روزى كه مرا ترك گفتى ، آتش سوزنده اى دردل و جنين جنبنده اى در شكم داشتم . آتش تاءسف بر گذشته ام بود و جنين مايه ترس ورسوايى آينده ام . تو كمترين اعتنايى به گذشته و آينده من ننمودى . فرار كردى تاجنايتى را كه خود به وجود آورده اى نبينى و اشك هايى را كه تو جارى كرده اى ، پاكنكنى . آيا با اين رفتار بى رحمانه و ضد انسانى مى توانم تو را يك انسان شريفبخوانم ؟ هرگز، نه تنها انسان شريف نيستى ، بلكه اصلا انسان نيستى . زيرا تمامصفات ناپسند وحوش و درندگان را در خود جمع كرده اى و يك جا مظهر همه ناپاكى ها وسيئات اخلاقى شده اى .
وسيله ارضاى شهوت  مى گفتى تو را دوست دارم . دروغ مى گفتى . تو خودت را دوست مى داشتى ، تو بهتمايلات خويشتن علاقه مند بودى . در رهگذر خواهش هاى نفسانى خود به من برخوردكردى و مرا وسيله ارضاى تمنيات خويشتن يافتى ، وگرنه هرگز به خانه من نمى آمدىو به من توجه نمى كردى .
به من خيانت كردى ، زيرا وعده دادى با من ازدواج كنى ، ولى پيمان شكستى و به وعده اتوفا ننمودى . فكر مى كردى زنى كه آلوده به گناه شده و در بى عفتى سقوط كرده است، لايق همسرى نيست . آيا گناهكارى من جز به دست تو شد؟ آيا سقوط من ، سببى جزجنايتكارى تو داشت ؟ اگر تو نبودى ، من هرگز به گناه آلوده نشده بودم . اصرار مداومتو مرا عاجز كرد و سرانجام مانند كودك خردسالى كه به دست جبار توانايى اسير شدهباشد، در مقابل تو ساقط شدم و قدرت مقاومت را از دست دادم .
دزدى عفت  عفت مرا دزديدى . پس از آن من خود را ذليل و خوار حس مى كردم و قلبممالامال غصه و اندوه شد. زندگى برايم سنگين و غيرقابل تحمل مى نمود. براى يك دختر جوانى مانند من ، زندگى چه لذتى مى توانستداشته باشد؟ نه قادر است همسر قانونى يك مرد باشد و نه مى تواند مادر پاكدامن يككودك . بلكه قادر نيست در جامعه به وضع عادى به سر برد. او پيوسته سرافكنده وشرمسار است . اشك تاءثر مى بارد و از غصه صورت خود را به كف دست مى گذارد وبر گذشته تيره خود فكر مى كند. وقتى به ياد رسوايى خويش و سرزنش هاى مردم مىافتد، از ترس ، بندهاى استخوانش مى سوزد و دلش از غصه آب مى شود.
آسايش و راحت را از من ربودى . آن چنان مضطر و بيچاره شدم كه از آن خانهمجلل و با شكوه فرار كردم . از پدر و مادر عزيز و از آن زندگى مرفه و گوارا چشمپوشيده و به يك منزل كوچك ، در يك محله دورافتاده و بى رفت و آمد مسكن گزيدم تاباقى مانده عمر غم انگيز خود را در آن جا بگذرانم .
پدر و مادرم را كشتى . خبر دارم هر دو در غياب من جان سپردند و از دنيا رفتند. آن ها ازغصه جدايى من دق كردند و از نااميدى ديدار من مردند و گمان مى كنم مرگ آن ها سببى جزاين نداشت .
سم تلخ  مرا كشتى ، زيرا آن سم تلخى را كه از جام تو نوشيدم و آن غصه هاى كشنده و عميقى كهاز دست تو در دلم جاى گرفت و با آن در جنگ و ستيز بودم ، اثر نهايى خود را در جسم وجانم گذارده است . اينك در بستر مرگ قرار گرفته ام و روزهاى آخر زندگى خود را مىگذرانم . من اكنون مانند چوب خشكى هستم كه آتش در اعماق آن خانه كرده باشد، پيوستهمى سوزد و قريبا متلاشى مى شود. گمان مى كنم خداوند به من توجه كرده و دعايممستجاب شده است . اراده فرموده است كه مرا از اين همه نكبت و تيره روزى برهاند و ازدنياى مرگ و بدبختى ، به عالم زندگى و آسايش منتقلم نمايد.
با اين همه جرايم و جنايات ، بايد بگويم : تو دروغگويى ، تو مكار و حيله گرى ، تودزد جنايتكارى . گمان نمى كنم خداوند عادل تو را آزاد بگذارد و حق من ستمديده مظلوم را ازتو نگيرد.
آستانه قبر  اين نامه را براى تجديد عهد دوستى و مؤ دت ننوشتم ، زيرا تو پست تر از آنى كه باتو از پيمان محبت صحبت كنم . به علاوه ، من اكنون در آستانه قبر قرار گرفته ام . ازنيك و بدهاى زندگى ، از خوش بختى ها و بدبختى هاى حيات درحال وداع و جدايى هستم . نه ديگر در دل من آرزوى دوستى كسى است و نه لحظات مرگاجازه عهد و پيمان محبت به من مى دهد. اين نامه را تنها از آن جهت نوشتم كه تو نزد منامانتى دارى و آن دختر بچه بى گناه توست . اگر دردل بى رحمت ، عاطفه پدرى وجود دارد، بيا اين كودك بى سرپرست را از من بگير تا مگربدبختى هايى كه دامنگير مادر ستمديده او شده است ، دامنگير وى نشود و روزگار او مانندروزگار من تواءم با تيره روزى و ناكامى نگردد.
هنوز از خواندن نامه فارغ نشده بودم كه به او نگاه كردم . ديدم اشكش بر صورتشجارى است . پرسيدم : بعد چه شد؟
جرايم غير انسانى  گفت : وقتى اين نامه را خواندم ، تمام بدنم لرزيد. از شدت ناراحتى و هيجان ، گمان مىكردم نزديك است سينه بشكافد و قلبم از غصه بيرون افتد. با سرعت به منزلى كهنشانى داده بود آمدم و آن همين منزل بود. وارد اين بالا خانه شدم . ديدم روى همين تخت ، يكبدن بى حركت افتاده و دختر بچه اش پهلوى آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحتكننده اى گريه مى كند. بى اختيار از وحشت آن منظره هولناك فرياد زدم و بى هوش شدم .گويى در آن موقع ، جرايم غير انسانى من به صورت درندگان وحشتناك در نظرم مجسمشده بودند. يكى چنگال خود را به من مى نمود و ديگرى مى خواست با دندان مرا بدرد.وقتى به خود آمدم ، با خدا عهد كردم كه از اين بالا خانه ، كه اسمش را غرقة الاحزانگذارده ام ، خارج نشوم و به جبران ستم هايى كه بر آن دختر مظلوم كرده ام ،مثل او زندگى كنم و مانند او بميرم .
اينك موقع مرگم فرا رسيده و در خود احساس مسرت و رضايت خاطر مى كنم . زيرا نداىباطنى قلبم به من مى گويد، خداوند جرايم تو را بخشيده و آن همه گناهانى را كهناشى از بى رحمى و قساوت قلب بوده ، آمرزيده است .
سخنش كه به اينجا رسيد، زبانش بند آمد و رنگ صورتش به كلى تغيير كرد. نتوانستخود را نگاه دارد. در بستر افتاد. آخرين كلامى كه در نهايت ضعف و ناتوانى به من گفت ،اين بود: ابنتى يا صديقى يعنى دوست عزيزم ، دخترم را به تو مى سپارم . سپس جانبه جان آفرين تسليم كرد.
ساعتى در كنارش ماندم و آن چه وظيفه يك دوست بود، درباره اش انجام دادم . نامه هايىبراى دوستان و آشنايانش نوشتم و همه در تشييع جنازه اش ‍ شركت كردند. من در عمرمروزى را مثل آن روز نديدم كه زن و مرد به شدت گريه مى كردند. خدا مى داند الآن همكه قصه او را مى نويسم ، از شدت گريه و هيجان نمى توانم خود را نگاه دارم و هرگزصداى ضعيف او را در آخرين لحظه زندگى فراموش نمى كنم كه گفت : ابنتى ياصديقى .(385)
شكنجه وجدان اخلاقى  اين واقعه دردناك ، از تجاوز جنسى يك پسر و تسليم نابه جاى يك دختر سرچشمهگرفت . تضاد تمايلات و شكنجه هاى وجدان اخلاقى ، آن را تشديد كرد و سرانجام باآن وضع تاءثربار و رقت انگيز پايان پذيرفت .
اگر دختر و پسر از اولتمايل جنسى خود را تعديل كرده بودند، اگر بر خواهش هاى نفسانى خويش مسلط مىبودند و برخلاف عفت و قانون با يكديگر نمى آويختند، هيچ يك از آن صحنه هاى تكاندهنده و رنج آور پيش ‍ نمى آمد.
بدبختانه ، پسر تحت تاءثير شهوت بود وتمايل جنسى بر وى حكومت داشت . او تنها به ارضاى خواهش نفسانى خود فكر مى كرد ودر راه رسيدن به مقصود، از دروغگويى و عهدشكنى باك نداشت .
دختر نيز بر خواهش نفسانى خود مسلط نبود و درمقابل غريزه جنسى قدرت خوددارى نداشت . او تنها بر آبرو و شرف خود مى ترسيد، بههمين جهت ، موقعى كه پسر به وى وعده ازدواج داد، تسليم شد، زيرا گمان مى كرد با اينوعده ، تضاد شهوت و شرف برطرف شده و آبرويش محفوظ خواهد ماند.
عهدشكنى  پسر پس از اعمال شهوت و ارضاى غريزه ، دختر را ترك گفت و بر خلاف فطرتاخلاقى و سجاياى انسانى عهدشكنى كرد. دختر كهتمايل عزتش ‍ سركوب شده بود، از ترس رسوايى و بدنامى ، از پدر و مادر، از خانهزندگى ، از رفاه و آسايش و خلاصه از همه چيز خود چشم پوشيد و به آن زندگى تلخو ناگوار تن داد. شكست هاى روحى و پايمال شدن آبرو و شرف ، تار و پود وجود دختررا سوزاند و در سنين جوانى تسليم مرگش كرد.
ملامت هاى دورنى  پسر كه به وسيله نامه از نتايج شوم عهدشكنى و خيانت خود آگاه شده بود، سخت ناراحتشد. موقعى كه از نزديك دختر بدبخت را در حال مرگ مشاهده كرد، از وحشت بى هوشگرديد. شكنجه وجدان اخلاقى و ملامت هاى درونى ، چنان او را درهم كوبيد كه پس از مرگدختر نتوانست به زندگى عادى خود ادامه دهد. احساس شرمسارى مجبورش كرد كه خود ار درآن بالا خانه مصيبت زا زندانى كند و در آن محيط رنج آور و طاقت فرسا آن قدر بماند تابميرد.
(قال على عليه السلام : كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا.) (386)
على عليه السلام فرموده است : چه بسا لذت كوتاه شهوت زودگذرى غصه هاى درازىبه دنبال مى آورد و اندوه فراوانى در بر دارد.
بزرگ ترين پرتگاه  تمايلات غريزى ، به خصوص خواهش جنسى ، بزرگ ترين و خطرناك ترين پرتگاهىاست كه بر سر راه زندگى جوانان وجود دارد. آنان كه خواهان سعادت و كاميابى خويشهستند، بايد خواهش هاى نفساين خود را تعديل كنند و عنان غرايز را در اختيارعقل بگذارند تا از خطر تندروى و طغيانشان مصون بمانند و دچار تيره روزى و بدبختىنشوند.
كسانى كه غرايز خود را تعديل نكرده و بنده لذت و شهوت هستند، كسانى كه تمايلاتخويش را محدود ننموده و اسير عياشى و هواى نفس اند، كسانى كه نعمت هاى الهى را نابهجا صرف مى كنند و در راه ارضاى تمنيات شهوانى خويش ، ازاعمال منافى اخلاق و عفت باك ندارند، در لغت عرب مترف ناميده مى شوند.
شهوت پرستان عياش  اين گروه عياش و خودپرست ، اين گروه شهوتران و لاابالى ، نه تنها با غرايزتعديل نشده و تمايلات لجام گسيخته خويش موجبات تيره روزى و بدبختى شخص خودرا فراهم مى آورند، بلكه اين عناصر خطرناك باعث بدبختى جامعه نيز هستند. اينان مىتوانند با رفتار ناپسند خود، دگران را نيز منحرف كنند و به راه پليدى و ناپاكىسوق دهند. مى توانند توازن اخلاقى سجاياى انسانى مردم را نابود كنند و بناى سعادتو رستگارى قومى را ويران سازند و سرانجام موجبات سقوط و هلاك آن جامعه را فراهمآورند. قرآن شريف به اين مطلب مهم اجتماعى و تربيتى تصريح فرموده و خطر وجودشهوت پرستان عياش و لاابالى را به مسلمين خاطرنشان كرده است .
(و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليهاالقول فدمرناها تدميرا.)
اراده الهى بر هلاك مردم يك سرزمين ، موقعى است كه شهوت پرستان عياش ، در راهارضاى تمايلات تعديل نشده خود، به گناهكارى واعمال منافى عفت و اخلاق دست بزنند و جامعه را به راه ناپاكى و لاابالى گرى سوقدهند.
در اين شرايط، زمينه عذاب الهى فراهم مى شود و خداوند آن مردم را هلاك خواهد كرد.
احساسات مذهبى جوان  قال الله العظيم فى كتابه : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناهاسفل سافلين . الاالذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون (387)
پايه تربيت جوان  شناختن تمايلات طبيعى و تمنيات فطرى جوانان و ارضاى صحيح ومعتدل هر يك از آن تمايلات ، اساسى ترين پايه تربيتنسل جوان است . مربى لايق كسى است كه در درجهاول ، ساختمان طبيعى جوانان را مورد مطالعه دقيق قرار دهد و با بررسىكامل و همه جانبه ، تمام خواهش هاى درونى آنان را بشناسد و سپس هر كدام را در جاى خود وبا اندازه گيرى صحيح و عاقلانه ارضا نمايد.
منشا انحراف جوان  چنين تربيتى ، هم آهنگ با نظام حكميانه خلقت و بر وفق قانون آفرينش ‍ است . چنينتربيتى بهترين و پايدارترين تربيت هاست . چنين تربيتى مى تواند جوانان را بهشايستگى بسازد و موجبات خوشبختى و سعادت ابدى آنان را فراهم آورد.
بيشتر انحرافات جوانان ، كه سرانجام منجر به تيره روزى و سقوط آنان مى شود، از دومنشاء سرچشمه مى گيرد: يا براى اين است كه پاره اى از تمايلات فطرى ، مورد توجهقرار نگرفته و عملا سركوب شده اند. يا براى آن است كه جوانان در ارضاى بعضى ازتمايلات ، دچار تندروى و افراط شده اند.
دكتر كارل مى گويد:
(از هم اكنون بايد مسئله احياى تعليمات عمومى را مورد نظر قرار داد. دبستان ها ودبيرستان و دانشكده نتوانسته اند مردان و زنانى تربيت كنند كه به خوبى از عهدهرهبرى صحيح زندگى بر آيند. تمدن غرب به سوى انحطاط گراييده ، زيرا نهمدرسه و نه خانواده موفق به تهيه و تربيت مردمى واقعا متمدن نشده است .
