بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نظر علماء شيعه درباره عبيده
متقدّمين از فقهاى شيعه كه معترض نام شيعه شده اند چيزى كه دلالت بر ضعف او بكند،نقل نكرده اند بلكه آنچه بيان كرده اند مدح او را مى رساند.
شيخ طوسى - عليه الرّحمه - او را از ياران على و اصحابش دانسته است .(359)
برقى - قدّس سره - او را از اولياى اصحاب على (ع ) و جزو شرطة الخميس دانسته وگفته است : (عبيدة السلمانى مرادى عربى ).(360)
عين نظر برقى را مفيد - عليه الرحمه - در اختصاص (361)
ذكر كرده است و اين عبارت را در جامع الرواة از برقى و خلاصه علّامهنقل كرده است و اضافه مى كند كه در تهذيب ، سمّاك از او روايتى در بابابطال عول نقل كرده (362)
كه صاحب وسائل اين روايت را همراه با روايتى ديگر از تهذيب آورده است . در روايت سمّاكدارد كه عمروبن عبداللّه مسعود با نظر على (ع ) مخالفت كردند، امّا عبيده گفت : سخن على(ع ) حق است ؛ اگر چه قوم ما با آن مخالفت كردند.(363)
ابن داوود نيز او را جزو اصحاب على (ع ) وثقه دانسته است . (364)
بنابراين فقهاى شيعه نسبت به او نظر موافق داشته و او را جزو اولياى حضرت امير وشرطة الخميس معرّفى كرده اند.
اينجا لازم مى دانم سخن ابن ابى الحديد را در باب برترى على (ع ) بر بقيّه صحابهنقل كنم . او در ذيل شرح اين گفتار على (ع ) كه فرمود:
يهلك فىّ رجلان : محب مفرط و باهت مفتر؛ يعنى ، درباره من دو مرد هلاك و تباه مى گردد؛دوستى كه زياده روى كند و بهتان زننده اى كه به من دروغ بندد.(365)
مى گويد: بحثى است بين علما كه آيا كسى از صحابه برترى دارد يا نه ؟قول به تفضيل ، قولى است قديمى كه افرادىمثل عمّار، مقداد، ابوذر، سلمان ، جابر، حذيفه و ابوايّوبقايل به آن بودند (و على (ع ) را برتر مى دانستند). وى سپس داستانى رانقل مى كند كه مربوط به دوران خلافت عمربن عبدالعزيز است . در آن دوران مردى قسم مىخورد كه اگر على (ع ) برترين اصحاب پيامبر نباشد، زن او سه طلاقه است ؛ امّاپدرزن و همسرش با نظر او مخلاف هستند. لذا بين آنها نزاع درمى گيرد و نزد حاكم كهميمون بن مهران بود، مى روند و او آنها را براى حلّمشكل نزد عمربن عبدالعزيز مى فرستد. عمربن عبدالعزيز براى حلّمشكل در جمعى كه در آن گروهى از بنى هاشم و عدّه اى از بنى اميّه بودند، مساءله را مطرحمى كند تا براى آن جوابى بيابد پدرزن اين مرد مى گويد منمثل بقيّه مردم ، دخترم را طبق رسوم به ازدواج اين آقا درآوردم وحال او چنين سوگندى خورده است كه اگر گفته او صحيح نباشد مى خواهد دختر مرا رهاكند.
عمربن عبدالعزيز ابتدا از بنى اميّه نظرخواهى مى كند. آنها مى گويند ما نمى توانيماظهار نظر كنيم و كار به چنين مسائلى نداريم . پس رو به مردى از اولادعقيل مى كند. مرد عقيلى مى گويد اگر گفته مرا به عنوان حكم بپذيرى ، اظهار نظر مىكنم و بعد از پذيرش عمربن عبدالعزيز، استدلال مى كند كه على (ع ) برتر است و چوناستدلال او قانع كننده بود، ابن عبدالعزيز مى پذيرد و طى نامه اى به مهران بن ميمونمى نويسد كه اين مرد چون در قسمش راست گفته و على (ع ) برتر از ديگران است ، نكاحاو صحيح است و طبق اين دستور عمل كن .
ابن ابى الحديد بعد از نقل اين داستان گويد: امّا كسانى كهقايل به تفضيل و برترى على (ع ) بر تمام مردم مى باشند، عدّه زيادى از تابعين مىباشند. از آن جمله : اويس قرنى ، زيدبن صوحان ، جندب الخير و عبيده سلمانى و اساساكسى به عنوان شيعه شناخته نمى شود مگر اينكهقايل به برترى على عليه السّلام ، بر ديگران باشد و امّاقول اماميّه و كسانى كه نسبت به خلفاى سابق طعن مى زنند، اين گونه شهرت ندارد.بنابراين كسانى كه به برترى على (ع ) هستند، شيعه ناميده مى شوند و آنچه از اخبارو آثار در باب فضل شيعه وارد شده و اين كه به آنها وعده بهشت داده شده است مقصود اينگروه است نه ديگران و از اين رو اصحاب ما گروه معتزله ، در كتب و نوشته هاى خودگفته اند ما حقيقتا شيعه هستيم . پس اين قول ، نزديك تر به صحت و سلامت و شبيه تربه حق مى باشد از آن دو قولى كه جانب افراط و تفريط را گرفته اند ان شاءاللّه.(366)
بايد به ابن ابى الحديد گفت شيعه على (ع ) كسانى هستند كه در تمام زمينه ها پيرو اوباشند و او را بر بقيّه صحابه برتر بدانند و آنها تنها گروه اماميّه مى باشند و جانبتفريط و افراط نسبت به على (ع ) و خوارج و غلات را پيموده اند.
امّا آنچه از گفتار ابن ابى الحديد به دست مى آيد اين است كه عبيده همانند اويس قرنى وفرزندان صوحان ، قايل به برترى على (ع ) بود و اين نشانگر اعتقاد و ديدگاه اونسبت به على (ع ) است .
اينجا لازم است به روايتى كه دلالت بر ضعف عبيده مى كند، بپردازيم . ابن ابى الحديدوقتى كه سياست على (ع ) را بررسى مى كند و از آن دفاع مى نمايد، به مظلوميّت على(ع ) اشاره مى كند و مى گويد: نمى بينيد كه على (ع ) در بالاى منبر درباره مادرانفرزندان فرمود: (نظر من و عمر اين بود كه نبايد فروخته شوند، امّا حالا نظر من ايناست كه مى شود آنها را فروخت ). در اينجا عبيده سلمانى حركت كرد و گفت : (نظر تو باديگران ، نزد ما از نظرت به تنهايى محبوبتر است .) و على (ع ) چيزى نفرمود. امّا آيااين ، دلالت بر قوه و قهر دارد يا دليل بر ضعف سياست و سستى در آن است ؟! يا مصلحتو حكمت در آن وقت اقتضا مى كرد كه على (ع ) سكوت كند و چيزى نگويد.(367)
اين قسمت از نقل ابن ابى الحديد را كه گروهى با نظر حضرت مخالفت كرده اند، صاحبكشف الغمّه ذكر كرده ، مى نويسد: به على (ع ) گفته شد: راءيك مع راءى عمر اءحبّ الينامن راءيك على انفرادك ؛ يعنى نظر تو همراه با نظر عمر، نزد ما از نظر تو به تنهايىمحبوبتر است كه اين نشانگر وضعيّت على (ع ) بوده است . (368)
حضرت على (ع ) بعد از اين كه اين سخن را شنيد، به عبيده سلمانى فرمود: قضاوت كنيدآنگونه كه مى خواهيد؛ زيرا من اختلاف (و نزاع بين مسلمين و تفرقه بين آنها را) كراهت دارمسپس صاحب كشف الغمّه اضافه مى كند كه عبيده قاضى بوده است .
البتّه طبق اين بيان ، معترض به على (ع ) مشخص نيست ؛ امّا خطاب حضرت به عبيده نشانمى دهد كه او - لااقل - بى نقش در اين اظهار نظر نبوده و يا جزو موافقين آن بوده است و اين، ضعف عبيده را نشان مى دهد.
قاضى نعمان مصرى نيز در دعائم الاسلام روايتى را از امام باقر (ع ) در باب فروختنمادران نقل كرده ، مى گويد: نزد ابوجعفر، محمدبن على ، گفتند كه عبيده از امام على (ع )روايت كرده كه امام على (ع ) قايل به جواز فروش مادران فرزندان بوده است . امام باقر(ع ) مى فرمايد: بر عبيده دروغ بستند، يا فرمود: عبيده بر على (ع ) دروغ بسته است وحضرت منكر اين فتوا شد. (369)
از نقل اين واقعه ، ضعف عبيده به دست مى آيد؛ چون چنين استنباط مى شود كه دربارهفتواى آن حضرت ، به ايشان اعتراض شده و در جمع معترضان عبيده بوده است ؛ اگرنگوييم كه خودش به على (ع ) اعتراض ‍ كرده است . همانگونه كه ابن ابى الحديد نيزاين را تاءييد مى كند. همچنين تكذيب نقل فتواى على به وسيله عبيده از جانب امام باقر (ع )مؤ يّد ديگرى بر اين واقعه است .
آنچه در مقابل اين اشكال و ضعف مى توان اظهار كرد اين است كه احتمالا اين اتّفاق درابتداى خلافت حضرت بوده كه عبيده هنوز شناخت كافى نسبت به آن حضرت نداشته است وروايت دعائم هم داراى ترديد در نقل است كه نمى شود به آناستدلال كرد. همانطورى كه قبلا اشاره كرديم عبيده در ابتدا با على (ع ) آشنايى كاملىنداشته است و وقتى كه حضرت پيشگويى رسول خدا (ص ) را ذكر مى كند، خيلى تعجّبمى كند امّا بعدا جزو ياران و از اوليا و اعضاى (شرطة الخميس ) مى گردد؛ همان گونهكه مفيد و برقى به اين نكته تصريح كرده اند. ابن سيرين از عبيدهنقل مى كند كه على (ع ) هرگاه ابن ملجم را مى ديد به اين بيتتمثّل مى جست : (من زندگى او را مى خواهم و او كشتن مرا و چه كسى مرا از او باز مى داردو پوزش مى خواهد.)(370)
اين خبر نشانگر همراهى عبيده با على (ع ) در اواخر عمر آن حضرت بوده است .
عبيده در سال هفتادودوم هجرى - بنابر قول صحيح - از دنيا رفت .
نظر فقهى درباره امّهات اولاد (مادران فرزندان )
در اين كه آيا مى شود امّهات اولاد يا به تعبير ديگر مادر فرزند (ام الولد) را فروخت يانه بين شيعه و اهل سنّت اختلاف است . ام الولد به كنيزى گفته مى شود كه از مردمسلمانى حامله شده باشد بعد از دميده شدن روح درطفل آن زمانى كه در شكم مادر است به آن كنيز ام الولد گويند كه جمع آن امّهات اولاد مىشود. شيخ طوسى در مبسوط گويد: در نزد اهل سنّت متولّد شده در اين زن ، آزاده است بهمادر سرايت مى كند و كنيز، قابل خريد و فروش و هبه نيست اگر چه بچه او بميرد. امّانزد ما (شيعه ) آزادى بچّه به مادر سرايت نمى كند و تا زمانى كه حامله است فروختنش ‍جايز نيست و بعد از تولّد بچّه در صورتى كه بهاى دينى بر عهده مولايش ‍ باشد وچيز ديگرى صاحبش نداشته باشد، مى شود او را فروخت و اگر بچّه او بميرد، بيع وهبه و تصرّف در او جايز است .(371)
مرحوم صاحب حدائق فروختن ام الولد را جايز نمى داند مگر در دو صورتى كه ذكر شد.بعد روايت صحيحى را نقل مى كند كه حضرت امير (ع ) امّهات اولاد را براى دين - درصورتى كه بهاى كنيز داده نشده باشد - مى فروخت و طبق اين روايت حديث دعائم الاسلامرد مى شود و آنچه از على (ع ) درباره فروش امّهات اولادنقل شده است صحيح خواهد بود.(372)
3- عدى بن حارث ، كارگزار بهرسير(373)
طبق نقل نصربن مزاحم منقرى حضرت امير (ع ) بعد از استقرار در كوفه ، عدى بن حارث رابه كارگزارى (بهرسير) گمارد.(374)
لازم به تذكر است ، در كتاب بحارالانوار (375)
به عوض عدى بن حارث عدى بن حاتم ذكر شده ؛ امّا در كتاب صفّين چاپ جديد و چاپسنگى آن ، صفحه هفت ، عدى بن حارث آمده است .
من هر چه در كتب رجال و تاريخ بررسى كرده و مطالعه نمودم ، نتوانستم در جاى ديگر وحتّى به مناسبتى ديگر، فردى را با اين نام بيابم . لذا به نظر مى رسد آنچه مرحوممجلسى نقل كرده صحيح است چرا كه عدى بن حاتم يكى از ياران باوفا و نزديك اميرالمؤمنين (ع ) بوده است ، امّا چون در نسخه هاى ماءخذ، عدى بن حارث آمده است (عدم وجدان ) رادليل بر عدم وجود نمى گيريم و يادآورى مى كنم كه نتوانستم ذكرى از او در كتب بيابم. لذا عدى بن حارث ، فردى مجهول و بى نام و نشان مى باشد.
بهرسير (كه احتمالا معرّب و مخفّف اردشير بوده ) يكى از شهرهاى كهن و نزديك مداينبوده است كه از آن تعبير به مداين غربى كرده اند. مسلمانان در ذيحجهسال پانزدهم هجرى آن شهر را محاصره كردند و در همين زمان بود كه هاشم بن عتبه شير(گوشواره دار) خسرو را كه محافظ وى بود و با آن انس و الفت داشت ، كشت و مسلمانانبه فرماندهى سعدبن ابى وقّاص در صفر سال شانزدهم هجرى وارد شهر بهرسيرشدند و از آنجا كه مردم آن ، معاهد (در ذمه اسلام ) نبودند، دستور حمله داده شد و صدهزارنفر از بزرگان آنجا اسير شدند و بنابه پيشنهاد حاكم (ساباط)، به نام (شير آزاددهقان ) (بزرگ محل ) و موافقت خليفه دوم و پرداخت جزيه ، اسيران را آزاد كردند. براىآگاهى بيشتر به تاريخ طبرى و كامل بن اثير مراجعه شود. (376)
صاحب كتاب معصوم دوم مى نويسد: بعد از استقرار حضرت امير (ع ) در كوفه ، در روزجمعه شانزدهم ماه رجب سال سى وششم هجرت گروهى از استانداران و حكّام خود را بهمناطق مختلف اعزام نمود. از جمله عدى بن حارث را به فرماندارى كرمانشاهان اعزامكرد.(377)
فصل ششم : كارگزاران مداين
1- حذيفة بن يمان ، فرماندار مداين
مداين كلمه عربى است جمع مدينه به معناى شهر و مداين نام مجموعه هفت شهر آبادان ونزديك به هم كه مجموعه آنها را به زبان سريانى (ماحوزه ) و با لقب (ملكا) مىناميدند. (ماحوزه ملكا يعنى شهرهاى پادشاه ) و گاهى نيز (مذيناتا) گفته اند... دراواخر عهد دولت ساسانيان ، مداين مشتمل بر هفت شهر بود. مورّخان عرب و ايرانى كه كتبخود را در زمان ويرانى يا زوال مداين نوشته اند تعداد آنها را به اختلاف ذكر كرده اند وبه هر حال تيسفون (طيسفون ) كه بزرگترين و مهمترين شهرهاى مداين بود، مقّر سلطنت وپايتخت دولت ساسانى بوده است و بعد از آن شهر (وه اردشير) يا (سلوكيه ) بودهاست . از مجموعه هفت شهر مداين ، پنج شهر شناخته شده اند كه عبارتند از: 1- تيسفون ،پايتخت در ساحل شرقى دجله 2- وه اردشير، درساحل غربى دجله 3- رومگان ، در ساحل شرقى دجله 4- (در زنى ذان )، درساحل غربى دجله 5- ولاش آباد، در ساحل غربى دجله . اگر محلّه اسپانبر، واقع درساحل غربى دجله (خرابه هاى طاق كسرى كه به نام ايوان مداين نيز مشهور است ) و محلّه(ماخوزا) واقع در ساحل شرقى را نيز دو شهرمستقل به حساب آوريم ، تعداد هفت شهر مداين كامل مى شود. (378)
در زمانى كه مداين فتح شد، آنجا مركز حكومت ساسانيان بود و فتح آن در دوران عمراتّفاق افتاد. سلمان فارسى مدّتى والى آنجا بوده كه ساده مى زيسته و خانه اى كوچكداشته است و تنها انبانى براى نان و ظرفى براى آب . وى به گونه اى ساده زندگىمى كرد كه زمانى سيل مداين را فرا گرفت سلمان اوّلين نفرى كسى بود كه باوسايل كم خود به بالاى تپّه رفت و ديگرانمشغول جمع آورى وسايل خود بودند. اينجا بود كه سلمان گفت هكذا ينجو المخفّفون يومالقيامة ؛ اين گونه سبك باران در روز قيامت نجات پيدا مى كنند.(379)
بعد از اينكه عثمان به خلافت رسيد، عمويش ، حكم بن عاص كه از طرف پيامبر (ص )تبعيد شده بود همراه پسرانش ، مروان و حارث ، به او پناه بردند. وى زمانى كهكاگزاران خود را به شهرها مى فرستاد عمر بن سفيان بن مغيرة بن ابى العاص را بهمشكان و حارث بن حكم را به مداين فرستاد. او مدّتى در مداين ماند، امّا به مردم ظلم كردهبا آنها بدرفتارى نمود. لذا گروهى از مردم به عثمان شكايت كرده و به او اعتراضنمودند. لذا عثمان در اواخر عمر خود، حذيفة بن يمان را به فرماندارى مداين گمارد.(380)
بنابر نقل اعيان الشيعه حذيفه در زمان عمر قبل از سلمان مدّتى حاكم مداين بوده است .
بعد از اينكه عثمان كشته شد، خبر آن به حذيفه كه در مداين بود، رسيد. مردى گفت : اىابا عبداللّه ! هم اكنون من مردى را بالاى پل ديدم كه مى گفت عثمان كشته شده است . حذيفهگفت : آيا او را مى شناسى ؟ گفت : گمان نمى كنم او را بشناسم . حذيفه گفت : او عيثمجنّى است كه معمولا اخبار را به اطراف مى رساند. آن روز را مشخص كردند و معلوم شد درهمان روز، عثمان كشته شده است . (381)
مسعودى در مروج الذهب گويد: حذيفة در مداين درسال سى وششم مريض بود. پس از اين كه خبر مرگ عثمان و بيعت مردم با على (ع ) بهاو رسيد، گفت : مرا به مسجد ببريد و اعلام كنيد (الصلوة جامعة ). مردم در مسجد جمعشدند. پس حذيفه را بالاى منبر گذاشتند.
حذيفه پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گفت : (اى مردم ! همانا با على (ع )بيعت كرده اند. پس بر شما باد تقواى الهى و على (ع ) را يارى كنيد، قسم به خدا او ازابتدا تا آخر بر حق بوده و او بهترين فرد از گذشتگان ، بعد از پيامبر شما وباقيماندگان بعد از تا روز قيامت مى باشد. بعد دست راستش را به دست چپش زد و گفت :بار الها من تو را شاهد مى گيرم كه با على (ع ) بيعت كردم و سپاس خدا را كه مرا تاامروز زنده نگهداشت . وى به دو فرزندش صفوان و سعد گفت كه با على (ع ) باشيد وبزودى براى او جنگهايى خواهد بود كه عدّه كثيرى به شهادت خواهند رسيد. پس سعىكنيد در اين جنگها همراه او باشيد؛ زيرا قسم به خدا او بر حق است و كسى كه مخالف اوباشد، بر باطل است . (382)
از آنچه نقل شد استفاده مى شود كه اين سخنرانىقبل از آمدن نامه حضرت امير (ع ) به مداين و ابقاى او بر ولايت آنجا بوده است .
حضرت امير (ع ) او را در حكومت ابقا كرد و دو نامه به او نوشت ؛ در يكى عهد او را مبنىبر ابقا در حكومت مداين ذكر كرد و نامه دوم را به مردم مداين نوشت و حذيفه تقريبا تنهافرماندارى از دوران عثمان بود كه على (ع ) او را ابقا كرد.
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به حذيفه
بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ من عبداللّه علىّ اميرالمؤ منين ، الى حذيفة بن اليمان ، سلام عليك.
اءمّا بعد فانّى قد وليّتك ما كنت عليه لمن كان قلبى من حرف مداين و قد جعلت اليكاءعمال الخراج و الرّستاق و حباية اءهل الذمّة فاجمع اليك ثقاتك و من اءحببت ممّن ترضىدينه و اءمانته ، و استعن بهم على اءعمالك فانّ ذلك اءعزّ اليك ولويّتك ، و اءكبت لعدوّكو انّى آمرك بتقوى اللّه و طاعته فى السّرّ و العلانية ، و احذّرك عقابه فى المغيب والمشهد و اءتقدّم اليك بالاحسان الى المحسن ، و الشّدّة على المعاند، و آمرك بالرّفق فىامورك و اللّين و العدل فى رعيّتك ، فانّك مساءل عن ذلك ، و انصاف المظلوم ، و العفو عنالنّاس ، و حسن السّيرة ما اسطعت فانّ اللّه يجزى المحسنين .
و آمرك اءن تجبى خراج الارضين على الحق و النّصفة ، و لاتجاوز ما تقدّمت به اليك ، ولاتدع منه شيئا، و لاتبدع فيه اءمرا، ثمّ اقسم بين اهله بالسّوية والعدل ، و اخفض لرعيّتك جناحك ، و واس بينهم فى مجلسك ، و ليكن القريب و البعيد عندكفى الحقّ سواء"، و احكم بين النّاس بالحقّ، و اءقم فيهم بالقسط، و لاتتّبع ، الهوى ، ولاتنخف قى اللّه لومة لائم ، فانّ اللّه مع الذّين ، هم محسنون .
و قد وجّهت اليك كتابا لتقراءه على اءهل مملكتك ليعلموا راءينا فيهم و فى جميع المسلمين ،فاءحضرهم و اقراء عليهم ، وخذ البيعة لنا على الصّغير و الكبير منهم ان شاء اللّهتعالى .
به نام خداوند بخشاينده مهربان . از بنده خدا على ، اميرالمؤ منين به حذيفه بن يمان .درود بر تو! اما بعد؛ پس من تو را ولايت دادم بر آنچهقبل از من ولايت داشتى از مناطق و حدود مداين و براى تو جمع آورى خراج شهر و روستا وجمع آورى ماليات اهل ذمّه را قرار دادم . پس در كنار و اطراف خود، افراد مورد اطمينانت وكسانى را كه مورد علاقه تو مى باشند و راضى به ديانت آنها و حسن امانتشان مىباشى ، جمع كن و از آنها در كارهايت يارى بخواه ؛ زيرا اين براى تو و حاكميت بهتراست و باعث سرشكستگى دشمنانت مى شود و من تو را به تقواى الهى و اطاعت از او درپنهان و آشكار دعوت مى كنم و تو را از عذاب خداوند در غيب و شهادت برحذر مى دارم و ازتو مى خواهم كه به افراد مخالف ، سخت بگيرى و تو را به مدارا در كارهايت و نرمش وعدل نسبت به مردمت فرمان مى دهم زيرا تو در اين امور مورد سؤال واقع مى شوى و تو را به انصاف با مظلوم و عفو از مردم و روش نيكو تا آنجا كه مىتوانى دعوت مى كنم . همانا خداوند محسنين را پاداش مى دهد. و به تو فرمان مى دهم كهخراج زمينها را با حق و انصاف جمع آورى نموده ، از آنچه براى تو معيّن كرده ام ، تجاوزنكنى و كمتر از آن نيز جمع ننمايى و چيزى به نظر خود در آن كم و زياد نكنى و پس ازجمع آورى خراج ، آن را بين مستحقين با مساوات وعدل تقسيم نما و بال مهر و عطوفت را براى مردمت بگستران و بين آنها در نشستن مساواترا مراعات نما و اقوامت و مردم ديگر در نزد تو نسبت به حق بايد يكسان باشند و بين مردمبه حق حكم كن و در ميان آنان قسط را به پادار و از هواى نفس پيروى منما و در راه خدا ازسرزنش سرزنش كننده اى مهراس ؛ زيرا خداوند با كسانى است كه تقوى را پيشه كردهاند؛ در حالى كه آنان نيكوكارند.
و براى تو نامه اى فرستادم كه آن را براى مردم بخوانى كه نظر ما را نسبت به خود وتمام مسلمانان بدانند. پس آنها را جمع كن و نامه را براى آنها بخوان و از كوچك و بزرگآنها براى ما بيعت بگير. ان شاء اللّه .
نامه حضرت امير المؤ منين به مردم مداين
چون نامه حضرت امير(ع ) به حذيفه رسيد، او مردم را جمع كرد و دستور داد نامه اى را كهحضرت براى مردم نوشته بود، بخوانند.
متن نامه از اين قرار است :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، من عبداللّه علىّ بن ابى طالب اميرالمؤ منين الى من بلغه كتابىهذا من المسلمين سلام عليكم فانّى اءحمد اليكم اللّه الّذى لا اله الّا هو و اساءله اءن يصلّىعلى محمّد و اله .
اءما بعد فانّ اللّه تعالى اختار الاسلام دينا لنفسه و ملائكته و رسله ، احكاما لصنعه وحسن تدبيره ، و نظرا منه لعباده ، و خصّ به من خلقه ، فبعث اليهم محمّدا فعلّمهم الكتاب والحكمة اكراما و تفضّلا لهذه الاءمّة ، و اءدّبهم لكى يهتدوا، و جمعهم لئلّا يتفرّقوا، ووفّقهم لئلّا يجوروا، فلمّا قضى ما كان عليه من ذلك مضى الى رحمة اللّه حميدا محمودا.
ثمّ انّ بعض المسلمين اءقاموا بعده رجلين رضوا بهديهما و سيرتهما، فاءقاما ماشاء اللّهثمّ توفّا هما اللّه عزّوجّل ، ثمّ و لوّا، بعدهما الثالث فاءحدث اءحدثا، و وجدت الامّةعليه فعالا فاتّقوا عليه ثم نقموا منه فغيّروا، ثمّ جاؤ نى كتتابعالخيل فبايعونى (و) انّى اءستهدى اللّه بهداه ، و اءستعينه على التّقوى .
اءلا و انّ لكم علينا العمل بكتاب اللّه و سنّة نبيّه (صلى اللّه عليه و اله ) و القيام عليكمبحقّه و احياء سنّة ، و النّصح لكم بالمغيب و المشهد، و باللّه نستعين على ذلك ، و هوحسبنا و نعم الوكيل .
و قد وليّت اءموركم حذيفة بن اليمان ، و هو ممّن اءرضى بهداه و اءرجو صلاحه ، و قداءمرته بالاحسان الى محسنكم و الشّدّة على مريبكم ، و الرّفق بجميعكم ،اءساءل اللّه لنا و لكم ، حسن الخيرة و الاحسان و رحمة الواسعة فى الدّنيا و الآخرة ، والسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
نامه اى است از بنده خدا على بن ابى طالب امير مؤ منان به كسانى از مسلمانان كه ايننامه به آنان برسد. درود بر شما باد! پس بدرستى كه من حمد و ستايش مى كنمخداوندى را كه جز او معبودى نيست و از او مى خواهم كه بر محمّد وآل او درود بفرستد.
اما بعد خداوند - تبارك و تعالى - اسلام را به عنوان دين خود و فرشتگان وفرستادگان خود انتخاب كرده است ؛ براى استحكام مخلوقين خود و خوبى تدبير در امورو توجّهى كه نسبت به بندگان خود داشته است و اختصاص به رسالت و دين قرار دادهاست و كسانى را از خلق خود كه دوست دارد. پس محمّد را به سوى مردم فرستاد و او بهآنها كتاب و حكمت آموخت و اين به جهت احترام وتفضّل به اين امّت اسلامى بود و آنها را ادب نمود كه متفرّق نكردند و آنها را توفيق دادكه جور و ستم ننمايند و چون از دنيا رفت ، به رحمت الهى رسيد؛ در حالى كه موردستايش و پسنديده بود.
پس از مرگ پيامبر، عدّه اى از مسلمانان دو نفر را برگزيدند كه راضى به روش و سيرهآنها خدا خواست پس خداوند آنها را ميرانيد و بعد از آن دو، سومى را به حكومت رساندند ومسائلى را در دين به وجود آورد و امّت اسلامى به آن كارهاى خلاف ، از خود حسّاسيت نشانداده و همه بر ضدّ او موافقت و هماهنگى نمودند و از او انتقاد و نسبت به روش او اعتراضنمودند. پس او را بر كنار كردند. سپس نزد من آمدند؛ همانند آمدن لشكر منظّم و با او بيعتكردند. پس من به خاطر اين مسؤ وليّت از خداوند طلب هدايت مى نمايم و از او در تقواىالهى كمك مى طلبم آگاه باشيد كه ما از جانب شما موظّفيم كه به كتاب خداوند و روشسيره رسول خدا عمل نماييم و ما وظيفه داريم كه حق را در ميان شما به وجود آوريم و سنّتاو را زنده كنيم و شما در آشكار و پنهان خيرخواهى نماييم و از خداوند در اين امور كمك مىجوييم و او ما را كافى است و او بهترين وكيل است .
و مسؤ وليت امور شما را به حذيفه بن يمان واگذار نمودم و او از جمله كسانى است كه ازهدايت او راضى هستم و اميد به صلاح او دارم و به او دستور داده ام كه به نيكان شمااحسان و نيكى نمايد و نسبت به افراد مشكوك ، با شدّت برخورد نمايد و در عينحال نسبت به تمام افراد مردم ، رفق و مدارا نمايد. از خداوند براى شما خير و احسان رامى طلبم و رحمت وسيع او را در دنيا و آخرت خواهانم و درود و رحمت خدا و بركات او برشما باد!
سخنان حذيفه در جمع مردم مداين
حذيفه بعد از قرائت نامه حضرت امير (ع ) براى مردم ، بالاى منبر رفت و پس از حمد وثناى الهى و درود بر پيامبر گفت : (حمد و ستايش ‍ خداوندى را سزد كه حق را زنده نمود،باطل را ميرانيد، حق را آورد، باطل و جور را سركوب نمود و ظالمين را نابود ساخت .
اى مردم تنها ولىّ و سرپرست شما، خدا، رسولش و اميرالمؤ منين است به حقّ و حقيقت و اوبهترين كسى است كه ما بعد از پيامبر مى شناسيم ؛ سزاوارترين مردم نسبت به مردم است، محق ترين آنهاست نسبت به حكومت ، نزديكترين آنها نسبت به صدق ، رشيدترين آنهانسبت به عدل ، هدايت يافته ترين آنها نسبت به راه و روش ، نزديكترين واسطه ارتباطبه خود او نزديكترين افراد است نسبت به رسول خدا از حيث خويشاوندى . بازگرديد بهسوى اطاعت از اوّلين فرد مسلمان و كسى كه علمش از همه بيشتر است روش و راهش بهترين وشايسته ترين راه است ، باسابقه ترين فرد است از حيث ايمان و اعتقاد، نيكوترين فرداست از حيث يقين به حقايق ، بيشترين عمل شايسته را داراست ، مقدّم ترين فرد در جهاد استو بهترين مقام را نسبت به رسول خدا (ص ) دارد كه او برادررسول خدا و پسر عموى وى و پدر حسن و حسين و همسر زهراىبتول ، بهترين زن جهانيان است . پس اى مردم حركت كنيد و بيعت كنيد بر كتاب و سنّتپيامبر؛ زيرا رضايت خداوند در اين بيعت است و شما را اين بيعت ، شايسته و كافى است.)
پس از درخواست حذيفه ، تمام مردم حركت كردند و با اميرالمؤ منين (ع ) به بهترين وجهبيعت نمودند.
پس از اتمام بيعت ، جوانى از مردم عجم و از دوستداران انصار به نام مسلم كه جزودوستان محمد بن عمّاره بن تهيان ، برادر ابوالهيثم بن التهيان بود حركت كرد؛
در حالى كه با خود شمشير داشت و از آخر جمعيت صدا زد: اى امير! رحمت خدا بر تو باد! مااز تو شنيديم كه در آغاز سخنانت گفتى كه (تنها ولى و سرپرست شما خدا،رسول خدا و اميرالمؤ منين است به حق و حقيقت ) و اين اشاره به كسانى بود كهقبل از او از خلفا بودند كه آنها به عنوان امراء مؤ منين ، حق نبودند. ما اين را فهميديم . اىامير! خداوند تو را رحمت كند! و مسائل را بر ما پوشيده و پنهان مدار. تو از كسانى بودىكه حضور داشتى و ما غايب بوديم و در متن جريانات و وقايع زمان پيامبر و بعد از آننبوديم و ما از شماها پيروى مى كنيم از آنچه بر عهده شماست و خداوند در آنچه آورديد ازنصيحت نسبت به امّت خبر پيامبران ، شاهد است .
خداوند لقب اميرالمؤ منين را به على (ع ) داده است
حذيفه گفت : اى مرد! حالا كه سؤ ال كردى و اين گونه درصدد تحقيق هستى ، پس آنچه رابه تو خبر مى دهم بشنو و بفهم امّا خلفاى قبل از على بن ابى طالب كه به نام اميرالمؤمنين خوانده مى شدند، اين نام را مردم به آنها دادند. امّا اين كه على بن ابى طالب اميرالمؤمنين است به خاطر اين است كه جبرئيل از طرف خدا اين نام را به او داده است ورسول (ص ) شاهد است كه جبرئيل بر على با نام اميرالمؤ منين سلام كرده است و اصحابرسول اللّه ، على (ع ) را در زمان حيات آن حضرت به نام اميرالمؤ منين مى خواندند.
جوان گفت : به ما خبر ده كه چگونه جبرئيل على (ع ) را به اين نام صدا زده است .
حذيفه گفت : قبل از نزول آيه حجاب ، مردم هر وقت مى خواستند، به نزد پيامبر مى رفتندتا اينكه رسول خدا آنها را از ورود در هنگامى كه دحية بن خليفه كلبى نزدش مى باشد؛نهى كرد زيرا رسول خدا به وسيله او نامه به قيصر روم و بنى حنيفه و پادشاهان بنىغسّان مى فرستاد و جبرئيل مكررا به صورت دحيه نزدرسول اللّه مى آمد و در اين موقع چون پيامبر مردم را ازدخول و ورود نهى كرده بود، كسى بر آن حضرت وارد نمى شد.
حذيفه گفت : من به خاطر كارى كه با رسول خدا داشتم ، نزد آن حضرت رفتم تا در مكانخلوت با آن حضرت گفتگو كنم . وقتى به درمنزل رسيدم دويدم پرده اى روى در افتاده است آن را بالا زدم كه واردمنزل شوم و اين روش ما براى رفتن به نزد پيامبر بود. يك مرتبه متوجّه شدم كه دحيهدر نزد پيامبر مى باشد؛ در حالى كه پيامبر خوابيده بود و سرش ‍ در دامان دحيه كلبىبود. بدين جهت من منصرف شدم و نزد حضرت نرفتم . در بين راه به على بن ابى طالببرخورد كردم و ايشان به من گفت : اى فرزند يمان ! از كجا مى آيى ؟ گفتم : مى خواستمبه خدمت حضرت برسم و كار خود را گفتم و اين كه موفّق به بيان آن براىرسول خدا نشدم ؛ امّا به ايشان نگفتم كه دحيه كلبى در نزدرسول خدا بود. لذا از حضرت على (ع ) براى رفع حاجت خود در پيشگاهرسول خدا كمك و يارى طلبيدم . على (ع ) فرمود: همراه من برگرد. وقتى كه برگشتيم مندر كنار در نشستم و على (ع ) پرده را بالا زد و وارد شد. من شنيدم كه دحيه جواب سلام اورا چنين گفت :
(و عليك السلام يا اميرالمؤ منين و رحمة اللّه و بركاته ؛ و درود بر تو اى اميرالمؤ منين ورحمت خدا بر و بركات او) بعد به على گفت : بنشين و سربردار و پسر عمويت را ازدامان من بگير، زيرا تو سزاوارترين مردم نسبت به او هستى .
حضرت على (ع ) نشست و سر رسول خدا را از دامان خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد.پس حضرت على (ع ) به من گفت : اى حذيفه ! وارد شو. من وارد شدم و نشستم .رسول خدا بزودى بيدار شده و به صورت خنديد و گفت : اى ابوالحسن ! از دامان چهكسى سر مرا بگرفتى ؟ على (ع ) فرمود: از دامان دحيه كلبى . حضرترسول فرمود: او جبرئيل بود. وقتى كه وارد شدى چه گفتى و او چه گفت ؟ على (ع )فرمود: من در هنگام ورود، سلام كردم و او به من گفت : (و عليك السلام يا اميرالمؤ منين ورحمة اللّه و بركاته ). رسول خدا فرمود: اى على ! ملائكه خدا ساكنين آسمانها به توبا نام بر تو سلام كنند و جبرئيل به دستور خدا اينعمل را انجام داد و خدا اين را قبل از ورود تو، از طريق وحى بر مردم واجب و فرض كرد. مننيز بزودى آن را انجام خواهم داد و از مردم خواهم خواست كه بر تو با نام اميرالمؤ منينسلام كنند.
روز بعد رسول خدا مرا به ناحيه اى از فدك براى كارى فرستاد و من چند روز در آنجاماندم . بعد برگشتم و ديدم كه مردم در مجالس ومحافل خود مى گويند كه رسول خدا به مردم دستور داده است كه بر على به عنواناميرالمؤ منين سلام كنند و اين لقب از طرف خدا به وسيلهجبرئيل آورده شده است . گفتم : رسول خدا راست گفته است ، زيرا من شنيدم كهجبرئيل بر على به عنوان اميرالمؤ منين سلام كرد و قصّه آن را براى مردم تعريف مى كردم. عمربن خطاب اين را شنيد و در زمانى كه من داستان را براى مردم در مسجد تعريف مىكردم ، گفت : آيا تو جبرئيل را ديده اى و از او چيزى شنيده اى ؟! از خدا بترس زيرا توسخن بزرگى را ادعا مى كنى و گويا حواس پرتى دارى ! من گفتم : آرى من شنيدم و اورا ديدم ؛ برخلاف كسانى كه از شنيدن آن ناراحت مى شوند.
مرا گفت : اى ابوعبداللّه ! تو چيز مهمّى را شنيده و ديده اى .
بعد از آن كه بريدة بن حصيب اسلمى هم شنيد كه آنچه را ديده ام براى مردم تعريف مىكنم ، گفت : به خدا قسم اى فرزند يمان ! رسول خدا آنها را فرمان داد كه به على بهعنوان اميرمؤ منان (امرة المؤ منين ) سلام كنند؛ گروهى از مردم به درخواست و فرمانپيامبر پاسخ مثبت داند و بر او سلام كردند، امّا عدّه زيادى از اين فرمان ، سر باز زدند.من گفتم : اى بريده ! آيا تو شاهد اين قضيه در آن روز بوده اى ؟ گفت : آرى ازاول تا آخر آن . من از او خواستم كه برايم تعريف كند چون در آن روز غايب بودم . بريدهگفت :
من و برادرم ، عمّار، همراه رسول خدا در نخلستانهاى بنى نجّار بوديم كه على بر ما واردشد و سلام كرد. رسول خدا جواب سلام او را داد و بعد فرود: اى على ! بنشين . سپسگروهى از مردان آمدند رسول خدا به آنها دستور داد كه بر على به عنوان (امرة المؤ منين) سلام كنند. آنها نپذيرفتند و بعد ابوبكر و عمر وارد شده ، سلام كردند.رسول خدا فرمود: بر على به عنوان اميرمؤ منان سلام كنند. آنها گفتند: امارت او از جانبخدا و رسول است ؟ فرمود: آرى ! آنها گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم . بعد سلمان و ابوذروارد شدند و همينطور پيامبر به هر كس وارد مى شد، دستور مى داد به حضرت على (ع )سلام كنند و در آخر كه جمعيّت مجلس را فراگرفته بود از من و برادرم خواست كه بر آنحضرت به عنوان امير مؤ منان سلام كنيم . ما سلام كرديم و در جايگاه خود نشستيم .
سپس رسول خدا رو به جماعت كرد و چنين فرمود: (بشنويد و توجه كنيد! من شما را فرماندادم كه بر على به عنوان امير مؤ منان سلام كنيد و در ميان شما كسانى بودند كه از منسؤ ال كردند كه آيا امر خدا و فرمان او بود يا امر و فرمانرسول خدا محمّد حق ندارد كه چيزى را از جانب خود بياورد، بلكه به وحى و فرمانپروردگار او بوده است . آيا شما مى دانيد؟ قسم به آن خدايى كه جان من در اختيار اوستكه اگر شما ابا مى كرديد و فرمان خدا را نقض مى نموديد، هر آينه كافر مى شديد واتّحاد خود را از دست مى داد. خداوند به من چنين دستورى داد. پس ‍ هر كس مى خواهد ايمانبياورد و هر كس مى خواهد كافر شود.)
بريده گفت : بعد از اين كه بيرون رفتيم شنيدم بعضى از كسانى كه پيامبر فرمانسلام به آنها داده بود و از قريش بودند، مى گفتند، ديدى محمّد با پسرعمش انجام داد ومكان و منزلت او را بالا برد و اگر مى توانست او را پيامبر قرار مى داد. ديگرى گفت :(گويا دو نفر بودند كه گفتند): بعد از مرگ محمّد، اينعمل امروز او زير پاى ماست .
حذيفه مى گويد در هنگام وفات پيامبر، بريده به اطراف شام رفته بود و بعد ازبازگشت متوجّه شد كه مردم با ابوبكر بيعت كرده اند. بريده يك راست به مسجد رفت ؛در حالى كه ابوبكر بالاى منبر بود و عمر نزديك او. از گوشه مسجد آن دو را صدا زد:اى ابوبكر! ابوبكر گفت : چه شده بريده آيا جن زده شده اى ؟
بريده گفت : به خدا قسم من جن زده نشدم ، امّا سلام شما بر على در ديروز به عنوان اميرمؤ منان كجا رفت ؟ ابوبكر گفت : اى بريده ! مسائلى بعدا به وجود آمده است كه تو غايببودى و حاضران مسائلى را ديده اند كه غايبان آنها را نمى بينند. بريده به آن دو گفت ،شما چيزى را ديده ايد كه خدا و رسولش آن را نديده است ، لكن اين وفاى رفيقت به خاطرآن سخنى است كه گفت : (اگر محمّد از دنيا برود، اين مساءله را زير پاى خود خواهمگذاشت .)
آگاه باشيد كه مدينه بر من حرام است كه در آن بمانم ؛ تا اينكه از دنيا بروم .
اين بود كه بريده همراه خانواده و فرزندانش از مدينه خارج شد و در ميان قوم خود، بنىاسلم ، ماند و گاهى از مدينه سركشى مى كرد تا اين كه حكومت به اميرالمؤ منين رسيد.بريده به جانب آن حضرت رفت و همراه ايشان بود تا اين كه حضرت امير (ع ) بهشهادت رسيد بريده بعد از شهادت حضرت على به خراسان رفت و در آنجا ماند تااينكه به رحمت الهى واصل گرديد.
حذيفه بعد از تعريف سخنان بريده گفت : اين خبر آن چيزى است كه تو از من سؤال كردى . جوان گفت : خداوند كسانى را كه اينمسائل را از رسول خدا درباره على (ع ) شنيدند و خيانت كردند و حكومت را از جايگاه خودبيرون بردند، پاداش ندهد! بعد حذيفه از منبر پايين آمد و گفت : اى برادر انصارى !جريان مهمّتر از آن بوده است كه تو خيال مى كنى . چشم دور از بصيرت بود، يقين ، ازبين رفته ، مخالف زياد و اهل حق كم بود. جوان گفت : چرا شمشيرهاى خود را برنداشته ،تا مخالفين حق نجنگيديد تا اين كه بميريد يا به حق برسيد؟ حذيفه گفت : اى جوان !به خدا قسم گويا گوشها و چشمهاى ما از كار افتاده بودند و ما از مرگ كراهت داشتيم ...و از خدا مى خواهيم از گناه ما بگذرد و در آينده ما را از گناه محفوظ بدارد! بعد حذيفه بهجانب منزل خود رفت و مردم متفرّق شدند.(383)
اين برخورد حذيفه با رهبرى حضرت امير (ع ) بود كه او را تنها خليفه بحق مى دانستندو اين قضايا را براى مردم تعريف كرد؛ چون زمينه بيان اينمسائل با به حكومت رسيدن على (ع ) فراهم شده بود و به فرزندان خود توصيه كردكه از على (ع ) جدا نشوند و همراه او باشند. در دو نامه اى كه حضرت امير (ع ) به حذيفهو مردم مداين نوشته است ، نكات جالبى است كه مسؤ ولين يك كشور بايد به آن توجهكنند.
حال كه فرماندارى حذيفه بر مداين ثابت شد، به شرححال مختصر او مى پردازيم كه بدانيم چرا و به چه علّت ، على (ع ) از ميان تمام مسؤولين كشور اسلامى كه به وسيله عثمان انتخاب شده بودند، تنها حذيفه را در سمت خودابقا كرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation