و اختصاص منابع ثروت به يك طبقه ، آن طبقه دولت را يعنی در واقع زوررا به عنوان يك نيروی بيرونی برای اخضاع طبقه استثمار شده و دين را بهعنوان يك نيروی درونی برای اقناع آن طبقه اختراع كرد ، و در دورهاشتراكی قبلی نه دين بوده و نه دولت ، در اشتراك نهايی نيز همچنين .ولی همچنانكه گفتيم آنجا كه جامعه بی طبقه نيز باشد ، عدالت داخلی خودبه خود اجرا نمی شود و جرم خود به خود از بين نمی رود كه حفظ امنيتداخلی نيازمند به يك قدرت متمركز نباشد ، و همچنين يك جامعه اشتراكینيز نيازمند به دفاع ملی و نيازمند به روابط خارجی است و نيازمند به فصلخصومات و اجراء حدود و مجازاتها است مگر اينكه فرض كنيم آينده بشريتيكپارچه است پس دشمن خارجی وجود ندارد و رابطه با خارج وجود ندارد پسنه وزارت دفاع لازم است نه وزارت خارجه چون ريشه همه تجاوزات وعصيانها مالكيت است پس نيازی به دادگستری و همچنين به شهربانی وژاندارمری و بالاخره به حفظ امنيت نيست ، پس نياز به دولت نيست .ولی باز هم اين سؤال پيش میآيد كه نيازهای ثانوی ناشی از توسعه تمدنايجاب می كند ارشاد و هدايت و مديريت را در عصر توسعه پس نياز بهدولت و حكومت به عنوان اين مظهر هست . 3 - حق حاكميت حق حاكميت از كی است ؟ در اينجا چند گونه تصور وجود داشته و دارد :الف - حق طبيعی اينكه حق طبيعی يك تخمه و يك نژاد |