بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نعيم بن هبيره ، برادر مصقله
برادر مصقله به نام نعيم بن هبيره شيبانى جزو شيعيان و طرفداران حضرت امير (ع )بود. مصقله طىّ نامه اى كه به وسيله مردى از نصاراى (تغلب ) به نام (حلوان )براى او فرستاد، نوشت : امّا بعد من با معاويه درباره تو صحبت كردم . او به تو وعدهكرامت داده و تو را به امارت مفتخر كرده است . همين كه فرستاده من به تو رسيد، به جانبمن بيا والسّلام .
مالك بن كعب ارحبى كه كارگزار عين التمر بود، اين فرستاده را گرفت و او را نزد على(ع ) فرستاد. حضرت نامه او را گرفته ، خواند و بعد دست او را قطع كرد كه بر اثرقطع دست ، از دنيا رفت . نعيم طىّ نامه اى ، اشعارى براى مصقله نوشت كه در آن اشارهبه نامه اى كه او فرستاده بود، نشده بود.
وقتى كه نامه نعيم به مصقله رسيد، فهميد كه مرد نصرانى هلاك شده است . تغلبيوننيز بعد از مدّتى متوجّه شدند كه مردى از آنها به هلاكت رسيده ، لذا پيش مصقله آمدند وگفتند: تو سبب هلاك (حلوان ) شده اى ؛ يا او را بياور و يا اين كه ديه او را بپرداز.مصقله گفت : من قادر بر آوردن او نيستم امّا ديه او را مى پردازم . (598)
آرى مصقله مى خواهد كه برادر خود را نيز به گمراهى بكشاند؛ امّا از آنجا كه برادرشمردى مؤ من و از شيعيان على (ع ) بود، درصدد بازگرداندن وى برآمد و چون از حضرتامير (ع ) خجالت مى كشيد، لذا بزرگان بكربنوائل اين مطلب را به على (ع ) گفتند و از او اجازه گرفتند كه نامه اى به مصقله نوشته، او را به بازگشت تشويق نمايند. آنها نامه اى به مصقله نوشتند و همراه فردى به شامفرستادند. مصقله پس از دريافت نامه ، آن را براى معاويه خواند. معاويه گفت : تو نزدمن مظنون نيستى و وقتى كه چيزى براى تو آمد، آن را از من پنهان دار مصقله جواب نامه رابه آورنده نامه داد و گفت : من خود از نزد على فرار كرده ام ، امّا من غيبت على (ع ) را ننمودهو سخن بدى نسبت به وى نزده ام و در نامه خود نوشته بود كه من اينجا هستم ؛ اگرمعاويه پيروز شد، باز مى گردم و اگر على (ع ) پيروز شد، به سرزمين روم مى روم ؛امّا تا زمانى مرگم از على (ع ) به نيكى ياد خواهم كرد. (599)
فساد اخلاقى مصقله
نوشته اند بين مصقله و مغيرة بن شعبه منازعه و اختلافى رخ داد. مغيره در كلام خود بامصقله تواضع نمود؛ به طورى كه مصقله بر او جرى گرديده ، او را دشنام داد و گفت : منشباهتى از خود را در شكل بچه ات مى بينم . وقتى كه مغيره اين را شنيد، چند نفر را بهشهادت طلبيد و آنها در نزد شريح قاضى شهادت دادند و شريح قاضى او را حدّ زد.مصقله از آن ، پس در شهرى كه مغيره در آن بود، درنگ نمى كرد وداخل كوفه نشد تا اين كه مغيره مرد و مصقله بعد از مرگ وى وارد كوفه شد. عدّه اى ازقبيله اش به استقبال او آمده ، بر او سلام كردند و هنوز از جواب سلام فارغ نشده بود كهاز آنها درباره مقابر ثقيف سؤ ال كرد و او را راهنمايى كردند. عدّه اى از اقوامش در مسير،سنگ برمى داشتند. مصقله گفت : اين براى چيست ؟ گفتند: ما تصوّر مى كنيم كه مى خواهىقبر مغيره را سنگ باران كنى . به آنها گفت : سنگها را بيندازيد و سپس سر قبر مغيرهرفته ، از او تجليل كرد.(600)
