بجائی رسيد كه كم كم در خانه پدر كه هيچوقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشكيل نميشد بساط مشروب پهن ميكرد . تدريجا زنان هر جائی را مياورد ، پدر بيچاره دندان به جگر میگذاشت و چيزی نمیگفت . در آن اوقات تازه " گوجه فرنگی " به ايران آمده بود . عدهای عليه اين گوجه ملعون فرنگی ! تبليغ میكردند به عنوان اينكه فرنگی است و از فرنگ آمده حرام است و مردم هم نمیخوردند و تدريجا مردم آن شهر حساسيت شديدی درباره گوجه فرنگی پيدا كرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود . در آن شهر به اين گوجه " ارمنی بادمجان " میگفتند ، اين لقب از لقب " گوجه فرنگی " حادتر و تندتر بود ، زيرا كلمه گوجه فرنگی فقط وطن اين گوجه را مشخص میكرد ، ولی كلمه " ارمنی بادمجان " مذهب و دين آن را معين كرد ! قهرا در آن شهر تعصب و حساسيت مردم عليه اين تازه وارد بيشتر بود . روزی به آن حاجی كه پسرش هرزه و لا ابالی شده بود و خودش خون میخورد و خاموش بود ، اهل خانه خبر دادند كه امروز آقا پسر كار تازهای كرده است ، يك دستمال " ارمنی بادمجان " با خود به خانه آورده است . پدر وقتی كه اين خبر را شنيد ديگر تاب و توان را از دست داد آمد پسر را صدا زد و گفت : پسر شراب خوردی صبر كردم ، دنبال فحشاء رفتی صبر كردم ، قمار كردی صبر كردم ، خانهام را مركز شراب و فحشاء كردی |