بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل دوم : كارگزاران مدينه
1- تميم بن عمرو، فرماندار مدينه
تميم بن عمرو كه كنيه او ابوحبيش بود، فرماندار حضرت على (ع ) در شهر مدينهبود.(140) وى اين سمت را قبل از سهل بن حنيف و آمدن او به مدينه به عهده داشت .بنابراين ، هنگامى حضرت امير (ع ) عازم بصره شدند، در ابتدا تميم بن عمرو را بهعنوان فرماندار مدينه انتخاب نمودند و بعد از آن ،سهل بن حنيف را كه قبلا به عنوان استاندار شام به آن سرزمين عازم شده و از نيمه راهبرگشته بود، به جاى او منصوب كردند.
شيخ طوسى در كتاب رجالش مى نويسد: تميم بن عمرو كه كنيه او ابوحبش مى باشد،كارگزار على (ع ) بر شهر پيامبر (ص ) مدينه طيبه بود تا اين كهسهل بن حنيف آمد و اين سمت را به عهده گرفت .(141)
درباره نامگذارى تميم به ابوحبش ، يا حبيش از ابن انبارى در كتاب اضدادنقل شده است : فرزدق شاعر درباره مردى به نام حبيش كه در ميان لشكرى بود كهفرماندهى آن را تميم به عهده داشت ، - در زمان عمر يا عثمان - طلب شفاعت كرد. نام آن مردحبيش بود. فرزدق طى اشعارى آزادى او را درخواست كرد، (اى تميم بن عمرو حاجت مرابرآورده كن و مرا بى جواب مگذار. حبيش را آزاد كن و بر او منّت گذار و او را به مادرشببخش كه از آشاميدن بازمانده است .) از آنجا كه در آن زمان ، خط داراى نقطه نبوده واعراب نداشته است و نقطه گذارى بعدا به وجود آمد، اسم او بين چنداحتمال مردد شد.
تميم به خاطر احترام به فرزدق ، دستور داد كه تمام افرادى را كه نام آنها حنيش ، حبيشو خنيس بود جمع كردند و او همگى آنها را آزاد كرد و به سود خانواده هايشان فرستاد.اينجا بود كه تميم مكنّى به ابوحبيش ‍ شد.(142)
امّا با توجّه به اينكه فرزدق در سال صدوده هجرى از دنيا رفته است نسبت اين واقعه بهعمر و عثمان صحيح نيست . از فتوح البلدان (143) بلاذرى و سفينة البحار(144)استفاده مى شود كه اين حكايت مربوط به تميم بن زيد عتبى است كه بعد از جنيد از طرفحجاج كارگزار (سند) شد و زمانى كه به بصره آمد و گروهى را براى جهاد مى برد،پيرزنى كه تنها يك پسر داشت از فرزدق خواست كه فرزند وى را آزاد نمايد. فرزدقاين اشعار را خطاب به تميم بن زيد نوشت و فرزند پيرزن آزاد شد و به جهاد نرفت .
در اسدالغابه كنيه وى را ابوالحسن ذكر كرده مى نويسد: تميم بن عبد عمرو، ابوالحسنمازنى كارگزار على بن ابيطالب در مدينه بود، هنگامى كهسهل بن حنيف مدينه را به قصد عراق ترك كرد.(145) بنابراين كارگزارى وى بعداز سهل خواهد بود.
مامقانى مى نويسد: آنچه از شيخ درباره تميمنقل كرديم در خلاصه علّامه و ابن داوود آمده است و كارگزارى وى از سوى على (ع )دليل بر وثاقت و عدالت اوست . و تعجب از فاضل جزائرى است كه وى را جزو ضعفادانسته است . اما آيا اين درست است ؟ هيچ كس نمى تواند عدالت وكيلى را كه در امورشرعى شهرى وكالت دارد، انكار كند. چگونه مى شود كارگزار اميرالمؤ منين (ع ) را كهاز سوى ايشان بر جان ، مال و ناموس مسلمانان مسلط است تضعيف كرد.(146)
2- سهل بن حنيف بن وهب انصارى
سهل مكنّى به ابومحمّد، مردى جليل القدر از برگزيدگان صحابه و بدرى بود.
او در جنگ (احد) شركت داشت و در آن شرايط سخت فرار نكرد و پيامبر درباره وى مىفرمايد، به سهل تير بدهيد، نبّلوا سهلا. سهل هم آن تيرها را به طرف دشمن پرتابمى كرد.(147) سهل بن حنيف بعد از تميم بن عمرو، فرماندار مدينه شد؛ زمانى كهحضرت على (ع ) براى جنگ با ناكثين عازم بصره گرديد كه اين در آخر ربيعالاول سال سى وششم هجرى بود.(148)
فضايل سهل بن حنيف
برقى او را با برادرش ، عثمان ، از اعضاى (شرطة الخميس ) معرفى كرده است و در اينمورد روايتى است كه دلالت مى كند اعضاى (شرطة الخميس ) جزو بهشتيان مىباشند.(149) همچنين سهل جزو دوازده نفرى است كه به غضب خلافت به ابوبكراعتراض كردند و على (ع ) را صاحب حق مى دانستند. شيخ صدوق در كتابخصال ، اسم اين دوازده نفر را ذكر كرده ، مى نويسد: آنها درمقابل غضب خلافت اعتراض ‍ كردند و هر كدام به گونه اى از على (ع ) و حقش دفاعنمودند و سهل چنين گفت : من شهادت و گواهى مى دهم كه از پيامبر شنيدم كه در بالاى منبرمى فرمود:
(امامكم من بعدى علىّ بن ابيطالب و هو انصح النّاس لاُمّتى ).
