|
|
|
|
|
|
چون مختار را بيرون برد كه بكشد پيكى از جانب يزيد رسيد و نامه آورد كه مختار را رهاكـن و او را رهـا كـرد، پـس ميثم را طلبيد و امر كرد او را بردار كشند بر در خانه عمرو بنالحريث و در آن وقت عمرو دانست كه مراد ميثم چه بوده است ، پس جاريه خود را امر كرد كهزيـر دار او را جـاروب كـنـد و بـوى خـوشـى بـراى او بـسـوزانـد پـس او شـروع كرد بهنـقـل احـاديـث در فـضـايـل اهـل بـيـت و در لعـن بـنـى امـيـّه و آنـچـه واقـع خـواهـد شـد ازقتل و انقراض بنى اميّه ، چون به ابن زياد گفتند كه اين مرد رسوا كرد شما را، آن ملعونامـر كرد كه دهان او را لجام نمودند و بر چوب دار بستند كه سخن نتواند گفت ، چون روزسـوّم شـد ملعونى آمد و حربه در دست داشت و گفت : به خدا سوگند كه اين حربه را بهتو مى زنم با آنكه مى دانم روزها روزه بودى و شبها به عبادت حق تعالى ايستاده بودى، پـس حـربـه را بـر تهيگاه او زد كه به اندرونش رسيد ودر آخر روز خون از سوراخهاىدمـاغش روان شد و بر ريش و سينه مباركش جارى شد و مرغ روحش به رياض جِنان پروازكـرد.(260) و شهادت او پيش از آن بود كه حضرت امام حسين عليه السّلام واردعراق شود به ده روز.(261) ايـضـا روايـت كـرده اسـت كـه چـون آن بـزرگـوار بـه رحـمـت پـروردگـارواصـل شـد هـفـت نـفـر از خـرمـا فـروشـان كـه هـم پـيشه او بودند شبى آمدند در وقتى كهپـاسـبـانـان هـمـه بـيـدار بـودنـد و حـق تـعـالى ديده ايشان را پوشانيد تا ايشان ميثم رادزديـدنـد و آوردنـد و بـه كـنـار نـهـرى دفـن كـردنـد و آب بـر روى او افـكـندند و هر چندپاسبانان تفحّص كردند از او اثرى نيافتند.(262) شرح حال هاشم بن عتبه مِرْقال بـيـسـت و شـشـم : هـاشـم بـن عـُتـْبـَةِ بـن ابـى وقـّاص المـلقـّببـالمـِرْقـال ، قـاضـى نوراللّه گفته كه در كتاب (اصابه ) مذكور است كه هاشم همانشـجـاع مـعـروف مـشـهـور مـلقـّب به مرقال است و براى آن به اين لقب شهرت يافته كه(اِرْقـال ) نـوعـى اسـت از دويـدن و او در روز كـارزار بـر سر خصم مسارعت مى كرد و مىدويد و از كلبى و ابن حِبّان نقل كرده كه او به شرف صحبت حضرت رسالت صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم رسـيـده و در روز فتح مكّه مسلمان گرديده ودر جنگ عجم با عمّ خود سعدوقاص در قادسيه همراه بود و در آنجا آثار مردى و مردانگى به ظهور رسانيد و در حربصـفـيـّن مـلازم ركـاب ظـفـر انتساب شاه ولايت مآب بوده و در آنجا نيز مراسم مجاهده به جاآورده .(263) و در (فـتـوح ) اعـثـم كـوفـى و كتاب (اصابه ) مسطور است كه چون خبر كشتن عثمان وبـيـعـت كـردن مـردمـان بـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام پـراكـنـده شـداهـل كـوفـه نـيـز ايـن خـبـر بـشـنـيـدند و در آن وقت ابوموسى اشعرى امارت كوفه داشت ،كوفيان به نزد ابوموسى آمدند و گفتند: چرا با اميرالمؤ منين على بيعت نمى كنى ؟ گفت: در ايـن مـعـنـى تـوقـّف مـى كنم و مى نگرم تا بعد از اين چه حادث شود و چه خبر رسد؟هاشم بن عتبه گفت : چه خبر خواهد رسيد، عثمان را بكشتند و انصار خاصّ و عامّ با اميرالمؤمنين عليه السّلام على بيعت كردند از آن مى ترسى كه اگر با على بيعت كنى عثمان از آنجـهـان بـاز خواهد آمد و ترا ملامت خواهد كرد؟ هاشم اين سخن بگفت و به دست راست خويشتندسـت چـپ بـگـرفـت و گـفـت : دسـت چـپ از آن مـن اسـت و دست راست من از آن اميرالمؤ منين عليهالسـّلام بـا او بـيـعت كردم و به خلافت او راضى شدم ؛ چون هاشم با اين وجه بيعت كرد،ابـومـوسـى را هـيـچ عـذرى نـمـاند برخاست و بيعت كرد و در عقب او جمله اكابر و سادات ومعارف كوفه بيعت كردند.(264) در (اصـابـه ) مـذكـور اسـت كـه هـاشم در وقت بيعت اين ابيات را بديهةً انشاد نموده برابوموسى اشعرى انشاد كرد: شعر :
اُبايِعُ غَيْرَ مُكْتَرِثٍ عَلِيّا
|
وَلا اَخْشى اَميرا اَشْعَرِيّا
|
اُبايِعُهُ وَاَعْلَمُ اَنْ سَاءُرْضي
|
بِذ اكَ اللّهَ حَقَّا وَالنَّبِيّا(265)
| هـاشـم در حـرب صـفـّيـن بـه درجـه شـهـادت رسيد و بعد از عتبة بن هاشم ، عَلَم پدر برگـرفت و بر اهل شام حمله كرد و چند كس را بكشت واثرهاى خوب نمود عاقبت او نيز شربتشهادت چشيد و به پدر بزرگوار خود رسيد.(266) فـقـير گويد: از اينجا معلوم شد كه هاشم مرقال در صفّين به درجه رفيع شهادت رسيدپس آن چيزى كه در بعضى كتب است كه روز عاشوراء به يارى سيدالشهداء عليه السّلامآمـد و گـفـت : اى مـردم هـركـه مـرا نمى شناسد من خودم را بشناسانم من هاشم بن عتبه پسرعموى عمر سعد م الخ ، واقعى ندارد واللّه العالم .
|
|
|
|
|
|
|
|