--- پاورقى ---
1- (مصباح المتهّجد) ص 572.
2- (المناقب ) ابن شهر آشوب 4/84.
3- (سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابن طاوس ، ص 34، (مثير الا حزان ) ابننما، ص 16 ، (ارشاد) شيخ مفيد 2/27.
4- (تهذيب الاحكام )6/39،(دروس ) شهيداوّل 2/8.
5- (الكافى ) ،1/464،حديث دوم .
6- (امالى شيخ طوسى )ص 367،مجلس 13،حديث 781.
7-(امالى شيخ صدوق ) ص 200، مجلس 28، حديث 215،(كامل الزيارات ) ابن قولويه ص 64، باب بيستم ، حديثاول .
8-(بحار الانوار) 43/245.
9- (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/57.
10-(علل الشرايع ) ص 243، باب 156، حديث سوم .
11- (الكافى ) 1/464،حديث چهارم .
12- سوره آل عمران (3)، آيه 61.
13- سوره احزاب (33)، آيه 40.
14- (شرح نهج البلاغه ) ابن ابى الحديد11/26 و 27.
15- (مستدركالصحيحين )3/166.
16-(منافب ) ابن شهر آشوب 3/433.
17-(ذخائر العقبى ) ص 130.
18- سوره نساء(4)،آيه 64.
19-(مناقب ) ابن شهر آشوب 3/451.
20-(مناقب ) ابن شهر آشوب 4/78.
21- (تهذيب الاحكام )2/67، (مناقب )ابن شهر آشوب 4/81.
22-(مناقب ) ابن شهر آشوب 3/442.
23-(مناقب ) ابن شهر آشوب 3/442 از (امالى ) مفيد نيشابورىنقل كرده .
24-(منتخب طريحى )ص 121.
25-(تفسير عيّاشى )2/257.
26-(اشعار اعرابى )
لَمْ يَخِبِ الانَ مَنْ رَجاكَوَمَنْ
|
مِنْ دؤ نِ بابِكَ الحَلقَة
|
اَنْتَ جَوادٌ وَ اَنْتَ معْتَمَدٌ
|
اَبوكَ قَدْكان قاتِلَ الْفَسَقَة
|
لَوْلاَ الَّذي كانّ مِنْ اَوئِلِكُمْ
|
كانَتْ عَلَيْنَا الْجَحيمُ مُنْطَبَقة
|
27-اشعار حضرت امام حسين عليه اَّلاف التحية و الثناء:
خُذْهافَاِنّي اِلَيْكَ مُعْتَذِرٌ
|
وَاعْلَمْ باَنّي عَلَيْكَ ذوُ شَفَقَة
|
لَوْكانَ في سَيْرنَا الْغَداةُ عَصاً
|
اَمْسَتْ سمانا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَةُ
|
لكِنَّ رَيْبَ الزَّمانِ ذوُغِير
|
وَالْكَفُّ مِنّى قَليلَة النّفَقَةِ
|
(شيخ عبّاس رحمه اللّه )
28- سوره اعراف (7)، آيه 199-202.
29-سوره يوسف (12) آيه 92.
30- سوره انعام (6)آيه 124.
31- (مقتل خوارزمى )ص 225-227،چاپ دار انوار الهدى .
32- (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/73.
33-(مناقب ) ابن شهر آشوب 4/76.
34-(عقد الفريد) 4/171.
35-(مناقب )ابن شهر آشوب 4/83
36-(مناقب )ابن شهر آشوب 3/447
37-(مناقب )ابن شهر آشوب 4/92
38- (بحارالانوار) 44/188
39- (كامل الزيارات ) ابن قولويه ص 117، چاپ صدوق .
40-(همان ماءخذ) ص 116،باب 36
41-(امالى شيخ طوسى ) ص 115،حديث 178،(امالى شيخ مفيد) ص 338،مجلس 40.
42- (بحار الا نوار) 44/282.
43- (رجال كشّى )2/574.
44- (معاهد التنصيص )3/96؛ (الاَغانى ) 17/26.
45-(امالى شيخ صدوق )ص 190،مجلس 27،حديث 199.
46- (امالى شيخ صدوق ) ص 191-193، مجلس 27 ،حديث 1و2.
47-(كامل الزيارات )ص 111،باب 33.
48-(كامل الزيارات ) ص 110،باب 32.
49-(همان ماءخذ) ص 108، حديث 6.
50-(كامل الزيارات )ص 83 باب 26.
51-(كامل الزيارات ) ص 114، باب 34.
52-(امالى شيخ طوسى ) ص 6، حديث 268.
53-(كامل الزيارات ) ص 59، باب 17.
54-(كامل الزيارات ) ص 68-69،باب 22.
55-(كامل الزيارات ) ص 67،باب 22.
56-اين است كه اين مكالمه در كوفه واقع شده در زمان خلافت ظاهرى حضرت اميرالمؤ منينعليه السّلام و بنابراين ، عمر بن سعد در كربلا تقريبا بيست و پنجسال داشت شش سال از عمر نحسش گذشته بود پس آنچه از كتب غيره معتبره وارد شده كهابن سعد در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوده بىاصل است و اگر بعضى از علماى عامّه ولادت او را در روز كشته شدن عمر نوشته اندشايد اشتباه بر ناقل شده و مراد روز كشته شدن عثمان باشد و مناسب لفظ(يحبو)و(يدرج ) در اين روايت معتبر هم همين است .
و بر فرض اگر درست باشد، عمر سعد در كربلا سى و هفت ساله تقريباً بوده ، بههر حال ، آنچه در اَلْسِنَه عوام مشهور است كه از عمر سعد به ريش سفيد صحراى كربلاتعبير مى كنند بى ماءخذ است . و اللّه العالم (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
57-به مطالب مقصد سوم مراجعه شود در وقايع روز عاشورا.
58-(ارشاد) شيخ مفيد 1/330 (اعلام الورى ) 1/344
59- (قرب الا سناد)صفحه 26، حديث 87، چاپ مؤ سسهآل البيت عليه السّلام
60-(ارشاد) شيخ مفيد 2/131-132
61-(امالى شيخ صدوق ) صفحه 177، مجلس 24، حديث 179.
62-(بحار الانوار) 45/143.
63- ذكر اين سه نفر تا آخر كلام ايشان بعد از آمدن وليد موافق روايت ابن شهرآشوب و غيره است ولكن مخفى نماند كه آنچه در تاريخ ضبط شده فوت عبد الرحمن بنابى بكر است در زمان سلطنت معاويه . (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
64- (بحار الانوار) 44/329.
65- سوره قصص (28)،آيه 21.
66-(ارشاد) شيخ مفيد 2/35.
67-(بحار الانوار)45/88.
68-(جلاء العيون ) علامه مجلسى ص 602.
69- سوره قصص (28)،آيه 22.
70- بنون و جيم و باء مفتوحات قاله ابن الاثير.
71- بجيله كحنيفة قبيلة والنسبة بجَلى كحنفّى .
72- سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف ابن طاوس ) ص 68-70
73- به تقديم ياء مثناة بر ثاء مثلثه .
74- سوره روم (30)، آيه 60.
75- (لؤ لؤ و مرجان ) ص 102.
76-(سوگنامه كربلاء)، ترجمه لهوف ص 80-82.
77- (تاريخ طبرى ) 6/184، تحقيق : صدقىجميل العطار
78- (ارشاد) شيخ مفيد 2/41.
79- (تاريخ طبرى ) 6/189، (مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهانى ص100.
80-(تاريخ طبرى ) 6/193 از (ابومِخْنَف )نقل كرده است .
81- (كامل بهائى )، عماد الدين طبرى 2/275، چاپ مرتضوى .
82- يقال مارَت نَفْسه شُعاعاً اى تفرّقت من الخوف .
83-(مروج الذهب ) مسعودى 3/59، (مقاتل الطالبيين ) ص 106.
84- (جلاء العيون ) ص 618 و 619، (سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابنطاوس ص 103.
85-
قَدْ اَمَّنَتْهُ وَ لااَمانَ لِغَدْرِها
|
فَبَدَتْ لَهُ مِمّا يَجِنُّ عَلائِمُ
|
وَ اَسَرَتْهُ مُلْتَهِبَ الْفؤ ادِ مِنَ الظّماءِ
|
وَ لَهُ عَلَى الْوَجَناتِ دَمْعُ ساجِمٌ
|
لَم يَبْكِ مِنْ خَوفٍ عَلى نَفْس لَهُ
|
لكِنَّهُ اَبْكاهُ رَكبٌ قادِمٌ
|
يَبْكى حُسَيْناً اَنْ يُلاقى مالَقى
|
مِنْ غَدْرِهِمْ فَتُباحُ مِنْهُ مَحارِمٌ
|
86- طلبيدن بكر بن حمران موافق روايت ابن شهر آشوب درست نيايد؛ چه اونقل كرده كه مسلم بكر را درمعركه قتال به درك فرستاد.(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
87- (مقاتلالطالبيين ) ابوالفرج ص 108 و 109.
88- در رؤ ياى صادقه ميرزا يحيى ابهرى است كه حضرت امام حسين عليه السّلام راديد در حرم مطّهر بين ضريح و در وسطى ايستاده بود و نور جلالش مانع از مشاهدهجمالش است و پيرمرد محاسن سفيدى پشت به ديوارمقابل آن حضرت ايستاده در كمال ادب چون خواستداخل حرم شود آن پيرمرد مانع شد به ملاحظه حضرت فاطمه و خديجه كبرى و حضرترسول و اميرالمؤ منين عليهماالسّلام كه در حرم بودند و گفت دانستم كه پيغمبرانى كه ازاجداد آن حضرت بودند با امامان داخل حرم بودند، مى گويد پس من قهقرى بيرون آمدم ازحرم تا دَرِ رواق آنجا ايستادم . پس نقل كرده شفا گرفتن خود را از حضرت تا آنكه گفتهديدم در پهلوى خود ايستاده شيخ جليلى كه محاسنش سفيد است پس با وى گفتم : شيخنا!اين پيرمرد كه محاسن سفيد دارد و خارج از م شد او متوّلى است ؟ فرمود او را نشناختى بااينكه زيادتر از يك ساعت است كه به او متوسّل شده اى ؟! گفتم به حق اين امام نشناختماو را! فرمود: او حبيب بن مظاهر است . گفتم : از كجا دانستى كه منمتوسّل به حبيب شده ام زيادتر از يك ساعت ؟ فرمود: ما مى ديديم ترا پس خجالت كشيدمكه اسم او را بپرسم چون از دست من رفت از شخص ديگرى پرسيدم اسم او را، گفت :هانى بن عروه بود. پس تاسّف خوردم كه چرا او را نشناختم تا دامنش را بگيرم (شيخعبّاس قمى رحمه اللّه )
89- (حبيب السّير) 2/43، چاپ خيّام .
90- (مروج الذهب ) 3/59.
91- (تذكرة الخواص ) سبط ابن جوزى ص 219
92- (مقاتل الطالبيين ) ص 86 به جاى (عليه ) ، (حليه ) ذكر شده است .
93- هدية الزائرين ص 215 - 218، چاپ تبريز، 1343 ق
94-كساقطة لفظاً و معنًى .
95- (زرود) اسم آن منزل است كه خبر شهادت مسلم رسيد چنانچه خواهد آمد. انشاءاللّه
96-(امالى شيخ صدوق ) ص 143، حديث 145.در متن (يا حىّ يا قيوّم ) و (ياحىّ يا حكيم يا حليم )ذكر شده بود كه با متن (امالى ) تصحيح شده و در متن آوردشد.
97-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابن طاوس ص 115.
98- (سوگنامه كربلا) ص 121.
99- مراد از (عبادله ) عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر است(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه
100- (مقاتل الطالبيين ) ص 110
101- (مقاتل الطالبيين ) ص 110
102- (مقاتل الطالبيين ) ص 111،به جاى (قَنْبَرة )، (قُبَّرَةٍ) آمده است
103- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 129
104- (ارشاد) شيخ مفيد 2/68و69
105-ضمّ حاء مهمله و فتح صاد) ابن تميم (تاء نقطه دار با دو ميم ) و بعضى نمير گفته اند وشايد اين غلط باشد. ابن ابى الحديد گفته كه تميم بن اسامة بن زبير بن وريد تميمىهمان كس است كه وقتى اميرالمومنين عليه السّلام فرمود: سلونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدونىپرسيد چند مو در سر من است ؟ حضرت فرمود: به خدا قسم مى دانم ولكن كجا است برهانآن يعنى از كجا معلوم كنم بر تو كه عددش همان است كه من مى گويم و من خبر داده شده امبه مقام تو و به من گفته شده كه بر هر موئى از موى سر تو ملكى است كه ترا لعنتمى كند و شيطانى است كه ترا به حركت در مى آورد.
كه گفتم آن است كه در خانه تو بچه اى است كه مى كُشد پسر پيغمبر را يا تحريصمى كند بر قتل او و چنان بود كه آن حضرت فرموده بود پسر تميم . حُصين (به صادمهمله ) آن روز طفلى كوچك بود كه شير مى خورد پس زنده ماند تا اينكه سر كردهسرهنگان ابن زياد شد و ابن زياد او را فرستاد به سوى ابن سعد كه در باب حسينعليه السّلام مسامحه نكند و با او كارزار كند و ابن سعد را بترساند از مخالفت ابن زياددر تاءخير قتل امام حسين عليه السّلام لاجرم صبح همان شب كه حصين بن تميم اين رسالترا براى عمر سعد آورد حسين عليه السّلام كشته شد. انتهى .
فقير گويد كه سبط ابن الجوزى در (تذكرة )نقل كرده كه بعضى قاتل امام حسين عليه السّلام را حصين گفته اند، گويند تيرى به آنحضرت زد پس فرود آمد و سر مباركش را جدا كرد.
وَ عَلَّقَ رَاْسَه فى عُنُقٍ ليتَقَرَّبَ بِهِ اِلى ابْنِ زِياد عَلَيْهِ لَعائن اللّهِ. (تذكرة الخواص)، ص 228 (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
106- و به روايت سيّد براى سليمان بن صُرد و مسبّب بن نَجَبَه و رفاَعة و جماعتىاز شيعيان نوشت (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
107-(ارشاد) شيخ مفيد 2/70.
108-(سوگنامه كربلا) سيّد ابن طاوس ص 139.
109- سوره احزاب (33)،آيه 23.
110- سوره توبه (9) آيه 51.
111-(ارشاد) شيخ مفيد 2/72.
112-(ارشاد) شيخ مفيد 2/73.
113- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف سيّد ابن طاوس )ص 133
114-(سوگنامه كربلاء) ص 137.
115-(الكافى ) 1/398.
116- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف سيّدبن طاوس ) ص 131.
117- (ارشاد) شيخ مفيد 2/76و77.
118- سوره احزاب (33)، آيه 23.
119-(ارشاد) شيخ مفيد 2/81 و 82.
120-(ارشاد) شيخ مفيد 2/75-95، (سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص137-147.
121- (مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهانى ص 112.
122- (تذكرة الخواص ) سبط ابن جوزى ص 223.
123-(ارشاد)شيخ مفيد 2/84 و 86
124-(ارشاد) شيخ مفيد 2/86.
125- مكشوف باد كه عثمان بن عفّان را مصريان در مدينه محاصره كردند و منع آب ازوى نمودند خبر به اميرالمؤ منين عليه السّلام كه رسيد آن جناب متغيّر شدند و از براى اوآب فرستادند و شرح قضيّه او در تواريخ مسطور است .
ا دست آويز ديرينه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند كه عثمان كشته شده باحال تشنگى بايد تلافى نمود و به گمان مردم دادند كه شورش مردم بر عثمان بهصوابديد حضرت امير عليه السّلام بوده ، در اين باب فتنه و بغى و نواصبخونريزيها از مسلمانان كردند تا وقعه كربلا سيد،اول حكم كه ابن زياد نمود منع آب از عترت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شد و از زمانىكه حكم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراى اين حكم بر آمد و به همراهان و لشكر خودسپردكه نگذاريد اصحاب امام حسين از شريعه فرات آب بردارند اگرچه فراتطويل و عريض بود لكن اصحاب حضرت درمحاصره بودند و مكرّر ابن زياد در منع آبتاءكيد كرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبيدى را با پانصد سوار ماءمور كرد كه مواظبشرايع فرات باشند و تشنگى سخت شد در اصحاب حضرت .
قب ) نقل شده كه سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهى چشمه حفر كردند و آن جماعت بىحيا پر كردند، گاهى چاه كندند براى استعمال آب غير شرب و گاهى شبانگاه حضرتابوالفضل عليه السّلام تشريف برد و آبى آورد. و در روايت (امالى ) از حضرتسجّاد عليه السّلام مروى است كه در على اكبر عليه السّلام با پنچاه نفر رفت در شريعهو آب آورد و حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به اصحاب فرمود: برخيزيد و از اين آببياشاميد و اين آخر توشه شما است از دنيا و وضو بگيريد وغسل كنيد و جامه هاى خود را بشوئيد تا كفن باشد براى شما و از صبح عاشورا ديگر مرسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسد و معلوم است كه هواى گرمسير در يك ساعتتشنگى چه اندازه كار سخت مى شود و قدر معلوم از تواريخ و اخبار آن است كه كشتهشدند ذريّه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با لب تشنه پس چقدر شايسته باشد كهدوستان آن حضرت در وقت آشاميدن آب يادى از تشنگى آن سيّد مظلومان نمايند.
و از (مصباح كفعمى ) منقول است كه هنگامى كه جناب سكينه درمقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از كثرت گريستن مدهوششد و اين شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنيد:
شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَىَّ عَذْبٍ فَاذْكُرُوني
|
اَوْسَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْدُبوني مصباح كفعمى ص 967
|
و ظاهر اين است بقيّه اشعارى كه به اين رديفاهل مراثى مى خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نيكو ارداف نموده اند.
ل بهائى ) است كه ابن زياد به مسجد جامع رفت و گفت منادى ندا كرد كه مردان جمله باسلاح شهر بيرون بروند از براى جنگ با امام حسين و هر مردى كه در شهر باشد او رابكشند و هم نوشته كه در كوفه و حوالى آن هيچ مردى نمانده بود الاّ كه ابن زياد طوعا وكرها رانده بود و غيره كار حسين و اصحابش را تمام كند و گفته كه راوياناحوال ايشان حُمَيْد بن مسلم كِندى كه در لشكر ملاعين بود و زينب خواهر امام حسين عليهالسّلام و علىّ زين العابدين عليه السّلام اند و حُمَيْد از جمله نيك مردان بود لكن او را بهاكراه و اجبار آنجا حاضر كرده بودند. (كامل بهائى ) 2/279.(شيخ عبّاس قمى رحمهاللّه ).
126-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف سيّد ابن طاوس ص 157.
127- (ارشاد) شيخ مفيد 2/88 و 89.
128-(سوگنامه كربلا) ص 165.
129- (تاريخ طبرى ) 6/224، تحقيق : صدقىجميل العطّار.
130- (جلاء العيون ) علاّمه مجلسى ص 650.
131- (سوگنامه كربلا) ص 173.
132- در (كامل بهائى ) است كه (جون ) غلام ابوذر در كار سلاح سازى دستىتمام داشت 2/280 (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
133-(ارشاد) شيخ مفيد 2/93.
134- (ارشاد) شيخ مفيد 2/93 و 94.
135-(جلاء العيون ) علامه مجلسى ص 651.
136-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 175.
137- (تذكرة الخواص ) ص 226.
138- بعضى از اهل اطلاع گفته اند: بدان كه آنچه تحقيق شده آن است كه موقفحضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در روز عاشورا رو به نقطه مشرق بوده و موقف عمربن سعد-لعنه اللّه - رو به مغرب و (شفيّه ) همين جايى است كه فعلاً ميّه ) مىگويند،هنگامى كه آب فرات طغيان مى كند مردم از آنجا سوار طرّاده مى شوند مى روندبه كوفه و بودن شفيّه حكميّه به دليل قصه ضحاك بن عبداللّه مشرقى است كه از ميانقوم فرار كرد تا رسيد به شفيّه كه تقريباً نيم فرسخ است از شهر كربلا تا به آنجا؛ و امّا آنكه موقف عمر بن سعد مواجه مغرب بود بهدليل آنكه ميمنه او فرات واقع مى شود و عمرو بن حجّاجموكّل بر فرات در ميمنه بوده ؛ و در عبارت طبرى است كه گفته : ثُمَ اِنَّ عَمرو بنَ حجّاجحَمَلَ عَلى الحسين عليه السّلام فى مَيمَنَةِ عُمَر بن سَعد.انتهى .
شنيدم از فاضلكامل و مطلع خبير ماهر جناب آقاى سيّد عبدالحسين كليدار به بقعه مباركه حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام كه مى فرمود (نواويس ) تا نزديكپل سفيد بوده كه قبرستان بابل بود و مرده ها را در ميان خم مى گذاشتند و دفن مىكردند و فعلاً در آن خمها كه پيدا شده خاكى بوده در آتش كه مى ريختند بوى گندى ازآن ساطع مى شد و كربلا شهرى بوده مقابل (نواويس ) و دو نهر يكى علقمى بوده ويكى نهر نينوا ؛ و نهر علقمى الا ن آثارش هست از طرف عون مى آمده و در سابق كهعربانه ها از راه عون به كربلا مى آمد از دل آن نهر مى گذشت و الان آثارش هست تانزديك شهر كربلا نزديك كوره پزى ها كه آثارش منطمس مى شود لكن به خط مستقيماگر كسى بيايد مى رسد به مقام حضرت صادق عليه السّلام و از نزديك غاضريه و آننهر از پشت سر قبر مبارك حضرت ابوالفضل عليه السّلام مى گذشته و آن حضرت برمسنّاة آن شهيد كشته . واللّه العالم (شيخ عبّاس قمى عليه السّلام ).
139-(ارشاد) شيخ مفيد 2/96.
140-(ارشاد) شيخ مفيد 2/98.
141- يعنى اِنْ قتلنا لَمْ يَكُنْ عاراًعَلَينا لاِنّ سَبَبَهُ لَمْ يَكُن عَنْ جُبْن وَ عَدَم اِقْدامعَلَى الْمكافِح وَلكِن سَبَبَه مَنايانا وَ دولة آخرينا ومثل هذا لم يكن عاراً.(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
142- (سَرى ) كَغتى مهتر و جوانمرد و سختى ، سروات جمع . (شيخ عبّاس قمىرحمه اللّه )
143- از اين كلمه اشارتى به ظهور حجّاج بن يوسف ثَقَفى فرموده ومى تواندمراد مختار بن ابى عبيده ثَقَفى باشد چنانكه علاّمه مجلسى فرموده . (شيخ عبّاس قمىرحمه اللّه )
144- (سوگنامه كربلا)(ترجمه لهوف )ص 179-185.
145-(تاريخ طبرى )6/208، تحقيق : العطّار.
146-(سوگنامه كربلا)ص 189.
147- (تاريخ طبرى )6/230.
148-در(ارشاد)به جاى (دُرَيْد)،ذُوَيْد)ذكرشده كه ظاهراً ثبت(ارشاد)صحيح است .
149-(ارشاد)شيخ مفيد 2/101.
150-(سوگنامه كربلا) سيدبن طاووس ص 185.
151- (مناقب ) ابن شهر آشوب ، 4/122 .
152- الالف للا طلاق اى : ما يدفنون .(شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
153-(رجال نجاشى ) ص 229، شرححال شماره 606.
154-(ثبيط) به تقديم المثلثة على الموحدّه مصغَراً.
155- سوره يونس (10)،آيه 58.
156- (تاريخ طبرى )6/183 و 184.
157-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 187.
158- عُلَيْم بالتّصغير فَخْذٌ من جناب بالجيم و النوّن الموحّدة و (جناب ) بطن منكلب .
159-ذو مِرَّة به كسر ميم أ ي صاحب قوّة .
160- و عَصْب كَفَلْس اى شدّة .
161- و خوّار ككتّان اءي الضّعيف .
162-(ارشاد) شيخ مفيد 2/102.
163-(ثُغْرَه ) بالضّم مغاكى در چنبر گردن . لَبان يعنى سينه . و معنى بيت آناست كه پيوسته تير زدن به گودى گلو و سينه او تا حدّى كه خونمثل پيراهن بر بدنش احاطه كرد و خون را پيراهن خود نمود. (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
164-(الخَيف ) به فتح خاء موضعى است به مكّه ناميده شده به آن مسجد الخيف .(حَيْف ) بالفتح جَوْر و ستم .
165- (طرف ) اسب كريم .
166- (شبا) تيزى نيزه
167-(اِنْ تَعْقِروا) يعنى اگر پى كنيد اسب مرا.
168- سيف مِقصَل كمِنْبرَ: تيغ برّان .
169- (لاناكِلاٍمِنهم ) يعنى نه نكول خواهم كرد از جنگ ايشان و بر نخواهم گشتاز ترس .
170-بعضى ها (بَرير)بروزن اَمير)ثبت كرده اند (ويراستار).
171- ر.ك :(تنقيح المقال )1/167، چاپ سه جلدى .
172- و صاحب (معراج الجنان ) مصيبت وَهب راچنين نظم كرده :
عروس از خيمه سوى رزمگه تاخت
|
بروى نعش شوهر خويش انداخت
|
يكى راگفت آن شِمر بَد اَختر
|
كه ملحق ساز اين زن رابه شوهر
|
به يك ضربت رسانيد آن منافق
|
چو شد كلبى سوى جنّت روانه
|
كه نام او بُدى عمروبن خالد
|
به پيش روى عشق عالم افروز
|
كشيد از دل يكى آه جگر سوز
|
به اشك آلوده باشد اين سخن گفت
|
مُرخّص كن كه با ياران شوم جفت .
|
(شيخ عباس قمى رحمه اللّه )
173-(سوگنامه كربلا)(ترجمه لهوف )ص 195.
174-(الْمذحِجْ) كَمْجلِس بالمعجمه ثم الحاء ثم الجيم .
175- (مُحرج ) آنكه از كارزار رو نگرداند.
176- (ضَبع ) يعنى گفتار.
177-(ازل ) يعنى خفيف و سريع در دويدن .
178- (اَعْرَج ) صفت ضَبْع است نه آنكه لنگ باشد در واقع بلكه ضبع را بهعرج توصيف مى كنند چون در وقت راه رفتن بهخيال مى اندازد كه لنگان لنگان راه مى رود، وگرگ و كفتار در كشتن گوسفندان و فساددر ايشان هر گاه واقع شوند در ميان گلّه معروفند به حّدى كهمثل مى زنند به ايشان ، (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ) و در (مناقب ) به جاى(الضّبع )، (الذئب ) است .
179- سوره احزاب (33)، آيه 23.
180- وَ انَّ بَيْتى فى ذُروى (خ ل )