امام و رهبر شما بعد از من ، على ابن ابيطالب است و او جزو ناصح ترين افراد نسبت بهامت من باشد.(150)
از اين رو، فضل بن شاذان او را جزو افرادى معرفى كرده است كه ازقبل ولايت على (ع ) را پذيرفته اند.
ذريح محاربى گويد: امام صادق (ع ) فرمود:سهل بن حنيف جزو نقباء است .
من گفتم : از نقباء دوازده گانه پيامبر خدا؟! فرمود: آرى ! هيچ يك از قريش بر او سبقتنگرفته و به فضيلت و منقبتى بر مردم منّت ننهاده است و حضرت او را تمجيد و تعريفكرد.
در تاريخ طبرى و سيره ابن هشام آمده است وقتى كه اميرالمؤ منين (ع ) در هنگام هجرت در(قبا) فرود آمد، نزد زنى به نام امّكلثوم ، دختر (هدم ) به مدت دو يا سه شبمنزل گزيد حضرت مى ديد كه نيمه هاى شب ، كسى در مى زند و امّكلثوم چيزى از او مىگيرد حضرت از او سؤ ال كرد؟ زن گفت : اين مرد،سهل بن حنيف است و مى داند كه من كسى را ندارم . او شبانه به بتهاى قومش حمله مى كند وآنها را مى شكند و چوبهايش را براى من مى آورد و مى گويد از چوب آن براى آتش استفادهكن . از آن زمان ، حضرت امير (ع ) براى سهل بن حنيف احترام مى گذاشت .(151)
ابن سعد گويد، سهل در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ احد، همراهرسول خدا ثابت قدم ماند و پيمان بست كه تا لحظه مرگ بر بيعت پيامبر باقى بماند.او از پيامبر با تير حمايت مى كرد و رسول خدا (ص ) ازاموال (بنى نضير) به هيچ كس نداد، مگر بهسهل و ابودجانه كه فقير بودند.(152)
در هنگامه جنگ (احد) كه عده زيادى از ياران پيامبر (ص ) فرار كردند، بهترين حاميان آنحضرت در اين حالت ، على (ع )، ابودجانه وسهل بودند كه همراه با پيامبر، صحنه نبرد را ترك نكردند و از آن حضرت دفاعنمودند.(153)
طبق نقل صدوق ، امام صادق (ع ) در روايتى كه مشخصات اسلام را ذكر مى كند، يكى از آنهارا حب و دوستى اولياى الهى معرفى مى كند و اينكه دوستى آنها واجب و براءت از دشمناننيز واجب است ، بعد مى فرمايد:
(و اءلولاية للمؤ منين الّذين لم يغيّروا و لم يبدّلوا بعد نبيّهم (ص ) واجبة .
دوستى مؤ منان ، آنان كه بعد از رحلت پيامبر تغيير نكرده و دين خود راتبديل ننموده اند، واجب است ، مانند: 1- سلمان فارسى 2- ابوذر غفارى 3- مقداد بن اسودكندى 4- عمّاربن ياسر 5- جابربن عبداللّه انصارى 6- حذيفة بن يمان 7- ابوهيثم بنتيهان 8- سهل بن حنيف 9- ابوايّوب انصارى 10- عبداللّه بن صامت 11- عبادة بن صامت12- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 13- ابوسعيد خدرى و ولايت كسانى كه همانند آنهاعمل كرده اند و راه آنها را رفته اند و ولايت پيروان و اقتداكنندگان به آنها و به طريقهدايت آنها واجب است .(154)
در اينجا امام صادق (ع ) دوستان خدا و ائمه را جزو ايمان بيان كرده است كه در ميان اينعده ، سهل بن حنيف نيز معرفى شده بود.
سهل بن حنيف در سمت فرماندارى مدينه
طبق نقل مورّخين ، على (ع ) در صفر سال سى وششم ، كارگزاران خود را به شهرستانهااعزام فرمود: عثمان بن حنيف را به (بصره )، عماره بن شهاب را به (كوفه )،عبيداللّه بن عباس را به يمن ، قيس بن سعد را به (مصر) وسهل بن حنيف را به شام فرستاد. سهل بن حنيف از مدينه بيرون آمد و چون به (تبوك )رسيد، گروهى اسب سوار جلو او را گرفتند و گفتند: كيستى ؟ گفت : اميرم . گفتند: برچه چيزى ؟ گفت : بر شام . گفتند: اگر ترا عثمان فرستاده است ، خوش آمدى و شايستهاين كار هستى و اگر ديگرى غير از عثمان ترا فرستاده است ، برگرد. گفت : مگر شمانشنيده ايد كه چه اتفاقى افتاده است ؟ گفتند: چرا.سهل بن حنيف نيز به ناچار نزد على (ع ) بازگشت . عماره بن شهاب هم چون بهمنزل (زباله ) رسيد، طليحة بن خويلد كه به خونخواهى عثمان بيرون آمده بود، به اوبرخورد كرد و گفت : برگرد كه مردم نمى خواهند امير ايشان عوض شود و اگربرنگردى ، گردنت را خواهم زد و او هم برگشت و بقيّه به منطقه ماءموريت خودرفتند.(155)
اگر به اين نكته توجه داشته باشيم كه عبداللّه بن عباس حاضر نشد پيشنهاد اميرالمؤمنين (ع ) را براى امارت شام بپذيرد، درمى يابيم كهسهل چگونه در مقابل خواست و فرمان اميرالمؤ منين (ع ) مطيع و فرمانبردار بوده است .
زمانى كه حضرت على (ع ) عازم بصره شد،سهل بن حنيف را در بيست وششم ربيع الاول به عنوان فرماندار مدينه منصوب كرد.سهل تا جنگ صفّين در اين سمت باقى ماند.
وقتى كه حضرت امير (ع ) براى جنگ جمل به جانب بصره رفت (ذى قار) كه رسيد،عايشه طى نامه اى از بصره براى حفصه ، دختر عمر - كه در مدينه بود - نوشت : امابعد، به من خبر رسيده كه على (ع ) به (ذى قار) آمده است ، در حالى كه مرعوب و خائفاست ؛ چرا كه عده ما زياد است . او مثل شتر زخم خورده است كه اگر جلو بيايد، كشته مىشود و اگر عقب نشينى كند، قربانى مى شود. حفصه از اين خبر، خيلىخوشحال شد و كنيزان خود را خواست كه آواز بخوانند و در هنگام آواز خوان بگويند: چهخبر؟ چه خبر؟! على رفته سفر - مانند - فرد زخم خورده اى (در ذى قار)، اگر جلو رود،كشته مى شود و اگر عقب نشينى كند قربانى مى گردد.

ما الخبر ما الخبر على كالاشقر بذى قار
ان تقدم نحروان تاءخر عقر
زنان طلقاء (آزاد شدگان ) بر حفصه وارد مى شدند و اين آواز را مى شنيدند و اظهارخوشحالى مى كردند. اين خبر به گوش امّكلثوم ، دختر على (ع ) رسيد. بلادرنگ جلبابخود را پوشيد و به صورت ناشناس ، به جمع آنها وارد شد و در جمع آنها جامه را ازصورت خود برداشت . همين كه حفصه او را ديد، با شرمندگى صورت خود رابرگرداند، اما امّكلثوم به او گفت : اگر امروز تو و عايشه ، بر ضد پدرم ، علىتوطئه مى كنيد، قبلا همه عليه برادرش ، پيامبر توطئه كرديد و اين از شما دو نفرتازگى ندارد تا اينكه خداوند درباره شما نازل كرد، آنچهنازل كرد.(156) حفصه گفت : كافى است . رحمت خدا بر تو باد و دستور داد نامهعايشه را از بين بردند و استغفار كرد.
سهل بن حنيف كه در آن زمان والى مدينه بود، در اين باره اشعارى سرود و گفت : (مردهادر جنگ با مردها عذر دارند اما چه كارى به زنها، و دشنام دارد. آيا كافى است ما را آنچهبه ما خبر رسيده است ؟ آيا براى تو حفصه خير است در هتك حجاب زنان پيامبر؟! كسى كهاو را از خانه اش بيرون كرد و به گناه خود متوجه مى شود، زمانى كه سگها بر اوپارس زنند، حالا نامه اى از او به ما رسيده ؛ نامه اى شوم . زشت باد اين نامه!)(157)
سهل در اين اشعار اشاره مى كند به آنچه پيامبر به زنان خود فرمود: زمانى سگهاى(حواءب ) در برابر يكى از زنان من پارس خواهند كرد و تو اى عايشه از آنها نباشى .
زمانى كه طلحه و زبير، عثمان بن حنيف ، حاكم بصره را پيش عايشه بردند، عايشه بهفرزند عثمان بن عفان به نام ابان گفت : گردن او را بزن ، زيرا انصار پدرت راكشتند. عثمان بن حنيف گفت : اى عايشه اى طلحه و زبير! برادر من ، خليفه على (ع ) درمدينه است . به خدا قسم مى خورم كه اگر مرا بكشيد، برادرم شمشير خود را در ميانخانواده شما خواهد نهاد و تمام آنها را خواهد كشت ! اينجا بود كه عايشه از كشتن عثمانمنصرف شد و از ترس جان خويشاوندانشان ، عثمان را با صورت و مژه هاى تراشيده بهجانب على (ع ) روانه كردند.(158)
فرار طرفداران معاويه از مدينه
سهل در مدينه بود تا اينكه جنگ جمل به پايان رسيد و مردم كوفه و شام براى جنگصفّين آماده مى شدند. از آنجا كه جنگ صفّين بااهميت بود، طرفداران معاويه از مدينهفرار كرده ، به وى ملحق مى شدند؛ چون علاوه بر جنگ ، نكته مهم در حقانيت اين جنگ بودكه چه گروهى بر حق است . لذا حضور اصحاب پيامبر (ص ) همراه با هر گروه ، يكپيروزى سياسى محسوب مى شد و بدين جهت بود كه پيامبر (ص ) فرمود: (اى عمّار! تورا گروهى ياغى و طغيانگر خواهد كشت ) شهادت عمّار،دليل بر حقانيت على (ع ) و بطلان خط سياسى معاويه بود از اين رو معاويه گفت : ما اورا نكشته ايم ، بلكه على (ع ) او را كشته است ؛ چون اگر على (ع ) او را به جنگ نمىآورد، او كشته نمى شد.(159)
زمانى كه على (ع ) متوجه شد سهل از فرار طرفداران معاويه ناراحت است ، نامه اى به اونوشت :
اين نامه را سيد رضى در نهج البلاغه ذكر كرده است ، - نامه 70 - از نامه هاى آنحضرت است به سهل بن حنيف انصارى كه از جانب آن بزرگوار بر مدينه حكمفرما بوددرباره گروهى از اهل آن سامان كه به معاويه ملحق شده بودند.
اما بعد، فقد بلغنى اءنّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون اءلى معاوية ، فلا تاءسف على ما يفوتكمن عددهم ، و يذهب عنك من مددهم ، فكفى لهم غيّا، و للك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحقّ،و ايضاعهم الى العمى و الجهل ؛ و انّما هم اهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون اليها، و قدعرفوا العدل و راءوه ، و سمعوه و وعوه ، و عملوا اءنّ النّاس عندها فى الحقّ اسوة ،فهربوا الى الاثرة ، فبعد! لهم وسحقا!!
انّهم - واللّه - لم ينفروا من جور، و لم يلحقوابعدل ، و انّا لنطمع فى هذا الاءمر اءن يذلّل اللّه لنا صعبه ، ويسهّل لنا حزنه ، ان شاءالّه ، و السّلام .(160)
به من خبر رسيد كه مردمى كه نزد تو هستند، مخفيانه به معاويه مى پيوندند. پس با ازدست رفتن ايشان و كاستن كمك آنها از تو، افسردگى به خود راه مده . كافى است براىايشان گمراهى و براى تو بدل از آنها، شفا گريز ايشان از هدايت و رستگارى است ووقوعشان در گمراهى و نادانى است . و آنان دوستداران دنيا هستند كه به آن با شتاب روآورده اند و عدل و درستى را شناخته ، ديدند و شنيدند و در گوش ‍ دارند و دانستند مردمىكه نزد ما هستند، در حق برابرند. پس گريختند تا اين كه سودى را به خود اختصاصداده ، ديگران را بى بهره نمايند. پس ‍ هلاكت و نابودى بر آنان باد!
سوگند به خدا ايشان از جور و ستم نگريختند و بهعدل و داد نپيوستند و ما اميدواريم در اين امر خلافت ، خدا دشوارى آن را براى ما آسان وناهمواريش را هموار سازد. انشاءاللّه و درود بر تو باد!
آرى آنها تنها از آن جهت براى حمايت از معاويه فرار مى كردند كه مى ديدند عدالت على(ع ) جلو ثروت اندوزى و عيّاشيهاى آنها را گرفته است و از تساوى - در تقسيم بيتالمال - در جامعه اسلامى ناراحت بودند.(161)
نامه اى ديگر از حضرت امير (ع ) به سهل
گويا سهل بن حنيف طى نامه اى كه به حضرت نوشته بود، اوضاع مدينه را براىايشان تشريح كرده و يادآورى نموده بود كه گروهى از مدينه فرار كرده ، به معاويهملحق مى شوند و از آن حضرت خواسته بود كه به او اجازه بدهد در جنگ با معاويه شركتنمايد. حضرت امير، در نامه اى در جواب سهل نوشت :
اما بعد فقد بلغنى اءنّ رجالا من اهل المدينة خرجوا الى معاوية ، فمن اءدركة فامنعه و منفاتك فلا تاءس عليه ، فبعدا لهم فسوف يلقون غيّا.
اءما لو بعثرت القبور، و اجتمعت الخصوم ، لقد بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون .
و قد جاءنى رسولك يساءلنى الاذن فاءقبلعفا اللّه عنّا و عنك و لاتذر خللا انشاءاللّه .(162)
به من خبر رسيده كه مردانى از ساكنين مدينه به جانب معاويه رفته اند. پس هر كس رايافتى ، او را از اين عمل (عمل زشت ) منع نما و هر كس كه رفت و به او دست نيافتى ، بررفتن او تاءسف مخور. دورى باد بر آنان ! بزودى نتيجه گمراهى خود خواهند ديد. زمانىكه مردم از قبرها برانگيخته مى شوند و دشمنها جمع گردند، به تحقيق براى آنها ازجانب خدا آشكار مى شود، چيزهايى كه آنها را مورد محاسبه خود قرار نمى دادند (اعمالىكه آنها را به حساب نمى آورده ، كوچك مى شمرند) و فرستاده تو نزد من آمد و از من اجازهمى خواست (براى تو كه در جنگ شركت كنى ). پس بيا، خداوند ما و تو را مورد بخشايشقرار دهد و چيزى (از وظايف خود) را ترك منما. انشاءاللّه .
تفاوتى كه اين نامه با نامه قبلى دارد اين است كه در اين نامه حضرت دستور مى دهد بهمقدار ممكن از فرار افراد به جانب معاويه جلوگيرى نمايد.
در امالى شيخ صدوق (163) نامه ديگرى نقل شده كه حضرت بهسهل بن حنيف نوشته است و از آنجا كه مضمون آن با آنچه درذيل نامه چهل وپنجم نهج البلاغه (164) - كه حضرت براى عثمان بن حنيف نوشته است- يكسان است ، استفاده مى شود كه راويان مرتكب اشتباه شده و به جاى عثمان بن حنيف ،سهل بن حنيف نوشته اند. از اين رو ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
حضور فعالسهل در جنگ صفّين
سهل بن حنيف كارگزار مدينه بود، تا اين كه اميرالمؤ منين (ع ) براى جنگ با معاويه آمادهمى شد از اين رو، حضرت به كارگزاران خود در تمام سرزمين اسلامى نامه نوشت و آنانرا به كوفه فرا خواند. از جمله آنها سهل بن حنيف بود. او همراه قيس بن سعد كه از مصربرگشته بود، به جانب كوفه رهسپار شد.
حضرت على (ع ) بنا به نقل ابن عبدالبّر در استيعاب ، تمّام بن عبّاس را به جانشينى اوانتخاب كرد(165) و طبق نقل بلاذرى ، حضرت قثم بن عبّاس را مسؤول كنترل و نظارت بر مدينه قرار داد؛ يعنى ، علاوه بر حكومت مكّه ، مسؤ وليّت شهرمدينه به او واگذار گرديد.(166) امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين كه فرماندارمدينه ، تمّام بن عبّاس بوده است و اين احتمال دور از ذهن نيست كه قثم بن عبّاس او را بهاين سمت برگزيده باشد و بدين صورت تفاوت و اختلاف بين دوقول برطرف گردد.
سهل بن حنيف همراه با قيس بن سعد به كوفه رفتند و خدمت اميرالمؤ منين (ع ) رسيدند.حضرت على (ع ) ياران و اصحاب خود را فرا خوانده ، درباره جنگ با معاويه نظر خواهىمى كرد و از آنان مى خواست كه نظر خود را اعلام نمايند. بعد از اين كه هاشم بن عتبه وعمّار بن ياسر نظر موافق خود را اعلام كردند، قيس بن سعد نيز موافقت خود را اعلام نمود.در پى اين امر بزرگان انصار از جمله خزيمة بن ثابت ، ابو ايّوب انصارى و ديگرانگفتند: چرا بر بزرگان قومت پيشى گرفتى ؟ قيس گفت : ازفضل شما مطّلعم ، امّا هرگاه سخن از احزاب به ميان مى آيد، در دلم چوندل شما، شراره كين زبانه مى كشد.
گروهى از انصار گفتند: فردى از ميان شما جواب اميرالمؤ منين را بدهد، در اينجاسهل بن حنيف پاسخ مثبت خود را به نمايندگى از انصار، بعد از حمد و ثناى الهى چنينابراز كرد:
(اى اميرالمؤ منين ! ما با كسانى كه با تو صلح و آشتى كنند، از سر آشتى بيرون مىآييم و با ستيزگران با تو، جنگ مى نماييم . راءى ما راءى توست و ما به عنوان بازوىراست تو مى باشيم . ديده ايم كه تو در ميان كوفيان برخاسته و آنان را به جنگ باتبهكاران فراخوانده اى و فضيلت اين نبرد را براى آنها بازگو مى نمايى ، آنهااهل ديار و از توده مردم مى باشند. اگر آنها مطيع امر تو شوند، مقصودت برآورده خواهدشد، ولى ما (انصار) كسانى هستيم كه هيچ مخالفتى با تو نداريم . هرگاه ما رافراخوانى ، تو را اجابت كنيم و زمانى كه ما را فرمان دهى ، اطاعت نماييم ).(167)
در اينجا سهلتصريح مى كند كه انصار هميشه مطيع فرمان و دستورات حضرت مى باشند؛ چه در جنگچه در صلح . سهل در صفّين فرمانده سواران نيروهاى بصرى بود.(168)
زمانى كه در هنگام نوشتن صلحنامه بين على (ع ) و معاويه ، عدّه اى به عنوان اعتراض آمده، گفتند: اى اميرالمؤ منين ! ما آماده جنگ هستيم . سهل بن حنيف به آنها گفت : شما نظر خود رامخدوش بدانيد. ما در صلح (حديبيه ) همراه پيامبر بوديم ؛ اگر بنا بر جنگ باشد، مابا آنها جنگ كرده بوديم .(169) و حالا كه بنا بر صلح است اين سخنان بيهوده مىنمايد.
اين سخن نشانگر تسليم سهل در مقابل خواست على (ع ) مى باشد.سهل جزو افرادى بود كه صلحنامه را امضاء كرد. البتّه اين موضوع بعد از اتماممذاكرات و تصميم بر صلح بود.
مرگ سهل بن حنيف
سهل در جنگ صفّين ، شركت فعّال داشت . وى همراه اميرالمؤ منين (ع ) به كوفه برگشت وبعد از بازگشت به كوفه ، اين يار ديرينه و فداكار على (ع ) از دنيا رفت . رحمت خدابر او باد!
سيّد رضى گويد: سهل بن حنيف انصارى با آن حضرت از صفّين برگشت و در كوفهوفات نمود، حضرت او را كه از ديگران بيشتر دوست مى داشت - فرمود: لو احبّنىجبل لتهافت ؛ اگر كوهى مرا دوست داشته باشد، (تكّه تكّه شده ) فرو ريزد.
سيّد رضى در معناى اين جمله على (ع ) گويد: معناى سخن حضرت اين است كه آزمايش باگرفتارى و بيچارگى ، بر او سخت مى گيرد. پس ‍ اندوهها به سوى او مى شتابد واين قابل تحمّل نيست ، مگر براى پرهيزكاران نيكوكار و برگزيدگان بزرگوار و اينگفتار مانند فرمايش آن حضرت است كه فرمود: من احبّنااهل البيت فليستعدّ لفقر جلبابا؛ هر كه خاندان ما را دوست بدارد، بايد براى پوشيدنپيراهن فقر و پريشانى آماده شود. فرمايش آن حضرت بر معناى ديگرى نيزتاءويل شده است كه اينجا جاى بيان آن نيست .(170)
ابن ابى الحديد گويد: شايد سخن رضى - عليه الرحمه - به دو نكته اشاره دارد كه درتاءويل حديث ، ممكن است به آن استشهاد كرد.
1- دوستان على (ع ) هميشه مؤ من هستند، نه منافق ؛ زيرانقل اين روايت از پيامبر (ص ) ثابت است كه فرمود: يا على لايحبّك الّا مؤ من و لايبغضك الّامنافق ؛ اى على تنها تو را مؤ من دوست دارد و دشمن تو نيست ، مگر منافق .
2- مؤ من هميشه گرفتار و دچار معصيتهاست . در اين زمينه از پيامبر رواياتىنقل شده است كه فرمود: انّ البلوى اسرع الى المؤ من من الماء الى الحدور؛ (بلا و مصيبتسريعتر به مؤ من مى رسد از فرود آمدن آب از منطقه سرازيرى .) البتّه بلوى به معناىامتحان نيز آمده است و نيز فرمود: المؤ من ملقىّ و الكافر موقىّ؛ مؤ منمشكل پذير است (او به سراغ آن مى رود) و كافر (خود را) ازمشكل حفظ مى نمايد و فرمود: خيركم عنداللّه اعظمكم مصائب فى نفسه و ماله و ولده ؛بهترين شما نزد خدا، كسى است كه مصائب بيشترى نسبت به خود،مال و فرزندانش ديده باشد.(171)
امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد: وقتى كه سهل از دنيا رفت ، حضرت على (ع ) او را با(برد احمر يمنى ) كه منسوب به (حبره ) بود، كفن كرد.(172)
در حديث صحيح از آن حضرت نقل شده است كه اميرالمؤ منين (ع ) برسهل - كه بدرى بود - پنج تكبير گفت . بعد جنازه او را حركت دادند و به زمين گذاشتند.دو مرتبه پنج تكبير بر او خواند و همين گونهعمل كردند، تا اين تكبيرات به بيست وپنج تا رسيد.(173)
از امام باقر (ع ) نقل شده است كه فرمود: رسول خدا بر جنازه حمزه هفتاد تكبير گفت وحضرت على (ع ) بر جنازه سهل بيست وپنج تكبير گفت و اينها را به صورت پنج تاپنج تا بر جنازه او خواند؛ زيرا بعد از هر نماز، گروهى مى آمدند و مى گفتند اىاميرالمؤ منين ما به نماز نرسيديم و حضرت دستور مى داد جنازه را به زمين گذاشته ، براو نماز مى خواند، تا اينكه پنج مرتبه جنازه را بر زمين گذاشتند.(174)
رحمت خدا بر سهل باد كه با افتخار زندگى كرد و در حالى از دنيا رفت كه على (ع ) ازاو راضى بود.
3- تمّام بن عباس ، فرماندار مدينه
بعد از سهل بن حنيف ، تمّام بن عباس به عنوان فرماندار مدينه از سوى على (ع )برگزيده شد.
هنگامى كه على (ع ) قصد عراق نمود، سهل بن حنيف را بر مدينه گمارد. بعد او را بهسوى خود خواند و تمّام بن عباس را والى مدينه و كارگزار آنجا قرار داد. آن گاه او راعزل كرد و ابو ايّوب انصارى را بر مدينه گمارد. ابو ايّوب شخصا به سوى على (ع )رفت و مردى (175) از انصار را بر مدينه گمارد و آن مرد، والى مدينه بود، تا اينكهعلى (ع ) به شهادت رسيد.(176)
تمّام در زمان پيامبر در مدينه متولّد شد. مادرش كنيز رومى به نام (سباء) بود وبرادرش ، كثير بن عبّاس نام داشت .
زبير بن بكار گويد: تمّام مردى تندخو و سختگير بود فرزندانى به جاى گذاشت .
ابوعمر (صاحب استيعاب ) گويد: تمّام كوچكترين فرزند عبّاس بود. عبّاس او را روىدوش خود حمل مى كرد و طى اشعارى مى گفت : (تمام شدند فرزندان من با تولّد آخرينآنها به نام تمّام . آنها ده نفر شدند. پروردگارا آنها را با كرامت و جزو ابرار قرار ده ؛ياد آنها را نگهدار و شجره آنها را رشد ده )!
آخرين فرد از نسل تمّام ، يحيى بن جعفر تمّام بود كه در زمان منصور از بين رفت ونسل تمّام منقرض گرديد.(177)
عبّاس ده پسر داشت . شش نفر آنها مادرشان امّالفضل بود كه عبارتند از:فضل ، عبداللّه ، عبيداللّه ، قثم ، معبد و عبدالرّحمان و هفتمين آنها خواهرشان ، امّ حبيب مىباشد.
عبداللّه بن يزيد هلالى درباره امّالفضل گويد (هيچ زن نجيبى از يك شوهر نزاييدهمانند شش نفرى كه از امّالفضل متولّد شدند. بايد زنان و مردان سالمند او را گرامىبدارند).
پسران ديگر عبّاس ، عون ، كثير، و تمّام بودند كه مادر آنها امّولد بود. آخرين پسر،حارث بن عبّاس نام داشت كه مادرش از هذيل بود.
تمّام روايتى از پيامبر نقل كرده است كه فرمود: فلولا ان اشقّ على امّتى لامرتهمبالسّواك عند كلّ صلاة ؛ اگر بر امّتم سخت نبود، مسواك زدن را در هنگام هر نماز بر آنهاواجب مى كردم .
اين روايت را بغوى در معجم خود ذكر كرده است (178) تمّام از مردان تندخو و سختگيراهل زمان خود بود.(179) به گونه اى كه نوشته اند زمانى كه كعب بن سور بهمدينه آمد كه تحقيق كند آيا طلحه و زبير بهميل خود بيعت كرده اند يا با اكراه و اسامة بن زيد (بدروغ ) گفت : با اكراه ؛ تمّام خشمگينشد دستور تنبيه او را داد. سهل بن حنيف و عدّه اى از مردم به او حمله كردند.(180)
اين قضيه قول گروهى را كه مى گويد تمّام به هنگام جنگجمل والى مدينه بوده است ، تقويت مى كند صاحب تنقيحالمقال ، انتخاب او را به عنوان كارگزار مدينهدليل بر وثاقت و عدالتش دانسته است .(181)
4- ابوايّوب انصارى ، فرماندار مدينه
ابوايّوب انصارى بعد از جنگ نهروان ، به سمت فرماندارى مدينه منصوب شد و بعد ازحمله بسر بن ارطات ، مدينه را ترك كرد. در اين حمله ، (بسر)منزل او را ويران ساخت . ابوايّوب يا خالد بن يزيد بن كعب بن ثعلبه خزرجى از بنىنجّار بود.(182) او در (عقبه ) حضور داشت و با پيامبر بيعت كرد. وى در جنگ بدر وساير جنگهاى پيامبر حاضر بود. او شخصى بزرگوار و از بزرگان انصار بود وپيامبر، بعد از خارج شدن از قبيله (بنى عمرو بن عوف ) در هنگام هجرت و ورود بهمدينه ، به منزل ابوايّوب وارد شد و در منزل او بود تا اين كه مسجد و ساختمانهاىاطراف آن را ساختند و سپس پيامبر به آنجا رفت . پيامبر بين او و مصعب بن عمير، پيوندبرادرى برقرار كرد.(183)
ورود پيامبر به منزل ابوايّوب
هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) وارد مدينه شد، مردم زمام ناقه حضرت را گرفته ، هركسى كه قصد داشت به جانب منزل خود ببرد. پيامبر (ص ) فرمود: اى مردم ! ناقه را رهاكنيد، زيرا او ماءمور است و در كنار منزل هر كس توقّف كرد، من بهمنزل او خواهم رفت . زمام ناقه را رها كردند، تا اينكهداخل مدينه شد و در كنار منزل ابوايّوب انصارى ايستاد. در مدينه فقيرتر از او نبود.حسرت قلبهاى مردم را فرا گرفت ، براى اينكه از پيامبر جدا شدند. ابوايّوب صدا زد:مادر! در را باز كن كه آقا و سرور بشر و گرامى ترين فرد از قبيله (ربيعه ) و(مضر)؛ يعنى ، محمّد مصطفى و رسول مجتبى آمد. مادرش در را باز كرد. او زنى نابينابود و با حسرت گفت : كاش چشمى داشتم كه با آن ، صورت پيامبر و آقاى خود را مىديدم ! پيامبر (ص ) دست مادر ابوايّوب را گرفت و به صورتش ‍ گذاشت و او بينا شد.اين اوّلين معجزه اى بود كه از پيامبر در مدينه ظاهر شد.(184)
خصوصيات منزل ابوايّوب
منزل ابوايّوب دو طبقه بود و طبقه بالاى آن ، يك اطاق داشت . پيامبر حاضر نشدند بهطبقه بالا بروند. ابوايّوب گفت : پدر و مادرم فدايت شود! بالا براى شما محبوبتر استيا پايين ؟ من دوست ندارم كه در طبقه بالا باشيم و شما در طبقه پايين !
پيامبر فرمود: طبقه پايين براى كسانى كه براى ديدن ما مى آيند بهتر است .
ابوايّوب مى گويد: من و مادرم در اطاق بالا بوديم ؛ وقتى كه دلو را آب مى كرديم ، ازآن ترس داشتم كه قطره آبى به رسول خدا برسد. او گويد: من مادرم آهسته و بدون اينكه دانسته شود، به طبقه بالا مى رفتيم و آهسته سخن مى گفتيم و زمانى كه پيامبر مىخوابيد، حركت نمى كرديم كه مبادا ناراحت شود؛ زمانى كه غذا مى پختيم در را مى بستيمكه دود آن پيامبر را ناراحت نكند. در يكى از روزها مشك آب ما افتاد و آب آن ريخت . مادرمفورا حركت كرد. قسم به خدا فقط يك قطيفه داشتيم ؛ آن را روى آبها انداخت ، تا مبادا آببه سوى پيامبر در اطاق پايين برود.(185)
اين وضعيّت اوّلين خانه اى است كه پيامبر، در مركز حكومت و قدرت خود، در آن سكونتگزيد. و اين درسى است براى رهبران جوامع بشرى كه بدانند زرق و برق دنيا به آنهاعظمت نمى دهد، بلكه حقيقت جويى و ساده زيستن است كه باعث ايجاد محبّت در دلها مى گرددو اين براى ما مسلمانان درس است ، زيرا كه زندگانى پيامبر براى ما اسوه است .
مغيرة بن عبدالرّحمان بن حارث كه مردى بخشنده و سخاوتمند بود، وقتى مطّلع شد سليمبن افلح ، غلام ابوايّوب انصارى ، مى خواهد منزلى را كه پيامبر در هنگام هجرت وارد آنشده بود، به پانصد دينار بفروشد، هزار دينار براى او فرستاد و از او خواست كهمنزل را به ديگرى نفروشد. وى بعد از خريدن اينمنزل با بركت ، در همان روز آن را بخشيد.(186)
زمانى كه عبداللّه بن عبّاس ، استاندار بصره بود، ابوايّوب انصارى بر او وارد شد.ابن عبّاس خانه را براى او خلوت كرد و گفت : همان گونه كه با پيامبر در منزلتخوشرفتارى نمودى ، ما نيز همان گونه با تو رفتار مى كنيم . ابن عبّاس از ابوايّوبسؤ ال كرد: چقدر احتياج دارى ؟ ابوايّوب گفت : بيست هزار درهم . ابن عبّاس به اوچهل هزار درهم ، بيست برده و مقدارى وسايل منزل داد.(187)
ابوايّوب در جنگهاى پيامبر حضور داشت و در جنگ بدر، مطلب بن حنطب بن حارث را اسيرنمود.(188)
بعد از جنگ خيبر، در شبى كه پيامبر با صفيّه ، دختر حىّ بن اخطب يهودى ، هم بستر شد،در كنار خيمه براى حفاظت از جان رسول خدا نگهبانى مى داد. از اين رو،رسول خدا در حقّ او دعا فرمود و دو بار فرمود: خداى تو را رحمت كند! خداى تو را رحمتكند!(189)
در شب عروسى فاطمه ، ابوايّوب گوسفندى را براىرسول خدا (ص ) آورد و طبق نقلى پيامبر بعد از اين كه گوسفند را كشته بودند، زندهكرد و آن ، باعث بركت براى ابوايّوب شد و شيرش بيماريها را شفا مى داد. مردم مدينه ،نام گوسفند را (مبعوثه ) نهادند.(190)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation