بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل سوّم : در بيان وقايع روز عاشوراء
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيده روز دهم محرّم دميد حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام نماز بگزاشت پس از آن به تَعْبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتىفرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علىّ بن الحسين عليه السّلام كسزنده نخواهد ماند. و مجموع لشكر آن حضرت سى دو نفر سوار وچهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده ، و به روايتى كه از جناب اماممحمّد باقر عليه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابنالجوزى در (تذكره ) نيز همين عدد را اختيار كرده (137) و مجموع لشكر پسر سعدشش هزار تن و موافق بعضى مَقاتل بيست هزار؛ و بيست و دو هزار و به روايتى سى هزارنفر وارد شده است و كلمات ارباب سِير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعداختلاف بسيار دارد. پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهير بن قين را درميمنه بازداشت ، و حبيب بن مظاهر را در ميسره اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را بهبرادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زُهير در ميمنه و بيست تن باحبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خِيام محترم را از پس پشتانداختند و امر فرمود كه هيزم و نى هائى را كه اندوخته بودند در خندقى كه اطراف خِيامكنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براى آنكه آن كافران را مانعى باشد ازآنكه به خِيام محترم بريزند. و از آن سوى نيز عمر سعد لشكر خود را مرتّب ساخت(138) ميمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذى الجوشن را در ميسرهجاى داد و عروة بن قيس را بر سواران گماشت وشَبث بن رِبعى را با رجّاله بازداشت ، ورايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت .
و روايت است كه امام حسين عليه السّلام دست به دعا برداشت و گفت :
ٍو اَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لي في كُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فيهِالْفؤ ادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ اْلعَدُوُّ اَنزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغْبةً مِنّى اِلَيكَ عَمَّنْ سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ فَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّنِعْمَةٍ وَ صاحِبُ كُلّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَةٍ.(139)
اين وقت از آن سوى لشكرِ پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد معسكر امام حسين عليهالسّلام جولان دادند از هر طرف كه مى رفتند آن خندق و آتش افروخته را مى ديدند. پسشمر ملعون به صداى بلند فرياد برداشت كه اى حسين ! پيش از آنكه قيامت رسد شتابكردى به آتش ، حضرت فرمود: اين گوينده كيست ؟ گويا شمر است ، گفتند: بلى جز اونيست ، فرمود: اى پسر آن زنى كه بز چرانى مى كرده ، تو سزاوارترى بهدخول در آتش .
مسلم بن عَوْسَجَه خواست تيرى به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود،عرض كرد: رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و ازبزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده .
حضرت فرمود: مكروه مى دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم .
اين وقت حضرت امام حسين عليه السّلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوتبلند فرياد برداشت كه مى شنيدند صداى آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچهحاصلش اين است :
اى مردم ! به هواى نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاواراست موعظتى گويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادتخواهيد يافت و اگر از دَرِ انصاف بيرون شويد، پس آراى پراكنده خود را مجتمع سازيد وزير و بالاى اين امر را به نظر تاءمل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده ومستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلتى مدهيد؛ همانا ولىّ من خداوندى است كهقرآن را فرو فرستاده و اوست متّولى امور صالحان .
راوى گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند ودختران آن جناب نيز به گريه در آمدند، پس بلند شد صداهاى ايشان حضرت امام حسينعليه السّلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عبّاس بن على عليه السّلام و فرزند خودعلى اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد ازاين گريه ايشان بسيار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداى را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درودفرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهماالسّلام و شنيده نشد هرگزمتكلّمى پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او. پس فرمود: اى جماعت ! نيكتاءمّل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه به خويش آئيد و خويشتن را ملامتكنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براى شماقتل من و هتك حرمت من ؟ آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما؟ آيا من نيستم پسر وصى پيغمبرو ابن عمّ او و آن كسى كه اول مؤ منان بود كه تصديقرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نمود به آنچه از جانب خدا آورده بود؟ آيا حمزهسيّد الشّهدا عمّ من نيست ؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند عمّ من نيست ؟ آ يابه شما نرسيده كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم د رحقّ من و برادرم حسن عليهالسّلام فرمود كه ايشان دو سيّد جوانان اهل بهشت اند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيداصابه حقّ كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته ام از زمانى كهدانستم خداوند دروغگو را دشمن مى دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مى كنيد پس در ميانشما كسانى مى باشند كه از اين سخن آگهى دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبرمى دهند، بپرسيد از جابربن عبداللّه انصارى ، و ابو سعيد خُدرى وسهل بن سعد ساعدى ، وزيد بن ارقم ، و اَنَس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشاناين كلام را در حقّ من و برادرم حسن از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده اند.آيا اين مطلب كافى نيست شما رادر آنكه حاجز ريختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كردهباشم اگر بدانم تو چه گوئى .
چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت : اى شمر! به خدا سوگند كه من ترا چنين مى بينم كهخداى را به هفتاد طريق از شكّ و ريب عبادت مى كنى ، و من شهادت مى دهم كه اين سخن رابه جناب امام حسين عليه السّلام راست گفتى كه من نمى دانم چه مى گوئى البتّه نمىدانى ؛ چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتمِ خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستورفرموده . ديگر باره جناب امام حسين عليه السّلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگربدانچه كه گفتم شما را شكّ و شبهه اى است آيا در اين مطلب هم شكّ مى كنيد كه من پسردختر پيغمبر شما مى باشم ؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پغمبرىجز من نيست ، خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واى بر شما! آيا كسى از شما را كشتهام كه خون او از من طلب كنيد؟ يا مالى را از شما تباه كرده ام ؟ يا كسى را به جراحتىآسيب زده ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت ، ديگر باره ندا در دادكه اى شَبَث بن رِبْعى و اى حَجّار بن اَبْجَر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث مگرشما نبوديد كه براى من نوشتيد كه ميوه هاى اشجار ما رسيده و بوستانهاى ما سبز وريّان گشته است اگر به سوى ما آيى از براى ياريت لشكرها آراسته ايم ؟ اين وقت قيسبن اشعث آغاز سخن كرد و گفت : ما نمى دانيم چه مى گوئى ولكن حكم بنى عمّ خود يزيدو ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود: لا واللّههرگز دست مذلّت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه نداكرد ايشان را و فرمود:
عِبادَ اللّهِ! اِنى عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْاَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لايُؤ مِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ.(140)
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا آنراعقال برنهاد ابوجعفر طبرى نقل كرده از على بن حنظلة بن اسعد شبامى از كثير بن عبداللّهشعبى كه گفت : چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السّلام بهمقابل آن حضرت شديم ، بيرون آمد به سوى ما زُهير بن القين در حالى كه سوار بودبر اسبى درازدُم غرق در اسلحه ، پس ‍ فرمود: اىاهل كوفه ! من انذار مى كنم شما را از عذاب خدا، همانا حقّ است بر هر مسلمانى نصيحت وخيرخواهى برادر مسلمانش و تا به حال بر يك دين و يك ملّتيم و برادريم با هم تاشمشير در بين ما كشيده نشده ، پس هر گاه بين ما شمشيرى واقع شد برادرى ما از همگسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امّت و شما امّت ديگر خواهيد بود.
همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذرّيه پيغمبرش تا بيندما چه خواهيم كرد با ايشان ، اينك من مى خوانم شما را به نصرت ايشان ومخذول گذاشتن طاغى پسر طاغى عبيداللّه بن زياد را؛ زيرا كه شما از اين پدر و پسرنديديد مگر بدى ، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاى شما را بريدند و شما رامُثْله كردند و بر تنه درختان خرما به دار كشيدند و اَشراف و قُرّاء شما را مانند حُجر بنعَدىّ و اصحابش و هانى بن عروه و امثالش را بهقتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زُهير و مدح وثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند: به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه بااوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيداللّه بن زياد بفرستيم . ديگرباره جناب زُهْير بناى نصيحت را گذاشت و فرمود: اى بندگان خدا! اولاد فاطمهعليهاالسّلام اَحَقّ و اَوْلى هستند به مودّت و نصرت از فرزند سُمَيه ، هر گاه يارى نمىكنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا در مى آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسينرا با پسر عمّش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضى خواهدشد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السّلام . اين هنگام شمر ملعون تيرى به جانب اوافكند و گفت : ساكت شو خدا ساكن كند صداى ترا همانا ما را خسته كردى از بس كه حرفزدى : زهير با وى گفت :
يَا بْنَ الْبَوّالِ عَلى عَقِبَيْه ما اِياكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَ نْتَ بَهيمَةٌ ؛
اى پسر آن كسى كه بر پاشنه هاى خود مى شاشيد من با تو تكلّم نمى كنم تو انساننيستى بلكه حيوان مى باشى ؛ به خدا سوگند گمان نمى كنم ترا كه دو آيه محكم ازكتاب اللّه را دانا باشى پس بشارت باد ترا به خزى و خوارى روز قيامت و عذابدردناك . شمر گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت . زهير فرمود: آيا بهمرگ مرا مى ترسانى ؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب تر است از مخلّدبودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداى خود را بلند كرد و فرمود: اىبندگان خدا! مغرور نسازد شما را اين جلف جانى وامثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بهقومى كه بريزند خون ذُريّه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوى گفت : پس مردى او را ندا كرد و گفت : ابو عبداللّه الحسين عليه السّلام مى فرمايدبيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مؤ مِنُ آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِى الدُّعاَّءِلَقَدْ نَصَحْتَ وَاَبْلَغْتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاِْ بْلاغُ.
و سيّد بن طاوس رحمه اللّه روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياىجنگ با آن حضرت شدند آن جناب بُرَيْر بن خضير را به سوى ايشان فرستاد كه ايشانرا موعظتى نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيهروزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولى بر اسب خود سوار شد و بهمقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناى الهىرا به جاى آورد و بر حضرت رسالت پناهى و بر ملائكه و ساير انبياء ورُسل درود بليغى فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اى جماعت غدّار واى بى وفاهاى جفاكار در هنگامى كه به جهت هدايت خويش ما را به سوى خود طلبيديد و مااجابت شما كرده و شتابان به سوى شما آمديم پس كشيديد بر روى ما شمشيرهايى كهبه جهت ما د ردست داشتيد و برافروختيد بر روى ما آتشى را كه براى دشمن ما و دشمنشماها مهيّا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاى دشمنان خودهمداستان شويد بدون آنكه عدلى در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بى آنكه طمعو اميد رحمتى باشد از شماها در ايشان پس چرا از براى شما بادويلها كه از ما دستكشيديد؟ و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مى زيست و راءيها محكمشده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخهاو خويشتن را ديوانه وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه گان پس دور باشيد ازرحمت خدا اى معاندين امت و شاذ و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرّف كلمات آن و گروهگناهكاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنّت نبوى آيا ظالمان را معاونتمى كنيد و از يارى ما دست برمى داريد؟ بلى سوگند به خداى كه غدر و مكر از قديم درشماها بوده با او به هم پيچيده اصول شما و از او قوّت گرفته فروغ شما. لاجرم شماپليدتر ميوه ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه ايد غاصب راالحال آگاه باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده يعنى ابن زياد عليه اللعنة مرا مردّد كردهميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم ، و يا آنكه لباس مذلّت بر خود بپوشمو دور است از ما ذلّت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤ منان و پروردگان دامنهاىطاهر و صاحبان حميّت و اربابهاى غيرت ذلّت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنونحجّت را بر شما تمام كردم و با قلّت اعوان و كمى ياران با شما رزم خواهم كرد. پسمتصل فرمود كلام خود را به شعرهاى فَروة بن مُسَيْك مُرادى :
شعر :

فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامونَ قِدْماً
وَ اِنَ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَ لَكِنْ
مَنايا نا وَ دَوْلَةَ(141)آخريْنا
اِذا مَا المَوْتُرَفَّعَ عَنْاُناسٍ
كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاَّخَرينا
فَاَفْنى ذلِكُمْ سَرَواتِ(142)قومى
كَما اَفْنَى الْقروُنَ الاَْ وَّلينا
فَقُلْ لِلشّامِتيْنِ بِنا اَفيقوُا
سَيَلْقَى الشّامِتُونَ كَما لَقينا
آنگاه فرمود: سوگند به خداى كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانى كه پيادهسوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار، آسياى مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانندميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد، اين عهدى است به من از پدرمن از جدّمن ، اكنون راءى خودرا فراهم كنيد وبا اتباع خود همدست شويد ومشورت كنيد تا امر برشما پوشيده نماندپس ‍ قصد من كنيد ومرا مُهلت مدهيد همانا من نيزتوكّل كرده ام بر خداوندى كه پروردگار من وشما است كه هيچ متحرّك وجاندارى نيستمگر آنكه در قبضه قدرت اوست وهمانا پروردگار من بر طريق مستقيم وعدالت استوار استجزاى هر كسى را به مطابق كار او مى دهد.
پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت : اى پروردگار من باران آسمان را از اين جماعتقطع كن و برانگيز بر ايشان قحطى مانند قحطى زمان يوسف عليه السّلام كه مصريانرا به آن آزمايش فرمودى وغلام ثقيف (143) را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند بهكامهاى ايشان كاسه هاى تلخ مرگ را؛ زيرا كه ايشان فريب دادند مارا و دست از يارى مابرداشتند وتوئى پروردگار ما، برتو توكّل كرديم وبه سوى تو انابه نموديموبه سوى تو است بازگشت همه . پس از ناقه به زير آمد وطلبيد (مُرْتَجِز) اسبرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را وبرآن سوار گشت ولشكر خود را تعبيهفرمود(144)
طبرى از سَعد بن عُبَيْده روايت كرده كه پير مردان كوفه بالاى تلّايستاده بودند وبراى سيّد الشهداء عليه السّلام مى گريستند و مى گفتند: اَلّلُهمَّ اَنْزِلْنَصْرَكَ؛ يعنىبارالها! نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم : اى دشمنان خدا چرا فرود نمى آئيداو را يارى كنيد؟ سعيد گفت : ديدم حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام كه موعظه فرمودمردم را در حالتى كه جُبّه اى از (بُرد) در بر داشت وچون رو كرد به سوى صفّخويش مردى ازبَنى تَميم كه او را عمر طُهَوَى مى گفتند تيرى به آن حضرت افكند كه درميان كتفش رسيد وبر جُبّه اش آويزان شد وچون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم بهسوى آنها ديدم قريب صد نفر مى باشند كه در ايشان بود از صُلب على عليه السّلامپنج نفر واز بنى هاشم شانزده نفر و مردى از بَنى سُلَيْم و مردى از بَنى كِنانه كهحليف ايشان بود وابن عمير بن زياد انتهى . (145)
و در بعضى مَقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه راقرائت نمود فرمود: ابن سعدرابخوانيد تا نزد من حاضرشود، اگر چه ملاقات آن حضرت برابن سعد گران بود لكندعوت آن حضرت را اجابت نمود و باكراهتى تمام به ديدار آن امام عليه السّلام آمد حضرتفرمود: اى عُمر! تو مرا به قتل مى رسانى به گمان اينكه ، ابن زياد زنازاده پسرزنازاده ترا سلطنت مملكت رى و جرجان خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خودنخواهى رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهى ديد، اين سخن عهدى است كهبه من رسيده اين را استوار مى دار و آنچه خواهى بكن همانا هيچ بهره از دنيا وآخرت نبرى، و گويا مى بينم سر ترا در كوفه بر نى نصب نموده اند وكودكان آن را سنگ مى زنندو هدف و نشانه خود كنند. از اين كلمات عُمرسعد خشمناك شد و از آن حضرت روى بگردانيدو سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مى بريد، اينتكاهل و توانى به يك سو نهيد و حمله اى گران دردهيد حسين واصحاب او افزون از لقمهاى نيستند.
اين وقت امام حسين عليه السّلام بر اسب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه مُرْتَجِزنام داشت برنشست واز پيش روى صفّ درايستادودل بر حرب نهاد وفرياد به استغاثه برداشت وفرمود آيا فرياد رسى هست كه براىخدا يارى كند مارا؟آيا دافعى هست كه شّراين جماعت را از حريمرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بگرداند؟
متنبّه شدن حرُّ بن يزيد وانابت ورجوُع اوبه سوى آن امام شهيد
حُرّ بن يزيد چون تصميم لشكر را برامر قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السّلامراكه مى فرمود:
اَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اَما مِنْ ذآبٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله وسلّم .
اين استغاثه كريمه اورا از خواب غفلت بيدار كرد لاجرم به خويش آمد ورو به سوىپسر سعد آورد وگفت : اى عُمر! آيا با اين مرد مقاتلت خواهى كرد؟ گفت : بلى ! واللّه ،قتالى كنم كه آسانتر او آن باشد كه اين سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت :آيانمى توانى كه اين كار را از در مسالمت به خاتمت برسانى ؟ عُمرگفت : اگر كار بهدست من بود چنين مى كردم لكن امير تو عبيداللّه بن زياد از صُلح اباكرد و رضا نداد.
حُرّ آزرده خاطر از وى بازگشت ودر موقفى ايستاد، قُرّة بن قيس كه يك تن از قوم حُرّبودبااو بود، پس حُرّ به او گفت كه اى قُرّه !اسب خود را امروز آب داده اى ؟ گفت : آب نداده ام، گفت : نمى خواهى او را سقايت كنى ؟ قرّه گفت كه چون حُرّ اين سخن را به من گفت بهخدا قسم من گمان كردم كه مى خواهد از ميان حربگاه كنارى گيردوقتال ندهد وكراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطّلع شوم وبه خدا سوگند كه اگر مرااز عزيمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسين عليه السّلام مى شدم .
بالجمله ؛ حُرّ از مكان خود كناره گرفت واندك اندك به لشكر گاه حسين عليه السّلام راهنزديك مى كرد مُهاجر بْن اَوْس به وى گفت : اى حُرّ! چه اراده دارى مگر مى خواهى كه حملهافكنى ؟ حُرّاو را پاسخ نگفت و رعده ولرزش اورا بگرفت ، مُهاجر به آن سعيد نيك اخترگفت : همانا امر تو مارا به شكّ وريب انداخت ؛زيرا كه سوگند به خداى در هيچ حربىاين حال را از تو نديده بودم ، واگراز من مى پرسيدند كه شجاعتريناهل كوفه كيست از تو تجاوز نمى كردم وغير ترا نام نمى بردم اين لرزه ورعدى كه درتو مى بينم چيست ؟ حُرّگفت : به خدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت ودوزخ مخيّرمىبينم وسوگند به خداى كه اختيار نخواهم كرد بر بهشت چيزى را اگر چه پاره شوموبه آتش سوخته گردم ، پس ‍ اسب خود را دوانيد وبه امام حسين عليه السّلام ملحق گرديددر حالتى كه دست بر سر نهاده بود ومى گفت : بار الها! به حضرت تو انابت و رجوعكردم پس بر من ببخشاى چه آنكه در بيم افكندم دلهاى اولياى ترا واولادپيغمبرترا.(146)
ابو جعفرطبرى نقل كرده كه چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسين عليه السّلام واصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كار زار دارد، چون نزديك شد سپر خود راواژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است وقصد جنگ ندارد، پس نزديك شد وسلامكرد.(147)
مؤ لف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حُرّ اين چند شعر رانقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السّلام ؛
شعر :
اى درِ تو مقصد ومقصود ما
وى رخ تو شاهد ومشهود ما
نقدغمت مايه هرشادئى
بندگيت بهْزهر آزادئى
يار شواى مونس غمخوارگان
چاره كن اى چاره بيچارگان
درگذر از جرم كه خواهنده ايم
چاره ماكن كه پناهنده ايم
چاره ما ساز كه بى ياوريم
گرتو برانى به كه رو آوريم
دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
گرچه دربانى ميخانه فراوان كردم
سايه اى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد
كه من اين خانه به سوداى تو و يران كردم
پس حُرّ با حضرت امام حسين عليه السّلام عرض كرد: فداى تو شوم ، يابنرَسُول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! منم آن كسى كه ترا به راه خويش نگذاشتموطريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه وبيراه بگردانيدم تابدين زمينبلاانگيز رسانيدم وهرگز گمان نمى كردم كه اين قوم با تو چنين كنند وسخن ترابرتو ردّكنند، قسم به خدا! اگر اين بدانستم هرگز نمى كردم آنچه كردم . اكنون ازآنچه كرده ام پشيمانم وبه سوى خدا تو به كرده ام آيا توبه وانابت مرا در حضرت حقّبه مرتبه قبول مى بينى ؟ آن درياى رحمت الهى در جواب حُرّ رياحى فرمود: بلى ،خداوند از تو مى پذيرد وتو را معفوّمى دارد.
شعر :
گفت بازآ كه در تو به است باز
هين بگير از عفو ما خطّ جواز
اى درآكه كس زاحرار وعبيد
روى نوميدى در اين در گه نديد
گردو صد جرم عظيم آورده اى
غم مخور رو بر كريم آورده اى
اكنون فرودآى وبياساى ، عرض كرد: اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكهپياده باشم وآخر امر من به پياده شدن خواهد كشيد. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت كند بكنآنچه مى دانى . اين وقت حُرّ از پيش روى امام عليه السّلام بيرون شد و سپاه كوفه راخطاب كرد وگفت : اى مردم كوفه ! مادر به عزاى شما بنشيند وبر شما بگريد اين مردصالح را دعوت كرديد و به سوى خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابتمقرون داشت از يارى او برداشتيد وبادشمنانش گذاشتيدوحال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيدوبذل جان نمائيد، پس از درِ غدر ومكر بيرون آمديد وبه جهت كشتن او گرد آمديد و او راگريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او رااز توجّه بهسوى بلاد وشهرهاى وسيع الهى ، لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلبنفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنانواطفال واهل بيتش را از آب جارى فرات كه مى آشامد از آن يهود ونصارى ومى غلطد در آنكِلاب و خَنازير واينك آل پيغمبر ازآسيب عطش از پاى در افتادند.
شعر :
لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
برمردمان طاغى وياغى حلال شد
از باد ناگهان اجل گلشن نبى
از پافتاده قامت هر نو نهال شد
چه بد مردم كه شما بوديد بعد از پيغمبر، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزى كهمردمان تشنه باشند
چون حُرّ كلام بدين جا رسانيد گروهى تير به جانب او افكندند واو بر گشت ودر پيشروى امام عليه السّلام ايستاد. اين هنگام عُمر سعد بانگ در آورد كه اى دُرَيْد(148) رايتخويش را پيش دار، چون عَلَم رانزديك آورد عُمر تيرى در چلّه كمان نهاد وبه سوى سپاهسيّدالشّهدا عليه السّلام گشاد وگفت :اى مردم گواه باشيداوّل كسى كه تير به لشكر حسين افكند من بودم !؟(149)
سيّد بن طاوس روايت كرده : پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير افكند لشكر اونيز عسكر امام حسين عليه السّلام را تير باران كردندومثل باران بر لشكر آن امام مؤ منان باريد، پس حضرت رو به اصحاب خويش كردهفرمود: برخيزيد ومهيّاشويد از براى مرگ كه چاره اى از آن نيست خدا شمارا رحمت كند،همانا اين تيرها رسولان قوم اند به سوى شماها. پس آن سعادتمندانمشغول قتال شدند وبه مقدار يك ساعت باآن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندندتاآنكه جماعتى از لشكر آن حضرت به روايت محمّد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر ازپا در آمدند وشهدشهادت نوشيدند.(150)
مؤ لف گويد: كه چون اصحاب سّيدالشهداء عليه السّلام حقوق بسيار برما دارند،فَاِنَّهُمْ عَلَيهِم السّلام .
شعر :
اَلسّابقُونَ اِلَى المَكارِم وَالْعُلى
وَالْحائزوُنَ غَدًاحِياضَالْكَوْثَر
لَوْلا صَوارمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ
لَمْ يَسْمَعِ اْلا ذانُ صَوْتَ مُكَبِّرٍشعر :
و كعب بن جابر كه از دشمنان ايشان است در حقّ ايشان گفته :
شعر :
فَلَمَ تَرَعَيْنى مِثْلَهُمْ فى زَمانِهِمْ
وَلا قَبْلَهُمْ فىِ النّاسِ اِذ اَنَا يافِعٌ
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّيُوفِ لَدَى الْوَغا
اَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِى الدِّمارُ مُقارعٌ
وَ قَدْ صَبَروُ الِلطَّعنِ وَ الضرْبِ حُسَّرا
وَقَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ
پس شايسته باشد كه آن اشخاصى را كه در حمله اولى شهيد شدند و من بر اسمشريفشان مطّلع شدم ذكر كنم و ايشان به ترتيبى كه در (مناقب ) ابن شهر آشوباست اين بزرگوارنند: (151)
نُعَيْم بْن عَجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلامو عامل آن حضرت بر بحرين و عمّان بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوماست از شجعان و از شعراء بوده اند و در صفّين ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن كعب حارث الاشجعى كه در رجال شيخ ذكر شده . حنظلة بن عمرو الشّيبانى -قاسط بن زهير و برادرش مُقْسِطْ و در رجال شيخ اسم والدشان را عبداللّه گفته . كَنانَةِبن عتيق تغلبى كه از ابطال و قُرا و عُبّاد كوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضُبَيْعَة بن قيس التّميمى و او فارسى شجاع بود، گوينداوّل با عمر سعد بوده پس ‍ داخل شده در انصار حسين عليه السّلام . ضرغامة بن مالكتغلبى ، و بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيدگرديد.
عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى اوسالم از شيعيان بصره بودند و با سيف بن مالك و ادهمبن اميّه به همراهى يزيد بن ثبيط و پسرانش به يارى امام حسين عليه السّلام آمدند و درحمله اولى شهيد گشتند، و در حقّ عامر و زهير بن سليم و عثمان بن امير المؤ منين عليهالسّلام و حّر و زهير بن قين و عمرو صيداوى و بشر حضرمى فرمودهفضل بن عبّاس بن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطّلب رَحِمَهُمُ اللّه در خطاب بنى اميّه و طعنبر افعال ايشان :
شعر :
اَرْجِعُوا عامِرًا وَرَدّوُازُهَيْرًا
ثُمَّ عُثْمانَ فَارْجِعُوا غارمينا
وَ ارْجِعُوا الحُرَّ وَ ابْنَ قَيْنٍ وَ قَوْمًا
قُتِلوُا حينَ جاوَزوُا اصِفّينًا
اَيْنَ عَمْروٌ وَ اَيْنَ بِشْرٌ وَقَتْلى
مِنْهُم بِالْعَراءِ مايُدْ فَنُونا(152)
سيف بن عبدالّله بن مالك العبدى ،بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزتبيرون و شهيد شد رحمه اللّه . عبدالّرحمن بن عبد الّله الا رحبى الهمدانى و اين همان كساست كه اهل كوفه او را با قيس بن مُسهر به سوى امام حسين عليه السّلام به مكّهفرستادند با كاغذهاى بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.
حباب بن عامر التّيمى از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلمجفا كردند حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السّلام حركت كرده و در بين راه به آنحضرت ملحق شد .

next page

fehrest page

back page