شعر بعد از 15 خرداد كه در زندان شهربانی بوديم آقای بكائی تبريزی اشعارذيل را كه از مردی بنام ذوالقدر میباشد در پشت مثنوی من بعنوان يادگارنوشتند : نشد ابرو خم از سنگينی بار قفس ما را كه اين سنگين سبك تر باشد ازبال مگس ما را به رغم عدل و آزادی خلاف هر چه در عالم به جرم راستی افكنده در زندان، عسس ما را تنك پرمايگان توبه فرما را زما برگو گرانجانيم و نتواند خريدنهيچكس ما را خود آزادی به دست آور كه كس نفرستد اين گوهر از آنسوی بحار و ساحلرود ارس ما را دموكراتش لقب بخشند هر خود رای و خودكامی در اين مكتب كه معنیواژگون گرديده اسما را ز بيت المال ملت گنجها سهم تبه كاران بيات آجر و صبحانه آب وعدس ما را اينجانب با اينكه فاقد طبع شعر است يك روز اشعار بالا را با ابياتذيل استقبال كرد : ز منزلگاه آن محبوب ، ياران را خبر نبود همی آيد به گوش از دورآواز جرس ما را صبا از ما ببر يك لحظه پيغامی به روح الله كه ای ياد تو مونس روز وشب در اين قفس ما را به رغم كوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز ميان ما و تو پيوند تا باشدنفس ما را سزاوار تو ای جان كنج زندان نيست منزلگه سزد گر خون ببارد از دوديده هر نفس ما را رواق منظر ديده مهيای قدوم تو كرم فرما و بپذير از صفا اين ملتمس مارا تمام ملت ايران فكنده چشم بر راهت به راه عدل و آزادی ، نه باك ازهيچكس ما را |