|
|
|
|
|
|
دفاع مالك بن كعب در برابر يورش نعمان عبداللّه بن حوزه ازدى گويد من در هنگام آمدن نعمان ، نزد مالك بن كعب بودم و دوهزارنيرو داشت و ما صد نفر بيشتر نبوديم . مالك گفت : در قريه با آنها جنگ كنيد. ديوارها رادر پشت سر خود قرار دهيد و خود را به هلاكت نيندازيد و بدانيد كه خداوند - تبارك وتعالى - ده نفر را بر صد نفر، صد نفر را بر هزار نفر و كم را بر زياد پيروز مىگرداند. بعد گفت : در اين نزديكيها از پيروان و شيعيان و ياران و كارگزاران اميرالمؤمنين (ع ) قرظة بن كعب و مخنف بن سليم مى باشند. به سوى آنها رفته ، وضعيّت ما رابه اطّلاع آنها برسان و بگو تا آنجا كه ميتوانند، به ما كمك نمايند. عبداللّه گفت : منسواره حركت كردم در حالى كه مالك و يارانش ، اصحاب نعمان را با تير مى زدند، آنهارا ترك كردم و در حالى كه مالك و يارانش ، اصحاب نعمان را با تير مى زدند، آنها راترك كردم به قرظة بن كعب رسيدم و از او كمك خواستم . او گفت : من مسؤول جمع آورى خراج هستم و كسى ندارم كه با آنها شما را كمك كنم . خود را به مخنف بنسليم رساندم و او را آگاه ساختم . مخنف همراه من ، عبدالرّحمان بن مخنف را با پنجاه نفرفرستاد. مالك بن كعب با نعمان و اصحابش تا عصر جانانه جنگيده بودند، ما در حالىكه به آنها ملحق شديم كه مالك و اصحابش ، غلافهاى شمشيرشان را شكسته ، بهاستقبال مرگ مى رفتند كه اگر ما ديرتر رسيده بوديم ، تمام آنها از بين رفته بودند.وقتى كه اهل شام ما را ديدند، حمله خود را شديد كرده ، آنها را از قريه بيرون كردند. مابه آنها حمله كرديم و در دم سه نفر از آنها را به زمين انداختيم . آنها كه تصوّر مىكردند بزودى عدّه بيشترى به كمك ما خواهند آمد، شب هنگام فرار كرده ، به شامبازگشتند. مالك بن كعب طىّ نامه اى حضرت امير(ع ) را از جريان مطّلع ساخت و نوشت : وقتى كهنعمان بر ما يورش آورد، اصحاب من متفرّق بودند؛ امّا ما در حالى كه شمشيرهاى خود را ازنيام بيرون آورده بوديم ، به سوى آنها رفتيم ، پس تا شب با آنها جنگيديم و از مخنفبن سليم يارى طلبيديم . او عدّه اى از پيروان اميرالمؤ منين (ع ) را همراه با فرزندش فرستاد؛ چه جوانمرد و خوب و ياران ارزنده اى بودند! ما به دشمن حمله كرديم و خداوندما را يارى كرد و دشمنش را منهزم و لشكرش را پيروز گرداند و حمد و ستايش از آنپروردگار جهانيان است و درود بر اميرمؤ منان . ابن ابى الحديد در اينجا از زيد بن على (ع )نقل مى كند كه حضرت امير (ع ) خطبه اى ايراد كرد و فرمود: ايّها النّاس انّى دعوتكم الى الحقّ فتولّيتم عنّى و ضربتكم بالدرّة فاعييتمونى اما انّهسيليكم بعدى ولاة لايرضون منكم بذلك حتّى يعذّبكم بالسّياط و بالحديد فامّا انا فلااعذّبكم بهما انّه من عذّب النّاس فى الدّنيا عذّبه اللّه فى الاخرة و آية ذلك ان ياتيكمصاحب اليمن حتّى يحلّ بين اظهركم فياءخذ العمّال وعمّال العمّال رجل يقال له يوسف بن عمرو و يقوم عند ذلكرجل منّا اهل البيت فانصروه فانّه داع الى الحقّ اى مردم ! من شما را به حق خواندم ، پس شما رو برگردانيد و شما را با شلاق زدم ، پسمرا خسته و درمانده كرديد. امّا بدانيد بزودى كسانى بر شما حكومت خواهند كرد كه به اين، از شما راضى نخواهند شد بلكه آنها شما را با تازيانه و آهن شكنجه خواهند داد، امّا منشما را شكنجه نمى كنم ، زيرا كسى كه مردم را شكنجه كند خداوند او را در آخرت معذّبخواهد نمود و نشانه آن اين است كه مردى از يمن مى آيد و درمقابل شما، كارگزاران و زيردستان آنها را خواهد گرفت (و مؤ اخذه خواهد كرد). نام اويوسف بن عمرو (445) است و در اين هنگام مردى از خاندان ما قيام خواهد كرد؛ او را يارى نماييد، زيرا او مردم رابه حقّ دعوت مى كند.(446) مقصود از مردى كه مردم را به حق دعوت مى كند، زيد است و اين خطبه ، نشانه حقّانيت قيامزيد بن على مى باشد. اين سخن با آن رواياتى كه حركتهاى انقلابىقبل از ظهور قائم (ع ) را به طور مطلق رد مى كند، در تعارض است ؛ يعنى ، حركت و قيامزد را قيامى به حق معرّفى كرده است و روايات زيادى در اين زمينه وجود دارد و شايد علّتاين است كه قيام زيد، دعوت به حق نبوده ، بلكه قيام كرده است كه حكومت به بهترينفرد از خاندان پيامبر برسد. نامه حضرت اميرالمؤ منين به مالك بن كعب ارحبى حضرت امير(ع ) طىّ نامه اى به مالك در هنگام كارگزاريش مى نويسد: و امّا بعد: انّى وليّتك معونة البهقباذات فاثر طاعة اللّه و اعلم انّ الدنيا فانية و الاخرةآتية و اعمل صالحا و انّ ابن آدم محفوظ عليه و انّه مجزىّ بهفعل اللّه بناوبك خيرا(447) (همانا من تو را به همراهى و همكارى در بهقباذات گماردم . پس طاعت خداوند را برگزينو بدان كه دنيا نابود شدنى و آخرت در انتظار توست . هميشه كار نيك نما، زيرا كار وعمل فرزند آدم براى او محفوظ مى ماند و به آن پاداش داده مى شود. خداوند نسبت به ما وتو به نيكى رفتار كند!) از اين نامه استفاده مى شود علاوه بر اينكه مالك در حوزه ماءموريتش كار مى كرده ،حضرت امير (ع ) او را به همكارى در منطقه بهقباذات نيز گمارده است و اگر محلّ ماءموريتاو را عين المتر در نظر بگيريم ، مى بينيم كه حضرت به جهت صلاحيّت مالك ، او رابراى همكارى در بهقباذات نيز ماءموريت مى دهد. در تاريخ يعقوبى نامه اى را ذكر كرده كه حضرت امير (ع ) آن را به كعب بن مالكنوشته است و مضمون آن ، علاوه بر اينكه مطالب جديدى را در بردارد با نامه اى كه ازبلاذرى نقل كرديم ، مشابهت دارد و به نظر مى رسد كه هر دو نامه ، يكى باشد و درذكر نام آن اشتباه شده و به جاى مالك بن كعب ، كعب بن مالك آمده است ، زيرا آنچه درتاريخ به نام كعب بن مالك ذكر شده ، فردى است كه در جنگ تبوك همراه با دو نفر ديگرشركت نكرده است و ما، در كتب رجال فردى را با اين نام كه به عنوان كارگزار باشد،نديده ايم و حتّى جزو ياران آن حضرت هم ذكر نشده است (448) به هر حال از آنجا كه اين نامه از حيث مضمون ، تفاوتهايى با نامه اى كه ذكر شد، داردآن را نقل مى كنيم : اءمّا بعد فاستخلف على عملك و اخرج فى طائفة من اءصحابك ، حتّى تمرّ باءرض كورةالسّواد فستاءل عن عمّالى و تنظر فى سيرتهم - فيما بين دجلة و العذيب ، ثمّ ارجع الىالبهقباذات فتولّ معونتها و اعمل بطاعة اللّه فيما و لّاك منها، و اعلم اءنّ كلّعمل ابن آدم محفوظ عليه مجزى به ، فاصنع خيرا - صنع اللّه بناوبك خيرا - و اءعلمنىالصدق فيما صنعت ، والسلام .(449) بر حوزه خدمت خود كسى را جانشين گذار و با گروهى از كسان خود بيرون رو تا بهمنطقه سواد عراق بگذرى و در ميان دجله و عذيب ، از كارمندان و كارگزاران من پرسش وجستجو كن و در روش و سيره آنها بنگر. پس به بهقباذها (450) بازگرد و همراهى با آنها را در عهده گير و فرمان خدا را در آنچه از اين سرزمينها درعهده تو نهاده است . به كار بر و بدان كه هر كار فرزند آدم به حساب او مى آيد وبدان پاداش داده مى شود! پس نيكى كن ؛ خدايا با ما و تو نيكى كند و از آنچه انجام دادى، براستى مرا آگاه ساز والسلام . دستور بازرسى از عملكرد كارمندان حضرت على (ع ) در اينجا به مالك بن كعب ماءموريت مى دهد كه از كار و روشكارگزارانش در محدوده عذيب و دجله بازرسى كند و تحقيق نمايد و اين درسى براى مسؤولين حكومت است كه هميشه بايد مراقب رفتار كارمندان خود باشند. در آخر حضرتتوصيه مى كند كه بايد در گزارش و بررسى خود، راستى را از ياد نبرد و بداند كهكار فرزند آدم نزد خداوند محفوظ است و او آگاه به همه چيز است . در آخر به ماءموريت ديگر مالك اشاره مى كنيم ؛ زمانى كه معاويه مسلم بن عقبه را براىگرفتن بيعت به دومة الجندل اعزام كرد، حضرت مالك را براى تعقيب مسلم فرستاد و مسلممجبور به فرار شد.(451) 3- كميل بن زياد نخعى فرماندار هيت هيت به كسر هاء، نام شهرى بوده كه به اسم بنيانگذار آن ، هيت بندى يا بلندىنامگذارى شده است ، اين شهر بالاى شهر انبار بوده است ، داراى درختهاى خرماى بسيار وبركات زياد بوده و در جهت خشكى و ساحل غرب فرات واقع شده است و قبر عبداللّه بنمبارك در آن است .(452) كميل بن زياد نخعى از بزرگان خواص اميرالمؤ منين (ع ) و جزو اصحاب سرّ آن حضرتبوده است .(453) كميل بن زياد نخعى از اصحاب على (ع ) و شيعيان و خواص آن حضرت بوده و او را حجّاجبن يوسف به خاطر مذهبش كه شيعه بود، به شهادت رسانده است .كميل كارگزار حضرت على (ع ) بر هيت بوده و در كار خود ضعف نشان مى داد، زيراماءمورين معاويه به اطراف عراق يورش مى بردند و او جلو آنها را نمى گرفت و ضعفخود را با حمله به سر حدّات تحت سلطه معاويه جبران مى كرد؛مثل حمله به قرقيسيا و اطراف آن از روستاهاى اطراف فرات . حضرت على (ع ) اين روش كميل را نپسنديد و طىّ نامه اى او را از اين كار بازداشت ، زيرا حضرت معتقد بود كهوظيفه يك كارگزار، حفظ حوزه ماءموريت اوست ، به اين كه بخواهد. به مناطق ديگر حملهكند و در همان حال حوزه ماءموريت او مورد تعرّض قرار بگيرد.(454) نامه حضرت امير (ع ) به كميل بن زياد نخعى حضرت على (ع ) نامه اى را به كميل - آن زمان كه او از جانب آن بزرگوار، حكمران هيتبود. - نوشته او را به خاطر ترك جلوگيرى از سپاه دشمن كه براى تاخت و تاراج(شهرها) از شهر او گذشتند، سرزنش مى نمايد. امّا بعد فان تضييع المرء ما ولىّ وتكلفه ما كفى لعجز حاضر و راءى متبر و ان تعاطيك الغاره علىاهل قرقيسيا و اعطيلك مسالحك التى وليناك - ليس بها من يمنعها و لايرد الجيش عنها -لراءى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد الغاره من اعدائك على اوليائك غير شديد المنكب ولامهيب الجانب و لاساد ثغره و لا كاسر لعدو شوكة و لامغن عناهل مصره و لامجز عن اميره والسلام . امّا بعد: از دست دادن شخص ، چيزى را كه بر آن گماشته است و به او سپرده اند و رنجبردن در كارى كه آن را به او نگماشته و به ديگرى واگذارده اند، ناتوانى آشكار وانديشه اى است كه دارنده اش را به تباهى مى كشد و تاخت و تاراج تو بهاهل قرقيسيا و رها كردن تو سرحدّها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم ،در صورتى كه آن سرحدّها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه را از آنهابرگرداند انديشه پراكنده اى است . پس اين كار تو چنان است كهپل گشته اى براى گذشتن دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند؛ در حالىكه دوش استوار نداشتى و از تو حرف و ترسى نبود و نه رخنه و راه دشمن را بستى ونه استوارى و توانايى دشمن را شكستى و بر هم زدى و نه كسى بودى كهاهل شهرش را از نفوذ دشمن بى نياز گرداند و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجامدهد (بنابراين همچون تويى به كار حكمرانى نمى آيد).(455) مهمترين نكته اى كه در اين نامه است اين كه يك كارگزار مى بايد در محدوده اختيارات ووظايف خود عمل كند و نبايد وظيفه خود را كنار گذاشته ، بهمسائل ديگر بپردازد و از راههاى ديگر با دشمن درگير شود. كميل در هنگام يورش سفيان بن عوف به شهر انبار، هيت را رها كرده بود و سفيان از اينشهر، خود را به انبار رسانده بود. كميل به ناحيه قرقيسيا رفته بود كه با گروهىكه تصوّر مى كرد قصد يورش به شهر هيت را دارند، درگير شود و مى گفتقبل از اين كه آنها به ما حمله كنند. شما به آنها حمله نماييد و كسى را در هيت به عنوانجانشين انتخاب نموده و تمام نيروهاى نظامى را با خود برده بود و تنها پنجاه نفر در هيتباقى مانده بودند. لذا حضرت امير(ع ) به او نامه مى نويسد و او را سرزنش مى كند. درگيرى كميل با مزدوران معاويه كميل از ناراحتى حضرت امير(ع ) بشدّت رنج مى برد كه چرا او بايد رهبر خود را غضبناكو ناراحت نمايد و اين بحران روانى در وجود او بود، تا اينكه شبيب بن عامر آزادى كهكارگزار نصيبين بود، در نامه اى به كميل نوشت كه يكى از جاسوسان من در نامه اىنوشته كه معاويه عبدالرحمان بن قباث را به طرف جزيره فرستاده است ، امّا نمى داندكه آيا به سمت نصيبين مى آيد يا قصد ناحيه فرات و هيت را دارد.كميل تصميم گرفت جلوى ابن قباث را بگيرد و ضمنا رضايت امام خود را با دفاع صحيحو جلوگيرى از يورش ابن قباث فراهم نموده ، او را از خود خوشنود گرداند. لذا گفت :اگر بن قباث قصد ما را دارد، ما به استقبال او مى رويم و اگر قصد هجوم به برادران مارا در نصيبين داشته باشد، جلو او را مى گيريم و در صورت پيروزى ، ناراحتى حضرتاميرالمؤ منين (ع ) را جبران مى نماييم و اگر هم به شهادت رسيدم ، اين فوز و رستگارىبزرگى است و من از افرادى هستم كه انتظار جزا و پاداش زياد را دارم . به او گفته شدكه در اين زمينه با على (ع ) مشورت نمايد امّاكميل قبول نكرد؛ چرا كه مى دانست على (ع ) دفاع از سرحدّات اسلامى را وظيفه مى داند.كميل همراه با چهارصد سوار به قصد بن قباث حركت كرد و نيروهاى پياده نظام خود راششصد نفر بودند، در هيت گذاشت او در مسير حركت ، به شيوه اى كاملا نظامىعمل مى كرد و با افرادى كه برخورد مى كرد، آنها را نگه مى داشت كه مبادا خبر حركتنيروهايش را به دشمن برسانند، تا اينكه مطلع شد عبدالرحمان بن قباث از رقه بهطرف راءس العين حركت كرده است و مسيرش به كفر توثاست .كميل سپس به طرف كفرتوثا تغيير جهت داد و در آنجا به ابن قباث و ابن يزيد سلمىكه همراه با دوهزار و چهارصد نفر بودند، رسيد.كميل به آنها كه غافلگيرى شدند، حمله كرد و بر لشكر آن دو نفر غالب شد و عدّهزيادى را كشت . سپس كميل فرمان داد كه فراريان را تعقيب ننمايند و به مجروحان يورشنبرند. از ياران كميل تنها دو نفر به شهادت رسيدند.كميل خبر فتح و پيروزى را براى حصرت امير (ع ) نوشت .(456) حضرت خوشحال شد و طى نامه اى به كميل چنين نوشت : امّا بعد: فالحمدللّه الّذى يصنع كيف يشاء وينزل النصر على من يشاء اذا شاء فنعم المولى ربّنا و نعم النصير و قد احسنت النظرللمسلمين و نصحت امامك قدما كان حسن ظنّى بك ذلك فجزيت و العصابة التى نهضت بهمالى حرب عدوّك خير ما جزى الصابرون و المجاهدون فانظر لاتغزون غزوة و لاتخطونالى حرب عدوّك خطوة بعد هذا حتى تستاءذننى فى ذلك كفانا اللّه و ايّاك تظاهر الظالمينانّه عزيز حكيم و السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته (457) امّا بعد: حمد و ستايش از آن خدايى است كه هرگونه بخواهدعمل ميكند؛ هرگاه بخواهد، پيروزى را بر كسى كه بخواهدنازل مى كند. پس نيكو مولا و سرورى است پروردگار ما و نيكو ياورى است و بتحقيق توخوب عمل كردى براى مسلمانان و امامت را حمايت نمودى و گذشته ، حسن ظنّ من نسبت به تواين گونه بود. پس تو و گروهى كه همراهت براى جنگ دشمن رفتند، بهترين پاداش راداريد؛ پاداش صبر كنندگان مجاهد. پس از اين ، دقت كن ! به جنگ مرو و بعد از اين گامىبه سوى نبرد، منه ، مگر اينكه از من درباره آن اجازه گرفته باشى ، خداوند ما و تو رااز حمايت ستمگران حفظ نمايد! او غالب و پيروز و حكيم است . درود خدا و رحمت و بركاتشبر تو باد!) حضرت نامه اى نيز شبيه اين به شبيب نوشت و در آخر آن اضافه كرد: (و بدان اى شبيبكه خداوند يارى مى كند كسى كه او را يارى كند و در راهش جهاد نمايد. درود و رحمت خدا وبركاتش بر تو باد!)(458) شبيب بن عامر از نصيبين همراه با ششصد سواره و پياده حركت كرد، امّا ديد كهكميل متجاوزين را سركوب و متفرّق ساخته است و به او به خاطر اين پيروزى ، تهنيت وتبريك گفت و اضافه كرد به خدا قسم آنها را تعقيب مى كنم و اگر به آنها رسيدم ، آنهارا نابود مى كنم و اگر به آنها دست نيازيدم ، به سوى سرزمين شام مى روم . شبيبحركت كرد، امّا يارانش را از مقصد خود مطّلع نساخت . او از فرات گذشت و نيروهايش رابسيج نمود و به منطقه بعلك يورش برد. اين خبر كه به معاويه رسيد حبيب بن مسلمه رابراى تعقيب فرستاد، امّا شبيب برگشت و به منطقه رقه كه اكثر مردم آن عثمانى بودند،حمله كرد و تمام گوسفندان آنها را با خود برد و سلاحها و مركبهاى آنها را گرفت وزمانى كه به نصيبن بازگشت ، حضرت امير (ع ) را مطّلع ساخت . حضرت امير (ع ) طىّنامه اى او را از گرفتن اموال و حيوانات نهى كرد و تنها اجازه داد كه مركب و سلاحهايىرا كه با آنها مى جنگند، به غنيمت ببرند و فرمود: رحم اللّه شبيبا ابعد الغارة وعجّل الانتصار؛ خداوند شبيب را رحمت كند زيرا يورش را دور كرد و پيروزى را زودآورد.(459) طبق آنچه از تاريخ اعثم كوفى الفتوح نقل شد، حضرت امير (ع ) او را از حمله بدون اجازهنهى كرد؛ در عين اين كه از خدمات او قدردانى نمود. به هرحال كميل بن زياد يكى از ياران خاصّ على (ع ) بوده است . ذهبى مى گويد:(كميل بن زياد از على (ع ) و ديگران روايت مى كند و همراه آن حضرت در صفين بود. اومردى شريف ، مطاع و مورد اطمينان ببود و در تشيّع خود، تبعد داشت ).(460) دعاى كميل خوانندگان گرامى دعاى كميل كه در شبهاى جمعه خوانده مى شود، آشنايى دارند. اين دعامنسوب به كميل بن زياد است . ميرزا ملكى تبريزى - رحمة اللّه - درباره اين دعا مىنويسد: (از اعمال مخصوص ماه شعبان ، خواندن دعىكميل در سجده است و اين ، يك نوع تاءسى به اميرالمؤ منين (ع ) است . دراقبال از شيخ نقل كرده كه روايت شده است كميل ديد اميرالمؤ منين اين دعا را در سجده در نيمهشعبان مى خواند و در روايتى ديگر اين گونه قصّه را تعريف مى كند كهكميل بن زياد گفت من همراه با مولاى خود، اميرالمؤ منين ، در مسجد بصره نشسته بودم و باآن حضرت گروهى از يارانش بودند. بعضى از آنها سؤال كردند معناى قول خداوند كه مى فرمايد: (فيها يفرق كلّ امر حكيم ) (461) در آن شب ، هر امرى با حكميت معيّن مى گردد، چيست ؟ حضرت فرمود: آن شب ، نيمه شعباناست . قسم به خدايى كه جان على در يد قدرت اوست ! هيچ بنده اى نيست مگر اين كه تمامآنچه بر سر او از خير و شر تا آخر سال خواهد آمد، در شب نيمه شعبان مشخّص مى گرددو هيچ بنده اى آن شب را زنده نگه نمى دارد و در آن دعاى خضر نمى خواند، مگر اينكه دعاىاو مورد اجابت قرار مى گيرد. مدّتى كه گذشت ، شبى بهمنزل حضرت رفته ، در زدم ايشان فرمود: چه باعث شده كه به اينجا آمده اى ، گفتم : اىاميرالمؤ منين ! دعاى خضر. پس فرمود: اى كميل بنشين . هرگاه اين دعا را حفظ كردى ، آن رادر هر شب جمعه بخوان يا در هر ماه يك مرتبه يا در هرسال يك مرتبه يا در طول عمر يك مرتبه . در اين صورت محفوظ مانده ، يارى مى شوى وروزى داده مى شوى و هيچ گاه از مغفرت محروم نمى گردى . اىكميل ! طولانى بودن هم صحبتى تو با ما باعث شده است كه آنچه را سؤال كردى ،به تو بدهيم . بعد حضرت فرمود: بنويس (اللّهم انّى اساءلك برحمتكالتى ) تا آخر دعا.(462) بنابراين دعاى كميل ، به نام دعاى خضر بوده و از آن جهت كه بهكميل بن زياد نقل كرده ، به نام او شهرت يافته است . مقدّس نماى جهنمى همانطورى كه گفته شد كميل بن زياد از اصحاب سرّ حضرت على (ع ) بوده است وحضرت شبها با او در اطراف كوفه گردش مى نمود. در يكى از شبها كه حضرت از مسجدكوفه به قصد منزل - در حالى كه يك چهارم شب گذشته بود - همراه باكميل حركت كرد و او از پيروان و دوستان برگزيده حضرت بود، در مسير راه به دربمنزلى رسيدند كه صاحب آن ، مشغول تلاوت قرآن بود و اين آيه را (امّن هو قانت اناءالليل )؛ (463) آيا چنين كسى با ارزش است يا كسى كه در ساعات شب به عبادتمشغول است .) با صداى خفيف و غمگين مى خواند اين تلاوت باعث اعجابكميل گرديد؛ بدون اينكه سخنى به حضرت بگويد و اظهار نظرى بنمايد. امّا حضرتكه متوجّه تعجّب كميل گرديد؛ فرمود: (اين صداى مرد، تو را متعجّب نكند، زيرا او ازساكنان آتش است و اين را در آينده نزديك به تو خواهم گفت ).كميل از مكاشفه حضرت و از اين كه چنين فردى ، وارد آتش مى شود، متحيّر گرديد تا اينكه مدّتى گذشت و قصّه خوارج پيش آمد و حضرت على (ع ) با آنها جنگيد. آنها قرآن راهمانگونه كه نازل شده بود، حفظ كرده بودند، يعنى ، به ترتيبنزول آيات ، قراءت مى كردند. حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از جنگ رو بهكميل كرد؛ در حالى كه خون از شمشيرش مى چكيد و سرهاى خوارج فاجر كافر روى زمينبودند، سر شمشير خود را بر سر يكى از اين سرها گذاشت و فرمود: اىكميل ! (امن هوقانت )؛ يعنى ، اين آقا همان شخصى است كه در آن شب قرآن مى خواند وباعث تعجّب تو گرديده بود. اين است وضعيّت افراد بى بينش و آگاهى و اشخاصنادان و جاهل . كميل از فرط خوشحالى و تواضع ، پاهاى حضرت را بوسيد و استغفاركرد.(464) آرى زهد و عبادت و قرآن خواندن كافى نيست ، بلكه بايد اينها همراه با آگاهى و بينشباشد تا نتيجه و فايده ببخشد و الا موجب خسران و زيان مى شود. سخنان اميرالمؤ منين درباره علم از كميل بن زياد نقل شده است كه اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (ع )، دست مرا گرفته ،به صحرا برد. حضرت چون به بيرون شهر رسيد، آهى كشيد؛ مانند آه كشيدن اندوهرسيده و پس از آن فرمود: يا كميل بن زياد انّ هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها فاحفظ عنّى مااقول لك : النّاس ثلاثة فعالم ربّانى و متعلّم علىسبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح . لم يستضيئوا بنور العلم و لميلجاوا الى ركن وثيق . يا كميل العلم خير من المال ، العلم يحرسك و انت تحرسالمال و المال تنقصه و العلم يزكوا على الانفاق و صنيعالمال يزول بزواله . يا كميل بن زياد: معرفة العلم دين يدان به به يكسب الانسان الطاعة فى حياته وجميل الا حدوثه وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه . اى كميل بن زياد! اين دلها به مانند ظرفهاست و بهترين آنها، نگاهدارنده ترين آنهاست .از من به ياد داشته باش آنچه من به تو مى گويم : مردم سه دسته اند؛ اعلم ربانى ،طالب علم و آموزنده اى كه بر راه نجات و رهايى يافتن است و مگسان كوچك و ناتوان(ناآگاه و نفهم ) كه هر آواز كننده اى را پيروند و با هر بادى حركت مى كنند؛ از نور علم ودانش ، روشنى نخواسته اند و به پايه اى استوار پناه نبرده اند. اىكميل ! علم بهتر از مال است ، زيرا علم ترا نگاهدارد، امّا تومال را نگاه مى دارى ؛ مال با بخشش كم مى شود و علم بر اثر بخشش فزونى مى يابد وبزرگى به واسطه دارايى ، با از بين رفتن آن از دست مى رود. اى كميل بن زياد، آشنايى با علم ، دينى است كه به سبب آن ، جزا و پاداش داده مى شود.انسان در زندگى خود به وسيله علم ، طاعت و پيروى به دست مى آورد و پس از مرگ ،پسنديده گوييها كسب مى نمايد و علم فرمانرواست ومال فرمانبر و مغلوب است . يا كميل بن زياد هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة وامثالهم فى قلوب موجودة . اى كميل بن زياد! گردآورندگان داراييها تباه شده اند، در حالى كه آنها زنده هستند (و درميان جامعه مى باشند) و امّا دانشمندان پايدار مى باشند، چندان كه روزگار پابرجاستوجودشان گم شده است و صورتهايشان در دلها برقرار است . سپس حضرت با دست مبارك به سينه خود اشاره نموده ، مى فرمايد: ها انّ ههنا لعلما جمّا لو اصبت لقنا غير ماءمون عليه مستعملا الة الدين للدّنيا و مستظهرابنعم اللّه على عباده و بحججه على اوليائه او منقادا لحملة الحقّ لابصيرة له فى اءحنائهينقدح الشّك فى قلبه لاوّل عارض من شبهة الا لاذا و لاذاك او منهوما باللذة سلس القيادللشهوة او مغرما بالجمع و الادّخار ليسا من رعاة الدين فى شى ء شبها بهما الانعامالسّائمة ، كذلك يموت العلم بموت حامليه . اينجا حضرت طالبان علم را به چهار دسته تقسيم نموده ، هيچ كدام را صالح و شايستهبراى دريافت علم نمى داند و مى فرمايد: (آگاه باش اينجا اشاره به سينه خود مى كند علم فراوان است ، اگر براى آنفراگيرانى مى يافتم . آرى مى يابم تيز فهم را كه از او مطمئن نيستم ، زيرا دستافزار دين را براى دنيا به كار مى برد و به نعمتهاى خدا و بر بندگانش و بهحجّتهايش (مانند عقل و خرد) بر دوستانش ، برترى مى جويد. 2- يا مى يابم فرمانبرى را براى صاحب حق و دانش كه او را در گوشه و كنار خود،بينايى و آگاهى نيست ؛ با اوّلين شبهه اى كه آيد، شك و گمان خلاف دردل او زبانه مى كشد. بدان نه اين گروه و نه گروهاوّل ، اهل علم حقيقى نمى باشند. 3- يا مى يابم كسى را كه در لذّت و خوشى زياده روى كرده ، بآسانى پيرو شهوت وخواهش نفس مى گردد. 4- يا كسى را كه شيفته گرد آوردن و انباشتن است . اين دو هم از نگهدارندگان دين دركارى از كارها نيستند نزديكترين مانند به اين دو چهارپايان چرنده مى باشند. در چنينروزگارى است كه علم با مرگ حمله و نگهدارش مى ميرد و از بين مى رود. حضرت سپسدرباره لزوم حجّت سخن مى گويد و در آخر بهكميل مى فرمايد اى كميل ! اگر مى خواهى برگرد.(465) از آنجا كه كميل همراه على (ع ) و جزو اصحاب سرّ بوده است ، آن حضرت توصيه هاىگوناگون و ارزنده را به او نموده است . در نهج البلاغه در كلمات قصار (466) يكى ديگر از توصيه هاى حضرت به كميلنقل شده است و مرحوم علّامه مجلسى در بحار (467) وصاياى آن حضرت را به كميل به روايات مختلف به طورمفصّل ذكر كرده است . از على بن موسى (ع ) نقل شده است كه اميرالمؤ منين بهكميل فرمود: يا كميل اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت ؛ اىكميل ! برادر تو به منزله دين توست . پس به آنچه مى خواهى ، براى دين خود احتياطنما.(468) شهادت كميل از آنجا كه كميل جزو شيعيان على (ع ) بود، دشمنان آن حضرت با او مخالف بودند ونوشته اند چون حجّاج بن يوسف ثقفى - لعنة اللّه عليه - استاندار كوفه شد،كميل بن زياد را خواست ، كميل گريخت . حجّاج كه اين خبر را شنيد، حقوق خويشان وفاميل را يكسره قطع كرد. كميل كه وضع را چنين ديد، با خود گفت : من پدرى سالخوردهبيش نيستم و عمرم به سر آمده است . روا نيست كه به خاطر من ، حقوق قبيله ام قطع شود وآنها از حق خود محروم گردند. لذا كميل خود را معرّفى كرده ، با پاى خود بهاستقبال مرگ رفت . همين كه چشم حجّاج به كميل افتاد، گفت : من بسيار دوست داشتم كه بهتو دوست يازم ! كميل گفت : آوايت را بر من درشت مكن و مرا به مرگ تهديد منما! به خداسوگند از عمر من چيزى نمانده است جز چيزى به مانند باقى مانده غبار (كه از نهايتسستى نيروى رسيدن به جلو را ندارد). پس هر چه خواهى درباره من انجام ده ، زيراميعادگاه نزد خداست و پس از كشتن ، حساب در كار اوست و اين را بدان كه اميرالمؤ منين بهمن خبر داده است كه تو مرا خواهى كشت . حجّاج گفت : پس حجّت بر تو تمام است . تو همانكسى هستى كه در زمره كشندگان عثمان بن عفان بودى . گردنش را بزنيد و بدين طريقكميل را به شهادت رساندند.(469) اين گونه كميل به دست سفاك جنايتكار، حجّاج ، به شهادت رسيد و به مولاى خود، على(ع ) پيوست . تاريخ شهادت او را سال شصت وسوم هجرت نوشته اند، امّا اين بعيد بهنظر مى رسد، زيرا در آن زمان ، حجّاج حاكم كوفه نبوده است و قاعدتا بايد بيستسال بعد از اين باشد. چون زمان خلع عبدالملك توسّط عبدالرّحمان بن محمّد بن اشعث وخروج او بر حجّاج در اواخر ذيحجه سال هشتادويك و فرار لشكر حجّاج در اواخرسال هشتادودو بوده و شهادت كميل بعد از شكست عبدالرحمان و بازگشت او به بصرهبوده است .(470) بنابراين شهادت كميل در سال هشتادوسوم يا هشتادوچهارم بوده است . رحمت خداوند بر اوباد!
|
|
|
|
|
|
|
|