اين حكايت ، فساد اخلاقى مصقله را نشان مى دهد. طبرى پيرامون فساد دينى او علاوه برآنچه گذشت مى نويسد: زياد بن ابيه وقتى كه مى خواست حجر بن عدى را به شامبفرستد، نامه اى به صورت زير تنظيم كرد و از بزرگان كوفه خواست آن را امضاكنند. نامه را هفتاد نفر امضا كردند كه از جمله آنها مصقله ، قعقاع بن شور و قدامة بنعجلان بودند. امّا متن نامه امضا شده : (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اين چيزى است كهابوبردة (601)
بن ابوموسى بر آن شهادت مى دهد. خدا پروردگار جهانيان است . حجر بن عدى طاعت رارها كرده و از جماعت جدا شده و خليفه را لعنت كرده و مردم را به جنگ و آشوب دعوت كرده ،گروهى را به شكستن بيعت و خلع اميرالمؤ منين ، معاويه دعوت مى كند و به خداوند آشكاراكفر ورزيده است ).(602)
مرگ مصقله
سرانجام مصقله در سال نودوهشت هجرى به دستور معاويه همراه با ده هزار نفر به منطقهطبرستان رفت . او و تمام يارانش در آنجا كشته شدند و اين ، ضربالمثل شد: (تا اين كه مصقله از طبرستان برگردد). (603)
3- زياد بن ابيه ، كارگزار فارس
سميّه مادر زياد از زنان بدكاره عرب به شمار مى آمد. وى شوهرى به نام عبيد داشت و لذابه زياد، ابن عبيد مى گفتند. شيخ طوسى مى فرمايد: زياد بن عبيد كارگزار حضرتعلى (ع ) بر بصره بود. (604)
به او زياد بن سميّه و - بعد از الحاق معاويه او را به ابوسفيان - زياد بن ابوسفياننيز گفته اند؛ امّا وى به زياد بن ابيه (605)
مشهور است . اوّلين كسى كه به او زياد بن ابيه گفت ، عايشه بود. زياد در طائف ، درسال فتح مكّه يا سال اوّل هجرت ، به دنيا آمد. (606)
چون زياد بزرگ شد، ادب آموخت و به كارهاى ديوانى پرداخت . زمانى عمربن خطاب او رابراى اصلاح امورى به ايمن فرستاد. زياد روزى كه از آنجا برگشت ، در مجلس عمر -كه بزرگان صحابه و ابوسفيان در آن جمع بودند - حضور يافت و سخنانى بليغ ورسا گفت كه حاضرين ، مانند آن را نشنيده بودند. در اين هنگام ، عمرو بن عاص اظهارداشت كه به به چه جوان برازنده اى ! اگر پدرش از قريش بود، همانا عرب را رهبرىمى كرد. ابوسفيان گفت : به خدا سوگند پدرى كه نطفه او را در رحم مادرش نهاده است ،من مى شناسم و او از قريش است . على (ع ) فرمود: چه كسى است ؟ ابوسفيان گفت : من .على (ع ) فرمود: ابوسفيان دم مزن ! تو خود مى دانى كه اگر عمر اين سخن را بشنود،بى تفاوت نخواهد بود و به حساب تو خواهد رسيد.(607)
زياد مدّتها در بصره كاتب مغيرة بن شعبه و ابوموسى و بعد از آن كاتب عبداللّه بن عامرو سپس كاتب ابن عبّاس گرديد (608)
و مدّتى به عنوان جانشين ابن عبّاس در بصره كار مى كرد. وى در فتنه عبداللّه بنحضرمى به عنوان جانشين ابن عبّاس در بصره بود.
وقتى كه زياد جانشين ابن عبّاس در بصره بود، كارهاى ناشايسته اى از او سر زد. لذاحضرت على (ع ) به او نامه اى نوشت و او را نصيحت و موعظه فرمود. حضرت اين نامه رابه زياد بن ابيه هنگامى كه در حكومت بصره قائم مقام و جانشين عبداللّه بن عبّاس بود،نوشت و عبداللّه در آن هنگام ، از جانب على ، اميرالمؤ منين (ع )، بر بصره و شهرهاى اهواز،فارس و كرمان حكمفرما بود.
