عقل حكم پارازيت را پيدا میكنند ، ديگر آدمی ندای عقل خويش را نمیشنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ايجاد میكنند ، ديگر چراغ عقلنمیتواند پرتو افكنی كند . فیالمثل ما كه در اين فضا الان نشستهايم ومیگوئيم و میشنويم و میبينيم ، به حكم اينست كه يك نفر سخن میگويد وديگران سكوت كردهاند ، چراغها نور میدهند و فضا هم صاف و شفاف است .ولی اگر در همين فضا با اين يك نفر سايرين هم هركس برای خودش حرفیبزند و با صدای بلند آوازی بخواند بديهی است كه حتی خود گوينده هم ندایخود را نخواهد شنيد . و اگر اين فضا پر از دود و غبار باشد كسی كسی رانخواهد ديد . اينست كه گفتهاند :
حقيقت سرائی است آراسته |
هوا و هوس گرد برخاسته |
نبينی كه هر جا كه برخاست گرد |
نبيند نظر گرچه بيناست مرد |
و يا گفتهاند :
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی |
غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد |
و يا گفتهاند :
چون غرض آمد هنر پوشيده شد |
صد حجاب از دل به سوی ديده شد |
برای مثال جوان محصلی را در نظر میگيريم . اين جوان از مدرسه برگشتهفكر میكند لازم است درسهايش را حاضر كند ، برای اين كار چندين ساعتبنشيند و بخواند و بنويسد و فكر كند ، زيرا بديهی است نتيجه لاقيدی وتنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است . اينندای عقل او است . در مقابل اين ندا ممكن است فريادی از شهوت و ميل بهگردش و چشم چرانی و عياشی در وجود او