بى اعتنايى به اصول اخلاق  شكست تعليم و تربيت امروزى ، با كمبود پدر و مادر فهميده از يك طرف ، و با اولويتىكه مربيان براى مسائل فكرى قائل اند و فهم ناكافى ايشان ازمسايل فيزيولوژيكى و بى اعتنايى به اصول اخلاق از طرف ديگر، بستگى دارد.
حوادث ساليان اخير، نواقص طبقه جوانان را كه از مدارس دانشگاه ها بيرون آمده اند، بهخوبى نشان داه است . وقتى اجتماع از هم مى پاشد، بسط علم و ادبيات و هنر و فلسفه چهسودى دارد؟
براى آن كه تمدن ما زندگى خود را ادامه دهد، بايد هر كس خود را آماده زيستن كند، ولىنه بر حسب ايدئولوژى ها، بلكه بر وفق نظم طبيعى اشياء. بنابراين ، بايستى بهجاى تعليم منحصرا فكرى ، تعليم جامع را جايگزين كرد. به بيان ديگر، بايد تمامامكانات ارثى را به فعاليت واداشت و فردى را كه بدين ترتيب پرورش يابد، بهواقعيات جهانى و اجتماعى واقف كرد.
پى بردن به واقعيات  (ما امروز مربيانى براى تعليم و تربيت جامع در دست نداريم . لذا،قبل از هر چيز مدارسى براى تربيت چنين مربيانى ضرورى است تا در آناصول مشى صحيح زندگى و مقررات تكنيك هاى آن تعليم شود.
وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى به وجود بياورد و در هر كس ، تا آن جا كهامكانات ارثى اش اجازه مى دهد، ادب و تملك نفس و درستى و حس جمالى و حس مذهبى ورسوم دليرى و قهرمانى را بسط دهد و در عينحال هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پرورش ‍ فكرى و روحانيون حقيقى وبا اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اينعوامل مختلف را چنان توجه كنند كه از هر كودكى موجود متعادلى ساخته شود. چنين معلمىمدير حقيقى مدرسه است .)(388)
احياى همه تمايلات  در آيين مقدس اسلام ، برنامه تربيت نسل جوان بر اساس احياى تمام تمايلات فطرى وهدايت همه خواهش هاى طبيعى استوار است . پيشواى عالى قدر اسلام ، كليه تمنيات مادى ومعنوى جوانان را مورد توجه دقيق قرار داده است و در ضمن تعاليم اعتقادى و اخلاقى وعملى خود، همه آن ها را با هم موزون و هم آهنگ ساخته و هر يك را با اندازه گيرى صحيحدر جاى خود ارضا كرده است .
برنامه تربيت در اسلام  جوانى كه در مكتب آسمانى اسلام تربيت مى شود و جسم و جانش با تعاليمرسول اكرم پرورش مى يابد، يك انسان واقعى است و در زندگى از تمام مزاياى سعادتو خوشبختى برخوردار است .
او داراى سرمايه ايمان و اخلاق است و جز به پاكى و نيكى ، فكر نمى كند. او با اتكاىبه خداوند بزرگ ، روحى مطمئن و آرام دارد و درمقابل پيش ‍ آمدهاى زندگى ، خود را نمى بازد و شخصيت معنوى خويش را از دست نمى دهد.او مرد كار و فعاليت است و هرگز از انجام وظايف خويش شانه خالى نمى كند. او از تماملذايذ زندگى ، به طور مشروع به قدر مصلحت برخوردار است و در خويش احساسمحروميت نمى نمايد. خلاصه ، جوانى كه با برنامه اسلام تربيت مى شود، بهكمال شايسته خويش مى رسد و كليه تمايلاتش در جاى خود ارضا مى گردد.
براى آن كه جوانان از برنامه هاى تربيتى اسلام در احياى تمايلات وتعديل خواهش ها آگاه شوند، براى آن كه تا اندازه اى روش هاى علمى و عملىرسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام واضح گردد، پاره اى از آن ها را ضمن اين بحثو چند بحث ديگر مورد گفت وگو قرار مى دهم تا جوانان با پيروى از آن ها موجباتسعادت و كاميابى خود را فراهم آورند.
از جمله تمايلاتى كه به طور فطرى با سرشت انسان آميخته شده و ريشه اصلى آن دراعماق جان كليه ملل و اقوام بشرى وجود دارد، معرفت الهى و وجدان اخلاقى است .
قدرت تغييرناپذير  بشر به فطرت طبيعى خود درك مى كند كه در اين جهان متغير و پرتحول ، قدرتى وجود دارد كه همواره ثابت و لايتغير است . تحولات جهان در آن قدرتاثر نمى گذارد و گذشت زمان تغييرش نمى دهد. آن حقيقتمجهول ، ذات لايزال الهى است .
بشر به خواهش فطرى و كشش طبيعى خود مايل است آن حقيقت را بهتر بشناسد و نسبت بهوى معرفت بيشترى پيدا كند و در مقابل آن قدرت ثابت و نامحدود، سر تعظيم و بندگىفرود آورد.
توجه به آيين فطرت  (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليهالاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .) (389)
به آيين فطرت و دين حنيف توجه نما. به آن كه فطرتى كه خداوند تمام بشر را با آنآفريده است . فطرتى كه در خلقت انسان همواره ثابت است و هرگز تغيير نمى كند. ايناست آيين استوار و تزلزل ناپذير الهى .
(عن زرارة قال سئلت اباجعفر عليه السلام ماالحنيفية ،قال هى الفطرة التى فطرالناس عليها، فطرهم على معرفته .) (390)
زراره از مام صادق عليه السلام پرسيد: دين حنيف چيست ؟
فرمود: فطرت است . فطرتى كه خداوند مردم را با آن آفريده است ، فطرت مردم برمعرفت الهى است .
حقيقت پايدار  جان .بى .كايزل مى گويد:
(هر چه زندگى مى كنيم ، در مبداء وجود اين عالم كنجكاوتر مى شويم و در پى بردنبه كيفيت زيبايى و نيكى و حقيقت آفريننده و روابط ما با او بيشتر اصرار مى ورزيم وتوجهمان از ماديات به معنويات و از خودمان به عالم معطوف مى شود، مى بينيم كهاصل حيات متغير است . وجود ما هر هفت سال يك مرتبه عوض مى شود. سبزه و درخت مىپژمرند و مى خشكند. خويشاوندان و دوستان همه مى ميرند. آداب و رسوم و اجتماعات ، هرچه هست ، از بين مى رود. پس آن چه پايدار است و نمى ميرد كدام است ؟
فكر بشر آن قدر به دنبال آن اصلى كه در اين دنياى متغير، پايدار و جاويد وتغييرناپذير باشد، تجسس و تكاپو كرده تا به اين حقيقت رسيده كه آن چه در اين عالمناپايدار، ابدى و پاينده است ، وجود پروردگار يا به زبان ديگر علت اوليه آفرينشاست .)(391)
الهام الهى  بشر به فطرت انسانى خود، بدون مربى و معلم ،اصول اوليه خوبى ها و بدى ها را درك مى كند و. طبعامايل است به خوبى ها بگرايد و از بدى ها اجتناب نمايد. اين تشخيص فطرى كه ناشىاز هدايت تكوينى خداوند است ، در قرآن شريف به الهام الهى تعبير شده است .
(و نفس و ما سويها. فالهمها فجورها و تقويها.) (392)
قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون ومعتدل آفريده و نيك و بدش ‍ را به وى الهام فرموده است .
(عن ابى عبدالله عليه السلام قال : فالهمها فجورها و تقويها)قال بين لها ماتاتى و ما تترك .) (393)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرموده است : كه خداوند با فيض ‍ الهام خود،نيك و بدها را بر بشر آشكار فرموده است .
روان شناسان ، آن نيروى دراك را كه با سرشت بشر آميخته و در اعماق جان تمام ملت هاوجود دارد و به وسيله آن خوبى ها و بدى هاى اصلى را تشخيص مى دهند، به نام وجداناخلاقى مى خوانند.
وجدان اخلاقى  ژان ژاك روسو مى گويد:
(به تمام ملل دنيا نظر بيندازيد، تمام تاريخ ‌ها را ورق بزنيد، در بين تمام اين كيشهاى عجيب و غريب و ظالمانه ، در بين تمام اين عادات و رسوم بى نهايت متنوع ، همه جا،همان اصول عدالت و درستى ، همان قوانين اخلاقى ، همان مفاهيم نيكى و بدى را خواهيديافت .
بنابراين ، در اعماق همه روح ها، يك اصل فطرى عدالت و تقوا يافت مى شود كه ما، علىرغم قوانين و عادات ، اعمال خود و ديگران را از روى آن قضاوت مى نماييم و خوب و بد آنرا معلوم مى كنيم . اين اصل همان است كه من وجدان مى نامم .
مشخص خوبى و بدى  راست بگو، آيا در دنيا مملكتى يافت مى شود كه در آن پاى بند بودن به ايمان و عقيده ،حفظ قول ، ترحم ، خيرخواهى و جوانمردى ، جنايت باشد؟ آدم خوب ، منفور باشد و آدم بد،محترم ؟ اى وجدان ، اى غريزه ملكوتى ، اى صداى جاويدان و آسمانى ، اى راهنمايى مطمئناين موجودات نادان و كم عقل ، تويى كه عاقل و آزاد هستى . اى آن كه نيكى و بدى را بدونخطا قضاوت مى كنى . تويى كه انسان را به خدا نزديك مى نمايى . تو هستى كه او رانيك مى گردانى و اعمال او را با قوانين اخلاقى وفق مى دهى . اگر تو نبودى ، من درخودم چيزى حس نمى كردم كه مرا فوق بهايم قرار دهد، تنها امتيازى كه بر آن ها داشتم ،اين بود كه به وسيله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطايى به خطاىديگر بيفتم .)(394)
تمايل ايمان و اخلاق  همان طور كه ريشه هاى اصلى غرايز و خواهش هاى نفسانى ، از دوران كودكى در نهادفرزندان بشر وجود دارند و تدريجا با پيشرفت سن و تناسب و نمو بدن ، رشد مى كنندو با فرا رسيدن دوران بلوغ ، با شدت و نيرومندى آشكار مى گردند، همچنين بذرهاىاساسى معرفت فطرى و وجدان اخلاقى نيز از دوران طفوليت در اعماق جان كودكان نهفتهاند و كم و بيش ‍ خودنمايى خفيفى دارند. موقعى كه كودك به دوران بلوغ و جوانى مىرسد از نيرومندى جسم و جان برخوردار مى گردد، بذرهاى معرفت و وجدان شكفته مىشوند و تمايلات فطرى ايمان و اخلاق در نهادش به شدت بيدار مى گردند.
عجز كودك از درك مجردات  (در اوان كودكى ، هنوز ذهن و شعور انسانى براى درك حقايق جاويد، مانند راستى وزيبايى و نيكى و مبداء آفرينش ، يعنى پروردگار، آماده نيست . تعلقطفل به ماديات است و از فهم معانى و مجردات عجز دارد. به همين جهت ، كه حقيقت فوق مادهاست و همچنين مذهب كه مشعر از روابط انسان با خداوند است ، براىطفل قابل فهم نيست .
سروكار طفل با چيزهايى است كه مى تواند ببيند و لمس كند و بشنود و ببويد و بچشد.مدتى بايد از اين عالم بيرون بيايد و بتواند به درك مجردات و معانى ، كه گردانندهواقعى اين عالم اند، پى ببرد.
بر طبق آزمايش هايى كه به عمل آمده ، به طور كلى ايمان به مذهب از سن 12 سالگىآغاز مى شود. در اشخاص سالم و طبيعى ، ايمان به حقايق جاويد، يعنى احتياج به پرسش، سنين عمر شديد مى شود و هر چه روح و جسم درمراحل رشد و نمو پيش مى روند، نفوذ و تاءثير ايمان در افكار واعمال ما زيادتر است .)(395)
كشش هاى روحانى در جوان  تحولات انقلابى بلوغ ، كليه فطريات نهفته را در وجود جوانان آشكار مى سازد و بههمه استعدادهاى طبيعى جامه فعليت مى پوشاند. با فرا رسيدن بلوغ ، از يك طرف خواهشهاى غريزى در وجود جوانان شكفته مى شود و از طرف ديگر، تمايلات روحانى و وجداناخلاقى در ضميرشان بيدار مى گردد. همان طور كه انگيزه غرايز، جوانان را بهاعمال خواهش هاى نفسانى تحريك مى كند، همچنين كشش هاى روحانى ، آنان را به ارضاىتمنيات معنوى وامى دارد.
در جست وجوى حق  به عقيده روان شناسان ، دروان بلوغ و جوانى ، دوره بروز احساسات مذهبى و شكفته شدنتمايلات ايمانى و اخلاقى است . جوانان به طور فطرىمايل اند از مبداء عالم باخبر شوند، خداوند خالق را بشناسند و او را پرستش ‍ كنند.جوانان به طبع انسانى خود، در جست وجوى حق هستند و در راه پى بردن به حقيقت ، مجاهدهو كوشش مى كنند و بدين وسيله تمايل فطرى خود را به معرفت ارضا مى نمايند.
جوانان به تمايل طبيعى و رغبت فطرى خود، به پاكى و فضيلت ، بهعدل و انصاف ، به اداى امانت و وفاى به پيمان ، به راستى و درستى ، و خلاصه بهسجاياى انسانى علاقه دارند و مايل اند شخصيت خود را بر اساس تمنيات وجدان اخلاقىاستوار نمايند.
قدرت و اختيار جوانان در انتخاب صفات پسنديده و يا ناپسند يكسان است و مى توانندعملا نادرستى را برگزينند و به انحراف و ناپاكى بگرايند. ولى انگيزه هاى فطرىو كشش هاى درونى ، كه در اعماق جانشان وجود دارد، آنان را به راهفضايل اخلاقى و سجاياى انسانى سوق مى دهد و از نادرستى و سيئات اخلاقى برحذرشان مى دارد.
نداى راستى و درستى  جوانان از ضمير باطن خود، كه كانون تمنيات فطرى است ، تنها يك ندا را مى شنود و آننداى درستى و راستى است . نداى پاكى و فضليت است . آن ندايى است كه با سرشتآدميان آميخته شده و به نام الهام الهى و وجدان اخلاقى خوانده مى شود.
تمايل طبيعى نوجوانان به فضيلت اخلاقى و انصاف ، به پاكى و پاكدامنى ، بهقدرى شديد است كه اگر در محيط خانواده ، از پدر خشمگين مى گردند، لب به اعتراضمى گشايند، پدر و مادر نادرست و ستمگر را به شدت ملامت مى كنند و آنان را مايه ننگبشريت مى دانند.
نوجوانان نه تنها به صفات پسنديده و رفتار پاك خود فكر مى كنند، بلكهميل درونى و رغبت فطرى آنان ، پاكى و فضليت تمام مردم جهان است .
آرزوى سجاياى انسانى  جوانان از نادرستى و بداخلاقى دگران رنج مى برند و بر انحراف و ناپاكى مردمافسوس مى خورند. آرزو دارند كه سجاياى انسانى وفضايل اخلاقى بر سراسر جهان حاكم باشد و تمام مردم عالم ، به راستى و درستىقدم بردارند.
موريس دبس استاد دانشگاه استراسبورگ مى گويد:
(در حدود 15 - 17 سالگى ، جوانان به نداى تقدس يا شجاعت به لرزه در مى آيند.آرزومند مى شوند كه جهان را از نو تشكيل دهند، بدى را محو و نابود سازند عدالت مطلقرا حكمفرما نمايند.)(396)
(ارزشهاى ماوراءالطبيعه و مذهبى ، در مجاورت ايدهآل هاى اخلاقى ارزش هاى ماوراءالطبيعه جوانان وجود دارد. دانشجويان جوان به دستگاههايى كه در جست وجوى بيان واقعى ، از حقيقت امور جهان باشد، علاقه وافر دارند.
بلوغ و جهش احساسات مذهبى  اوگوست ، در قانون سه حالت خود، دوران بلوغ را سنين ماوراءالطبيعه ناميده است . غالباشخاص در مقام مواجهه با مسائل اسرار جهان و كيفيت وجود، يك نوع اضطراب خاص حس مىكنند كه يك راه ديگر وصول به ماوراءالطبيعه است . خيلىمشكل است كه بتوان در فكر جوانان ، با روشنى ، قلمرو ماوراءالطبيعه را ازمسائل مذهبى جدا كرد، زيرا همه ارزش هاى روحى در يك جا تقارب پيدا مى كنند.
توسعه شخصيت  گويا همه روان شناسان در اين نكته متفق القول اند كه ما بين بحران تكليف و جهشناگهانى احساسات مذهبى ، ارتباطى وجود دارد. در اين اوقات ، يك نوع نهضت مذهبى ، حتىدر نزد كسانى ديده مى شود كه سابق بر اين نسبت بهمسائل مربوط به مذهب و ايمان لاقيد و بى اعتنا مى شوند. طبق نظر استانلىهال ، حداكثر اين احساسات مذهبى در حدود 16 سالگى پيدا مى شود. اين استحاله را مىتوان يك صورت خلاصه و فشرده از توسعه شخصيت جوان دانست . اين احساسات بهجوان ، كه تحت تاءثير نيروهاى مختلف قرار گرفته است ، اجازه مى دهد كه علت غايىخود را در وجود خداوند پيدا كند. وجود خداوند، عذاب و شكنجه داخلى او را تخفيف مى دهد واين موضوع براى وى محقق مى گردد كه او نيز در دستگاه زندگى جهانى مقامى دارد. درنزد كسانى كه در دوران كودكى ، تعليم و تربيت مذهبى داشته اند، چنين نهضت ناگهانىوجود ندارد، اما عشق به خداوند شدت مى يابد و به اصطلاح پ .بوره ، با آن احساسىكه در دوران كودكى نسبت به خداوند حس مى كردند، تفاوت پيدا مى كند، به خصوص درنزد دختران جوان ، همراه با جهش هاى عارفانه است . بالاخره دراين دوران است كه الهاماتمذهبى صورت دقيق پيدا مى كند.)(397)
سنين ماوراء طبيعت  نوجوانان ، از هر ملت و نژاد، به طور فطرى خواهان معرفت الهى و سجاياى اخلاقىهستند. اين خواهش عميق و طبيعى سبب شده است كه دانشمندان روان ، دوران بلوغ را سنينماوراى طبيعت بنامند و در مباحث روان شناسى جوان ، مستقلا درباره آن گفت وگو كنند.
تمايل فطرى جوانان به مذهب آن قدر شديد است كه همه روان شناسان مى گويند: بينبحران تكليف و جهش هاى مذهبى ، ارتباط غيرقابل انكارى وجود دارد. حتى كودكانى كه درخانواده هاى دور از مذهب و ايمان پرورش ‍ يافته اند، در دوران بلوغ علاقه بيشترى ازخود نسبت به مسائل مذهبى نشان مى دهند.
رغبت جوان به درك مذهب  تقاضاى مذهب ، يكى از خواهش هاى فطرى بشر است كه با فرارسيدن بلوغ ، مانند سايرتمايلات طبيعى در نهاد جوانان بيدار مى شود و آنان را به مجاهده و كوشش وامى دارد.جوانان ، به طور طبيعى رغبت وافرى به دركمسائل مذهبى دارند و گفتارهاى دينى را با كمال علاقه مندى و رضاى خاطر مى شنوند.
موقعى كه رسول اكرم در مكه قيام كرد و دعوت خود را بين مردم آشكار نمود، شور و هيجانعظيمى در نسل جوان پديد آمد. آنان روى تمايل فطرى مذهب ، در اطراف حضرت محمد صلىالله عليه و آله اجتماع كردند و به شدت تحت تاءثير گفتارش قرار گرفتند. اين امرسبب بروز اختلافات شديدى در خانواده ها، بين جوانان و سالمندان گرديد و مشركين آن رادر رديف اعتراضات خود به رسول اكرم قرار دادند.
علاقه جوانان به اسلام  (فاجتمعت قريش على ابيطالب فقالوا يا اباطالب ان بن اخيك قد سب الهتنا و افسدشباننا و فرق جماعتنا.(398) )
قريش گرد حضرت ابوطالب جمع شدند و گفتند برادرزاده ات خدايان ما را به بدى يادكرده و جوانان ما را فاسد نموده و مايه اختلاف و تفرق ما شده است .
غذاى روحانى  سخن حضرت محمد صلى الله عليه و آله را همه طبقات ، از زن و مرد و پير و جوان مىشنيدند، ولى جوانان بيش از ساير مردم ابراز علاقه مى كردند. زيرا جهشتمايل فطرى مذهب در دوران بلوغ ، آنان را شيفته فراگرفتن ايمان و اخلاق نموده وسخنان رسول اكرم جوابگوى تمايلات مذهبى جوانان و غذاى روحانى آنان بود. به همينجهت ، بيش از بزرگسالان و پيران ، به تعاليم آن حضرت ابراز علاقه مى كردند.
زمانى كه مصعب بن عمير، نماينده مخصوص رسول اكرم ، براى تعليم دادن قرآن مجيد ونشر معارف اسلامى به مدينه آمد، جوانان بيش از بزرگسالان دعوتش را اجابت مى كردندو در راه فراگرفتن اسلام رغبت بيشترى از خود نشان مى دادند.
(و كان مصعب نازلا على اسعد بن زرارة و كان يخرج فىكل يوم و يطوف على مجالس الخزرج يدعوهم الى الاسلام فيجيبه الاءحداث .(399) )
مصعب در مدينه به منزل اسعدبن زراره وارد بود. روزها به مجالس قبيله خزرج مى رفت وآنان را به آيين اسلام دعوت مى نمود و نوجوانان دعوتش ‍ را مى پذيرفتند.
تمايل فطرى ايمان و اخلاق ، كه به قضاى حكيمانه الهى در نهاد بشر آفريده شده ودر دوران بحرانى بلوغ ، به صورت جهش احساسات مذهبى آشكار مى گردد، يكى ازبهترين و نيرومندترين پايگاه هاى تربيتىنسل جوان است .
مربيان لايق بايد از اين تمايل فطرى و كشش روحانى استفاده نمايند و آن را همواره درضمير جوانان زنده و بيدار نگاه دارند و برنامه هاى تربيتى خود را براساس اينتمناى طبيعى استوار سازند.
پيروى از برنامه خلقت  ارضاى خواهش هاى ايمانى و اخلاقى جوانان ، پيروى از برنامه خلقت و اطاعت از قوانينآفرينش است . تربيتى كه با نداى فطرت هم آهنگ باشد، تربيتى كه بر پايهتمايلات طبيعى بنيان گذارى شود، مايه خوشبختى و سعادت ابدى است و پيوسته ثابتو پايدار خواهد ماند.
اين تمايلات مختلف ، كه با فرارسيدن بلوغ در ضمير جوانان بيدار مى شود، سرمايههاى پرارزش جوانى است و هر يك از آنها سهمى در تربيت جوان دارد. مربيان دانا از همهآنان تمايلات به نحو شايسته استفاده مى كنند و هر يك را در مسير خود به درستى هدايتمى نمايند. ولى در نظر دانشمندان روان و تربيت ، مطلب شايان دقت اين است كه تربيتجوان را از كجا آغاز كنيم و كدام تمايل را بر ساير خواهش هاى طبيعى مقدم بداريم .
دوران مهلت  موريس دبس ، استاد دانشگاه استراسبورگ مى گويد:
(ما بين زمانى كه جوان نورسيده به ارزش شخصى خود پى مى برد و زمانى كه وىارزش هاى اجتماعى را درك مى نمايد، يك دوران مهلت وجود دارد كه بايد در حفظ آن كوشيدو جوان را در اين مدت مهلت ، تحت تعليم قرار داد و مابين ارزش هاى متفاوتجمال پسندى ، اخلاقى ، مذهبى ، آن ارزشى را كه شخصيت وى را بالا مى برد، به اوآموخت . مسلما به اين ترتيب ، بر حسب ارزش هايى كه جوان را احاطه نموده باشند، كيفيتجوانى تغيير مى نمايد.
كدام ارزش را بايد اختيار كرد؟ كدام يك از آنها را مقدم بر ديگران بايد داشت ؟ اينهامسائل اساسى ، مسائل سوزان و شورانگيزى هستند كه عقايد و مسلك هاى مختلف بر روىآنها با يكديگر جنگ و جدال مى كنند. من در اين جا، از هر نوع انتخاب خوددارى مى كنم ،زيرا اين موضوع بستگى بسيارى با نظر مربى دارد.)(400)
آغاز تربيت  مكتب آسمانى اسلام به اين پرسش پاسخ صريح داده و اولين تمايلى كه به طور قاطعآن را در راه تربيت نسل جوان مورد توجه قرار مى دهد، خواهش ‍ فطرى مذهب است . اسلام بهتمام تمنيات طبيعى جوانان عنايت دارد و هر يك را در جاى خود، با اندازه گيرى صحيح ،ارضا مى كند، ولى احياى خواهش مذهب را بر ساير خواهش ها مقدم شناخته و برنامه هاىتربيتى خود را از ارضاى تمايلات معرفت فطرى و وجدان اخلاقى آغاز مى كند.
اسلام با پرورش ايمان و اخلاق در دوران بلوغ ، جوانان را خداپرست و با فضيلت بارمى آورد. به آنان شخصيت انسانى مى بخشد و آنها را براى يك زندگى پاك وشرافتمند، كه تواءم با ايمان الهى و سجاياى اخلاقى است ، آماده مى سازد.
على عليه السلام ، ضمن نامه مفصلى ، روش عالمانه و نظر صائب خود را در طرز تربيتحضرت مجتبى عليه السلام ، جوان نوخاسته خويش ، توضيح داده و برنامه خود را بااحياى عواطف مذهبى آغاز فرموده است :
(... و ان ابتدئك بتعليم كتاب الله و تاءويله و شرائع الاسلام و احكامه و حلاله وحرامه .(401) )
... و اين كه تربيت تو را با تعليم كتاب الهى وتاءويل آن شروع نمايم ، مقررات اسلامى را به تو ياد دهم وحلال و حرام آن را به تو بياموزم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation