پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السّلام اصحاب خود راجمعكرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آنحال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مى فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خودگفت :
اُثْني عَلَى اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسى اين است ثنا مى كنمخداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مى كنم او را بر شدّت و رخاء، اى پروردگار من !سپاس مى گذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودى ، و قرآن راتعليم ما نمودى ، و به معضلات دين ما را دانا كردى ، و ما را گوش شنوا و ديده بينا ودل دانا عطا كردى ، پس بگردان ما را از شكر گزاران خود.
پس فرمود: امّا بعد ؛ همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم واهل بيتى از اهل بيت خود نيكوتر ندانم ، خداوند شما را جزاى خير دهد والحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت ومتابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شمابرداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا به هر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنونپرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيّه رهوار خود قرار دهيد و به هر سو كه خواهيدبرويد؛ چه اين جماعت مرا مى جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندانعبداللّه جعفر عرض كردند: براى چه اين كار كنيم آيا براى آنكه بعد از تو زندگىكنيم ؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم .
و اوّل كسى كه به اين كلام ابتدا كرد عبّاس بن على عليهماالسّلام بود پس از آنسايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه شهادت مسلم بنعقيل شما را كافى است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيدبرويد. عرض كردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم ؟بگوئيم دست از بزرگ و سيّد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيمبى آنكه تير و نيزه و شمشيرى در نصرت او به كار بريم ، نه به خدا سوگند! ماچنين كار ناشايسته نخواهيم كرد بلكه جان ومال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن توقتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگانى را كه بعد ازتو خواهيم .
اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:يا بنرسول اللّه ! آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم پس به كدام حجّت درنزد حقّتعالى اداى حقّ ترا عذر بخواهيم ، لاواللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را درسينه هاى دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد اندام اَعدا را مضروبسازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند بهخداى كه ما دست از يارى تو بر نمى داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّتو رعايت نموديم ، به خدا سوگند كه من در مقام يارى تو به مرتبه اى مى باشم كهاگر بدانم كشته مى شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باددهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاى آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تاهنگامى كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم ، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم وحال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديّه است .
پس زهير بن قَيْن برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشتهشوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاى آنخداى متعال دُور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جواناناهل بيت تو. و هر يك از اصحاب آن جناب بدينمنوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبانحال هر يك از ايشان اين بود:
شعر :شاها من اَرْ به عرش رسانم سرير فضل
|
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
|
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
|
اين مِهر بر كه افكند آن دل كجا بَرَم
|
پس حضرت همگى را دُعاى خير فرمود.
و علاّمه مجلسى رحمه اللّه نقل كرده كه در آن وقت جاهاى ايشان را در بهشت به ايشان نمودو حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساساَلم نيزه و شمشير و تير نمى كردند و در تقديم شهادتتعجيل مى نمودند.(130)
و سيّد بن طاوس روايت كرده كه در اين وقت محمّد بن بشير الحضرمى را خبر دادند كهپسرت را در سر حدّ مملكت رى اسير گرفتند، گفت : عوض جان او و جان خود را ازآفريننده جانها مى گيريم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقىبمانم .
چون حضرت كلام او را شنيد فرمود: خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتمبرو و فرزند خود را از اسيرى برهان ، محمّد گفت : مرا جانوران درنده زنده بدرند وطمعه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم ! پس حضرت فرمود: اين جامه هاى بُرد را بدهبه فرزندت تا اعانت جويد به آنها در رهانيدن برادرش ، يعنى فديه برادر خود كند،پس پنج جامه بُرد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت (131)
شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خودانتقال فرمود و جناب على بن الحسين عليهماالسّلام حديث كرده : در آن شبى كه پدرم درصباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمّه ام زينب پرستارى من مى كردكه ناگاه پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب بود جَوْن (132) آزادكرده ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مى نمود و پدرم اين اشعار را قرائت مىفرمود:
شعر :يادَهْرُاُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ
|
كَمْ لَكَ بالاِْشْراقِ وَ اْلاَ صيلِ
|
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٍ قَتيلِ
|
وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بالْبَديلِ
|
و اِنَّما اْلاَمْرُ اِلَى الْجَليلِ
|
و كُلُّ حَىٍ سالِكٌ سَبيلِ(133)
|
چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بَليّهنازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوى من گرفتو بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم ولكن عمّه ام زينب چون اين كلمات را شنيد خويشتندارى نتوانست ؛ چه زنها را حالت رقّت و جزع بيشتر است برخاست و بى خودانه به جانبآن حضرت شتافت و گفت : واثَكْلاُه ! كاش مرگ مرا نابود ساختى و اين زندگانى از منبپرداختى ، اين وقت زمانى را مانَدْ كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنيارفتند؛ چه اى برادر تو جانشين گذشتگانى و فريادرس بقيّه آنهائى ، حضرت به جانباو نظر كرد و فرمود: اى خواهر! نگران باش كه شيطان حِلْم ترا نربايد. و اشك درچشمهاى مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثّل جست
لَوْ تُرِكَ الْقِطا نامَ؛
يعنى اگر صيّاد مرغ قَطا را به حال خود گذاشتى آن حيوان در آشيانه خود شاد بخفتى ؛زينب خاتون عليهاالسّلام گفت : ياوَيْلَتاه ! كه اين بيشتردل ما را مجروح مى گرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربتناگوار مرگ مى نوشى و ما را غريب و بى كس و تنها در مياناهل نفاق و شقاق مى گذارى ، پس لطمه بر صورت خود زد و دست برد گريبان خود راچاك نمود و بر روى افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوى او برخاست و آب به صورتاو بپاشيد تا به هوش آمد، پس او رابه اين كلمات تسليت داد فرمود: اى خواهر! بپرهيز ازخدا و شكيبائى كن به صبر، و بدان كه اهل زمين مى ميرند واهل آسمان باقى نمى مانند و هر چيزى در معرض هلاكت است جز ذات خداوندى كه خلقفرموده به قدرت ، خلايق را و بر مى انگيزاند و زنده مى گرداند و اوست فرد يگانه .
جدّ و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك ، دنيا را وداع نمودند، و از براى منو براى هر مسلمى است كه اقتدا و تاءسى كند بررسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، و بهامثال اين حكايات زينب را تسلّى داد، پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم وبايد به قسم من عمل كنى وقتى كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزنى و چهرهخويش را به ناخن مخراشى و از براى شهادت من بهوَيْل و ثبور فرياد نكنى ، پس حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: پدرم عمّه ام را آورد درنزد من نشانيد. انتهى .(134)
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السّلام در آن شب فرمود كه خيمه هاى حرمرامتصل به يكديگر بر پا كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر نمودندكه جنگ ازيك طرف باشد و حضرت على اكبر عليه السّلام را با سى سوار و بيست پيادهفرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند، پساهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضوبسازيد و غسل كنيد و جامه هاى خود بشوئيد كه كفنهاى شما خواهد بود، و تمام آن شب رابه عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند و صداى تلاوت و عبادت ازعسكر سعادت اثر آن نوريده خَيرالبشر بلند بود.(135)
فَباتُوا وَلَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَحْلِ ما بَيْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائمٍ و قاعِدٍ.
شعر :وَ باتُوا فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبِّحٌ
|
وَ داعٍ وَ مِنْهُمْ رُكَّعٌ وَ سُجُودٌ
|
و روايت شده كه در آن شب سى و دو نفر از لشكر عُمر بد اَخْتَر به عسكر آن حضرت ملحقشدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهّر براى تهيّهسفر آخرت فرمود كه نوره براى آن حضرت ساختند در ظرفى كه مُشك در آن بسيار بودو در خيمه مخصوصى در آمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بُريْر بن خضيرهمدانى و عبدالرّحمن بن عَبْدَربه انصارى بر در خيمه محترمه ايستاده بودند منتظر بودندكه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند بُرير در آن وقت با عبدالرّحمن مضاحكه ومطايبه مى نمود، عبد الرّحمن گفت : اى بُرير! اين هنگام ، هنگام مطايبه نيست . بُرير گفت :قوم من مى دانند كه من هرگز در جوانى و پيرىمايل به لهو و لعب نبوده ام و در اين حالت شادى مى كنم به سبب آنكه مى دانم كه شهيدخواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعّمخواهم گرديد. (136)