بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بخش اول : آغاز خلافت اميرالمؤ منين (ع ) و عزل و نصب كارگزاران
فصل اوّل : بيست و پنج سال خلافت
خلافت بعد از پيامبر (ص )
با اين كه طبق دستور خداوند، پيامبر اسلام ، على (ع ) را به عنوان جانشين خود به مردممعرفى كرد، بعد از رحلت رسول خدا (ص )، در (سقيفه بنى ساعده ) با حضور عدّه اىاندك ، در حالى كه على (ع ) مشغول غسل و تكفين پيامبر بود، با ابوبكر بيعت شد و اونيز قبل از مرگ خود، عمر را به عنوان خليفه مسلمين معرّفى كرد و (عمر) هم باتشكيل شوراى شش نفره ، امر انتخاب خليفه بعدى را به آنان واگذار كرد كه على (ع )نيز يكى از اعضاى آن شورا بود؛ با اين كه عمر قبلا گفته بود: نبايد خلافت و نبوت ،در يك خاندان (بنى هاشم ) جمع بشود.(33)
عمر حق انتخاب را به عبدالرّحمان بن عوف ، يكى از اعضاى شوراى مزبور داده بود. وىبه على (ع ) گفت كه طبق سيره شيخين (ابوبكر و عمر)عمل كند، با او بيعت خواهد كرد و گرنه ، ديگرى را برخواهد گزيد. على (ع ) اين شرطعبدالرّحمان را نپيذيرفت ، زيرا سيره و روش آنها مورد تاءييد او نبود؛ از اين روعبدالرّحمان با عثمان بيعت كرد.(34)
بدين گونه و براى سوّمين بار، على (ع ) را از حق مسلّمش امامت ، محروم كردند و خلافتبه بنى اميّه رسيد. در اين زمينه ، در جلسه اى كه از خلافت عثمانتشكيل شده بود، ابوسفيان گفت : حال كه خلافت به شما رسيده ، آن را مانند توپ ، بهيكديگر پاس دهيد و نگذاريد به دست ديگران بيفتد.(35)
عثمان بعد از اين كه به خلافت رسيد، اشتباهات فراوانى مرتكب شد، به گونه اى كهباعث خشم و غضب مردم مسلمان گرديد؛ زيرا وى مانند خلفاى پيشين ، ظواهر را رعايت نمىكرد و خود را صاحب بيت المال و مالك الرّقاب مردم مى پنداشت . از اين رو، مردم بر ضدّ اوقيام كردند و او را قتل رساندند. در همين رابطه ، از امام صادق (ع ) سؤال شد كه چرا از ميان چهار نفرى كه بعد ازرسول خدا (ص ) خلافت كردند، امور شيخين (ابوبكر و عمر) در خلافت منظّم شد و با دستآنها شهرها فتح گرديد؛ بدون آن كه در ميان مسلمانها اختلافى پديد آيد امّا در دورانخلافت عثمان اختلافاتى به وجود آمد و مسلمانان قيام كرده ، عثمان را در خانه اش بهقتل رساندند و در زمان خلافت اميرالمؤ منين (ع ) نيز فتنه ها برپا شد، تا اين كهبالاخره حضرت مجبور شد با (ناكثين )، (مارقين ) و (قاسطين ) جنگ كند؟
امام صادق (ع ) در جواب فرمود: همانا امور دين و دنيا و خلافت كردن در آن ، تنها بهباطل رفتار نمودن و يا تنها به حق عمل كردن ، جارى و منظّم نمى شود، بلكه حقّ وباطل بايد به هم ممزوج گردد تا امور مرتّب شود. عثمان چون خواست خلافت راشكل باطل محض اداره كند، ممكن نشد و امّا اميرالمؤ منين (ع ) قصد داشت تا خلافت را برطريق مستقيم و سنّت پيامبر (ص ) پيش ببرد كه توفيق نيافت ؛ امّا شيخين ، مقدارى ازباطل گرفته ، آنها را به هم ممزوج كردند؛ از اين رو، امور خلافت آنها، چنانكه خواستند،درست شد و پيشرفت كرد.(36)
از سخنان امام صادق (ع ) اين نكته روشن مى شود كه انگيزه مخالفت با اميرالمؤ منين (ع )اجراى حق و عدالت از سوى آن حضرت بوده است و مردم توانتحمّل آن را نداشته اند. از سوى ديگر چون روحيه اسلامى آنها، به طور كلّى ، از مياننرفته بود، تاب تحمّل باطل محض را نيز كه به وسيله عثمان به اجرا در مى آمد،نداشتند و لذا بر ضدّ او قيام كردند. شبيه اين سخن ، از حضرت على (ع ) در نهجالبلاغه ، نقل شده كه حضرت طى ايراد خطبه اى فرمود:
(انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع ، و اءحكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب اللّه ، و يتولّىعليها رجال رجالا، على غير دين اللّه . فلو انّالباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ؛ ولو انّ الحق خلص من لبس ‍الباطل ، انقطعت عنه السن المعاندين ؛ و لكن يؤ خذ من هذا ضعث ، فيمزجان ! فهنا لكيستولى الشيطان على اوليائه ، و ينجو (الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى ).(37)
(فتنه از آنجا آغاز مى شود كه هواهاى نفس مورد پيروى قرار مى گيرد و قوانينى كه برخلاف كتاب خداست ، ايجاد مى گردد و بر خلاف دين خدا، مردانى بر ديگر، مسلّط و حاكممى شود. پس اگر باطل از حق جدا شود، حق بر آن مخفى نمى ماند و اگر حق از آميزش باباطل پاك گردد، زبان معاندين از آن كوتاه مى شوند، امّااشكال در اين است كه مقدارى از باطل و به هم آميخته مى شوند و اينجاست كه شيطان ، بردوستانش ‍ مسلّط مى شوند و آنان كه از قبل ، از جانب خداوند، بر ايشان نيكى در نظرگرفته شده ، نجات مى يابند).
شايد سخنان حضرت در ابتداى خطبه ، اشاره به انگيزه قيام بر ضدّ عثمان باشد.پيروى از هواهاى نفس ، بدعت گزارى و مسلّط كردن افراد فاسد بر مسلمانان ، از جملهعللى است كه حضرت بيان مى كند و در ادامه مى فرمايد: اگرباطل ، جداى از حق و حق ، جداى از باطل باشد، پيروان هر يك ، بدوناشكال و شبهه ، به دنبال خواست خود مى روند؛ امّااشكال مهم اين است كه مقدارى از حق و مقدارى ازباطل ، به هم آميخته و ممزوج مى شوند و شيطان ، از اين امر، بهترين استفاده را كرده ،بر دوستان خود كه همان طرفداران خود هستند، مسلّط مى شود، در حالى كه ممكن است آنان ،خود را طرفدار حق قلمداد نمايند.
كارهاى خلاف عثمان ، به گونه اى زشت و ناپسند بود كه اكثريت مردم او را محكوم مىكردند؛ حتى طلحه ، زبير و عاشيه كه بعدا دم از خونخواهى وى زدند، با او مخالفبودند. عمروعاص نيز مى گفت : اگر فرصتى به دست آورم ، او را مى كشم و اگرچوپانى ببينم ، او را عليه عثمان تحريك خواهم كرد.(38)
سيد قطب ، در اين باره مى گويد: (واقعا اين درد اسف انگيزى است كه على (ع )، خليفهسوم نشد)(39) و خلافت به عثمان رسيد و اين گونه قوانين الهى را زير پا گذاشت ؛اما بايد به (سيد قطب ) اين مطلب را يادآور كرد كه اگر مى گذاشتند على (ع ) بهعنوان اولين خليفه ، بر مردم حكومت كند، مقدار زيادى از مشكلاتى كه امروز ما دچار آنهستيم و اختلافاتى كه جامعه اسلامى از آن رنج مى برد، وجود نداشت و مكتب اسلام ،فراگير شده و تمام كره خاكى را تسخير كرده بود.
در اينجا مناسب است كه قبل از آغاز بحث در مورد دوران خلافت على (ع ) و كارگزاران آنحضرت ، نگاهى به عملكرد عثمان بيندازيم و آن را مورد مطالعه قرار دهيم تا با انگيزههاى قيام مردم عليه وى ، آشنا شده ، از آن مطّلع گرديم . البته پيداست كه آنچه دراينجا به عنوان كارهاى خلاف عثمان مى آيد، شمّه اى از كارهاى خلافى است كه مورد اتفاقو توجه مورخان مى باشد.
علل قيام بر ضدّ عثمان
عثمان بعد از اينكه به خلافت رسيد، خلافهاى زيادى مرتكب شد. او اصحاب پيامبر رامورد اهانتهاى شديد قرار داد؛ ضرباتى كه بر عمار ياسر وارد آورد، باعث فتق او شد؛اخراج دلخراش عبداللّه بن مسعود از مسجد پيامبر، به گونه اى كه قسمتى از استخوانهاىدنده او شكسته شد و تبعيد صحابى پاك ، ابوذر، به ربذه . از سوى ديگر،بازگرداندن حكم بن عاص - كه رسول خدا (ص ) او را تبعيد كرده بود - و عبداللّه بنسعد بن اءبى سرح كه از سوى پيامبر به عنوان (مهدورالدم ) معرفى شده بود، ازديگر اقدامات عثمان است . وى همچنين بذل و بخششهاى فراوانى به اقوام و خويشان خودداشت كه ذيلا به چند نمونه آن ، اشاره مى كنيم :
عثمان به دامادش ، حارث بن حكم ، برادر مروان 000/300 درهم بخشيد و علاوه بر اين ،شترهايى كه به عنوان زكات جمع آورى شده بود و قطعه زمينى را كه پيامبر (ص ) بهعنوان صدقه ، وقف مسلمانان كرده بود، به او داد. وى همچنين به سعيد بن عاص ابن اميه000/100 درهم ، به مروان ابن حكم در يك بار 000/100 درهم و به زبير000/800/59 درهم بخشيد و براى خود 000/500/30 درهم و 000/350 دينار از بيتالمال برداشت . يعلى بن اميه 000/500 دينار و عبدالرحمان 000/560/2 دينار از بيتالمال ، به عنوان بخشش ‍ عثمان دريافت كردند.(40)
اينجاست كه سخن حضرت اميرالمؤ منين (ع ) درباره عثمان ، در خطبه شقيقيه ، صادق است وآن حضرت به بهترين وجه ، موقعيت عثمان را بيان كرده است آنجا كه مى فرمايد:
(و مال الاخر لصهره مع هن وهن الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفهو قام معه بنو اءبيه يخضمون مال اللّه خضمةالابل نبتة الرّبيع الى اءن انتكث عليه فتله و اءجهز عليه عمله و كبت به بطنته )(41)
(و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدّم است . اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكرآن خوشايند نيست . (مقصود عبدالرحمان بن عوف مى باشد كه داماد عثمان بود. همسر او، امكلثوم ، دختر عقبة بن ابى محيط خواهر مادرى عثمان بوده است .)
بالاخره سومى به پا خاست ؛ او همانند شتر پرخور و شكم برآمده ، همتى جز جمع آورى وخوردن بيت المال نداشت . بستگان پدرى او، به همكاريش برخاستند. آنها همچون شترانگرسنه اى كه بهاران ، به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براىخوردن اموال خدا، دست از آستين برآوردند، اما عاقبت بافته هايش (براى استحكام خلافت )پنبه شد و كردار ناشايست او كارش را تباه ساخت و سرانجام شكمبارگى و ثروتاندوزى ، براى ابد نابودش ساخت ).
در اين مورد، ابن ابى الحديد بحث كرده است كه ما فشرده اى از آن را در اينجا مى آوريم .او مى گويد:
(صحيح ترين اخبار در مورد عثمان ، آنهايى است كه طبرى در تاريخ خود آورده است كهخلاصه آن چنين است :
عثمان حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد كه باعث خشم مسلمانان گرديد. اين رويدادهاعبارتند از: سر كار آوردن بنى اميه ، مخصوصا فاسقان ، سفيهان و بى دينان آنها واعطاى غنايم به آنان و آزار و ستمهايى كه در مورد عمار ياسر، ابوذر و عبداللّه بنمسعود روا داشت . عثمان كارهاى خلاف ديگرى نيز در اواخر خلافت خويش ، انجام داد؛ از جملهوليد بن عقبه را والى كوفه كرد كه گروهى به شراب نوشيدن وى گواهى دادند ونيز سعيد بن عاص را پس از وليد، فرماندار كوفه ساخت (فرمانداران عثمان ، وضعىايجاد كرده بودند كه مردم آماده اعتراض و انفجار بودند)؛ مثلا، زمانى كه سعيدبن عاصدر مورد سرزمين عراق گفت : (عراق ، بستان قريش و بنى اميه است .) اشتر نخعى درپاسخ گفت : مى پندارى سرزمين عراق كه خداوند به وسيله شمشير مسلمانان آن را فتحنمود، مربوط به تو و اقوام توست ؟
در اين هنگام ، رئيس شرطه سعيد، ناراحت شد و به اشتر پرخاش نمود و اشتر نيز بهيارانش از طايفه نخع اشاره كرد و آنها به جان رئيس شرطه افتادند و او را سخت كتكزدند. به دنبال اين جريان ، در مجالس و محافل ، انتقاد و بدگويى از فرماندار كوفهشروع شد. اين اعتراضها كم كم به عثمان كه سعيد را والى كوفه كرده بود سرايتنمود و بسيارى از مردم را بر ضد دستگاه حكومت ، گردهم آورد.
سعيد جريان را به عثمان نوشت و او نيز دستور داد رهبران شورش را به شام تبعيد كند.عثمان همچنين معاويه را از اين دستور و جريان كار آنها آگاه ساخت .
اشتر نخعى ، مالك بن كعب ، اسود بن يزيد نخعى ، عقلمة بن قيس ‍ نخعى ، صعصعة بنصوحان و گروه ديگرى كه به شام تبعيد شدند، در جلسات متعددى با معاويه به بحثو گقتگو نشستند، از جمله :
معاويه به آنان گفت : يا به نيكى گراييد و يا ساكت باشيد؛ بينديشيد و درباره آنچهبراى شما و مسلمانان سودمند است ، نظر دهيد. آن را بخواهيد و از آن پيروى كنيد.
صعصعه گفت : تو لياقت آن را ندارى كه ما چنين كنيم و اطاعت از تو در راه معصيت خداوند،براى تو بزرگوارى نمى آورد.
معاويه گفت : نخستين سخنم با شما اين است كه شما را به تقوا و اطاعت از خداوند و اتحادفرمان مى دهم . آنها گفتند: تو خود به تفرقه بين مسلمانان دامن زده و خلاف آنچه را كهپيامبر آورده ، فرمان داده اى .
معاويه گفت : اگر اين كار را كرده ام ، هم اكنون توبه مى كنم و شما را به تقوا و اطاعتخدا و همكارى با اجتماع مسلمانان امر مى كنم و فرمان مى دهم كه پيشوايان خود را محترمبشماريد.
صعصعه گفت : اگر توبه كرده اى ، من به تو امر مى كنم و فرمان مى دهم كه از كارخود كناره بگيرى ؛ چه اين كه در ميان مسلمانان ، از تو، به اين مقام ، سزاوارتر هست .افرادى هستند كه پدرانشان از پدر تو، در اسلام پيشقدم تر بوده اند.
معاويه گفت : من هم براى اسلام ، قدمى برداشته ام ؛ گرچه ديگران از من بهتر بوده اند،اما در اين زمان ، كسى از من قويتر نيست . اگر فرد بهترى وجود داشت ، عمربن خطاب وعثمان مرا بركنار مى كردند. به جانم سوگند! اگر كار در اختيار شما باشد، يك روز ويك شب ، حكومت براى مسلمانان باقى نخواهد ماند...
در اينجا بود كه همگى ، به معاويه پرخاش كردند و موهاى سر و صورتش را كندند.پس از آن ، معاويه در نامه اى به عثمان نوشت كه اگر اينها در شام باشند، مردم اينجا رانيز همچون مردم كوفه ، عليه حكومت خواهند شوراند.
عثمان دستور بازگرداندن آنها را به كوفه داد... باز هم والى كوفه از آنها به خليفهشكايت برد و اين بار عثمان دستور داد كه آنان را به (حمص )، تحت نظر عبدالّرحمانابن خالد تبعيد كنند و عبدالرّحمان در حمص ، با وضع خشونت آميزى با آنها رفتار كرد.
از جمله كارهاى خلاف عثمان ، واقعه اى كه درسال يازدهم خلافت او روى داد. در اين سال ، عده اى از اصحاب پيامبر (ص ) گردهم آمدندو ايراداتى كه به عثمان داشتند، به وسيله عامر بن قيس كه مردى خداشناس و عابد بود،به او رساندند؛ اما عثمان به عامر بن قيس ، جواب اهانت آميزى داد.
با اين حال ، وضع مدينه به گونه اى بود كه عثمان مجبور شد با چند نفر ازفرمانداران مورد علاقه اش در اين باره مشورت كند. به اين جهت از عبدالله بن عامر، سعدبن عاص ، معاويه بن ابى سفيان ، عبداللّه بن سعد و عمروعاص دعوت كرد و جريانهيجان و آمادگى مدينه را براى شورش ، با آنان در ميان گذارد. در پاسخ وى ، هر يكنظريه اى دادند:
عبداللّه بن عامر گفت : صلاح در اين است كه مردم را به جهادمشغول سازى ، با از اين فكر منصرف گردند.
سعيد بن عاص گفت : بايد ريشه درد را قطع كرد. از كسانى كه وحشت دارى فاصله گيرو كار آنان را يكسره كن ، زيرا جمعيتها چنانچه رهبران خويش را از دست دادند، متفرق خواهندشد.
عثمان گفت : اين ، نظريه خوبى است ، اما معاويه گفت : به نظر من ، بايد سران لشكرخود را فرمان دهى تا آشوبگران را زير نظر بگيرند و من در شام چنين خواهم كرد.
عبداللّه بن سعد گفت : مردم ، اهل طمع هستند؛ آنقدر به آنان ببخش ، تا به تو علاقه مندگردند.
عمرو بن عاص گفت : تو بنى اميه را بر مردم سوار كرده اى ؛ يا عدالت كن و يا از كاركناره بگير...
عثمان از اين سخن ، سخت ناراحت شد، ولى عمرو عاص با همان زرنگى خود، به او فهماندكه كلامش از روى دوستى بود و اين كه كسانى بودند كه امكان داشت خبر را براىآزاديخواهان ببرند و او چون عثمان را دوست داشته است ، اين مطلب را گفته است .
بعد از اين جلسه ، عثمان فرمانداران خود را بازگرداند و دستور داد مردم را براى جهادمجهز كنند.
در سال سى وپنجم هجرى ، مخالفان عثمان و بنى اميه ، در شهرهاى اسلامى با يكديگرمكاتبه نمودند و يكديگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهييج كردند و سرانجام بهاين امر منتهى شد كه از مصر، دوهزار نفر به سركردگى (ابو حرب غافقى )، ازكوفه دوهزار نفر به همراهى (زيدبن صوحان ، مالك اشتر، زياد بن نضر و عبداللّه بناصم غامدى ) و از بصره ، گروه بسيارى به رهبرى (حرقوص بن زهير) به عنوانزيارت خانه خدا، به سوى مدينه حركت كردند. در ماهشوّال سال سى وپنجم هجرى ، در نزديكى مدينه ، هر كدام در نقطه خاصى فرود آمدند.پس از آن گروهى را به مدينه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجاموضع به جايى رسيد كه منزل عثمان را محاصره كردند، اما از رفت و آمد بهمنزل او، جلوگيرى ننمودند.
اينان در پاسخ رؤ ساى مهاجرين مى گفتند:
ما به اين مرد، نيازى نداريم و به همين جهت از شهرهاى خود، به مدينه آمده ايم كه ازخلافت كناره بگيرد تا ديگرى را به جاى او قرار دهيم .
عثمان در اين موقع ، فرصت را غنيمت شمرد و از فرمانداران خود، به وسيله نامه كمكخواست . فرمانداران وى ، بجز معاويه ، هر كدام در اين راه اقدام كردند. عثمان در روزجمعه ، پس از نماز بر منبر رفت خطاب به گروه آزاديخواهان گفت : (همهاهل مدينه مى دانند كه شما به وسيله پيامبر، لعن شده ايد).
در اين هنگام ، هيجان و شورش در مردم پديد آمد و شورش آنچنان بالا گرفت كه عثمان ازترس ، بيهوش شد و او را به خانه اش بردند.
على (ع )، طلحه و زبير، به خانه عثمان رفتند و ديدند كه عدّه اى از بنى اميه ، از جملهمروان ، در آنجا گرد آمده اند. آنها به على (ع ) گفتند: تو ما را هلاك كردى اين كار، كارتوست . اگر به خلافت برسى ، زندگى تلخى خواهى داشت . امام (ع ) خشمناك شده ،به پا خاست . همراهان امام نيز به پا خاستند و همگى ازمنزل خارج شدند.
استمداد عثمان از امام على (ع )
عثمان به منزل امام آمد و گفت : تو پسر عموى من هستى و من بر تو، حق خويشاوندى دارم .از طرف ديگر، تو در نزد مردم ، قدر و منزلت دارى و همه به سخن تو گوش فرا مىدهند؛ اوضاع را هم كه مشاهده مى كنى . من دوست دارم تو با آنها صحبت كنى و آنان را از اينراهى كه در پيش ‍ گرفته اند، منصرف سازى .
امام (ع ) فرمود: به چه عنوان آنها را راضى و منصرف كنم ؟
عثمان گفت : به اين عنوان كه من پس از اين ، طبق صلاح انديشى تو رفتار كنم .
امام (ع ) فرمود: من بارها با تو در اين باره سخن گفته ام و تو نيز وعده داده اى ، اما بهسخنان مروان ، معاويه و ابن عامر گوش فرا دادى و به وعده ات وفا نكردى .
سرانجام امام (ع ) براى خاموش كردن غائله ، به اتفاق سى نفر از مهاجران و انصار، باكسانى كه از مصر آمده بودند، صحبت فرمود و آنها نيزقبول كردند كه به مصر بازگردند. در ضمن امام (ع ) به عثمان سفارش ‍ كرد:
تو نيز با مردم سخن بگو و اعلام كن كه حاضر هستى به تمام شكايات آنان رسيدگىكنى و از كردار گذشته خود توبه نمايى !
عثمان نيز خطابه اى خواند و اعلام كرد كه توبه كرده ، به تمام شكايتها رسيدگى مىكند و هر كس حقى به گردن او دارد، به منزلش بيايد و بگيرد.
عثمان پس از اين خطابه ، به منزل بازگشت و با مروان و عدّه اى از بنى اميه كه درمنزلش بودند، مواجه شد.
در اين هنگام ، مروان گفت : سخن بگويم يا ساكت بنشينم .
همسر عثمان گفت : ساكت باش ! به خدا سوگند، شماقاتل عثمان خواهيد بود و فرزندانش را نيز يتيم خواهيد كرد؛ چه اينكه او سخنى گفته كهنبايد از آن برگردد.
ولى مروان نتوانست ساكت بنشيند و گفت : اين حرف به صلاح خلافت تو نبود. الان همهاجتماع كرده ، هر كس حقى را مطالبه مى كند...
عثمان دستور داد كه مروان ، مردم را پراكنده كند. مردم به خانه امام (ع ) رفتند و جريان رابه حضرت گزارش دادند.
امام (ع ) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات كرد و به او فرمود: خطابه عثمان را شنيدى ؟گفت : آرى !
امام (ع ) فرمود: سخن مروان را نيز گوش فرا دادى ؟ گفت : بلى !
امام فرمود: خدا به فرياد مسلمانان برسد! اگر در خانه بنشينم ، عثمان مى گويد مراترك كردى و خوار ساختى و اگر برايش صلاح انديشى كنم ، مروان او را بازيچه خودقرار مى دهد. پس امام (ع ) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان تو رامنحرف مى كند و از آنچه دين و عقل مى گويد، بركنارت مى سازد. من از اين پس ، بهسراغ تو نخواهم آمد.
همسر عثمان به عثمان گفت : سخن على را شنيدى ؟ او ديگر باز نخواهد گشت . از مرواناطاعت كردى و آنچه گفت ، به مرحله اجرا گذاشتى . مروان در نظر مردم بى ارزش است وبه خاطر على (ع ) بود كه شورشيان به مصر باز گشتند. باز هم به خانه علىبفرست و از او صلاح انديشى كن .
پس از سه روز، مصريها به مدينه باز گشتند و نامه اى را كه از غلام عثمان در بين راهگرفته بودند، ارائه دادند. در آن نامه ، عثمان به (عبداللّه بن سرح )، فرماندارش ،دستور داده بود كه (عبدالرّحمان بن عريس و عمر بن حمق ) را شلّاق زده ، سر و ريش آنهارا بتراش و آنها را در زندان بيفكن . همچنين عدّه ديگرى را نيز دستور داده بود كه به داربياويزد.
مصريها نزد امام (ع ) آمدند كه در اين باره با عثمان سخن بگويد. امام (ع ) از عثمان جوياشد و او نوشتن و ارسال چنين نامه اى را انكار كرد. در اين باره ، محمّد بن مسلمه گفت : اينكار، كار مروان است .
عثمان گفت : من خبرى ندارم .
مصريان گفتند: مگر مروان آن قدر جراءت يافته كه غلام عثمان را بر شتر بيتالمال سوار كند و مهر مخصوص عثمان را به پاى كاغذ بزند و او را ماءموريّتى به اينمهمّى بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟
عثمان گفت : بلى ! من بى اطّلاع هستم .
در پاسخ وى گفتند: يا راست مى گويى و يا دروغ ؛ اگر دروغ بگويى و اين ، كارمروان نباشد، استحقاق بركنارى از مقام خلافت را يافته اى ، زيرا تو فرمان ناحق بهقتل و شكنجه ما و ديگر مسلمان داده اى و اگر گفته تو راست باشد؛ يعنى ، اين كار، كارمروان باشد، باز هم بايد از خلافت كنار بروى ، زيرا خليفه ضعيف و ناتوان كهديگران بدون آگاهى او، فرمان قتل و شكنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او و با استفادهاز وسايل خلافت ، صادر كنند، لياقت خلافت اسلامى را نخواهد داشت ؛ پس در هر صورت ،بايد از خلافت كنار بروى .
عثمان گفت : لباسى كه خداوند به تن من كرده ، بيرون نخواهم آورد، ولى توبه مى كنم.
گفتند: اگر بار اوّل بود كه توبه مى كردى ، از تو مى پذيرفتم ، امّا اين چندمين باراست كه توبه كرده اى و باز آن را شكسته اى . بنابراين ، بيش ‍ از سه راه باقىنمانده است : يا از خلافت تو را بركنار مى كنيم ، يا تو را بهقتل مى رسانيم و در راه خداوند شهيد مى شويم .
عثمان گفت : كشته شدن از كناره گيرى از خلافت ، براى من محبوبتر است .
امام (ع ) برخاست و خارج گرديد. مصريان نيز همراه ايشان برخاستند.
اوضاع به وخامت گراييد و كار بر عثمان ، تنگ شد.
عثمان بار ديگر از امام (ع ) درخواست كرد كه بين او و مردم ، ضرب الاءجلى تعيين كند، تابه شكايات و ستمهايى كه بر مردم شده ، رسيدگى كند.
سه روز، وى را مهلت دادند، امّا او در خفا، وسايل جنگ را آماده مى كرد.
سه روز گذشت و او به وعده اش وفا نكرد...
شورش مردم بالا گرفت و خانه عثمان را محاصره كردند و از ترس اين كه مبادا از شام وبصره ، براى او كمكى برسد، رابطه او را با خارج قطع كردند و آب را از او منعنمودند. عثمان جريان را مخفيانه به امام (ع ) و همسران پيامبر، گزارش داد. امام (ع ) بهميان مردم آمد و آنان را از اين روش منع فرمود...
اين محاصره چهل روز به طول انجاميد. در اين مدّت ، فرزندان امام از او دفاع مى كردند ومنزلش آب مى بردند... اوضاع وخيم شد.
يكى از اصحاب پيامبر (ص ) به نام (نياز بن عياض )، عثمان را سوگند داد كه ازخلافت كناره گيرى كند، امّا وى توسّط يكى از طرفداران عثمان به نام كثير بن صلتبا تير به قتل رسيد. در پى اين مساءله ، مصريهاقاتل را كه در خانه عثمان بود، جهت قصاص طلب كردند. عثمان در اين باره گفت : هرگزكسى را كه از من حمايت كرده است به دست شما نخواهم داد.
خواستند به درون خانه ، هجوم برند كه درب بسته شد.
عثمان به فرزندان امام (ع ) كه در خانه او بودند و از وى دفاع مى كردند، گفت : بهخانه برويد كه پدرتان ناراحت است !
مروان از خانه خارج شد و با مردم ، به نبرد پرداخت . در اينجا بود كه شورش به مرحلهنهايى خود رسيد و مردم به درون منزل ريختند. نزاع درگرفت و تعدادى از طرفين كشتهشدند. چند نفر، پى در پى ، براى كشتن عثمان وارد اتاق وى شدند و با او صحبت كردندو برگشتند. (محمّد بن ابى بكر) نيز به درون اتاق رفت و با او سخنانى رد وبدل نمود و ضرباتى نيز بر عثمان وارد ساخت . پس از او، (ابو حرب غافقى ) و(سودان بن حمران )، وارد اتاق شدند و كارش را يكسره كردند.(42)
خواستهايى را كه انقلابيون در پى آن بودند عبارت بود از:
1- تقسيم بيت المال بر اساس برابرى و عدالت ؛ آن گونه كه نبىّ اكرامعمل مى فرمود و از بين برترى كه عمر آن را سنّت كرده بود.
2- پاكسازى دستگاه حاكم ، بخصوص از مروان و خويشان و نزديكان متنفذ او و جلوگيرىاز سوء استفاده ها و دخالتهاى آنان .
3- ايستادگى با قدرت و قاطعيّت در برابر طمع قريش و جلوگيرى از جمع آورىثروت و تصرّف مناصب به وسيله آنان و پايان دادن به آن وضع (و بركنارى افرادىهمچون عبداللّه بن سعد.)
4- جلوگيرى از ستم و بى حرمتى كه فرماندهان بر مردم روا داشتند. نمونه آنبدرفتارى با ابوذر مى باشد.
5- تعيين صلاحيّت واليان و اميران در باز بودن دستشان در تصرّف در خراج واموال عمومى .
از جمله چيزهايى كه امام على (ع ) به عثمان فرمود، اين بود كه معاويه بى آن كه بهتو بگويد، كارها را انجام مى دهد و به تو نسبت مى دهد، امّا جلو او را نمى گيرى و بر اوخشم نمى كنى .(43)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation