|
|
|
|
|
|
4- مالك اشتر، كارگزار جزيره حضرت اميرالمؤ منين بعد از جنگ جمل و ورود به كوفه ، مالك اشتر را به كارگزارىمنطقه نصيبين ، موصل ، دارا، سنجار، آمد، هيت و عانات و مناطقى از سرزمين جزيره كه تحتسلطه آن حضرت بود، برگزيد. از سوى ديگر معاويه ، ضحّاك بن قيس را بر حرّان ، رقه و قرقيسيا كه تحت سلطهخودش بود، گمارد. آن تعداد از هواداران عثمان كه در كوفه و بصره بودند، به اينقسمت از جزيره كه تحت نفوذ و كنترل كعاويه بود، گريختند. مالك اشتر به قصد دست يافتن به ضحاك ، به سوى حرّان رهسپار شد. وقتى كه خبرآمدن اشتر به او رسيد، از مردم رقّه كه بيشتر ايشان طرفدار عثمان بودند، يارى خواست. آنها به فرماندهى سماك بن مخرمه در (مرج مرينا) ميان حرّان و رقّه به ضحّاكپيوستند. اشتر با آنها درگير نبردى سخت شد، تا اين كه شامگاهان ضحّاك و يارانش ازآنجا كوچيدند و بامدادان وارد حرّان شدند و اشتر نيز در پى آنان رفت ، تا اينكه درحرّان آنها را به محاصره خود درآورد. اين خبر كه به معاويه رسيد، فورا سپاهى بهفرماندهى عبدالرّحمان بن خالد براى كمك به محاصره شدگانگسيل داشت . وقتى كه اشتر از اين موضوع آگهى يافت ، به آرايش سپاه خود پرداخت وچنين گفت : (همانا قبيله عزيز است ؛ خانواده محترم است . هلا اى روبهان مكّار! آيا پيش نمى آييد؟ شمادر لانه هاى سوسمار خزيده ايد. اى بندگان خدا كمى درنگ روا داريد. سوگند به خداشما با ميل خود نيامده ايد، بلكه شما را به اينجا آورده اند. اشتر پس از آن حركت كرد وبه مردم رقّه و قرقيسيا رسيد. آنها از او هراسيدند. از اين رو اشتر بازگشت . وقتى كهخبر بازگشت اشتر به عبدالرّحمان رسيد، او نيز به شام بازگشت .(471) اينجا مناسب است سخن طرماح بن عدى را درباره مالك اشتر ذكر كنم . حضرت امير (ع )نامه اى به معاويه مى نويسد و آن را توسّط طرماح مى فرستد و طرماح با معاويه وطرفدارانش بگومگوهاى جالبى دارد. در آخر كه معاويه از شجاعت طرماح متعجّب شده ،حضور وى را در دربار خود خطرناك احساس مى كنند، به كاتب خود مى گويد كه جوابنامه على (ع ) را چنين بنويس : اى على ! به سوى توچهل بار از خردل روانه خواهم كرد كه با هر هزار جنگجو باشد كه آنان آب دجله و فراترا خواهد خورد. طرماح كه از مضمون نامه مطّلع شد، رو به معاويه كرد و گفت : بدابهحال تو اى معاويه ! كدام يك از شما، تو يا كاتبت ، بى حياتر هستيد؟ به خدا قسم اگرجّن و انس و اهل زبور و فرقان را جمع كنيد، آنچه تو گفتى ، نمى گفتند؛ معاويه گفت :آنچه كاتب نوشته است . طرماح گفت : اگر به فرمان تو ننوشته بود كه تو را درمقاومت كوچك شمرده بود و اگر به فرمان تو نوشته است ، من از دروغ تو خجالت مىكشم . تو براى كدام يك از اين دو كار زشت خود عذر مى آورى و از كدام يك عبرت مىگيرى ؟ امّا بدان على (ع ) خروس موزونى دارد كه تمام دانه ها را براى لشكرش ، درچينه دان خود جمع مى كند. معاويه با تعجّب گفت : اى عرب بيابان گرد! او كيست ؟!طرماح گفت : او مالك بن حارث اشتر مى باشد. (472) آرى مالك اشتر در هر كجا كه بود، دشمنان على (ع ) راذليل و خوار مى كرد و همانطورى كه ذكر شد، كسى قدرت مقابله با وى را نداشت و همهدشمنان از مقابل او فرار مى كردند. توضيحى درباره سرزمين جزيره جزيره به سرزمينهايى كه بين رود دجله و فرات واقع شده است ، مى گفتند و از آنتعبير به بين النّهرين نموده اند.(473) يعنى منطقه بين النّهرين محلّ ماءموريت مالك اشتر بوده و از آن سرزمينها. درمقابل طرفداران معاويه ، دفاع مى كرده است . نصيبين : شهرى بوده است در بين النّهرين سر راهموصل به شام و ميان اين شهر و سنجار، نه فرسخ و ميان آن تاموصل ، شش روز راه بوده است .(474) سنجار: در قديم شهرى بوده از نواحى (جزيره ) كه بين آن وموصل سه روز راه بود. اكنون منطقه اى از استانموصل محسوب مى شود.