بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

باب پنجم : در تاريخ حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام
در بيان ولادت حُسين بْن عَلى عليهماالسّلام و برخى از فضائل آن حضرت
فصلاول : در ولادت با سعادت حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام
مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در مدينه در سوم ماه شعبان بوده ، وشيخ طوسى رحمهاللّه روايت كرده كه بيرون آمد توقيع شريف به سوى قاسم بن عَلاءِ همدانىوكيل امام حسن عسكرى عليه السّلام كه مولاى ما حضرت حسين عليه السّلام در روز پنجشنبهسوّم ماه شعبان متولّد شده ، پس آن روز را روزه دار و اين دعا را بخوان :(اَللّهَمَّ اِنّىاَسْئَلُكَ بِحَقِ الْمَوْلوُدِ فى هذَا الْيَوْم (1)...) و ابن شهر آشوب رحمه اللّه ذكر كردهكه ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السّلامبوده و آن روز سه شنبه يا پنجشنبه پنجم ماه شعبانسال چهارم از هجرت بوده ، و فرموده روايت شده كه ما بين آن حضرت و برادرش فاصلهنبوده ،مگر به قدر مدّت حمل و مدّت حمل ،شش ماه بوده است (2). و سيّد بن طاوس و شيخابن نما و شيخ مفيد در(ارشاد)نيز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذكر فرمودهاند،(3)و شيخ مفيد در(مقنعه ) و شيخ در (تهذيب ) و شهيد در (دروس )،آخر ماهربيع الاوّل ذكر فرموده اند،(4) و به اين قول درست مى شود روايت (كافى )ازحضرت صادق عليه السّلام كه ما بين حسن و حُسين عليهماالسّلام طُهرى فاصله شده و مابين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده (5) واللّه العالِم . و بالجمله ؛اختلاف بسيار در باب روز ولادت آن حضرت است
امّا كيفيت ولادت آن جناب
شيخ طوسى رحمه اللّه و ديگران به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السّلامنقل كرده اند كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام متولد شد، حضرترسول صلى اللاه عليه و آله و سلّمَّسْماء بنت عُمَيْس را فرمود كه بياور فرزند مرا اىاَسْماء، اَسْماء گفت : آن حضرت را در جامه سفيدى پيچيده به خدمت حضرت رسالت صلىاللّه عليه و آله و سلّم بردم ، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و در گوش راست اواذان و در گوش چپش اقامه گفت ، پس جبرئيلنازل شد و گفت : حق تعالى ترا سلام مى رساند ومى فرمايد كه چون على عليه السّلامنسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسى عليه السّلام پس او را به اسم پسركوچك هارون نام كن كه شبير است و چون لغت تو عربى است او را حسين نام كن . پسحضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم او را بوسيد وگريست و فرمود كه ترامصيبتى عظيم در پيش است خداوندا! لعنت كن كشنده او را پس فرمود كه اَسْماء،اين خبر رابه فاطمه مگو. چون روز هفتم شد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كهبياور فرزند مرا، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سياه وسفيدى از براى اوعقيقه كرد يك رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و به وزن موى سرش نقرهتصدّق كرد و خلوق بر سرش ماليد، پس او رابر دامن خود گذاشت و فرمود:اى اباعبداللّه ! چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو، پس بسيار گريست . اَسماء گفت :پدر و مادرم فداى تو باد اين چه خبر است كه در روزاوّل ولادت گفتى و امروز نيز مى فرمائى و گريه مى كنى ؟! حضرت فرمود: كه مىگريم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهى كافر ستمكار از بنى اميّه او را خواهند كشت، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردى كه رخنه در دين من خواهد كرد وبه خداوند عظيم كافر خواهد شد، پس گفت : خداوندا!سئوال مى كنم از تو در حقّ اين دو فرزندم آنچه راكهسئوال كرد ابراهيم در حقّ ذُريّت خود، خداوندا! تو دوست دار ايشان را و دوست دار هر كهدوست مى دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتى چندان كه آسمان و زمينپر شود.(6)
شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كهچون حضرت امام حسين عليه السّلام متولّد شد حقّ تعالىجبرئيل را امر فرمود كه نازل شود با هزار ملك براى آنكه تهنيت گويد حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را از جانب خداوند و از جانب خود، چونجبرئيل نازل مى شد گذشت در جزيره اى از جزيره هاى دريا، به ملكى كه او را(فطرس ) مى گفتند و از حاملان عرش الهى بود.وقتى حق تعالى او را امرى فرمودهبود و او كندى كرده بود پس حقّ تعالى بالش را در هم شكسته بود و او را در آن جزيرهانداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالى كرد تا روزى كه حضرتامام حسين عليه السّلام متولّد شد.
و به روايتى ديگر حقّ تعالى او را مخيّر گردانيد ميان عذاب دنيا و آخرت ، او عذاب دنيا رااختيار كرد پس حقّ تعالى او را معلّق گردانيد به مژگانهاى هر دو چشم در آن جزيره وهيچ حيوانى در آنجا عبور نمى كرد و پيوسته از زير او دود بد بوئى بلند مى شد چونديد كه جبرئيل با ملائكه فرود مى آيند از جبرئيل پرسيد كه اراده كجا داريد؟ گفت : چونحقّ تعالى نعمتى به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم كرامت فرموده است ، مرا فرستادهاست كه او را مبارك باد بگويم ، ملك محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم ، ملك گفت : اىجبرئيل ! مرا نيز با خود ببر شايد كه آن حضرت براى من دعا كند تا حقّ تعالى از منبگذرد. پس جبرئيل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت صلى اللّهعليه و آله و سلّم رسيد تهنيت و تحّيت گفت و شرححال فطرس را به عرض رسانيد. حضرت فرمود كه به او بگو كه خود را به اينمولود مبارك بمالد و به مكان خود بر گردد. فطرس خويشتن را به امام حسين عليهالسّلام ماليد،بال برآورد و اين كلمات را گفت و بالا رفت عرض كرد: يارسول اللّه ! همانا زود باشد كه اين مولود را امّت تو شهيد كنند و او را بر من به ايننعمتى كه از او به من رسيد مكافاتى است كه هر كه او را زيارت كند من زيارت او را بهحضرت حسين عليه السّلام برسانم ، و هر كه بر او سلام كند من سلام او را برسانم ، وهر كه بر او صلوات بفرستد من صلوات او را به او مى رسانم .(7)
و موافق روايت ديگر چون فطرس به آسمان بالا رفت مى گفت كيستمثل من حال آنكه من آزاد كرده حسين بن علىّ و فاطمه و محمّدم عليهماالسّلام .(8)
ابن شهر آشوب روايت كرده كه هنگام ولادت امام حسين عليه السّلام فاطمه عليهاالسّلاممريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديدرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مُرضِعى طلب كرد يافت نشد پس ‍ خود آن حضرتتشريف آورد به حجره فاطمه عليهاالسّلام و انگشت ابهام خويش را در دهان حسين مىگذاشت و او مى مكيد. بعضى گفته اند كه زبان مبارك را در دهان حسين عليه السّلام مىگذاشت و او را زقه مى داد چنانچه مرغ جوجه خود را زقه مى دهد تاچهل شبانه روز رزق حسين عليه السّلام را حقّ تعالى از زبان پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلّم گردانيده بود، پس روئيد گوشت حسين عليه السّلام از گوشت پيغمر صلىاللّه عليه و آله و سلّم ، و روايات به اين مضمون بسيار است .(9)
و در (علل الشّرايع ) روايت شده كه حال امام حسين عليه السّلام در شير خوردن بدينمنوال بود تا آنكه روئيد گوشت او ازگوشت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و شيرنياشاميد از فاطمه عليهاالسّلام و نه از غير فاطمه .(10)
و شيخ كلينى در (كافى )از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه حسين عليهالسّلام از فاطمه عليهاالسّلام واز زنى ديگر شير نياشاميد او را به خدمت پيغمبر صلىاللّه عليه و آله و سلّم مى بردند حضرت ابهام مبارك را در دهان او مى گذاشت و او مى مكيدواين مكيدن اورا، دو روز سه روز كافى بود.پس گوشت و خون حسين عليه السّلامازگوشت و خون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم پيدا شد و هيچ فرزندى جزعيسى بن مريم و حسين بن على عليه السّلام شش ماهه از مادر متولّد نشد كه بماند ،(11)و در بعضى روايات به جاى عيسى ، يحيى نام برده شده . عَرَبيّه :(قائل سيّد بحر العلوم است )
شعر :

لِلّهِ مُرْتَضِعٌ لَمْ يَرْتَضِعْ اَبَداً
مِنْ ثَدْىِ اُنْثى وَ من طه مَراضِعُهُ
فصل دوّم : در بيان فضائل و مناقب و مكارم اخلاق آن حضرت عليه السّلام
از(اربعين مؤ ذّن ) و (تاريخ خطيب ) و غيرهنقل شده كه جابر روايت كرده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوندتبارك و تعالى فرزندان هر پيغمبرى را از صُلبْ او آورد وفرزندان مرا از صلب من و ازصلب علىّ بن ابى طالب عليه السّلام آفريد، به درستى كه فرزندان هر مادرى رانسبت به سوى پدر دهند مگر اولاد فاطمه كه من پدر ايشانم . مؤ لف گويد: از اينقبيل احاديث بسيار است كه دلالت دارد بر آنكه حسنين عليهماالسّلام دو فرزند پيغمبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشند و اميرالمؤ منين عليه السّلام در جنگ صفّين هنگامىكه حضرت حسن عليه السّلام سرعت كرد از براى جنگ بامعاويه ، فرمود: باز داريد حسنرا و مگذاريد كه به سوى جنگ رود؛ چه من دريغ دارم و بيمناكم كه حسن و حسين كشتهشوند و نسل رسول خدا منقطع گردد. ابن ابى الحديد گفته : اگر گويند كه حسن و حسينپسران پيغمبرند، گويم هستند؛ چه خداوند كه در آيه مباهله فرمايد:(اَبْاَّءناَّ)(12) جزحسن و حسين را نخواسته ، و خداوند عيسى را از ذرّيت ابراهيم شمردهاهل لغت خلافى ندارند كه فرزندان دختر ازنسل پدر دخترند، و اگر كسى گويد كهخداوند فرموده است : (ما كانَ محمّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالكُمْ)(13) يعنى نيست محمّد صلى اللّهعليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما؛ در جواب گوئيم كه محمّد را پدر ابراهيم ابنماريه دانى يا ندانى ؟ به هر چه جواب دهد جواب من در حقّ حسن و حسين همان است . همانا اينآيه مباركه در حّق زيد بن حارثه وارد شد؛ چه او را به سنّت جاهليّت فرزندرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى شمردند و خداوند در بطلان عقيدت ايشان اينآيه فرستاد كه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما نيست لكن نهآن است كه پدر فرزندان خود حسنين و ابراهيم نباشد.(14) در جمله اى از كتب عامّه روايتشده كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم دست حسنين را گرفت و فرمود - درحالى كه اصحابش جمع بودند - :
اى قوم ! آن كس كه مرا دوست دارد و ايشان را و پدر و مادر ايشان را دوست دارد، در قيامت بامن در بهشت خواهد بود.(15) و بعضى اين حديث را نظم كرده اند:
شعر :
اَخَذَ النَّبِىُّ يَدَ الْحُسَيْنِ وَصِنْوِهِ
يَوْماً وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فى مَجْمَعً
مَنْ وَدَّني يا قَومِ اَوْ هذيْن اَو
اَبَوَيْهما فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعي (16)
و روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حسنين را بر پشت مبارك سواركرد حسن را بر اَضلاع راست و حسين را بر اَضلاع چپ و رختى برفت و فرمود:بهترينشترها،شتر شما است و بهترين سوارها، شمائيد و پدر شما فاضلتر از شما است.(17)
ابن شهر آشوب روايت كرده كه مردى در زمانرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم گناهى كرد و از بيم پنهان شد تا هنگامى كهحسنين را تنها يافت ، پس ايشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار كرد و به نزدحضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد: يارسول اللّه !اِنّى مُسْتَجيرٌ باللّه وَ بِهِما؛ يعنى من پناه آورده ام به خدا و به اين دوفرزندان تو از آن گناه كه كرده ام ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنانبخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادى و حسنين را فرمود كهشفاعت شما را قبول كردم در حقّ او، پس اين آيهنازل شد (وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ(18)...).(19)
و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسى روايت كرده كه حضرت حسين عليه السّلام برران رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم جاى داشت پيغمبر او را مى بوسيد و مىفرمود:تو سيّد پسر سيّد و پدر ساداتى و امام و پسر امام و پدر امامانى وحجّت پسرحجّت و پدر حجّتهاى خدائى ، از صُلب تو نُه تن امام پديد آيند و نُهم ايشان قائمآل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم است .(20)
و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السّلام دير بهسخن آمد روزى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت رابه مسجد برد درپهلوى خويش بازداشت و تكبير نماز گفت ، امام حسين عليه السّلام خواست موافقت نمايددرست نگفت ، حضرت از براى او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست ، باز حضرت مكرّركرد تا آنكه در مرتبه هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنّتشد.(21)
وابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزى جبرئيل به خدمت حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد به صورت دحيه كلبى و نزد آن حضرت نشستهبود كه ناگاه حسنين عليهماالسّلام داخل شدند و چونجبرئيل را گمان دحيه مى كردند به نزديك او آمدند و از او هديّه مى طلبيدند،جبرئيل دستى به سوى آسمان بلند كرد سيبى و بهى و انارى براى ايشان فرود آورد وبه ايشان داد. چون آن ميوه ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشانردّ كرد.
و فرمود كه به نزد پدر و مادر خويش ببريد و اگراوّل به نزد پدر خود ببريد بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود بهعمل آوردند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند تارسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نزد ايشان رفت و همگى از آن ميوه هاتناول كردند و هر چه مى خوردند به حال اوّل برمى گشت و چيزى ازآن كم نمى شد و آنميوه ها به حال خود بود تاهنگامى كه حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت و باز آنها نزداهل بيت بود و تغييرى در آنهابه هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه عليهاالسّلام رحلتفرمود پس انار بر طرف شد وچون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام شهيد شد بِهْبرطرف شد و سيب ماند، آن سيب را حضرت امام حسن عليه السّلام داشت تاآنكه به زهرشهيد شد و آسيبى به آن نرسيد، بعد از آن نزد امام حسين عليه السّلام بود.
حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: وقتى كه پدرم در صحراى كربلامحصور اهل جور و جفابود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه تشنگى بر او غالب مى شدآن را مى بوئيد تا تشنگى آن حضرت تخفيف مى يافت چون تشنگى بسيار بر آن حضرتغالب شد و دست ازحيات خود برداشت دندان بر آن سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آنسيب را طلب كردند نيافتند، پس آن حضرت فرمود كه من بوى آن سيب را از مرقد مطّهرپدرم مى شنوم هنگامى كه به زيارت او مى روم وهر كه از شيعيان مخلص ما در وقت سحربه زيارت آن مرقد معطّر برود بوى سيب راازآن ضريح منور مى شنود.(22)
و از (امالى ) مفيد نيشابورى مروى است كه حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود:برهنه مانده بودند امام حضرت امام حسن وامام حسين عليهماالسّلام ونزديك عيد بود پسحسنين عليهماالسّلام به مادر خويش فاطمه عليهاالسّلام گفتند: اى مادر! كودكان مدينه بهجهت عيد خود را آرايش و زينت كرده اند پس چراتو مارا به لباس آرايش نمى كنىوحال آنكه ما برهنه ايم چنانكه مى بينى ؟ حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود: اىنورديدگان من ! همانا جامه هاى شمانزد خيّاط است هر گاه دوخت و آورد آرايش مى كنم شمارا به آن در روز عيد و مى خواست به اين سخنخوشدل كند ايشان را، پس شب عيد شد ديگر باره اعاده كردند كلام پيش را،گفتند امشب شبعيد است پس چه شد جامه هاى ما؟ حضرت فاطمه گريست ازحال ترحّم بر كودكان و فرمود: اى نورديدگان !خوشدل باشيد هر گاه خيّاط آورد جامه هارا زينت مى كنم شما را به آن ان شاءاللّه ،پسچون پاسى از شب گذشب ناگاه كوبيد دَرِخانه را كوبنده اى ، فاطمه عليهاالسّلامفرمود: كيست ؟ صدائى بلند شد كه اى دختر پيغمبر خدا!بگشا در را كه من خيّاط مىباشم جامه هاى حسنين عليهماالسّلام را آورده ام ، حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود چوندر را گشودم مردى ديدم با هيبت تمام و بوى خوشى پس دستار بسته اى به من داد وبرفت . پس فاطمه عليهاالسّلام به خانه آمد گشود آن دستار را ديد در وى بود دوپيراهن و دو ذراعه و دو زير جامه و دو رداء و دو عمامه و دو كفش ، حضرت فاطمهعليهاالسّلام بسى شاد و مسرور شد، پس حسنين عليهماالسّلام را بيدار كرد و جامه ها رابه ايشان پوشانيد، پس چون روز عيد شد پيغمر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشانوارد شد و حسنين را بدان زينت ديد ايشان را ببوسيد و مبارك باد گفت و بر دوش خويش ‍حسنين را برداشت و به سوى مادرشان برد، فرمود: اى فاطمه ! آن خيّاطى كه جامه ها راآورد شناختى ؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمى دانستم كه من جامهنزد خيّاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به اين مطلب ، فرمود: اى فاطمه ! آن خيّاطنبود بلكه او رِضْوان خازِن جنّت بوده و جامه ها ازحلل بهشت بوده ، خبر داد مرا جبرئيل ازنزد پرودگار جهانيان .(23)
و قريب به اين حديث است خبرى كه در(منتخب ) روايت شده كه روز عيد حسنينعليهماالسّلام به حضور مبارك رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند و لباس نوخواستند جبرئيل جامه هاى دوخته سفيد براى ايشان آورد و حسنين عليهماالسّلام خواهش لباسرنگين نمودند.رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم طشت طلبيد و حضرتجبرئيل آب ريخت حضرت مجتبى عليه السّلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سيّد الشّهداءخواهش رنگ سرخ نمود و جبرئيل گريه كرد و اخبار دادرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم رابه شهادت آن دو سبط واينكه حسن عليه السّلامآغشته به زهر شهيد مى شود وبدن مباركش سبز شود و حضرت امام حسين عليه السّلامآغشته به خون شهيد شود.(24)
عيّاشى و غير او روايت كرده اند كه روزى امام حسين عليه السّلام به جمعى از مساكينگذشت كه عباهاى خود را افكنده بودند ونان خشكى در پيش داشتند ومى خوردند چونحضرت را ديدند او را دعوت كردند، حضرت ازاسب خويش فرودآمدو فرمود: خداوندمّتكبران را دوست نمى دارد ونزد ايشان نشست وباايشانتناول فرمود، پس به ايشان فرمود كه من چون دعوت شمارا اجابت كردم شما نيز اجابت منكنيد و ايشان را به خانه برد و به جاريه خويش فرمود كه هر چه براى مهمانان عزيزذخيره كرده اى حاضر ساز وايشان را ضيافت كرد وانعامات و نوازش كرده وروانهفرمود.(25)
و از جود و سخاى آن حضرت روايت شده كه مرد عربى به مدينه آمد و پرسيد كهكريمترين مردم كيست ؟ گفتند حسين بن على عليه السّلام ،پس به جستجوى آن حضرت شدتاداخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعرى (26) چند در مدح وسخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت ازنماز فارغ شد فرمود كه اى قنبر آيا ازمال حجاز چيزى به جاى مانده است ؟ عرض كرد:بلى چهارهزاردينار، فرمود حاضر كن كهمردى كه اَحَقّ است از ما به تصّرف در آن حاضر گشته ، پس به خانه رفت و رداى خودرا كه از بُرد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در بُرد پيچيد و پشت در ايستاد وازشرم روى اعرابى از قلّت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن زرها را بهاعرابى عطا فرمود و شعرى (27) چند در عذرخواهى از اعرابى خواند، اعرابى آن زرهارا بگرفت و سخت بگريست ، حضرت فرمود: اى اعرابى ! گويا كم شمردى عطاى ما راكه مى گريى ،عرض كرد: بر اين مى گريم كه دست با اين جود و سخا چگونه در ميانخاك خواهد شد!
و مثل اين حكايت را از حضرت حسن عليه السّلام نيز روايت كرده اند.
مؤ لف گويد: كه بسيارى از فضائل است كه گاهى از امام حسن عليه السّلام روايت مىشود وگاهى از امام حسين عليه السّلام و اين ناشى از شباهت آن دو بزرگوار است در نامكه اگر ضبط نشود تصحيف و اشتباه مى شود.
و در بعضى از كتب منقول است از عصام بن المصطلق شامى كه گفت :داخل شدم در مدينه معظّمه پس چون ديدم حسين بن على عليهماالسّلام را پس تعّجب آورد مرا،روش نيكو ومنظر پاكيزه او، پس ‍ حسد مرا واداشت كه ظاهر كنم آن بغض و عداوتى را كهدر سينه داشتم از پدراو، پس نزديك او شدم و گفتم توئى پسر ابو تراب ؟.
(مؤ لّف گويد:كه اهل شام از اميرالمؤ منين عليه السّلام به ابو تراب تعبير مى كردندوگمان مى كردند كه تنقيص آن جناب مى كنندبه اين لفظ وحال آنكه هر وقت ابو تراب مى گفتند گويا حُلى وحلل به آن حضرت مى پوشانيدند...).
بالجمله ؛ عصام گفت :گفتم به امام حسين عليه السّلام توئى پسر ابوتراب؟فرمود:بلى .
قال فَبالَغْتُ فى شَتْمِهِ وَ شَتْم اَبيِه ؛ يعنى هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آنحضرت گفتم .
فَنَظَرَ اِلَىَّ نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤُفٍ؛ پس نظرى از روى عطوفت و مهربانى بر من كرد وفرمود:
(اَعُوذُباِللّهِ مِنَ الشَيطانِ الَّرجيم بِسْمِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْعَنِ الْجاهِلينَ الا يات اليه قوله ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ).(28)
و اين آيات اشارت است به مكارم اخلاق كه حقّ تعالى پيغمرش را به آن تاءديب فرمودهاز جمله آنكه به ميسور از اخلاق مردم اكتفا كند و متوقّع زيادتر نباشد و بد را به بدىمكافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شيطان پناه به خدا گيرد. ثُمَّقالَ:خَفِّضْ عَلَيْكَ اِسْتَغْفِرِ اللّهَ لي وَلَكَ.
پس فرمود به من ، آهسته كن و سبك و آسان كن كار را بر خود ،طلب آمرزش كن از خدابراى من و براى خودت ، همانا اگر طلب يارى كنى از ما تو را يارى كنم و اگر عطاطلب كنى ترا عطا كنم و اگر طلب ارشاد كنى تو را ارشاد كنم . عصام گفت : من از گفتهو تقصير خود پشيمان شدم و آن حضرت به فراست يافت پشيمانى مرا فرمود:
(لا تَثْريبَ عَلَيْكُم الْيَوْمَ يَغْفِرُاللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ).(29)
واين آيه شريفه از زبان حضرت يوسف پيغمبر است به برادران خود كه در مقام عفو ازآنها فرمود كه عتاب و ملامتى نيست بر شما، بيامرزد خداوند شماها را و اوست ارحمالرّاحمين .
پس آن جناب فرمود به من كه از اهل شامى تو؟ گفتم : بلى . فرمود: شِنْشِنَة اِعْرِفُها مِنْاَخْزَمٍ و اين مثلى است كه حضرت به آن تمثل جُست :حاصل اينكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئيست دراهل شام كه معاويه در ميان آنهاسنّت كرده پس فرمود: حيّانآ اللّه وَ ايّاكَ هر حاجتى كه دارىبه نحو انبساط و گشاده روئى حاجت خود را از ما بخواه كه مى يابى مرا در نزدافضل ظّن خود به من ان شاءاللّه تعالى . عصام گفت : از اين اخلاق شريفه آن حضرت درمقابل آن جسارتها و دشنامها كه از من سر زد و چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم بهزمين فرو بروم ، لا جرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالى كه پناه به مردممى بردم به نحوى كه آن جناب ملتفت من نشود لكن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصىدوست تر از آن حضرت و از پدرش .
از(مقتل خوارزمى ) و (جامع الا خبار)روايت شده است كه مردى اعرابى به خدمت امامحسين عليه السّلام آمد و گفت : يا بن رسول اللّه ! ضامن شده ام اداى ديت كامله را و اداى آنرا قادر نيستم لا جرم با خود گفتم كه بايد سئوال كرد از كريم ترين مردم و كسىكريمتر از اهل بيت رسالت عليهماالسّلام گمان ندارم . حضرت فرمود:يااَخا العرب ! منسه مساءله از تو مى پرسم اگر يكى را جواب گفتى ثلث آنمال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سئوال را جواب دادى دو ثُلثمال خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آنمال را عطا خواهم كرد، اعرابى گفت :يابن رسول اللّه ! چگونه روا باشد كهمثل تو كسى كه از اهل علم و شرفى از اين فدوى كه يك عرب بدوى بيش نيستم سؤال كند؟ حضرت فرمود كه از جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كهفرمود: الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روى مردمگشاده بايد داشت ، اعرابى عرض كرد: هر چه خواهىسئوال كن اگر دانم جواب مى گويم و اگر نه از حضرت شما فرا مى گيرم و لا قُوَّة اِلاّباِللّهِ.
حضرت فرمود: كه افضل اعمال چيست ؟ گفت : ايمان به خداوند تعالى .
فرمود:چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد؟ عرض كرد:توكّل و اعتماد بر حقّ تعالى . زينت آدمى در چه چيز است ؟ اعرابى گفت : علمى كه به آنعمل باشد. فرمود كه اگر بدين شرف دست نيابد؟ عرض ‍ كرد:مالى كه با مروّت وجوانمردى باشد.
فرمود كه اگر اين را نداشته باشد؟ گفت : فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبائىباشد.
فرمود:اگر اين را نداشته باشد؟ اعرابى گفت كه صاعقه اى از آسمان فرود بيايد و اورا بسوزاند كه او اهليّت غير اين ندارد.
پس حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت نزد او افكند وانگشترى عطاكرد او را، كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه به اين زرها ذمّه خود را برى كنو اين خاتم را در نفقه خود صرف كن .اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه راتلاوت كرد: (اَللّهُ اَعُلَمُ حُيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه (30)).(31)
و ابن شهر آشوب روايت كرده كه چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد بر پشت مبارك آنحضرت پينه ها ديدند از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدند كه اين چهاثرى است ؟ فرمود: از بس كه انبانهاى طعام و ديگر اشياء چندان بر پشت مبارك كشيد وبه خانه زنهاى بيوه و كودكان يتيم و فقراء و مساكين رسانيد اين پينه ها پديد گشت.(32) و از زهد و عبادت آن حضرت روايت شده است كه بيست و پنج حجّ پياده به جاىآورد و شتران و محملها از عقب او مى كشيدند و روزى به آن حضرت گفتند كه چه بسيار ازپروردگار خود ترسانى ؟ فرمود كه از عذاب قيامت ايمن نيست مگر آنكه در دنيا از خدابترسد.(33)
و ابن عبدربّه در كتاب (عقد الفريد) روايت كرده است كه خدمت على بن الحسين عليهالسّلام عرض شد كه چرا كم است اولاد پدر بزرگوار شما؟ فرمود: تعجّب است كهچگونه مثل من اولادى از براى او باشد؛ چه آنكه پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نمازمى كرد پس چه زمان فرصت مى كرد كه نزد زنها برود!؟(34)
و سيّد شريف زاهد ابو عبداللّه محمّد بن على بن الحسن ابن عبد الّرحمن علوى حسينى دركتاب (تغازى ) روايت كرده از ابوحازم اعرج كه گفت : حضرت امام حسن عليه السّلامتعظيم مى كرد امام حسين عليه السّلام را چنانكه گويا آن حضرت بزرگتر است از امامحسن عليه السّلام .
و از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت : سبب آن را پرسيدم از امام حسن عليه السّلام ؟ فرمودكه از امام حسين عليه السّلام هيبت مى برم مانند هيبت اميرالمؤ منين عليه السّلام ، و ابن عبّاسگفته كه امام حسن عليه السّلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه كه امام حسين عليهالسّلام مى آمد در آن مجلس حالش را تغيير مى داد به جهت احترام امام حسين عليه السّلام .
و به تحقيق بود حسين بن على عليه السّلام زاهد در دنيا در زمان كودكى و صِغَر سنّ وابتداء امرش و استقبال جوانيش ، مى خورد با اميرالمؤ منين عليه السّلام از قوت مخصوصاو، و شركت و همراهى مى كرد با آن حضرت در ضيق و تنگى و صبر آن حضرت و نمازشنزديك به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن وامام حسين عليهماالسّلامرا قُدوه و مقتداى امّت ، لكن فرق گذاشته بود ما بين اراده آنها تا اقتدا كنند مردم به آندو بزرگوار، پس اگر هر دو به يك نحو و يك روش بودند مردم در ضيق واقع مى شدند.
روايت شده از مسروق كه گفت : وارد شدم روز عرفه بر حسين بن على عليه السّلام و قدحهاى سويق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در كنار ايشان بوديعنى روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند كه به آن سويقافطار نمايند پس ‍ مساءله اى چند از آن حضرت پرسيدم جواب فرمود، آنگاه از خدمتش ‍بيرون شدم ؛ پس از آن خدمت امام حسن عليه السّلام رفتم ديدم مردم خدمت آن جناب مى رسندو خوانهاى طعام موجود و بر آنها طعام مهيّا است و مردم از آنها مى خورند و با خود مىبرند، من چون چنين ديدم متغيّر شدم حضرت مرا ديد كه حالم تغيير كرده پرسيد: اى مسروقچرا طعام نمى خورى ؟ گفتم : اى آقاى من ! من روزه دارم و چيزى را متذكّر شدم ، فرمود:بگو آنچه در نظرت آمده ، گفتم : پناه مى برم به خدا از آنكه شما يعنى تو و برادرتاختلاف پيدا كنيد، داخل شدم بر حسين عليه السّلام ديدم روزه است و منتظر افطار است وخدمت شما رسيدم شما رابه اين حال مى بينم ! حضرت چون اين را شنيد مرا به سينهچسبانيد فرمود: يابن الا شرس ! ندانستى كه خداوند تعالى ما را دو مقتداى امّت قرار داد،مرا قرار داد مقتداى افطار كنندگان از شما، و برادرم را مقتداى روزه داران شما تا دروسعت بوده باشيد.
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السّلام در صورت و سيرت شبيه ترين مردم بودبه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم و در شبهاى تار نور از جبين مبين وپائين گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مى شناختند.(35)
و در مناقب ابن شهر آشوب و ديگر كتب روايت شده كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام حسنينعليهماالسّلام را به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد:يا رسول اللّه اين دو فرزند را عطائى و ميراثىبذل فرما، فرمود: هيبت و سيادت خود را به حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسينعطا كردم ، عرض كرد راضى شدم .(36)
و به روايتى فرمود حسن را هيبت و حلم دادم و حسين را جود و رحمت .
و ابن طاوس از حذيفه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت حسين عليه السّلام درزمان حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حالتى كه امام حسين عليه السّلامكودك بود كه مى فرمود: به خدا سوگند! جمع خواهند شد براى ريختن خون من طاغيانبنى امّيه و سر كرده ايشان عمربن سعد خواهد بود، گفتم كه حضرت رسالت صلى اللّهعليه و آله و سلّم ، ترا به اين مطلب خبر داده است ؟ فرمود كه نه ، پس من رفتم به خدمتحضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم و سخن آن حضرت رانقل كردم ، حضرت فرمود كه علم او علم من است .
وابن شهر آشوب از حضرت على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: درخدمت پدرم به جانب عراق بيرون شديم و در هيچ منزلى فرود نيامد و از آنجا كوچ نكردمگر اينكه ياد مى كرد يحيى بن زكّريا عليهماالسّلام را و روزى فرمود كه خوارى وپستى دنيا است كه سر يحيى را براى زن زانيه از زنا كاران بنىاسرائيل به هديّه فرستادند.(37)
و در احاديث معتبره از طريق خاصّه و عامّه روايت شده است كه بسيار بود كه حضرت فاطمهعليهاالسّلام در خواب بود و حضرت امام حسين عليه السّلام در گهواره مى گريست وجبرئيل گهواره آن حضرت را مى جنبانيد و با او سخن مى گفت و او را ساكت مى گردانيد،چون فاطمه عليهاالسّلام بيدار مى شد مى ديد كه گهواره حسين عليه السّلام مى جنبد وكسى با او سخن مى گويد و لكن شخصى نمايان نيست چون از حضرت رسالت مىپرسيد مى فرمود: اوجبرئيل است .(38)

next page

fehrest page

back page