و انّى اءقسم باللّه قسما صادقا، لئن بلغنى اءنّك خنت من فى ء المسلمين شيئا صغيرا اءوكبيرا، لاءشدّن عليك شدّة " تدعك قليل الوفر،ثقيل الظّهر، ضئيل الامر، والسّلام .
و همانا من سوگند به خدا ياد مى كنم ؛ سوگندى از روى راستى كه اگر به من برسدكه تو در بيت المال مسلمانان به چيز اندك يا بزرگ ، خيانت كرده و بر خلاف دستورصرف نموده اى ، بر تو سخت خواهم گرفت ؛ چنان سختگيرى كه تراكم مايه ، گرانپشت و ذليل و خوار گرداند؛ (يعنى ، ترا از مقامت بركنار نموده ، اندوخته ات را از توخواهم گرفت ، تا ذليل و خوار گردى ) والسّلام . (609)
بلاذرى در انساب الاشراف اين نامه را عينا با اضافاتىنقل مى كند. او مى نويسد: حضرت امير (ع ) كسى را به جانب زياد فرستد كه آنچه ازاموال نزد اوست به كوفه ببرد. زياد آنچه بود، خود برداشته و به فرستاده على (ع )گفت : كردها خراج را پرداخت نكرده اند، اما من آنها را اداره مى كنم . به حضرت اين مطلب رانگويى كه اگر مطلع شود، اشكال را از جانب من ميداند. فرستاده حضرت ، ايشان را ازگفته زياد مطلع ساخت و حضرت طى نامه اى به زياد نوشت :
(فرستاده من آنچه از اكراد خبر دادى ، به من رساند و اينك توسعى در كتمان آن داشتى ومن دانستم كه اين را نگفتى ، مگر اين كه به من بگويد.) بعد آنچه در نهج البلاغه آمده ،نقل كرده است و فقط در آخر نامه ، كلمه ضئيل الامر را ندارد. (610)
تاريخ يعقوبى اين نامه را با اختلاف در عبارتنقل كرده است . آنچه در آن اضافه شده ، اين كه مى نويسد و زياد بن عبيد، كارگزارحضرت بر فارس بود.
(اما بعد فان رسولى اخبرنى بعجب زعم انك قلت له فيما بينك و بينه ان الا كراد هاجتبك فكسرت عليك كثيرا من الخراج ؛ و قلت له : لاتعلم بذالك اميرالمؤ منين ، يا زياد واقسم باللّه انك لكاذب ، و لئن لم تبعث بخراجك لاءشدّنّ عليك شدة تدعكقليل الوفر، ثقيل الظهر الا اءن تكون لما كسرت من الخراج محتملا.(611)
اما بعد: فرستاده ام مرا خبر داد به مساءله عجيبى . تصور او اين است كه در مذاكرات بهوى گفته اى كه اكراد بر ضد تو آتش فتنه به پا نموده اند و مقدار زيادى از خراج كمشده است و به فرستاده من پيام دروغ دادى كه اميرالمؤ منين را از اين موضوع مطلع مساز.به خدا قسم مى خورم كه تو دروغ مى گويى و اگر خراج آنجا را نفرستى ، بر توسخت خواهم گرفت ؛ چنان سختگيرى كه ترا كم مايه و گران پشت گرداند؛ مگر اين كهبراى كمبود خراجت ، دليلى داشته باشى .)
از نامه حضرت على (ع ) چنين استنباط مى شود كه زياد مى خواسته است مقدارى از خراج رانگهدارد و براى حضرت نفرستد. لذا با زيركى خاصى به فرستاده آن حضرت گفت كهعده اى از اكراد سركشى و طغيان نموده و خراج خود را نپرداخته و كمبود از اين ناحيه مىباشد. در عين حالى كه مورخين نوشته اند زياد به بهترين وجه در منطقهمحل مسؤ وليت خود عمل نموده ، چون مردى بوده است كه به شكار و استفاده از غذاهاىرنگارنگ و تكبر و فخرفروشى علاقه داشت ، لذا براى تاءمين مخارج آن ، بدين وسيلهمى خواسته است از بيت المال سوء استفاده نموده ، مقدارى از خراج را براى خود نگهدارد.
