حـضـرت عـبـّاس بـن امـيرالمؤ منين عليه السّلام عقبش از پسرش عبيداللّه است و عقب عبيداللّهمنتهى مى شود به پسرش حسن بن عبيداللّه و حسن اعقابش از پنج پسر است :
1 ـ عبيداللّه كه قاضى حَرَمَيْن و امير مكّه و مدينه بوده ، 2 ـ عبّاس خطيب فصيح ، 3 ـ حمزةالاكبر، 4 ـ ابراهيم جردقه ، 5 ـ فضل .
امـا فـضـل بـن حـسـن بـن عـبـيداللّه پس او مردى بوده فصيح و زبان آور شديدالدين عظيمالشـجـاعـه و عـقـب آورد از سـه پـسـر: جـعـفـر و عـبـّاس اكـبـر و مـحـمـّد، و از اولاد مـحـمدّ بنفـضل است ابوالعبّاس فضل بن محمّد خطيب شاعر و از اشعار اوست در مرثيه جدّش حضرتعباس عليه السّلام گفته :
شعر :
اِنّي لاَذْكُرُ لِلْعَبّاسِ مَوْقِفَهُ
|
بِكَرْبَلاءَ وَ هامُ القَوْم تُخْتَطَفُ
|
يَحْمِى الْحُسَيْنَ وَيَحْميهِ على ظَمَاء
|
ولا يُوَلّي ولا يُثْني فَيَخْتَلِفُ
|
وَلا اَرى مَشْهَدا يَوْما كَمَشْهَدِهِ
|
مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ الْفَضْلُ وَالشّرَفُ
|
اَكْرِمْ بِهِ مَشْهَدا ب انَتْ فَضيلَتُهُ
|
وَما اَضاعَ لَهُ اَفْعالُهُ خَلَفٌ(145)
|
و بـراى فـضـل ولدى اسـت و امـا ابـراهيم جردقه پس او از فقهاء و ادباء، و از زهّاد است وعقبش از سه پسر است : حَسَن و محمَّد وعَلى .
امـّا عـلى بـن جـردقـه پـس او يـكى از اسخياء بنى هاشم است و صاحب جاه بوده وفات كردسـنـه دويـسـت و شـصـت و چـهـار و او را نـوزده ولد بـوده كـه يـكـى از ايشان است عبيداللّه(146) بـن على بن ابراهيم جردقه . خطيب بغداد گفته كه كنيه او ابوعلى استو از اهل بغداد است به مصر رفت ساكن مصر شد، نزد او كتبى بوده موسوم به (جعفريّه )كـه در آن اسـت فـقـه اهـل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وفات كرد به مصر درسنه سيصد و دوازده .
و امـّا حـمـزة بن الحسن بن عبيد اللّه بن عباس مُكَنّى به ابوالقاسم است و شبيه بوده بهحـضـرت امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام و او همان است كه ماءمون نوشته به خط خود كه عطاشـود بـه حمزة بن حسن شبيه به اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام صد هزاردرهـم . و از اولاد اوسـت محمد بن على بن حمزه نزيل بصره كه روايت كرده حديث از حضرتامام رضا عليه السّلام و غير آن حضرت ، و مردى عالم و شاعر بوده خطيب بغداد در تاريخخـود گـفـتـه كه ابوعبداللّه محمّد بن على بن حمزة بن الحَسَن بن عبيداللّه بن العبّاس بنعلى بن ابى طالب عليه السّلام يكى از ادباء و شعراء است و عالم به روايت اخبار است .روايـت مـى كـنـد از پـدرش و از عـبـدالصـمـد بن موسى هاشمى و غير ذلك و روايت كرده ازعـبـدالصـمـد بـه اسناد خود از عبداللّه بن عباس كه گفت هرگاه حق تعالى غضب كرد برخـلق خـود و تـعـجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگر كه هلاكفرمود به آن امّتهائى را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را،عـذاب كـنـنـد ايـشـان را.(147) و نـيز از بنى حمزه است ابومحمّد قاسم بن حمزةالاكـبـر كـه در يـمـن عـظـيـم القدر بوده و او را جمالى به نهايت بوده و او را صوفى مىگـفـتـنـد. و نـيـز از بـنـى حمزه است ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاكبر ثقةجليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران او را ذكر كرده اند و قبرش در نزديكى حلّه است وشـيـخ مـا در (نـجم الثاقب ) در ذكر حكايت آنان كه در غيبت كبرى به خدمت امام عصر عَجَّلَاللّهُ تـعـالى فـَرَجـَهُ الشـريـف رسـيـده انـد حـكـايـتـىنـقـل فـرمـوده كـه مـتـعـلق اسـت بـه حـمـزه مـذكـور شـايـسـتـه اسـت كـه در ايـنـجـانقل شود:
حكايت تشرّف آقاسيّدمهدى قزوينى خدمت امام زمان (عج )
آن حكايت چنين است كه نقل فرمود سيد سَنَد و حبر معتمد زُبدة العلماء و قدوة الا ولياء ميرزاصـالح خـلف ارشـد سـيـّد المـحـقـّقـيـن و نـور مـصـبـاح المتهجّدين وحيد عصره آقا سيّد مهدىقزوينى طاب ثراه از والد ماجدش ، فرمود: خبر داد مرا والد من كه ملازمت داشتم به بيرونرفـتـن بـه سوى جزيره اى كه در جنوب حلّه است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و هدايتعـشـيـره هـاى بـنـى زبـيـد بـه سـوى مـذهـب حـق (و هـمـه ايـشـان بـه مـذهـباهـل سـنّت بودند و به بركت هدايت والد5 همه برگشتند به سوى مذهب اماميّه اَيَّدَهُمُ اللّهُ وبـه هـمـان نـحـو بـاقـى اند تا كنون و ايشان زياده از ده هزار نفس اند). فرمود در جزيرهمـزارى اسـت مـعـروف بـه قبر حمزه پسر كاظم عليه السّلام ، مردم او را زيارت مى كنند وبـراى او كـرامـات بـسـيـار نـقـل مـى كـنـنـد و حـول آن قـريـه اى اسـتمـشتمل بر صد خانوار تقريبا، پس من مى رفتم به جزيره و از آنجا عبور مى كردم و او رازيارت نمى كردم چون نزد من به صحّت رسيده بود كه حمزه پسر موسى بن جعفر عليهالسـّلام در رى مـدفـون است با عبدالعظيم حسنى ، پس يك دفعه حسب عادت بيرون رفتم ودر نـزد اهـل آن قريه مهمان بودم پس اهل آن قريه مستدعى شدند از من كه زيارت كنم مرقدمـذكـور را پـس مـن امـتـنـاع كردم و گفتم به ايشان كه من مزارى را كه نمى شناسم زيارتنـمـى كـنـم و به جهت اعراض من از زيارت آن مزار رغبت مردم به آنجا كم شد، آنگاه از نزدايـشـان حـركـت كردم و شب را در مزيديّه ماندم در نزد بعضى از سادات آنجا، پس چون وقتسحر شد برخاستم براى نافله شب و مهيّا شدم براى نماز، پس چون نافله شب را به جاآوردم نـشـسـتـم بـه انـتـظـار طـلوع فـجـر بـه هـيـئت تـعـقـيـب كـه نـاگـاهداخـل شـد بـر مـن سيّدى كه مى شناختم او را به صلاح و تقوى و از سادات آن قريه بودپـس سـلام كـرد و نـشـسـت آنـگـاه گـفـت : يـا مـولانـا! ديـروز مـيـهـمـاناهـل قريه حمزه شدى و او را زيارت نكردى ؟ گفتم : آرى ! گفت : چرا؟ گفتم ؛ زيرا كه منزيـارت نـمـى كـنـم آن را كه نمى شناسم و حمزه پسر حضرت كاظم عليه السّلام مدفوناست در رى ، پس گفت : رُبَّ مَشْهُورٍ لا اَصْلَ لَهُ؛ بسا چيزها كه شهرت كرده و اصلى ندارد؛آن قـبـر حـمـزه پـسـر موسى كاظم عليه السّلام نيست هر چند چنين مشهور شده بلكه آن قبرابـى يـعـلى حـمـزة بـن قـاسـم عـلوى عـبـّاسـى اسـت يـكـى از عـلمـاء اجـازه واهـل حديث و او را اهل رجال ذكر كرده اند در كتب خود و او را ثنا كرده اند به علم و ورع . پسدر نـفـس خـود گـفـتـم ايـن از عـوام سـادات اسـت و ازاهـل اطـّلاع بـر عـلم رجـال و حـديث نيست پس شايد اين كلام را اخذ نموده از بعضى از علماء،آنـگـاه بـرخـاستم به جهت مراقبت طلوع فجر و آن سيّد برخاست و رفت و من غفلت كردم كهسـؤ ال كـنـم از او ايـن كـلام را از كـى اخـذ كـرده ، چـون فـجـر طـالع شـده بـود و مـنمشغول شدم به نماز چون نماز كردم نشستم براى تعقيب تا آنكه آفتاب طلوع كرد و با منجـمـله اى كـتـب رجـال بـود پـس در آنـهـا نـظـر كـردم ديـدمحـال بـدان مـنـوال اسـت كـه ذكر نمود، پس اهل قريه به ديدن من آمدند و در ايشان بود آنسـيـّد. پـس گفتم : نزد من آمدى و خبر دادى مرا از قبر حمزه كه او ابويعلى حمزة بن قاسمعـلوى اسـت پـس آن را تـو از كـجـا گفتى و از كى اخذ نمودى ؟ پس گفت : واللّه ! من نيامدهبـودم نـزد تو پيش از اين ساعت و من شب گذشته در بيرون قريه بيتوته كرده بودم درجائى كه نام آن را برده قدوم ترا شنيدم پس در اين روز آمدم به جهت زيارت تو، پس بهاهـل آن قـريـه گـفـتـم لازم شـده مرا كه برگردم به جهت زيارت حمزة پس شكّى ندارم درايـنـكـه آن شـخـص را كـه ديـدم او صـاحـب الامـر عـليـه السـّلام بـود، پـس مـن و جـمـيـعاهل قريه سوار شديم به جهت زيارت او و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه ظاهر و شايعشد كه براى او شدِّ رحال مى كنند از مكانهاى دور.
مـؤ لف گـويـد: شـيخ نجاشى در (رجال ) فرموده : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بنحـسـن بـن عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـّلام ابـويـعـلى ثـقهجـليـل القـدر اسـت از اصـحـاب مـا حـديـث بـسـيار روايت مى كرد ، او را كتابى است در ذكركـسـانـى كـه روايـت كـرده انـد از جـعـفـر بن محمد عليه السّلام از مردان و از كلمات علماء واساتيد معلوم مى شود كه از علماى غيبت صُغْرى معاصر والد صدوق على بن بابويه استرضوان اللّه عليهم اجمعين .(148)
و امـّا عـبـّاس بـن الحـسـن بـن عـبـيـداللّه بـن العـبـاس كـُنـْيـَتـشابـوالفـضـل اسـت ، خـطـيـبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد صاحبمـكـانـت بـوده ؛ قـالَ اَبـُونـَصـْر الْبـُخـارى : مـا رُاءيَ هـاشـِمـِىَُّ اَعـْضـَبُ لِسـانـامـِنـْهُ.(149) خـطـيب بغداد گفته : ابوالفضل العبّاس بن حسن برادر محمّد و عبيداللّه و فـضـل و حـمـزه مـى بـاشـد و او از اهـل مـديـنـهرسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم است در ايّام هارون الرشيد آمد به بغداد و اقامت كرددر آنـجـا بـه مصاحبت هارون و بعد از هارون ، مصاحبت كرد با ماءمون و او مردى بود عالم وشاعر و فصيح بيشتر علويّين او را اَشْعَر اولاد ابوطالب دانسته اند؛ پس خطيب به سندخـود روايـت كـرده از فـضـل بـن مـحمّد بن فضل كه گفت عمويم عبّاس فرمود كه راءى توگـنـجـايـش نـدارد هـر چـيـزى را، پـس مـهـيـّا كـن آن را بـر چـيـزهـاى مـهـم ومـال تـو بـى نـيـاز نـمـى كـنـد تـمـام مـردمـان را، پـس مـخـصـوص بـسـاز بـه آناهـل حـق را و كـرامـتـت كـفـايـت نـمـى كـنـد عـامـّه را، پـس قـصـد كـن بـه آناهل فضل را.(150) و عباس بن حسن مذكور از چهار پسر عقب آورد: احمد و عبيداللّهو على و عبداللّه . و ابونصر بخارى گفته كه عقب او از عبداللّه بن عبّاس است نه غير آن ؛و عـبـداللّه بـن عـبـّاس شـاعرى بوده فصيح نزد ماءمون تقدّم داشت و ماءمون او را شيخ بنالشيخ مى گفت و چون وفات كرد و ماءمون خبردار شد گفت : اِسْتَوَى النّاسُ بَعْدَكَ يَاَبْنَعـَبّاس و تشييع كرد جنازه او را.(151) و عبداللّه بن عبّاس را پسرى است حمزهنام اولادش به طبريّه شام مى باشند از جمله ابوالطيب محمّد بن حمزه است كه صاحب مروّتو سـمـاحـت و صله رحم و كثرت معروف و فضل كثير و جاه واسع بوده و در طبريّه آب و ملكداشـت و امـوالى جـمـع كـرده بـود. ظـفر بن خضر فراعنى بر او حسد برده لشكرى براىقتل او فرستاد او را در بستان خود در طبريّه شهيد كردند و در ماه صفر دويست و نود و يك، شعراء او را مرثيه گفتند، اعقاب او در طبريّه است ايشان را (بَنُو الشَّهيد) گويند.
و امـا عـبـيـداللّه بـن حسن بن عبيداللّه بن العبّاس قاضى قُضاة حَرَمَيْن ، پس از اولاد اوستبنو هارون بن داود بن الحُسين بن على عبيداللّه مذكور و بنو هارون مذكور در (دمياط) مىباشند، و هم از اولاد اوست قاسم بن عبداللّه بن الحسن بن عبيداللّه مذكور صاحب ابى محمّدامـام حـسـن عـسكرى عليه السّلام . و اين قاسم صاحب شاءن و منزلت بود در مدينه و سعىكرد در صلح مابين بنوعلى و بنو جعفر؛ وَك انَ اَحَدَ اَصْحابِ الَّراْى واللِّسانِ.
ذكر عمر الا طرف بن اميرالمؤ منين عليه السّلام و اولاد او
عـمر الا طرف كُنْيَه اش ابوالقاسم است و چون شرافتش از يك طرف است او را (اطرف )گـويـنـد؛ امـا عـمر بن على بن الحسين چون شرافتش از دو طرف است او را (عمر اشرف )گويند، مادرش صهباء ثعلبيّه است و آن امّ حبيب بنت عباد بن ربيعة بن يحيى است از سبىيـمـامـه و بـه قولى از سبى خالد بن الوليد است از (عين التّمر) كه اميرالمؤ منين عليهالسـّلام آن را خـريـد و عمر با رقيّه خواهرش تواءم به دنيا آمدند و او آخرين اولاد اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه به دنيا آمد و او صاحب لسان و داراى فَصاحت وَجُود وَ عفّت بود.
قـالَ صـاحـِبُ (الْعـُمـدة ): وَلا يَصِحُّ رِو ايَةُ مَنْ رَوى اَنَّ عُمَرَ حَضَرَ كَرْبَلا وَكانَ اَوَّلُ مَنْ بايَعَ عَبْدُاللّهِ بْنِ الزُّبَيْر ثُمَّ ب ايَعَ بَعْدَهُ الْحَجّاجَ.(152)
فـقير گويد:در ذكر اولاد حضرت امام حسن عليه السّلام بيايد كه حجّاج خواست عُمَر را باحَسَن بن حَسَن شريك سازد در صَدَقات اميرالمؤ منين عليه السّلام و ميسر نشد، وفات كردعمر در (يَنْبُع ) به سنّ هفتاد و هفت يا هفتاد و پنج ؛ و اولاد او جماعت بسيارند در شهرهاىمتعدّده و همگى منتهى مى شوند به پسرش محمّد بن عمر از چهار ولد:
1 ـ عـبداللّه 2 - عبيداللّه 3 ـ عُمَر، و مادر اين سه نفر خديجه دختر امام زين العابدين عليهالسّلام است 4 ـ جعفر و او مادرش اُمّ وَلَد است .
شـيـخ ابـونـصـر بـخـارى گـفـتـه كـه اكـثـر عـلمـا بـرآنـنـد كـه عـقـب جـعـفـر مـنـقـرض شدند.(153)
و امـّا عـمـر بـن مـحـمـد بـن عـمـر الا طـرف ، پـس اعـقـابـش از دو پـسـر اسـت : ابـوالحـمـداسـماعيل و ابى الحسن ابراهيم ، و امّا عبيداللّه بن محمد بن الا طرف ، صاحب عمده گفته كهاو صاحب قبر النّذور است به بغداد و او را زنده دفن كردند.(154)