(475) آمد: شهرى بود در شمال بين النّهرين كه رودخانه دجله از كنار آن مى گذشته و امروزبه ديار بكر معروف است . (476) صاحب كتاب تقويم البلدان گويد:(امد يا آمد: يكى از شهرستانهاى جزيره بين دجله وفرات و اوّلين شهر از ديار بكر است . (477) ديار بكر اكنون يكى از مناطق قديمى تركيه مى باشد. حال كه با منطقه ماءموريت مالك آشنا شديم ، متوجّه مى شويم كه اين منطقه از دو جهتاهميّت داشته است : جهت اوّل اين كه منطقه اى وسيع و گسترده بوده و جهت دوّم اين كه علاوهبر گستردگى ، هم مرز با منطقه تحت نفوذ معاويه بوده است و در آنجا گروهى ازمخالفان على (ع ) كه طرفدار معاويه بودند، زندگى مى كردند. از اين جهت مالك اشتردرگيريهايى با كارگزار معاويه ، ضحّاك بن قيس داشته ، و جلو توسعه طلبيهاى وىرا مى گرفته است . مناطق تحت نفوذ معاويه عبارت بودند از: منطقه حرّان ، رقه ، قرقيسيا. حرّان : شهرى قديمى است در جزيره و بين النّهرين در 35 كيلومترى جنوب (اورفه ) درساحل نهر (جلاب ). در تورات آمده است كه اين شهر، بعد از هجرت ابراهيمخليل (ع ) از (اور)، موطن خانواده آن حضرت بوده است . در مسير تجارى نينوا (كركميش) است و امروزه به شكل قريه خرابى ديده مى شود. مورّخان رومى اين شهر را به نامكاره نام مى برند. در اوايل اسلام نيز اين شهر آباد بود و جمعى از مشاهير از آنبرخاسته اند و برخى از حكما و اطبّاى آن ، خود را (صابى ) معرّفى مى كردند و نيزاكثر مترجمان كتب فلسفى و طبّى عرب ، از مردم حرّان بودند.(478) قرقيسيا: شهرى است در جزيره در محل برخورد نهر خابور به فرات كه ايرانيان درسال (363م .) آن را فتح نمودند و مسلمانان در حدودسال (18ه -/ 640 م .) آن را گشودند. اين شهر نقش خطيرى در تجارت بين عراق و شام رابه عهده داشت . (479) رقّه : شهرى است در سوريه مركز استان رقه كه مركز ديار مضر در جزيره در كنارفرات مى باشد. اسكندر مقدونى آن را تجديد بنا نمود و كيقباداوّل در سال 531 م . آنرا فتح كرد و در سال (17ه -.ق / 639 م .) به دست عياض بن غنم، كارگزار حمص و قنسرين فتح شد و مردم آنجا كه مسيحى بودند، حاضر شدند كهجزيه بپردازند و منصور عباسى شهر جديدى در آنجا بنا كرد كه بعدا هارون آنجا راپايتخت تابستانى خود قرار داد. مغول آن شهر را به كلى ويران نمودند.(480) در ميان اين شهرها كه تحت نفوذ معاويه بود، رقّه نقش پناهگاه را به عهده داشت . كسانىكه از على (ع ) جدا مى شدند، در ابتدا به رقّه مى رفتند و در آنجا از معاويه براى ورودبه سرزمين تحت سلطه اش اجازه مى گرفتند و كارگزار معاويه در رقه ، رها، قرقيسياو حرّان ضحّاك بن قيس بود و همانطور كه ذكر شد هيت ، عانات ، نصيبين ، دارا، آمد،سنجار، تحت نفوذ على (ع ) بود كه مالك اشتر، به عنوان كارگزار على (ع ) بر آنمنطقه حكمرانى مى كرد و بين اين دو معمولا در هر ماه برخورد و جنگ اتّفاق مىافتاد.(481) فرا خواندن مالك به كوفه مالك اشتر استاندار اين منطقه وسيع و در عينحال خطير بود تا اين كه كار بر محمّد بن ابى بكر در مصرمشكل شد. از اين رو حضرت امير طىّ نامه اى كه به مالك نوشت ، از او خواست كه فردمطمئنّى را جانشين خود نموده ، به كوفه بيايد كه مامفصّل اين جريان را در شرح حال مالك اشتر به عنوان استاندار مصر نوشته ايم و اينجاتكرار نمى كنيم . 5- شبيب بن عامر، كارگزار نصيبين زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) تصميم گرفت مالك را به مصر بفرستد، طىّ نامه اى از او-كه در آن موقع در نصيبين بود - خواست كه به كوفه بيايد. و در آخر نامه چنين نوشت : واستخلف على عملك اهل الثقة و النّصيحة من اصحابك . و جانشين خود را فردى مورد اطمينان و خيرخواه از يارانت قرار مده . مالك طبق دستورحضرت عمل كرد به كوفه بازگشت و شبيب بن عامر ازدى را جانشين خود قرار داد.(482) شبيب بن عامر در حوزه ماءموريت خود، نصيبين ،مشغول خدمت بود، تا اين كه متوجّه شد عبدالرّحمن بن قباث از طرف معاويه به سرزمينجزيره حمله كرده است . از اين رو وى با همكارىكميل بن زياد نيروهاى ابن قباث را متفرّق كرده ، از سرحدّات على (ع ) بيرون راندند. شبيب براى اين كه معاويه ديگر به فكر حمله به منطقه جزيره نيفتد، به سرحدّات شاميورش برد و تا منطقه بلعك رسيد. وى سپس برگشت و به رقه يورش برد وطرفداران معاويه را ذليل و خوار كرد. اين حمله موفقيّت آميز شبيب باعث شد كه حضرتامير(ع ) درباره وى بفرمايد: (رحم اللّه شبيبا! لقد ابعد الغارة وعجّل الانتصار؛ خداوند شبيب را رحمت كند! زيرا يورش را دور كرد و پيروزى را زود بهارمغان آورد.(483) مشروح اين جريان را ضمن شرح حال كميل ، كارگزار هيت بيان كرديم . شبيب به جدّ كرمانى معروف است و مقصود از كرمانى ، جديع بن على بن شبيب ازدىكرمانى است كه در سال 120 والى خراسان شد و بعد بركنار شد و نصربن شيار درسال 126 او را زندانى كرد. كرمانى در سال 128 با نصر جنگيد و با ابومسلمخراسانى همكارى داشت تا اين كه در سال 129 در جنگ نصربن سيار مجروح و سپس بهدار آويخته شد و اين در سال 129 هجرى بود. (484) فصل هشتم : كارگزاران جبّل و كسكر 1- سليمان بن صرد خزاعى ، كارگزار جبّل جبّل : به فتح جيم و كسر باء مضمومه و لام ، شهركى است بين نعمانيه و واسط در جانبشرقى كه قبلا به صورت شهر بوده و امروز به صورت روستاى بزرگى در آمدهاست . (485) ابن واضح گويد: جبّل شهرى است كهن و آباد كه بعد از ديرهزقل و قبل مادرايا در مسير كوفه و بغداد واقع است . (486) بلاذرى در انساب الاشراف نامه اى را ذكر كرده كه حضرت على (ع ) به سليمان بنصرد كه در جبّل بوده ، نوشته است كه از اين نامه معلوم مى شود كه وى يكى ازكارگزاران حضرت بوده است .آن نامه چنين است : و كتب (ع ) الى سليمان بن صرد و هو بالجبّل (ذكرت ما صار فى يديك من حقوق المسلمينو انّ من قبلك و قبلنا فى الحقّ سواء فاءعلمنى ما اجتمع عندك من ذلك فاءعط كلّ ذى حقّ حقّه وابعث الينا بما سوى ذلك لنقسمه فيمن قبلنا ان شاء اللّه ). (487) و حضرت امير (ع ) به سليمان بن صرد خزعى كه درجبّل بود، نوشت ؛ ذكر كردى آنچه از حقوق مسلمانان نزد توست و بدان كسانى كه در نزدتو و ما هستند، از حقّ مساوى برخوردارند. پس به من اطّلاع بده كه از مقدار آنچه از حقوقمسلمين در نزدت جمع شده است . پس حقّ هر صاحب حقّ را بپردازد و اضافى آن را به سوىما بفرست ، تا در ميان افرادى كه نزد ما هستند، تقسيم كنيم . اگر خدا بخواهد.) اين نامه اى است كه حضرت به سليمان نوشته و از او خواسته است كه بعد از اعلام مقداردارايى بيت المال جبّل ، اضافى آن را به كوفه بفرستد. آنچه در انسان الاشراف ذكر شده است ، (جبل ) مى باشد و ما با مراجعه به معجم البلدانو كتب ديگر به اين نتيجه رسيديم كه بايد منطقه ماءموريت سليمان ،جبّل باشد، زيرا جبل (بفتح باء) شهرى است در حمص (488) و به عراق عجم هم گفته مى شود كه گاهى از آن تعبير بهجبال مى كنند و اين اسم به آنچه بين شهرهاى اصفهان ، زنجان ، قزوين ، دينور،كرمانشاه و رى بوده ، اطلاق مى شده است . (489) و جاى ديگر به اين نام ذكر نشده است . بنابراين ، بايد حوزه ماءموريت سليمان بنصرد، همان جبّل (با تشديد باء مضمومه ) باشد. شرح حال سليمان بن صرد خزاعى سليمان يكى از ياران حضرت على ، امام حسن و امام حسين - عليهم السلام - بوده و گوياپيامبر را ديده است و از اين رو از صحابه نيز محسوب مى شود. شيخ طوسى در كتابرجال خود به اين موارد تصريح كرده است وفضل بن شاذان او را از تابعين بزرگ و رؤ سا و زهّاد آنها معرّفى نموده است . (490) ذهبى گفته است : (سليمان بن صرد خزاعى از شيعيان على ، حسن و حسين (ع ) است و آنقدردر تشيّع شهرت داشت كه جزو رؤ ساى شيعه محسوب مى شد شيعيان در كوفه در خانه اوجمع شده ، براى امام حسين (ع ) نامه نوشتند و او را به كوفه دعوت كردند؛ امّا بعدا چوننتوانست امام حسين (ع ) را يارى كند، همراه توّابين كه چهارهزار نفر بودند - و او رئيسآنها بود- قيام كردند و او همراه با تمام يارانش به شهادت رسيدند. او مردى صالح ،متدين و از اشراف و بزرگان قومش بود). در اسدالغابه بعد از ذكر نست او گويد: اومردى خيّر، فاضل و داراى ديانت و عبادت بود و جزو اوّلين افراد مسلمان بود كه در كوفهسكونت گزيد. او در ميان قومش داراى قدر و شرف بود و در تمام جنگهاى على (ع ) شركتداشت و در جنگ صفّين ، حوشب ذوالظلم را در مبارزه تن به تن كشت سليمان جزو افرادىبود كه بعد مرگ معاويه ، از امام حسين (ع ) خواست به كوفه بيايد، امّا همراه با او جنگنكرد و بعد از شهادت امام حسين (ع ) پشيمان شد و همراه مصيب بن نجبه فرازى و جميعافرادى كه امام حسين (ع ) را يارى نكردند، گفتند: توبه اى براى ما نيست مگر اينكه بهخونخواهى امام حسين قيام كنيم . لذا در اوّل ربيع الآخرسال شصت و پنجم هجرى قيام نمودند و سليمان را به عنوان (اميرالتّوّابين ) انتخابكردند و درعين الورده با نيروهاى عبيداللّه بن زياد كه از شاميان بودند، درگير شدند وسليمان همراه با مسيب و يارانش به شهادت رسيدند.(491) در اينجا ابن اثير تصريح كرده كه سليمان در تمام جنگهاى حضرت امير شركت نمودهاست ؛ در حالى كه شيخ طوسى مى گويد سليمان در جنگجمل حضور نداشته و طبق آنچه از امام حسن (ع )نقل شده وى بهانه اى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است (492) لكن صاحب تنقيح المقال سخن شيخ طوسى را رد كرده ، مى گويد: ما در كتابهايى كهدرباره جنگ جمل نوشته شده ، نديده ايم كه بنويسند سليمان در جنگجمل شركت نكرده است ؛ حتّى در كتاب جمل شيخ مفيد. امام در پاسخ مرحوم مامقانى بايد گفت درست است كه در كتابهايى كه درباره جنگجمل نوشته شده چيزى از تخلّف سليمان ذكر نشده ، امّا در كتاب وقعة صفّين نصربنمزاحم منقرى تخلّف او از جنگ جمل ذكر شده است . بنابراين آنچه مرحوم شيخ طوسى - عليه الرحمه -نقل كرده ، صحيح و گفته ابن اثير اشتباه است . منقرى مى نويسد: پس از آمدن على (ع ) از جنگجمل به كوفه ، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد. على (ع ) او را مورد نكوهشقرار داد و فرمود: (تو در نصرت من ترديد و درنگ كردىحال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى . چهچيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص ) بازداشت ؟ چرا به آنان كمك نكردى ؟) سليمانگفت : (اى اميرمؤ منان ! از گذشته ها بگذرد و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن ودوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده . هنوز كارهايى در پيش است كه مى توانى ضمن آن ،دوستانت را از دشمنانت بازشناسى .) پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست . آن گاهبرخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت : (آيا جا دارد از اميرمؤ منان به خاطرسرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم ؟) حسن (ع ) به او گفت : (همواره كسانى مورد نكوهشقرار مى گيرند كه به دوستى آنها اميد مى رود.) سليمان گفت : (هنوز كارهايى فرا روداريم كه در آن به نيزه هاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزم آورانى چون من نياز است ؛پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح مى كند و به اخلاص من ترديد روا مداريد.)حسن به او گفت : خدا تو را مشمول الطاف خود كناد! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم .)(493) بنابراين عدم حضور سليمان در جمل محرز است و در تاريخ ذكر شده اما او در اين واقعهعذّر خاصى ذكر نكرده و از امام خواسته است گذشته را فراموش كند و در آينده ، يارانمخلص خود را بيازمايد. او در جنگ صفّين فرمانده پيادگان نيروهاى حضرت بود.(494) نظر سليمان درباره آتش بس با معاويه سليمان بن صرد پس از تدوين طومار صلح نزد على (ع ) آمد. چهره او از شمشير زخمبرداشته بود. على (ع ) به او نگريست و فرمود:(فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظرو ما بدّلوا تبديلا) (495) برخى از مؤ منان به عهد خود وفا كردند و شهيد شدند و بعضى ديگر در انتظار شهادتهستند و آنان عهد خود را تغيير نمى دهند.) پس تو از جمله كسانى هستى كه در انتظارشهادت به سر مى برى و عهد خود را دگرگون نساخته اى . سليمان گفت : اى اميرمؤمنان ! اگر يارانى مى داشتم هرگز اين طومار و صلحنامه نوشته نمى شد. سوگند بهخدا در ميان مردم رفتم تا آنان را به طريق نخست بازگردانم ، ليكن يارانم اندك بودند.(496) اين گفتگو نشان مى دهد كه سليمان جزو مخلصان و ياران باوفا و صديق حضرتاميرالمؤ منين بوده است . نظر سليمان درباره صلح امام حسن (ع ) با معاويه سليمان كه جزو شيعيان مخلص و تندرو بود، به امام حسن گفت : (تعجّب ما از بين نمىرود كه چگونه با معاويه بيعت كردى ، در حالى كه غير از شيعيان تو از مردم و حجاز،چهل هزار جنگجو از مردم كوفه و به اندازه آنها فرزندانشان و پيروانشان با تو بودند.علاوه بر اينها تو در اين صلح ، چيزى به عنوان وثيقه پيمان صلح و نه هم سهمى وبهره اى از بيت المال نگرفته اى و معاويه به تو چيزى داده كه به آن وفا نكرده است وبدون تاءخير معاويه در ميان جمع مردم گفت من شرطهايى را پذيرفته و وعده هايى داده ام؛ تمام اينها براى پايان دادن به آتش جنگ بوده وحال كه خداوند الفت را براى ما آورده است ، تمام آنها زير پاى من مى باشد. به خدا قسمنظر معاويه ، كسى جز تو نبوده است . او عهد خود را شكسته است . پس هر گاه بخواهى ،به من اجازه بده وارد كوفه شوم و كارگزار معاويه را بيرون نموده ، به مردم بركنارىاو را اعلام كنم ، تا با معاويه مقابله به مثل كرده باشى . زيرا خداوند خائنين را دوستندارد؛ چون معاويه در عهد و پيمان و شرايط پذيرفته شده خود، خيانت كرده است . مسيببن نجبه و بقيّه نيز همانند سليمان سخن گفتند. امام حسن (ع ) درمقابل سخنان آنان و پيشنهادشان فرمود: شما شيعيان ما و جزو دوستداران ما مى باشيد. اگر من تصميمى در كار دنيا داشتم ، بهترعمل مى كردم و براى تحقّق آن بيشتر پافشارى مى نمودم . معاويه با شدّت بيشتر از منعمل نمى كرد؛ او نه با صلابت تر بود و نه داراى عزم و تصميم راسخ تر و ليكن منغير از آنچه شما مى بيند، مى بينم . و ما اردت بما فعلت الّا حقن الدّماء فارضوا بقضاء اللّه و سلّموا لامره و الزموا بيوتكم وامسكوا اءو قال : كفوّا ايديكم حتى يستريح بر او يستراح من فاجر.(497) و از آنچه انجام دادم (صلح ) هدفى جز حفظ خونها نداشتم . سپس به قضاى الهى راضىشويد و تسليم امر او باشيد. و در خانه هاى خود بمانيد و يا فرمود: دستهاى خود را حفظكرده ، نگهداريد؛ تا اين كه افراد نيكوكار استراحت كنند يا از افراد فاج آسوده بمانند. در اينجا سليمان بن صرد خزاعى به اين نام كه امام حسن (ع ) وثيقه اى براى اجراىشرايط صلح از معاويه نگرفته و براى خود سهمى از بيتالمال قرار نداده است ، اعتراض دارد. البتّه اين اعتراض بعد از زير پا گذاشتن شرايطصلح به وسيله معاويه بوده است و از اين رو پيشنهاد مى كند كه والى معاويه را ازكوفه بيرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگيرند. نكته مهم اين است كه سليمانتسليم نظريات امام حسن (ع ) است و لذا پيشنهاد خود را به آن حضرت ارائه مى دهد و ازايشان اجازه مى گيرد و اين نشانه خلوص و ايمان اوست . امام مجتبى (ع ) نيز سكوت راترجيح مى دهد و علت آن هم حفظ خون مؤ منين است ؛ چرا كه امام حسن (ع ) مى داند ياران او درجنگ با معاويه ، كوتاهى كردند؛ حتّى عبيداللّه بن عبّاس . معاويه هم شرايط او راپذيرفته بوده مساءله صلح را مطرح مى كرد. بنابراين ، امام حسن (ع ) چاره اى جز صلحنداشت ؛ چرا كه معاويه مى توانست با حيله و نيرنگ در صورت شهادت امام حسن و ياراناندكش ، خون آنها را پايمال نموده و بى نتيجه سازد؛ زيرا معاويه غير از يزيد بود. اومردى زيرك ، داراى سابقه و كاتب وحى بود و از طرف عمر و عثمان حدود بيستسال بر مردم شام حكومت كرده بود و آن مردم جاهل و نادان ، مطيع او بودند. به هرحال نمى شود شرايط زمان امام حسين (ع ) را با شرايط زمان امام حسن (ع ) يكى دانست وگفت چرا امام حسن صلح و امام حسين قيام كرد چون همان طورى كه توضيح داده شد شرايطزمان و افراد حاكم با هم تفاوت مى كردند؛ لذا امام حسين (ع ) قيام خود را بعد از مرگمعاويه آغاز كرد؛ با اين كه حدود ده سال در زمان معاويه امامت جامعه را به عهده داشت . قيام توّابين به فرماندهى سليمان بن صرد آنچه ابن اثير به سليمان نسبت داده كه او از يارى امام حسين (ع ) تخلّف كرده است ،صحيح نيست ؛ زيرا در كتب سيره و تاريخ آمده كه ابن زياد بعد از اطّلاع از مكاتبه مردمكوفه با امام حسين (ع )، چهار هزار و پانصد نفر از توّابين و اصحاب اميرالمؤ منين (ع )را دستگير و زندانى كرد و مانع پيوستن آنها به امام حسين (ع ) شد. از جمله زندانيانسليمان بن صرد، ابراهيم بن مالك اشتر، فرزند صفوان ، يحيى بن عوف ، صعصعهعبدى و ديگران بودند كه راهى براى يارى امام حسين (ع ) نداشتند؛ چون زندانى و درغل و زنجير بودند؛ يك روز به آنها غذا مى دادند و روز ديگر آنها را گرسنه مىگذاشتند. بعد از اينكه شايعه هلاكت يزيد به كوفه رسيد و ابن زياد در بصره بود، شيعيان بهخانه ابن زياد ملعون حمله برده ، اموال آنان را برداشتند و غلامانش را بهقتل رساندند و در زندان را شكسته ، چهار هزار و پانصد نفر را آزاد كردند. سپس اينهاتصميم به خونخواهى امام حسين (ع ) گرفتند و بهدنبال ابن زياد حركت كردند چون به آنها خبر رسيد كه مى خواهد به شام برود. امّاعمربن جارود به خاطر نجات ابن زياد او را به شكم شترى بسته به شام فرستاد. مروان بن حكم كه تازه به حكومت رسيده بود، امارت كوفه و بصره را به ابن زياد داد واو را همراه سيصدهزار نفر روانه آنجا كرد. توابين كه چهارهزار نفر بودند هركس از بنىاميه و بنى زياد- و افرادى را كه براى قتل امام حسين (ع ) بيعت كرده بودند - مى ديدند،مى كشتند. آنها به حركت خود ادامه دادن تا اينكه به (تكريت ) رسيدند و براى مقابلهبا آنها مقدمة الجيش ابن زياد كه صدهزار نفر بودند پيش آمدند توّابين با تكبير و گفتنلا اله الااللّه هماهنگ حمله كردند؛ گويا يك نفر به گروهى حمله نموده و فرياد آنها بلندبود (يالثارات الحسين ) اى انتقامگيران حسين حمله كنيد! درگيرى شديدى بين آن دوگروه به وجود آمد، امّا سليمان و يارانش تا شب ، تمام اين مشكلات راتحمّل نموده ، در مقابل دشمن استقامت نمودند. از ياران ابن زياد دوازده هزار نفر و از يارانسليمان صد نفر كشته شد. در روز دوّم بين آنها درگيرى به وجود آمد و از لشكر ابنزياد چهل هزار نفر كشته شدند و بقيّه شروع به فرار كردند؛ امّا ابن زياد آنها رابرگرداند و همراه با بقيّه لشكرش با سليمان درگير شد. در اين درگيريها تمامياران سليمان به شهادت رسيدند؛ جز بيست و هفت نفر كه داراى جراحتهاى عميق بودند.آنها از سليمان اجازه فرار خواستند، امّا او جز جنگ چيز ديگرى را تجويز نمى كرد و معتقدبود كه بايد آنقدر جنگ كند تا كشته شود در حالى كه خدا و رسولش از او راضىباشند. سليمان در شب هشتم حضرت خديجه ، فاطمه زهراء حسن و حسين - عليهم السلام -را در خواب ديد خديجه به او گفت : اى سليمان خداوند كوشش تو و برادرانت را سپاسگويد. پس شما در روز قيامت با ما خواهيد بود. و به او گفتند: بشارت باد تو را كهفردا هنگام زوال ظهر، نزد ما خواهى بود سپس ظرف آبى را به او داد و خديجه گفت : اينآب را به بدنت بريز. سليمان از خواب پريد و ديد ظرف آبى كنار او گذاشته شدهاست . او تمام آب ظرف را به بدنش ريخت و ظرف را كنار خود گذاشت . جراحات اوبهبودى يافت و مشغول پوشيدن لباسهايش بود كه قدح آب ناپديد شد. اينجا فريادسليمان به تكبير بلند شد. ياران او از خواب پريدند و علّت تكبير او را جويا شدند. اوقصّه خوابش را تعريف كرد و صبح همه با هم به لشكر ابن زياد حمله كردند تا اين كهبه شهادت رسيدند. (498) رحمت خدا بر آنان باد! اين بود مختصرى از جريان فداكارى سيمان بن صرد و ياران باوفايش كه واقعا بهعنوان حماسه اى جاويد در تاريخ به جاى مانده است . آرى چهارهزار نفر، متجاوز از پنجاههزار نفر را به هلاكت رساندند و سرانجام ، خود به شهادت رسيدند رحمت و درود خدا برآنان باد! سليمان به وسيله تير حصين بن نمير - عليه اللعنه - به شهادت رسيد و در هنگامشهادت همان را گفت : كه مولايش على (ع ) گفته بود: (فزت و ربّ الكعبه )؛ به خداىكعبه قسم كه رستگار شدم و همراه او مسيب بن نجبه به شهادت رسيد، عبدالملك بن مروانبالاى منبر رفته ، گفت : (به درستى كه خداوند از رؤ ساى عراق كسى را كهاصل فتنه و در راءس گمراهى بود، هلاك كرد و او سليمان بن صرد مىباشد.)(499) آرى دشمنان دين و قرآن ، از شهادت مردان خداخوشحال شده و براى فريب مردم ، آن را به خدا نسبت مى دهند. بعضى گفته اند آنها اسم خود را توّابين گذاشته و قيام نموده اند، اين اسم را از اينآيه شريفه گرفته اند كه خداوند بعد از پرستش گوساله به وسيله بنىاسرائيل به آنها گفت فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكمفتاب عليكم انّه هو التّواب الرّحيم ؛ (500) پس بسوى پروردگار خود بازگرديد و خود را بهقتل برسانيد. اين كار براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است . پس خداوندتوبه شما را پذيرفت زيرا او توّاب و رحيم است .) چون خداوند به قوم موسى دستور داده بود كه به خاطر پرستش گوساله سامرى ،شمشير به دست گرفته ، يكديگر را (گناهكاران را) بكشند، تا توبه آنهاقبول شود، اين گروه نيز كه در يارى كردن امام حسين (ع ) كوتاهى كردند و نتوانستند درركاب حضرت جهاد كنند، معتقد بودند در صورتى توبه آنها پذيرفته خواهد شد كهبراى هدف و انتقام خون ، با دشمنانش جنگيده ، در اين راه به شهادت برسند.(501) 2- قدامة بن عجلان ، كارگزار كسكر كسكر: قديمى ترين شهر مسيحى نشين عراق بوده ، كه در زمان ساسانيان نقش مهمىداشته است و حجّاج بن يوسف شهر واسط را كه بين كوفه و بصره ، در كنار دجله است ،در مقابل آن ساخت . در اسناد و كتب مسيحيان به نام كشكر از آن ياد شده و اين شهر تاءثيرو نقش بسزايى در تاريخ كنائس عراق داشته است و دومين مركز اسقفهاى نسطوريه درشهرها بوده كه تاءسيس كرسى اسقفى آن به قرن سوم ميلادى مى رسد.(502) حضرت امير (ع ) قدامة بن عجلان را به سمت كارگزارى اين منطقه كه غالبا ازاهل ذمّه بودند، گمارد. قدامة بن عجلان در جنگ صفّين با على (ع ) بوده و بعد از قضيّه حكميّت و هنگام ورودحضرت امير (ع ) به كوفه ، خبر مرگ خبّاب بن ارت را به آن حضرت داد.(503) وقتى كه او كارگزار كسكر بود، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طىّ نامه اى به او نوشت : اءمّا بعد فاحمل ما قبلك من مال اللّه فانّه فى ء للمسلمين ، لست باءوفر حظّا فيه منرجل فيهم و لاتحسبنّ يابن قدامة اءنّ مال كسكر مباح لككمال ورثته عن اءبيك و امّك ، فتعجّل حمله و اءعجل فىالاقبال الينا ان شاء اللّه .(504) امّا بعد: پس آنچه از مال خدا در نزد توست ، بفرست ؛ زيرا آن از مسلمانان مى باشد وبهره تو بيشتر از مردى از مسلمانان كه در ميان آنها مى باشى ، نيست اى فرزند قدامه !تصوّر نكنى كه مال كسكر براى تو مباح است ؛ آن گونه كه از پدر و مادرت به ارثبرده باشى . در فرستادن مال عجله كن و خودت نيز در آمدن به نزد ما بشتاب ! ان شاءاللّه . از نامه استنباط مى شود كه قدامه در صرف بيتالمال زياده روى كرده و بيشتر از حقّ خود مصرف نموده است و اين روش حضرت امير (ع )بود كه در موقع خيانت و بى توجّهى يكى از كارگزاران ، او را به مركز حكومت فرا مىخواند و در اين نامه ، حضرت على (ع ) از او مى خواهد كه در آمدن به مركز حكومت شتابكند. در بحارالانوار و كتاب صفين (505) آمده است كه حضرت امير (ع ) بعد از ورود به كوفه ، قدامة بن مظعون ازدى را به عنوانكارگزار كسكر برگزيده و او را به منطقه فرستاده است . امّا اين مطلب صحيح نيست ، زيرا علماى رجال در شرححال او چنين نگاشته اند كه وى از ياران و اصحابرسول خدا (ص ) بوده ، جزو سابقين در اسلام مى باشد كه به حبشه هجرت نموده و بعدادر جنگ بدر، احد و بقيّه جنگهاى پيامبر (ص ) شركت كرده است امّاحال او دقيقا مشخّص نيست و در كتاب (فقيه ) در باب : (كسى كه ردّ شهادتش واجب است) خبرى آمده كه متضمّن اين است كه قدامة بن مظعون شراب خورده ، و از طريقاهل سنّت نيز نقل شده است كه او در زمانى از سوى خليفه دوّم بر بحرين ولايت داشت ، خمرآشاميد، و عمر او را در حالى كه مريض بود، حدّ زد، تا اين كه درسال سى وششم هجرى در شصت وهشت سالگى از دنيا رفت . (506) و طبرى نقل كرده است كه قدامة بن مظعون با على (ع ) بيعت نكرد.(507) بنابراين ، آنچه در بحار به نقل از كتاب صفّين آمده ، اشتباه است و احتمالا اين اشتباه درهنگام استنساخ كتاب صفين رخ داده ، كه تا حال باقى است و به جاى قدامة بن عجلان ،قدامة بن مظعون نوشته شده است زيرا حضرت امير (ع ) كسى را كه شراب خورده و حددبر او جارى شده است ، به عنوان كارگزار خود انتخاب نمى كند و دراخبارالطويل مى نويسد: كه حضرت بعد از ورود به كوفه قدامة بن عجلان ازدى را بركسكر و اطراف آن گمارد.(508) طبرى نوشته است كه حضرت على (ع ) در بازگشت از صفّين ، با قبورى مواجه شد كهدر حدود هفت يا هشت تا بودند. حضرت امير (ع ) فرمود: اين قبرها از كيست ؟ قدامة بن عجلانازدى گفت : اى اميرالمؤ منين ! خبّاب بن ارت بعد از خروج شما از كوفه از دنيا رفت ووصيّت كرد كه او را در پشت شهر كوفه دفن نمايند؛ چون مردگان خود را در خانه هاىخود دفن مى كردند. پس او را در پشت (رحر) دفن كردند و بقيه مردم نيز در كنار او دفنشدند. حضرت على (ع ) فرمود: رحم اللّه خبّابا فقد اسلم راغبا و هاجر طائعا و عاش مجاهداو ابتلى فى جسمه احوالا و انّ اللّه لايضيع اجر من احسن عملا(509) خداوند خبّاب را رحمت كند! پس همانا با رغبت اسلام آورد و با رضايت هجرت كرد و چونمجاهد و جنگجو زندگى كرده و مدّتى مريض شد و به وسيله جسمش مورد امتحان قرارگرفت و به درستى كه خداوند پاداش كسى را كه كار شايسته و نيك انجام دهد، ضايعنمى كند. سپس حضرت آمد تا اين كه در كنار قبرها توقّف كرد و فرمود: السلام عليكم يا اهل الدّيار الموحشه و المحالّ المقفرة من المؤ منين و المؤ منات و المسلمين والمسلمات انتم لنا سلف فارط و نحن لكم تبع و بكم عمّاقليل لاحقون اللّه م اغفرلنا و لهم و تجاوز بعفوك عنّا و عنهم وقال الحمدللّه الّذى جعل منها خلقكم و منها معادكم و منها يبعثكم و عليها يحشركم ، طوبىلمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن اللّهعزوجل .(510) درود بر شما اى ساكنين سراهاى ترسناك و جاهاى بى آب و گياه ، از مردان و زنان مؤ منو مردان و زنان مسلمان . شما، بر ما سابق و پيشرو هستيد و ما پيرو شماييم و با مدّتىكم به شما ملحق خواهيم شد. خداوندا: ما و آنان را بيامرز و با عفو و بخشش خود از ما وآنان درگذر! و فرمود: ستايش خدايى را كه آفرينش شما را از زمين قرار داد و بازگشتشما در آن است و از آن شما را بر مى انگيزد و بر روى آن شما را محشور مى گرداند.خوشا به حال كسى كه به فكر معاد و روز بازگشت باشد و براى حساب ،عمل كند و به كفاف (به اندازه لازم ) قانع و از خدا خوشنود باشد!) در نهج البلاغه كه ابتداى اين سخنان را با كمى تفاوتنقل كرده است ، بعد از كلمه لاحقون مى نويسد: اءمّا الدور فقد سكنت و امّاالاموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا خبر عندكم . ثمّ التفت الى اءصحابهفقال : امالو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم انّ خير الزّاد التقّوى .(511) امّا خانه ها (تان ) را ساكن شدند و امّا زنان (تان ) را گرفتند و امّا دارييها (تان ) راپخش كردند. اين گاهى از چيزى است كه نزد ماست . پس خبر آنچه نزد شماست ، چيست ؟! پس از آن ، به سوى يارانش نظر افكنده ، فرمود: بدانيد اگر ايشان را اجازه و فرماندر سخن بود، به شما خبر مى دادند كه بهترين توشه (براى آخرت )، تقوا وپرهيزكارى است .
|
|
|
|
|
|
|
|