آنوقت میفهميم كه اين مسائل چندان هم پيچيده و محتاج به استدلال نبوده ، خيلی واضح و روشن بوده ، فقط غوغاها و پارازيتها نمیگذاشتهاند كه ما تعليم عقل خود را بشنويم . آيا هوش غير از عقل است ؟ ديگران خيلی جلواند ، ولی همين اشخاص در مسئله زندگی و راهی كه بايد انتخاب كنند مثل آدمهای گيج و متحيراند ، افرادی كه هوششان در علميات از اينها خيلی عقبتر است مصالح زندگی را بهتر و روشنتر میبينند . لهذا اين فكر پيش آمده كه در انسان دو چيز است يكی هوش و يكی عقل ، بعضی با هوشترند و بعضی عاقلتر . ولی حقيقت اينست كه ما دو قوه نداريم يكی به نام عقل و ديگری به نام هوش . افراد باهوشی كه در مسائل عملی گيج و مبهوت و متحيرند علتش همان است كه عرض شد ، در اثر طغيان دشمنان عقل اثر عقلشان خنثی شده ، پارازيتها نمیگذارند كه فرمان عقل خود را بشنوند . اينگونه اشخاص پارازيت وجودشان زياد است ، نه اينكه در عقل خود كم و كسری داشته باشند . در اول سخن اشاره كردم كه تقوا و مجاهده اخلاقی و طهارت روح ، در آنچه مربوط به حوزه عقل نظری است هيچگونه تأثيری ندارد . حتی فلسفه الهی نيز وابستگی به اين معانی اخلاقی ندارد . و اشاره كردم كه در عين حال به نحو ديگری تقوا و مجاهده اخلاقی در تحصيل معارف الهی مؤثر است . اين مطلب احتياج به بحث مستقل دارد و چون آنچه فعلا گفتم |