زياد در جمع آورى خراج دقيق بوده ، با زور از مردم ماليات و خراج لازم را مى گرفت .لذا حضرت اميرالمؤ منين به زياد بن ابيه - هنگامى كه او را بر فارس و جاهايى كه درقلمرو آن بود، جانشين عبداللّه بن عباس ‍ گردانيد - در ضمن سخن بلندى كه بين ايشانبود و او را در آن سخن از زود گرفتن ماليات نهى فرموده ، مى گويد:
استعملالعدل و احذر العسف و الحيف ، فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعوا الى السيف.(612)
اى زياد! عدالت را به كار بنده و از زور و ظلم و ستم دورى كن ؛ زيرا كه زور و فشار،باعث مى شود كه مردم ديار خود را ترك كنند و ظلم و ستم ، مردم را به شمشير و قيام مىخواند.)
عسف : يعنى ، چيزى را با زور و قهر و فشار گرفتن . حضرت على (ع ) مى فرمايد اگربا زور از مردم ماليات و خراج بگيرى ، آنها مجبور خواهند شد كه وطن خود را ترك نموده، و در جايى ديگر ماءوا گزينند و ظلم و ستم نيز باعث قيام مردم عليه ظالم و ستمگر مىگردد.
ابن ابى الحديد در شرح اين جملات مى نويسد: عادت مردم فارس اين بود كه در زمانعثمان ، حاكم خراج املاك آنها را قبل از فروش ميوه ها به صورت سلف طلب مى كرد و يااين كه تصور مى كردند اول سال قمرى ، ابتداى وجوب خراج است و خراج را كه تابعسال شمسى است با حقوقى كه تابع سال قمرى است ، يكى مى دانستند و اين ، باعثاجحاف به مردم مى شد. (613)
لذا حضرت على (ع ) زياد را از پيش گرفتن خراج نهى مى كند. (614)
حضرت امير (ع ) طى نامه ديگرى زياد را از اسراف نهى مى كند و او را دعوت به كارخير مى نمايد و براى او چنين مى نويسد:
فدع الاسراف مقتصدا، و اذكر فى اليوم غدا، و اءمسك منالمال بقدر ضرورتك ، و قدم الفضل ليوم حاجتك .
اترجوا اءن يعطيك اللّه اءجر المتواضعين و اءنت عنده من المتكبرين ! و تطمع - و اءنت متمرغفى النعيم ، تمنعه الضعيف و الا رملة - اءن يوجب لك ثواب المتصدقين ؟ و انما المرءمجزى بما اءسلف و قادم على ما قدم ، والسلام .
پس در صرف مال زياده روى مكن و ميانه رو باش ، در امروز، به ياد فردا باش و بهاندازه نيازمندى خود از دارايى پس انداز نما و زياده بر آن را به جهت روز نيازمنديت(آخرت ) پيش فرست .
آيا اميد دارى كه خدا پاداش فروتنان را به تو بدهد وحال آن كه تو نزد او از گردنكشان و متكبرين هستى ؟ و آيا آزمندى كه پاداش صدقهدهندگان را براى تو واجب و لازم گرداند؛ در حالى كه تو در عيش و خوشگذارانى غلطيده، ناتوان و بيچاره و بيوه زن و درويش را از آن بهره نمى دهى ؟ و جز اين نيست كه مردپاداش داده مى شود به كارى كه از پيش انجام داده و وارد مى گردد بر آنچه پيشفرستاده است و السلام .(615)
حضرت امير (ع ) نامه ديگر را طبق بعضى از نسخ تاريخ يعقوبى ، به زياد مى نويسدكه مضمون آن مشابه اين نامه و نامه اى است كه از شرح ابن ابى الحديدنقل مى كنم و در آخر نامه به زياد چنين مى نويسد: اءدب نفسك و تب من ذنبك و اءد حق اللّهعليك ؛ (616)
خود را بساز و از گناهت توبه نما و حق خدا را كه بر ذمه تو مى باشد، ادا كن .
ابن ابى الحديد مى نويسد كه حضرت على (ع ) يكى از غلامانش را به نام سعد، نزدزياد - كه جانشين ابن عباس در بصره بود - فرستاد كهمال بصره را به كوفه ، از زياد شكايت كرده ، او را سرزنش و عيب جويى مى نمايد.حضرت على (ع ) طى نامه اى به زياد چنين مى نويسد:
اما بعد فان سعدا ذكر انك شتمته ظلما، و هددته و جبهته تجبرا و تكبرا، فما دعاك الىالتكبر، و قد قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : (الكبر رداء اللّه فمن نازع اللّهرداء قصمه ).
و قد اءخبرنى انك تكثر من الالوان المختلفة فى الصعام فى اليوم الواحد، و تدهنكل يوم ، فما عليك لو ضمت لله اءياما، و تصدقت ببعض ما عندك محتسبا، و اكلت طعامكمرارا قفارا فان ذلك شعار الصالحين .
اءفتطمع - و اءنت متمرغ فى النعيم تستاثر به على الجار المسكين و الضعيف و الفقير والا رملة و اليتيم - ان يحسب لك اجرالمتصدقين .
و اخبرنى انك تتكلم بكلام الابرار، و تعملعمل الخاطئين فان كنت تفعل ذلك فنفسك ظلمت ، و عملك احبطت ، فتب الى ربك يصلح لك عملكو اقتصد فى اءمرك و قدم الى ربك الفضل ليوم حاجتك ، وادهن غبا فانى سمعترسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول : (ادهنوا غبا و لاتدهنوا رفها).(617)
امّا بعد: سعد به من خبر داد كه او را بى جهت شماتت كرده و تهديد نموده اى و از روىخودخواهى و تكبّر، مانع انجام وظيفه او شده اى . پس چه چيز تو را به تكبّر واداشته استو حال آنكه رسول خدا (ص ) فرمود: (كبر بزرگى از آن خداست و هر كس با خدا در اينباره منازعه كند، خداوند او را درهم مى شكند). و به من خبر داد كه تو را از غذاهاىرنگارنگ در يك روز استفاده نموده ، هر روز خود را آرايش و تدهين (استفاده از روغن و عطر)مى كنى . چه مى شد اگر براى خدا روزهايى روزه مى گرفتى و مقدارى از آنچه نزدتمى باشد، صدقه مى دادى كه مورد حساب واقع مى شد و غذايت را مكرّرا ساده و بدونخورش ‍ مى خوردى ؛ زيرا اين سادگى در زندگى ، شعار صالحان است . آيا آزمندى - وحال آنكه در نعمتها غوطه مى خورى و آنها را به جاى همسايه و مساكين و ضعفا و فقرا وبيوه گان و يتيمان براى خود برگزيده اى - كه براى تو اجر صدقه دهندگان در نظرگرفته شود؟!
و به من خبر داد كه تو به كلام آزادگان تكلّم مى نمايى ؛ امّامثل خطاكاران عمل مى كنى ، اگر اينگونه عمل مى كنى ، به نفس خود ظلم نموده وعمل خود را ضايع كرده اى . پس به سوى پروردگارت توبه كن تا عملت را شايستهگرداند و در كارت ميانه روى را پيشه نما و اضافىاموال را به سوى پروردگارت ، براى روز حاجت بفرست و روز در ميان و با فاصله ،تدهين نما؛ زيرا از رسول خدا (ص ) شنيدم كه مى فرمود: (با فاصله تدهين نماييد و هرروز تدهين نكنيد).
حضرت امير (ع ) در اين نامه ، زياد را به خاطر برخورد زشتش نكوهش ‍ كرده ، او را ازتكبّر و خودنمايى و تنوّع در غذا نهى مى كند و به ساده زيستى ، روزه گرفتن ، ميانهروى ، ساده غذا خوردن ، توبه ، عمل صالح انجام دادن و توجه به خدا دعوت مى كند؛ امازياد كه نامه را دريافت كرد، طى جوابيه اى كه به حضرت على اميرالمؤ منين (ع ) نوشت، گفتار سعد را رد نموده ، گفت : او بايد شاهدى بر مدعاى خود بياورد و الّا دروغگوست.(618)
زياد در سمت فرماندارى فارس
على (ع ) در سال سى ونهم هجرى زياد را در كرمان و فارس به امارت منصوب نمود. سببآن ، اين بود كه بعد از قتل ابن حضرمى در بصره ، مردم دچار اختلاف و كشاكش شدهبودند و بعضى هم بر ضدّ على (ع ) شورش كردند.اهل فارس و كرمان نيز به طمع افتادند كه ماليات و خراج را نپردازند.اهل هر شهر و ناحيه ، عامل خود را از ميان خود اخراج و طرد كردند.اهل فارس هم سهل بن حنيف ، والى على (ع ) را از آنجا طرد كردند. على (ع ) با مردم مشورتكرد كه مردى سياستمدار، دانا، مدبّر، آگاه به اوضاع سياست و باكفايت انتخاب كند. ابنعباس زياد را براى ولايت فارس پيشنهاد كرده بود و جارية بن قدامه نيز او را تاءييدنمود. لذا حضرت ، زياد را با تعداد بسيارى نيروى نظامى با همكارى ابن عباس بهفارس فرستاد. زياد نزد يك يك از رؤ ساء و دهقانها نماينده مى فرستاد و آنها را بهاطاعت و تسليم و ترك خلاف دعوت و وعده مساعدت مى داد و از عاقبت عصيان برحذر مى كردكه هر كه تمرّد كند، گرفتار خواهد شد و نيز يكى را بر ديگرى برانگيخت كه خودمبتلاى جنگ داخلى شوند، تا اينكه تمام فارس را تحت سيطره خود درآورد و كرمان را همينگونه تسليم خود ساخت و از كرمان به فارس برگشت و مردم ، همه آرام گرفتند. او دراستخر در يك قلعه موسوم به قلعه زياد سكنى گزيد كه همان قلعه بعد از آن ، پناهگاهمنصور يشكرى شد و به نام قلعه منصور معروف گرديد.(619)
نكته اى كه در اينجا بايد يادآورى كنم اين كه ابن اثير، طبرى ، (620)
ابن عبدالبر در استيعاب (621)
و ديگران نوشته اند كه ولايت زياد بر فارس ، درسال سى ونه و بعد از اخراج سهل بن حنيف از آنجا بوده و زمانى كه ابن عباس ، پس ازفتنه ابن حضرمى از كوفه به بصره بازگشت وحال آنكه سهل بن حنيف ، بعد از جنگ صفّين از دنيا رفته بود. بنابراين ، اينجا اشتباهىرخ داده است و ما احتمال مى دهيم كه اشتباها به جاى قرظة بن كعب ،سهل بن حنيف را ذكر كرده اند؛ چون طبق نقل تنقيحالمقال ، (622)
حضرت على (ع ) امارت فارس را به قرظة بن كعب واگذار كرده بود. به هرحال اينكه در سال سى ونه سهل بن حنيف در فارس بوده ، صحيح نيست ؛ چون همانطوركه گفتيم او در آن زمان از دنيا رفته بود.
توطئه معاويه براى جذب زياد
چون شايستگى زياد در كنترل و نگهدارى فارس زبانزد همه شد و خبر آن به معاويهرسيد، وى را خوش نيامد كه شخصى مانند زياد، در زمره اصحاب على (ع ) باشد و درصدد برآمد او را به طرف خويش بكشاند. از اين رو نامه اى به زياد نوشته ، او را وعدهو وعيد داد و در ضمن ، شعرى را نوشت كه به داستان ابوسفيان در مجلس عمر اشاره داشت: (پدرت را فراموش كردى و حال آنكه اثر آن ، وقتى كه براى مردم در زمان حكومت عمرسخنرانى مى كردى ، پيدا شد).
زياد پس از مطالعه نامه ، براى مردم سخنرانى كرد و گفت : (عجب است از فرزند هندجگرخوار و اساس نفاق و دورويى ! مرا تهديد مى كند وحال آنكه بين من و او، پسر عموى پيامبر گرامى اسلام (ص )، همسر سرور زنان جهانيان ،پدر امام حسن و امام حسين (ع ) و صاحب ولايت و حكومت و منزلت قرار دارد كه همراه او، هزاراننفر از مهاجربن و انصار و تابعين مى باشند. به خدا قسم اگر تمام افراد نسبت به مناشتباه كنند، هر آينه اى معاويه يابيده اى مرا كه بى باك ترين افراد و مردى شمشيرزنم .)
زياد بعد از اين سخنرانى ، نامه اى به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نوشت و نامه معاويه راضميمه آن نموده ، به كوفه فرستاد. (623)
حضرت على (ع ) نامه اى به زياد نوشت و او را از مكر معاويه بر حذر داشت .
اين نامه در نهج البلاغه آمده است كه ترجمه آن رانقل مى كنيم .
(و آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته ، مى خواهد دلت را بلغزاند و مى خواهددر تيزى و تندى تو رخنه كند. پس از او برحذر بوده ، بترس ؛ چه او شيطانى است كهاز پيش و پس و راست و چپ شخص مى آيد تا ناگهان در هنگام غفلت و بى خبرى او در آيدو عقلش را بربايد. و در عهد عمر بن خطاب از ابوسفيان ، سخن نسنجيده اى از خواهش نفسو وسوسه اى از وسوسه هاى شيطان رخ داد. به گفتن اين سخن ، نسبى ثابت نشده و براثر آن كسى سزاوار بردن ارث نمى گردد و كسى كه به چنين سخن نادرستىدل بندد؛ به شخصى ماند كه ناخوانده خود را در بين شراب خواران در آورد و پيوسته اورا دفع نموده ، دور سازند و به كاسه چوبينى ماند كه قرار نگرفته ، مى جنبد).
سيد رضى - عليه الرحمة - گويد: چون زياد نامه حضرت را خواند، گفت : سوگند بهپروردگار كعبه ابوسفيان به آن گفتار گواهى داده است و همواره در نظرش بود، تامعاويه او را برادر خود خواند. (624)
اين ، نشان مى دهد كه زياد بن ابيه از اين كه پدرش مشخص نبوده ، بسيار رنج مى بردهاست و اين مساءله در روح و روان او، عقده حقارت ايجاد كرده بود كه با خواندن نامه على(ع ) به اين فكر مى افتد كه تازه پدر خود را يافته است و ابوسفيان شهادت داده استكه او پدر زياد مى باشد.
نامه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به صورت ديگرى نيزنقل شده است كه ابن ابى الحديد و ابن طقطقى آن را بيان كرده اند. بنابرايننقل ، حضرت به زياد نوشت :
(من تو را به واليگرى فارس برگزيدم ؛ زيرا در تو شايستگى اين مقام را مى ديدم .بايد بدانى كه از ناحيه ابوسفيان يك بى فكرى و خطايى كه ناشى از خودپسندى وآرزوهاى بى جا بود، سرزد كه نه ميراثى براى تو ثابت مى كند و نه نسبت تو رادرست مى سازد. مواظب باش كه معاويه با مكر و فريب ، شخصى را از چهار جانب فرو مىگيرد! از وى پرهيز كن ! باز هم مى گويم از وى بپرهيز والسلام .) (625)
زياد كه مكنى به ابومغيره بود، جزو صحابه نبوده و پيامبر را نديده است . وى از ياراناميرالمؤ منين (ع ) محسوب مى شود و در تمام جنگهاى آن حضرت شركت داشت و بعد از آنحضرت ، امام حسن (ع ) بود تا اينكه آن حضرت صلح كرد و بعدا به معاويه پيوست .
استلحاق زياد به ابوسفيان
بعد از شهادت اميرالمؤ منين و صلح امام حسن (ع )، معاويه مجددا به زياد نامه نوشت و از اوخواست كه برايش بيعت بگيرد و در آن نامه او را به عنوان فرزند سميه مخاطب ساختهبود. زياد پاسخ نامه معاويه را نوشت و جواب رد به او داد و درباره نسب او به سميهچنين نوشت : فان كنت ابن سميه فانت ابن جماعة ؛ يعنى ، اى معاويه اگر من فرزند سميههستم ، تو فرزند جماعت و گروه هستى . چون مادر معاويه ، هند جگرخوار، جزو زنان بدكاره عرب بود و عده اى با او جمع شده بودند اما فرزند خود، معاويه را به ابوسفياننسبت داد. (626)
معاويه در اين باره با مغيره بن شعبه مشورت كرد و او گفت : زياد مردى است كه شرف رادوست دارد و مى خواهد كه مردم هميشه او را ياد كنند و بالاى منبر برود و فخرفروشىكند. لذا نامه اى با ملايمت برايش ‍ بنويس تا من به جانب او بروم . معاويه نامه اى بهزياد نوشت و آن نامه را مغيرة بن شعبه به فارس برد. وقتى كه مغيره بر زياد واردشد، زياد او را گرامى داشت و جواب نامه معاويه را نوشت و درخواستهايى را مطرح كردكه معاويه تمام آنها را پذيرفت . از اين رو زياد به معاويه ملحق شد و معاويه نيز او راحاكم عراق قرار داد.(627)
سرانجام هر دو (معاويه و زياد) به وابستگى زياد به ابوسفيان اتّفاق كردند وگواهانى در مجلس معاويه حاضر شده ، شهادت دادند كه زياد فرزند ابوسفيان است . ازجمله گواهان (628)
اين موضوع ، ابومريم شراب فروش در زمان جاهليّت بود كه سميّه را براى ابوسفيانآورده بود. معاويه ، هنگام استلحاق و گواهى شهود، بالاى منبر رفته ، زياد را در پلّهپايين تر قرار داد و از مردم خواست شهادت و گواهى بدهند.
عدّه اى از مردم برخواستند و شهادت دادند كه زياد فرزند ابوسفيان است از جمله ابومريمكه پيش از اين ، اسلام اختيار كرده بود و مسلمانى خوب به شمار مى آمد. او گفت : (اىمعاويه ! ابوسفيان به طائف آمد و من براى او گوشت و شراب و غذا تهيّه نمودم وابوسفيان بعد از صرف غذا گفت زنى بدكاره براى من بياور. من نيز بدو گفتم جز سميّه، زن ديگرى نيست . ابوسفيان پذيرفت و با او خلوت كرد).
در اين هنگام زياد، ابومريم را خطاب ساخته گفت : بس است ابومريم ! تو را براىشهادت خواسته اند نه براى سزا گفتن . معاويه پس از اين ، زياد را وابسته به خاندانخود دانست .
قضيه استلحاق برخلاف دستور پيامبر اكرم (ص ) بود كه فرمود: (الولد للفراش وللعاهر الحجر)؛ فرزند از صاحب فراش است و نصيب زناكار سنگ است و اين اقدام معاويهنيز از جمله كارهاى خلاف اسلام بود.
به هر حال ، شعرا در اين باره ، شعرهاى زيادى سروده اند كه بهترين آنها، اشعاريزيدبن مفرّغ است كه جزو شعراى غزلسراى معاويه بود.

الا ابليغ معاوية من حرب
مغلغلة من الرجل اليمانى
اتغضب عن يقال ابوك عف
و ترضى ان يقال ابوك زان
فاءشهد اءن رحمك من زياد
كرحم الفيل من ولد الاتان
پيام اين مرد يمانى را ديار به ديار ببر و به معاويه برسان . بدو بگو آيا خشمگينمى شود كه بگويند پدرت پارسا بود و خشنودى كه بگويند پدرت زناكار بود.سوگند ياد مى كنم كه خويشى تو با زياد، مانند خويشىفيل را كرّه خر است .
وقتى كه عبيداللّه بن زياد حاكم بصره شد، از معاويه درخواست كرد كه به او اجازه دهديزيدبن مفرّغ را به قتل برساند، امّا معاويه به او اجازه نداد و دستور داد كه تنها او راتاءديب كند. عبيداللّه بعد از ورود به بصره ، ابن مفرّغ را از خانه منذربن جارود - كهبه آنجا پناهنده شده بود - بيرون آورد و دارويى به او خوراند و او را سوار الاغ نموده ودر بصره گرداند. در حالى كه مدفوع ادرار روى او مى ريخت ، يزيد به عبيداللّه گفت :آب مى شويد آنچه تو انجام دادى ، اما گفته من درباره تو صحيح است .(629)
زياد بعد از اين كه در سالچهل وچهارم (630)
هجرى به ابوسفيان ملحق شد، خود را زياد بن ابوسفيان مى خواند و با اين نام ، نامه هارا امضاء مى كرد و دوست داشت كه ديگران نيز او را با اين نام بخوانند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation