بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فـصـل چـهـارم : در وصـيـّت هـاى امـيـرالمـومـنـيـن (ع ) وكـيـفـيـت وفـاتوغسل و دفن آن حضرت
از مـحـمّد بن حنفيه روايت شده كه چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد اثر زهر به قدمهاىمـبـارك پـدرم رسيد و در آن شب نشسته نماز مى كرد و به ما وصيّتها مى كرد و تسلّى مىداد تا آنكه صبح طالع شد، پس مردم را رخصت داد كه به خدمتش ‍ برسند، مردمان مى آمدندو سلام مى كردند و جواب مى فرمود و مى فرمود:
اَيُّهـَا النـّاسُ سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى ؛ سـؤال كنيد و بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، و سؤ الهاى خود را سبك كنيد براى مصيبتامـام خـود. مردم خروش برآوردند و سخت بناليدند. حُجْر بن عَدى برخاست و شعرى چند درمـصـيـبـت امـيـرالمؤ منين عليه السّلام انشاد كرد؛ چون ساكت شد آن حضرت فرمود: اى حُجْر!چـون بـاشـد حـال تـو گـاهى كه ترا بطلبند و تكليف نمايند كه از من برائت و بيزارىجـوئى ؟ عـرض ‍ كرد: به خدا قسم ! اگر مرا با شمشير پاره پاره كنند و به آتش عذابنـمـايـنـد از تـو بـيـزارى نـجـويـم . فـرمـود: تـو به هر خير موفق باشى ، خداوندت ازآل پيغمبر جزاى خير دهد. آنگاه شربتى از شير طلبيد و اندكى بياشاميد و فرمود كه اينآخر روزى من است از دنيا، اهل بيت به هاى هاى بگريستند.(113)
نـقـل شـده كـه مـردى ابـن مـلجـم را گـفـت : اى دشـمـن خـداى !خـوشـدل مـبـاش كـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را بـهـبـودىحاصل شود؛ آن ملعون گفت : پس امّ كلثوم بر چه كس مى گريد، بر من مى گريد يا برعـلى سـوگـوارى مـى كـند؟ سوگند به خداى كه اين شمشير را با هزار درهم خريدم و باهـزار درهـم آن را به زهر سيراب ساختم و هر نقصان كه داشت به اصلاح آوردم و با چنانشـمـشـيـر ضـربـتـى بـر عـلى زدم كـه اگـر قـسـمـت كـنـنـد آن ضـربـت را بـراهل مشرق و مغرب همگان بميرند!(114)
بـالجـمـله ؛چـون شـب بـيـسـت و يـكـم شـد فـرزنـدان واهل بيت خود را جمع كرد و ايشان را وداع كرد و فرمود كه خدا خليفه من است بر شما او بساسـت مـرا و نيكو وكيلى است و ايشان را وصيّت به خيرات فرمود و در آن شب اثر زهر بربـدن مـبـاركـش بـسـيـار ظـاهـر شـده بـود هـر چـنـد خـوردنـى و آشـامـيـدنـى آوردنـدتـنـاول نـفـرمـود و لبهاى مباركش ‍ به ذكر خدا حركت مى كرد و مانند مرواريد عرق از جبيننـازنـيـنـش مـى ريـخـت و بـه دسـت مـبـارك خـود پـاك مـى كـرد و مـى فـرمـود: شـنـيـدم ازرسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه چون وفات مؤ من نزديك مى شود عرق مى كندجـبـيـن او مـانـنـد مـرواريد تر و ناله او ساكن مى شود. پس صغير و كبير فرزندان خود راطـلبـيـد و فـرمـود كـه خدا خليفه من است بر شما، شما را به خدا مى سپارم ؛ پس همه بهگـريـه افـتـادنـد، حضرت امام حسن عليه السّلام گفت : اى پدر! چنين سخن مى گوئى كهگـويـا از خود نااميد شده اى ؟ فرمود: اى فرزند گرامى ! يك شب پيش از آنكه اين واقعهبشود جدّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم از آزارهاى اين امّت بااو شـكـايـت كـردم ، فـرمـود: نـفـريـن كـن بـر ايـشـان ، پـس گـفـتـم : خـداونـدا!بـدل مـن بـدان را بر ايشان مسلط كن و بدل ايشان بهتر از ايشان مرا روزى گردان ، پسحـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه خداى دعاى ترا مستجاب كرد بعداز سه شب ترا به نزد من خواهد آورد؛ اكنون سه شب گذشته است ، اى حسن ! ترا وصيّتمـى كـنـم به برادرت حسين و فرمود كه شماها از من ايد و من از شمايم ؛ آنگاه رو كرد بهفـرزنـدان ديـگـر كـه غـير از فاطمه بودند و ايشان را وصيّت فرمود كه مخالفت حسن وحسين مكنيد، پس گفت حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد امشب از ميان شما مى روم وبـه حـبيب خود محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم ملحق مى شوم چنانچه مرا وعده دادهاست .(115)
شـيـخ مـفيد و شيخ طوسى از حضرت امام حسن عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود چونپـدر بـزرگـوار مـرا هـنـگـام وفات رسيد چنين ما را وصيّت (116) كرد كه اينچـيـزى اسـت كـه وصـيـّت مـى كـنـد بـه آن عـلى بـن ابى طالب برادر و پسر عمّ و مصاحبرسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ، اوّل وصيّت من اين است كه شهادت مى دهم بهوحـدانـيـّت خـدا و ايـنـكـه مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـنـده خـدا ورسـول و بـرگـزيده اوست و خدا او را به علم خويش اختيار كرد و او را پسنديد و گواهىمـى دهـم كـه خـدا مـردگـان را از گـور خـواهـد بـرانـگـيـخـت و ازاعـمـال مـردم پـرسـش خـواهـد نـمـود و دانا است به آنچه در سينه هاى مردم پنهان است ، اىفـرزنـد مـن حـسـن ! تـرا وصـيـّت مـى كـنـم بـدانـچـهرسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم مرا وصيّت فرمود و تو كافى هستى از براىوصايت ، چون من از دنيا بروم و امّت با تو در طريق مخالفت باشند ملازم خانه خود باشو بـر خـطيئه خود گريه كن و دنيا را مقصود بزرگ خويش مساز و در طلبش متاز و نماز رادر اوّل وقـت آن به پا دار و زكات را در وقت خود به اهلش برسان و در كارهاى شبهه ناكخـامـوش باش و هنگام خشم و رضا به عدل و اقتصاد رفتار كن و با همسايگان نيكو سلوككـن و مـهـمان را گرامى دار و بر ارباب مشقّت و بلا ترحم كن و صله رحم كن و مسكينان رادوسـت دار و بـا ايـشـان مـجـالسـت كـن و تـواضـع و فـروتـنـى كـن كـه آنافـضل عبادات است و آرزو و آمال خويش را كوتاه كن و مرگ را ياد مى كن و ترك كن دنيا راو طـريـقـه زهد پيش آر؛ زيرا كه تو رهينه مرگى و هدف بلائى و افكنده رنج و عنائى وترا وصيّت مى كنم به خشيت و ترس از خداوند جبّار در پنهان و آشكار و نهى مى كنم ترااز آنـكـه بـى انـديـشـه و تـاءمـّل در گـفـتـن و كـردن سـرعـت كـنى و در كار آخرت ابتدا وتـعـجـيـل نـمـا و در امر دنيا تاءنى و مسامحه نما تا رشد و صلاح تو در آن بر تو معلومشـود. و بـپـرهـيـز از جـاهـائى كـه مـحـلّ تـهـمـت اسـت و از مـجـلسـى كـه گـمـان بـد بـهاهـل آن بـرده مـى شـود؛ چه همانا همنشين بد ضرر مى زند همنشين خود را، اى فرزند من ! ازبـراى خـدا كـار مى كن و از فحش و هرزه گوئى زبان خود را زجر ميكن و امر به معروف ونهى از منكر كن و با برادران دينى از براى خدا برادرى كن و صالح را به جهت صلاح اودوسـت مـيـدار و بـا فـاسـقـان مـدارا كـن كـه ضـرر بـه ديـن تـو نـرسـانـنـد و دردل ، ايـشـان را دشـمـن دار و كـردار خـود را از كـردار ايـشـان جـدا كـن تـا آنـكـهمـثـل ايـشـان نباشى . و در معبر و راهها منشين و با سفيهان و جاهلان مجادله و ممارات مكن و درمـعـيـشـت خود ميانه روى كن و در عبادت خويش نيز به طريق اقتصاد باش و بر تو باد درعـبـادات بـه عبادتى كه بر آن مداومت نمائى و طاقت آن داشته باشى و خاموشى اختيار كنتـا از مـفـاسـد زبان سالم بمانى و زاد خويش را در سفر آخرت از پيش فرست و يادگيرنـيـكـوئيـهـا و خـيـر را تـا دانـا بـاشـى و ذكـر كـن خـدا را در هـمـهحـال و بـر خـُردان اهـل خويش رحم كن و پيران ايشان را توقير و تعظيم كن و هيچ طعامى رامـخور تا آنكه پيش از خوردن از آن ، قدرى تصدق كنى و بر تو باد به روزه داشتن كهآن زكات بدن و سپر آتش جهنّم است و با نفس خود جهاد مى كن و از جليس خود در حذر باشو از دشمن اجتناب جوى و بر تو باد به مجالسى كه ذكر خدا در آن مى شود و دعا بسياركـن . ايـنـهـا وصـيـّتـهـاى مـن است و من در نصيحت تو اى فرزند تقصير نكردم ، اينك هنگاممـفـارقـت و جـدائى اسـت ، ترا وصيّت مى كنم كه با برادر خود محمد نيكوئى كنى ؛ چه اوبرادر و فرزند پدر تُست و مى دانى كه من او را دوست مى دارم و امّا برادرت حُسين ، پسپـسـر مـادر تـو و بـرادر اعيانى تُست و ترا در باب او احتياج به وصيّت نيست و خداوندخـليـفـه مـن اسـت بـر شـمـا و از او مـسـئلت مـى كـنـم كـهاحوال شما را به اصلاح آورد و شرّ ستمكاران و طاغيان را از شما بگرداند، بر شما استكـه شـكـيـبـائى كـنـيـد و پـاى اصـطـبـار اسـتـوار داريـد تـا امـر خـدانـازل شـود و فـرح شـمـا در رسـد و نـيـسـت قـوّت و قـدرتـى مـگـر بـه خداوند علىّ عظيم.(117)
بـه روايـت سـابـقه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام وصيّتهاى خود را به امام حسنعـليـه السـّلام نـمـود پـس فـرمـود: اى حـسـن ! چـون مـن از دنـيـا بـروم مـراغـُسـل ده كـفـن مـيـكـن و حـنـوط كـن بـه بـقـيـّه حـنـوط جـدّترسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم كـه از كـافـور بـهـشـت اسـت وجـبـرئيـل آن را آورده بـود بـراى آن حضرت و چون مرا بر روى سرير گذاريد پيش روىسـريـر را حـمـل نـكـنيد بلكه دنبال او را بگيريد و به هر سو كه سريرم مى رود متابعتكنيد و به هر موضع كه بايستد بدانيد قبر من آنجا است ، پس جنازه مرا بر زمين گذاريدو تـو اى حـسـن ، بـر مـن نـمـاز كـن و هـفـت تـكـبـيـر بـگوى و بدان كه هفت تكبير جز بر منحـلال نـبـاشـد الاّ بـر فـرزنـد بـرادرت حـسـيـن كـه او قـائمآل مـحـمد و مهدى اين امّت است و ناراحتى هاى خلق را او درست خواهد كرد؛ و چون از نماز برمن فارغ شدى جنازه را از موضع خود بردار و خاك آنجا را حفر كن قبر كنده و لحدى ساختهو تخته چوبى منقّر خواهى يافت كه پدرم حضرت نوح براى من ساخته ، پس مرا بر روىآن تخته بگذار و هفت خشت ساخته بزرگ آنجا خواهى يافت آنها را بر روى من بچين ، پس ‍انـدكـى صـبـر كـن آنـگاه يك خشت را بردار و به قبر نظر كن ، خواهى يافت كه من در قبرنـيـسـتـم ؛ زيرا كه به جدّ تو رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ملحق خواهم شد؛ چهاگر پيغمبرى را در مشرق به خاك سپرند و وصّى او را در مغرب مدفون سازند البته حقتعالى روح و جسد پيغمبر را با روح و جسد وصّى او جمع نمايد و پس از زمانى از هم جداشـونـد و بـه قـبـرهـاى خـويش برمى گردند، پس آنگاه قبر مرا با خاك انباشته كن و آنمـوضـع را از مـردم پـنـهـان كـن و چـون روز روشـن شـود نـعـشـى بـر نـاقـهحـمـل كـن و بـده بـه كـسى كه به جانب مدينه كشد تا مردمان ندانند كه من در كجا مدفونم.(118)
و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مروى است كه اميرالمؤ منين عليه السّلام امام حسنرا فرمود: از براى من چهار قبر در چهار موضع حفر كن : يكى در مسجد كوفه ، دوم در ميانرَحـْبـَه ، سـوم در نـجـف ، چـهـارم در خـانـه جـُعـْدَة بـن هـُبـَيـره تـا كـس در قـبـر مـن راهنبرد.(119)
مـؤ لّف گويد: كه اين اخفاى قبر براى آن بود كه مَب ادا ملاعين خوارج و بنى اميه كه درنـهـايـت دشـمـنـى و عداوت آن حضرت بودند بر قبر مطلع شوند و اراده كنند جسد مطهر آنحضرت را از قبر بيرون آورند و پيوسته آن قبر مخفى بود تا زمان حضرت صادق عليهالسـّلام كه بعضى از اصحاب و شيعيان به توسط زيارت كردن آن حضرت جدّ خود را ونـمـودن قـبر را دانستند و در زمان رشيد بر همه ظاهر ولائح شد موضع آن مضجع منوّر بهتفصيلى كه مقام را گنجايش ذكر نيست .
پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام با فرزندان خود فرمود: زود باشد كه فتنه ها ازهر جانب رو به شما آورد و منافقان اين امّت كينه هاى ديرينه خود را از شما طلب نمايند وانـتـقـام از شما بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر، نيكو است ؛ پس رو بهجـانب حَسَنَيْن عليهماالسّلام نمود فرمود كه بعد از من بر خصوص شما فتنه هاى بسيارواقع خواهد شد از جهت هاى مختلفه ، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند ميان شما و دشمنان شماو او بـهـتـريـن حـكم كنندگان است پس به امام حسين عليه السّلام رو كرد و فرمود: اى اباعبداللّه ! ترا اين امّت شهيد مى كنند پس بر تو باد به تقوى و صبر در بلاد پس لختىبى هوش شد چون به هوش آمد فرمود: اينك رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و عمّمـن حـمـزه و بـرادرم جعفر نزديك من آمدند و گفتند زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر توايم !پس ديده هاى مبارك خود را گردانيد و به اهل بيت خود نظر كرد و فرمود كه همه را به خدامى سپارم خدا همه را به راه حقّ و راست دارد و از شرّ دشمنان حفظ نمايد، خدا خليفه من استبـر شـمـا و خـدا بـس اسـت بـراى خـلافـت و نـصرت ، آنگاه فرمود: بر شما باد سلام اىفرشتگان خدا!
ثـُمَّ قـال : (لِمـِثـْلِ ه ذا فـَلْيـَعـْمـَلِ الْع امـِلُونَ)(120) (اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْاوَالَّذينَهُمْ مُحْسِنُونَ)؛(121)
از بـراى مـثـل ايـن مـقـام و مـنـزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان ، به درستى كه خداوند باپـرهـيزكاران و نيكوكاران است . پس جبين مباركش در عرق نشست و چشم هاى مبارك را بر همگذاشت و دست و پاى را به جانب قبله كشيد و گفت :
اَشْهَدُ اَنْ لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَحَدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
ايـن بـگـفـت و بـه قـدم شـهادت به سوى جنّت خراميد صلوات اللّه عليه و لعنة اللّه علىقـاتـِلِه .(122)و ايـن واقـعـه هـايـله در شـب جـمـعـه بـيـسـت و يـكـم شهر رمضانسال چهلم از هجرت بود.
پـس در آن حـال صـداى شـيـون و گـريـه از خـانـه آن حـضـرت بـلنـد شـد پـساهـل كـوفـه دانـسـتند كه مصيبت آن حضرت واقع شده از تمامى شهر كوفه صداى شيون وگـريـه بـلنـد شـد مانند روزى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از دنيا رحلتفـرمـوده بـود و نـيـز در آن شـب آفاق آسمان متغيّر گشت و زمين بلرزيد و صداى تسبيح وتـقـديـش فـرشـتـگـان از هـوا شـنـيده مى شد و قبائل جنّ نوحه مى كردند و مى گريستند ومرثيه مى خواندند، پس مشغول غسل آن حضرت شدند.
مـحـمـد بـن الحـنـفـيـّه روايـت كـرده كـه چـون بـرادرانـممـشـغـول غـسـل شـدنـد امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام آب مـى ريـخـت و امـام حـسـن عـليـه السـّلامغـسـل مـى داد و احـتياج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند و بدن مبارك هنگامغسل خود از اين سوى بدان سوى مى شد و بوئى خوشتر از مُشك و عَنْبَر از جسد مطهرششنيده مى شد. چون از كار غسل فارغ شدند، امام حَسَن عليه السّلام صدا زد كه اى خواهر!بياور حنوط جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را، پس زينب عليهاالسّلام مبادرتكرد و سهم حنوط اميرالمؤ منين عليه السّلام را كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسـلّم و فـاطـمـه عـليـهـمـاالسـّلام بـه جـاى مـانـده بـود و از هـمـان كـافـورى بـود كـهجبرئيل از بهشت آورده بود حاضر ساخت چون آن حنوط را سر بگشودند شهر كوفه را بهجمله اى از بوى خوش معطّر ساخت ، پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند و در تابوتنـهـادنـد و بـه حـكـم وصـيـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلامدنـبـال سـريـر را حـَسـَنـَيـْن عـليـهـمـاالسـّلام بـرداشـتـنـد و مـقـدم آن راجـبـرئيـل و ميكائيل حمل دادند و به جانب نجف كه ظَهْر كوفه است شتافتند و بعضى از مردمخـواسـتـنـد كه به مشايعت بيرون شوند امام حسن عليه السّلام ايشان را به مراجعت فرمانكـرد. و حـضـرت امـام حـسـين عليه السّلام مى گريست و مى گفت : لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِالْعَلىّ الْعَظيمِ، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى گريه را از جهت تو آموخته ام .
و محمد بن حنفيّة گفته : به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار وعمارت و درختى كه مى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت ومـوافـق روايـت (امالى ) شيخ طوسى چون جنازه آن حضرت گذشت به قائم غرّى و آن درقديم بنائى بود گويا شبيه به ميل كه آن را عَلَم نيز مى ناميدند پس به جهت تعظيم واحـتـرام آن نـعـش مـطـهـّر كـج و مـنـحـنـى شـد چـنـانـچـه سـريـر اَبـْرَهـَه در وقـتداخـل شـدن عـبـدالمـطـّلب بـر ابـرهـه بـه جـهـت تـعـظـيـم آن جـنـاب ، مـنـحـنـى و كج شد والحـال بـه جـاى آن قـائم ، مـسـجـدى كـه آن را مـسـجد حنّانه مى نامند و در شرقى نجف بهفاصله سه هزار ذرع تقريبا واقع است .
بـالجـمـله ؛ چـون جـنـازه بـه موضع قبر آن حضرت رسيد فرود آمد، پس جنازه را بر زميننـهادند و امام حسن عليه السّلام به جماعت بر آن حضرت نماز كرد و هفت تكبير گفت و بعداز نـمـاز جنازه را برداشتند و آن موضع را حَفْر كردند ناگاه قبر ساخته و لحد پرداختهظـاهـر شـد و تـخـته اى در زير قبر فرش كرده بود كه بر آن لوح به خطّ سريانى دوسطر نقش بود كه اين كلمات ترجمه آن است :
بـِسمِ اللّهِ الرّحمن الرّحيمِ هذا ما حَفَرَهُ نوحٌ النَّبِىُّ لِعَلِىٍ وَصِىِّ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه وآله و سلّم قَبْلَ الطُّوفانِ بِسَبعِمِاءَة عامٍ.
و بـه روايـتـى نـوشـته بود كه اين آن چيزى است كه ذخيره كرده است نوح پيغمبر براىبـنـده شـايـسـتـه طـاهـر و مـطـهـّر. و چـون خـواسـتـنـد آن حـضـرت راداخل قبر نمايند صداى هاتفى شنيدند كه مى گفت فرو بريد او را به سوى تربت طاهرو مطهّر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است .(123)
و نـيـز صـداى مـنـادى شـنيده شد كه گفت : حقّ تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد درمصيبت سيّد شما و حجّت خدا بر خلق خويش .
و از امـام مـحمد باقر عليه السّلام منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را پيشاز طـلوع صـبـح در نـاحيه غَرِيَّيْن دفن كردند و در قبر آن حضرت امام حسن عليه السّلام وامـام حـسـيـن عـليـه السـّلام و مـحـمـد حـنـفـيـه وعـبـداللّه بـن جـعـفـرداخل شدند.
بالجمله ؛ پس از آنكه قبر را پوشيده داشتند يك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند ودر قـبـر نـظـر كـردنـد كـسـى را در قبر نديدند ناگاه صداى هاتفى را شنيدند كه گفت :امـيـرالمؤ منين بنده شايسته خدا بود، حق تعالى او را به پيغمبر خود ملحق گردانيد و چنينكـنـد خـداوند با اوصياء پس از انبياء حتّى آنكه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى اودر مغرب رحلت نمايد خدا آن وصى را با پيغمبر ملحق خواهد ساخت !
صاحب كتاب (مشارق الانوار) از امام حسن عليه السّلام حديث كرده كه حضرت اميرالمؤ منينعـليه السّلام با حَسَنَيْن عليه السّلام فرمود كه چون مرا به قبر گذاريد پيش از آنكهخـاك بـر قبر بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد و بعد از آن ، در قبر نظر نمائيد. پسچون آن حضرت را داخل قبر نمودند و دو ركعت نماز گزاردند و در قبر نگريستند ديدند كهپـرده اى از سندس بر روى قبر گسترده است امام حسن عليه السّلام از فراز سر آن پردهرا بـه يـك سـوى كـرد و در قـبـر نـگـاه كـرد، ديـد كـهرسـول خـدا و آدم صفىّ و ابراهيم خليل عليهماالسّلام با آن حضرت سخن مى گويند و امامحـسـيـن عـليـه السـّلام از جـانب پاى آن حضرت پرده را برگرفت ديد كه حضرت فاطمهعـليـهـاالسـّلام و حـوّا و مـريـم و آسيه بر آن حضرت نوحه مى كنند. و چون از كار دفن آنحـضـرت فارغ شدند، صعصعة بن صُوْحان عبدى نزد قبر مقدس آن حضرت ايستاد و مشتىاز خاك برگرفت و بر سر خود ريخت و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد يا اميرالمؤ منين! گوارا باد ترا كرامتهاى خدا اى ابوالحسن عليه السّلام به تحقيق كه مولد تو پاكيزهبود و صبر تو قوى بود و جهاد تو عظيم بود و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارتسـودمـند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از اين نوع كلمات بسيار گفت و بسيارگريست و ديگران را به گريه آورد، پس رو كردند به سوى حضرت امام حسن وامام حسينعـليهماالسّلام و محمّد و جعفر و عبّاس و يحيى و عون و ساير فرزندان آن حضرت و ايشانرا تـعـزيـت گـفـتـنـد و بـه كـوفـه مـراجـعـت كـردنـد. چون صبح طالع شد براى مصلحتىتـابـوتـى از خـانـه حـضـرت بـيرون آوردند به بيرون كوفه ، حضرت امام حسين عليهالسّلام بر آن تابوت نماز كرد و آن تابوت را بر شترى بستند و به جانب مدينه روانداشتند.
نـقـل شـده كـه عـبـداللّه بن عباس اين اشعار را در مرثيه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلامانشاد كرد:
شعر :

وَهَزَّ عَلِىُّ بالْعِراقَيْنِ لِحيتَهُ
مُصيبَتُها جَلَّتْ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ
وَقالَ سَيَاءتيها مِنَ اللّهِ نازِلٌ
وَيَخْضِبُها اَشْقَى الْبَرِيَّةِ بالدَّمِ
فَع اجَلَهُ بِالسَّيْفِ شَلَّتْ يَمينُهُ
لِشُؤْمِ قَطامِ عِنْدَ ذاكَ ابْنُ مُلْجَمٍ
فَياضَرْبَةً مِنْ خاسِرٍ ضَلّ سَعْيُهُ
تَبَوّءَ مِنْها مَقْعَدا فى جَهَنَّم
فَفازَ اَميرُ المُؤْمِنينَ بِحَظِّهِ
وَاِنْ طَرَقَتْ اِحْدى اللَّيالى بِمُعْظَمٍ
اَلا اِنَّمَا الدُّنْيا بَلاءٌ وَفِتْنَةٌ
حَلا وَتُها شيبَتْ بِصَبْرٍ وَعَلْقَمٍ(124)
و نيز منقول ست كه چون خبر قتل اميرالمؤ منين عليه السّلام را براى معاويه بردند گفت :
اِنَّ الاسـَدَ الَّذى كـانَ يـَفـْتَرِشُ ذِراعَيْهِ فِى الْحَرْبِ قَدْ قَضى نَحْبَهُ ؛ يعنى آن شيرى كهچـنـگـالهـاى خود را هنگام حرب بر زمين گسترده مى داشت وداع جهان گفت ؛ پس اين شعر راتذكره كرد:
شعر :
قُلْ لِلاَرانِبِ تَرْعى اَيْنَما سَرَحَتْ
وَلِظِّباء بِلا خَوْفٍ وَلا وَجَلٍ(125)
شـيخ كلينى و ابن بابويه رحمه اللّه و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه درروز شـهـادت حـضـرت امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام صداى شيون از مردم بلند شد و دهشتىعظيم در مردم افتاد مانند روزى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جهان برفتو در آن حال پيرمردى اشك ريزان و شتاب كنان بيامد مى گريست و مى گفت :
(اِنـّا للّهِ وَاِنـّا اِلَيـْهِ ر اجِعُونَ) امروز خلافت نبوّت انقطاع يافت پس بيامد و بر دَرِ خانهامـيـرالمـؤ مـنـين عليه السّلام بايستاد و بسيارى از مناقب حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلامتـذكـره كـرد و مـردمـان سـاكـت بودند و مى گريستند چون سخن را به پاى آورد، از نظرناپديد شد مردمان هرچه او را طلب كردند او را نيافتند!(126)
مـؤ لّق گويد: كه آن پيرمرد حضرت خضر عليه السّلام بود و كلمات او را كه به منزلهزيـارت حـضـرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام است و در روز شهادت آن حضرت ، اين احقر دركـتـاب (هـديـّه ) در بـاب زيـارات آن حـضـرت ذكـر كـردم و ايـن مـخـتـصـر را گـنـجـايش ‍نقل آن نيست .(127)
فصل پنجم : در قتل ابن ملجم لعين به دست امام حسن عليه السّلام
چـون حـضـرت امـام حـسن عليه السّلام جسد مبارك پدر را در اَرْض نجف به خاك سپرد و بهكـوفـه مراجعت كرد، در ميان شيعيان على عليه السّلام بر منبر صعود فرمود و خواست كهخـطبه قرائت فرمايد، اشك چشم و طغيان بُكاء گلوى مباركش ‍ را فشار كرد و نگذاشت آغازسـخـن كـنـد، پـس سـاعـتـى بر فراز منبر نشست تا لختى آسايش گرفت ، پس برخاست وخـطـبـه اى در كـمـال فصاحت و بلاغت قرائت فرمود كه خلاصه آن كلمات بعد از ستايش وسپاس يزدان پاك چنين مى آيد، فرمود:
حـمد خداوند را كه خلافت را بر ما اهل بيت نيكو گردانيد و نزد خدا به شمار مى گيريم ،مـصيبت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مصيبت اميرالمؤ منين عليه السّلام در شرقو غـرب عـالم اثـر كرد و به خدا قسم كه اميرالمؤ منين عليه السّلام دينار و درهمى بعد ازخـود نـگـذاشـت مـگـر چـهـارصـد درهـم كـه اراده داشـت بـه آن مـبـلغ خـادمـى از بـراىاهل خويش ابتياع فرمايد.(128)
و هـمـانـا حـديـث كـرد مـرا جـدم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم كه دوازده تن ازاهـل بـيـت و صـفـوت او مـالك امـّت و خـلافـت بـاشـنـد و هـيـچ يـك از مـا نخواهد بود اِلاّ آنكهمـقـتول يا مسموم شود و چون اين كلمات را به پاى برد فرمان كرد تا ابن ملجم را حاضركردند، فرمود: چه چيز ترا بر اين داشت كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را شهيد ساختى وثُلمه بدين شگرفى در دين انداختى ؟ گفت : من با خدا عهد كردم و بر ذمّت نهادم كه پدرترا به قتل رسانم و لاجَرَم وفا به عهد خويش نمودم اكنون اگر مى خواهى مرا امان ده تابه جانب شام روم و معاويه را به قتل رسانم و تو را از شرّ او آسوده كنم و باز به نزدتـو بـرگـردم آنـگـاه اگـر خـواهـى مرا مى كشى و اگر خواهى مى بخشى ، امام حسن عليهالسّلام فرمود: هيهات ! به خدا قسم كه آب سرد نياشامى تا روح تو به آتش دوزخ ملحقگردد.
و موافق روايت (فرحة الغرىّ) ابن ملجم گفت : مرا سِرّى است كه مى خواهم در گوش ‍ توگـويـم ، حـضرت اب اء نمود و فرمود كه اراده كرده از شدّت عداوت گوش مرا به دندانبـركـَنـَد. گفت : به خدا قَسَم ! اگر مرا رُخصت مى داد كه نزديك او شوم ، گوش او را ازبيخ مى كندم !(129)
پـس آن حـضرت موافق وصيّت اميرالمؤ منين عليه السّلام ابن ملجم ملعون را به يك ضربتبه جهنّم فرستاد، و به روايت ديگر حكم كرد كه او را گردن زدند. و امّ الهيثم دختر اسودنـخـعى خواستار شد تا جسدش را به او سپردند پس آتشى برافروخت و آن جسد پليد رادر آتش بسوخت .(130)
مـؤ لّف گـويـد:كـه از ايـن روايت ظاهر شد كه ابن ملجم پليد را در روز بيست و يكم شهررمـضـان كـه روز شـهـادت حـضـرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام بوده ، به جهنّم فرستادندچـنـانـچـه بـه ايـن مـضـمـون روايـات ديـگـر اسـت كـه از جـمـله در بـعضى كتب قديمه است(131) كه چون در آن شبى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را دفن كردندو صبح طالع شد امّكلثوم حضرت امام حسن عليه السّلام را سوگند داد كه مى خواهم كشندهپـدر مـرا يـك سـاعـت زنـده نـگـذارى ؛ پس نتيجه اين كلمات آن باشد كه آنچه در ميان مردممعروف است كه ابن ملجم در روز بيست و هفتم ماه رمضان به جهنّم پيوسته مستندى ندارد.
ابـن شـهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه استخوانهاى پليد ابن ملجم را در گودالىانـداخـتـه بـودنـد و پـيـوسـتـه مـردم كـوفـه از آن مـغـاك بـانـگ نـاله و فـريـاد مـىشنيدند،(132) و حكايت اِخبار آن راهب از عذاب ابن ملجم در دار دنيا به قىّ كردنمرغى بدن او را در چهار مرتبه و پس او را پاره پاره نمودن و بلعيدن و پيوسته اين كاررا بـا او نـمـودن بـر روى سـنـگـى در مـيـان دريـا، مـشـهـور و در كـتـب مـعـتـبره مسطور است.(133)

next page

fehrest page

back page