بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بررسى واردين به كوفه
امام صادق (ع ) مى فرمايد: حضرت على (ع ) دستور داد اسامى كسانى را كه وارد كوفهمى شوند، بنويسند و به آن حضرت بدهند. گروهى از مردم اسامى وارد شدگان را دركاغذى نوشته ، به آن حضرت دادند. حضرت امير(ع ) آن اسامى را خواند و همين كه بهنام ابن ملجم رسيد، انگشت خود را روى اسم او گذاشت و بعد فرمود: قاتلك اللّه ، قاتلكاللّه ! خداوند تو را بكشد! و چون به آن حضرت گفته شد اگر مى دانى او تو را خواهدكشت ، پس چرا او را نمى كشى ؟!فرمود:
(انّ اللّه تعالى لايعذّب العبد حتّى تقع منه المعصية )؛ يعنى ، خداوند بنده اى را عذابنمى كند تا اينكه او مرتكب گناه شود. (297)
حضرت امير(ع ) بعد از ضربت خوردن ، درباره ابن ملجم توصيه مى كرد كه با اوبدرفتارى نكنند و به امام حسن (ع ) فرمود: (يا بنّى ضربة " مكان ضربة و لاتاءلم)؛ اى فرزندم ! يك ضربه در مقابل يك ضربه است و مبادا گناهى كنى و از آن تجاوزنمايى . (298)
از آنچه از امام صادق (ع ) نقل شد، بخوبى استفاده مى شود كه حضرت امير(ع ) آنجا كهبراى مصالحى لازم بود اسمهاى افرادى را كه به كوفهداخل مى شدند، كنترل مى كرده است كه شايد منتظر ورود ابن ملجم بوده و يا جهت ديگرىداشته و يا به خاطر كنترل افراد مخالف و ضدّ انقلاب و جاسوسان معاويه بوده است وحضرت شخصا تمام اسامى را مطالعه مى كردند.
در كتب تاريخى غير از اين مورد، نامى از حبيب بن منتجب نيافتم . احتمالا منطقه ماءموريت حبيببن منتجب ، (حضر موت ) يكى از سه ايالت يمن بوده است .
2- سعيد بن نمران ، كارگزار جند
حضرت امير(ع ) عبيداللّه بن عبّاس را به عنوان كارگزار يمن انتخاب نمودند و سعيد بننمران به عنوان كارگزار حضرت در (جند)مشغول خدمت بود. از آنجا كه اين دو با هم بودند، شرح زندگى آنها را همراه هم ذكر مىكنيم . ابتدا درباره سعيد و سپس درباره زندگانى عبيداللّه مطالبى را مى نويسيم .
سعيد بن نمران همدانى ناعطى جزو صحابه بوده و مدّتى نيز كاتب اميرالمؤ منين بودهاست . (299)
سعيد بن نمران در جنگ (يرموك ) حاضر بود. وى جزو كاتبان على (ع ) بوده است .(300)
وى جزو افرادى بود كه زياد آنها را همراه حجر بن عدى كندى نزد معاويه فرستاد كهآنها را بكشد. امّا نمران بن مالك همدانى درباره سعيد شفاعت كرد و معاويه او را آزاد نمود.(301)
مامقانى گويد: اين كه معاويه در صدد كشتن او بر آمده است ، نشانگر تشّيع و حسنحال اوست و از آنجا كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) او را به عنوان كارگزار خود در (جند)انتخاب كرد، مى توان حكم به عدالت او نمود. زمانى كه بسر بن ارطات به (صنعا)حمله كرد، او بيرون رفت و حضرت امير (ع ) او را سرزنش كرد. امّا او گفت : كه مىخواسته با بسر بجنگد، ولى عبيداللّه بن عبّاس با او در اين زمينه همكارى نكرده است ؛به جهت اين تصوّر مى كرد توان مقابله با بسر را ندارند. (302)
از تاريخ طبرى و عقدالفريد استفاده مى شود كه سعيد بن نمران بعدها به عنوانقاضى كوفه از سوى عبداللّه بن زبير برگزيده شده (303)
و اين تشيع وى را خدشه دار مى كند امّا از اسدالغابه (304)
استفاده مى شود كه مصعب بن زبير از وى به عنوان قاضى كوفه دعوت نموده و سپس وىرا عزل و عبداللّه بن عتبة بن مسعود هذلى را برگزيده است و وى درسال شصت و هفت قاضى رسمى كوفه بوده است . (305)
جند: شهرى است در منطقه يمن كه فاصله آن با صنعا پنجاه وهشت فرسخ مى باشد ومعمولا كارگزاران منطقه يمن براى سه ايالت انتخاب مى شدند: 1- جند. 2- صنعا. 3-حضرموت . رسول خدا معاذبن جبل را به (جند) فرستاد و او در آنجا مسجد بنا كرده است .
3- عبيداللّه بن عبّاس ، كارگزار يمن (صنعا)
بعد از اين كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به خلافت رسيد، يعلى بن اميه يامنيه (نسبت بهمادرش ) (306)
كه كارگزار عثمان بر يمن بود، اموال بيت المال را برداشته ، به مكّه فرار كرد و از آناموال در به راه انداختن جنگ (جمل ) سود جست و از يمن ششصد شتر و ششصدهزار درهمآورد. (307)
حضرت امير (ع ) عبيداللّه را در صفر سال سى وشش به امارات يمن گمارد و او در آنمنطقه مشغول خدمت بود تا اين كه در سال چهل بعد از حمله بسر به (يمن )، فرار كرده ،به كوفه رفت .
شرح زندگى عبيداللّه
مادر عبيداللّه ، لبابه ، دختر حارث بن حزن مكنّى بهامّالفضل بود. عبيداللّه از برادرش ، عبداللّه ، كوچكتر است و گفته شده كه پيامبر راديده و از ايشان روايت شنيده و حفظ كرده است . وى به سخاوت و بخشش شهرت داشت . ازاين رو گفته اند هر كس كه فقه ، جمال و سخاوت را مى خواهد، به خانه عبّاس وارد شود؛زيرا فقه براى عبداللّه ، جمال از آن فضل و سخاوت جزو ويژگيهاى عبيداللّه بود.حضرت على (ع ) او را به استاندارى يمن منصوب كرد. از نوادگان وى ، قثم بن عبّاس ‍بن عبيداللّه بود كه منصور عبّاسى او را والى مدينه نمود. او نيز مانند جدّش مردى بخشندهبود.(308)
مسعودى درباره جود عبيداللّه نوشته است كه معاويه پانصدهزار درهم به او بخشيد و يكنفر را ماءمور كرد كه ببيند پول را در كجا مصرف مى نمايد. ماءمور معاويه به او خبر دادكه آن پولها را در مجلس دعوتى در ميان برادرانش بالسّويّه تقسيم كرده و براى خودشيك قسمت به اندازه قسمت آنها برداشته است . معاويه گفت : اين از يك جهت باعث خوشحالىو از جهت ديگر باعث ناراحتى است . آن جهت كه مراخوشحال و شاد مى كند، اين است كه عبيداللّه ازنسل عبدمناف است (كه جزو اجداد من نيز مى باشد)؛ امّا آنچه باعث ناراحتى من است ،خويشاوندى وى با ابوتراب است . (309)
يعنى خويشاوندى چنين مرد سخاوتمندى با على (ع ) مرا رنج مى دهد كه چرا در خاندانبنى اميّه چنين افرادى پيدا نمى شوند. اين سخن معاويه ، نشانه عمق كينه او نسبت به على(ع ) است كه اينچنين ابراز كرده است .
در كتاب الدرجات الرفيعه مى نويسد: عبيداللّه اوّلين كسى بود كه به همسايگان خودافطارى داد. وى غذا را در راه مى گذاشت كه عابرين از آن استفاده كنند و زمانى كه امامحسين (ع ) از او درخواست مال كرد، وى نصف اموالش را به آن حضرت بخشيد (310)
و اين نشانه علاقه مندى او به خاندان عصمت و سخاوتش مى باشد. يورشبسربن ارطاتبه حجاز و يمن
گروهى از مردم صنعا كه جزو پيروان عثمان بودند و كشته شدن وى را (خلاف ) بزرگمى دانستند، با على (ع ) مانند ديگران ، بيعت كردند. كارگزار حضرت در صنعا عبيداللّهبن عبّاس و در (جند) سعيد بن نمران بود. بعد از اينكه مردم عراق در يارى رساندن بهعلى (ع ) اختلاف پيدا كردند. و محمّد بن ابى بكر در مصر به شهادت رسيد و يورش وغارتگريهاى شاميان بر سر حدّات على (ع ) گسترش يافت ، آن مردم به خونخواهىعثمان قيام كردند و گروهى به آنها ملحق شدند. آنها مى خواستند زكات خود را بهكارگزاران على (ع ) ندهند و سعيدبن نمران را از (جند) بيرون كردند.
عبيداللّه و سعيد بن نمران همراه با شيعيان على (ع ) براى چاره انديشى جمع شدند. ابنعبّاس به سعيد بن نمران گفت : اين مردم جمع شده اند و نزديك ما مى باشند. اگر با آنهابجنگيم ، نمى دانيم كه آينده حكومت از آن كيست ! بهتر آن است كه اميرالمؤ منين (ع ) رامطّلع سازيم . ابن عبّاس ‍ شك و ترديد خود را نسبت به آينده حكومت ابراز كرده است وگويا آينده حكومت خود را تاريك مى ديد. سعيد با نظر او موافق بود. لذا آن دو طىّ نامهاى حضرت امير (ع ) را از شورش مردم منطقه خود آگاه ساختند و گفتند كه معاويه از آنجماعت حمايت مى نمايد و ما منتظر دستور شما هستيم .
نامه حضرت امير (ع ) به عبيداللّه و سعيد بن نمران
وقتى كه حضرت امير (ع ) نامه آنها را خواند، ناراحت و غضبناك شد و در نامه اى به آنهاچنين نوشت :
من علىّ اءميرالمؤ منين الى عبيداللّه بن العبّاس و سعيد بن نمران سلام اللّه عليكما، فانّىاءحمد اليكما اللّه لا الا هو.
اءمّا بعد فانّه اءتانى كتابكما تذكران فيه خروج هذه الخارجة ، و تعظّمان من شاءنهاصغيرا، و تكثّران من عددها قليلا، و قد علمت اءنّ نخب اءفئدتكما و صغر اءنفسكما و شتاتراءيكما و سوء تدبيركما، هو الذّى اءفسد عليكما من لم يكن فاسدا، و جرّاء عليكما من كانعن لقائكما جبابا. فاذا قدم رسولى عليكما فامضيا الى القوم حتّى تقرءا عليهم كتابى ،و تداعواهم الى حظّهم و تقوى ربّهم فان اءجابوا حمدنا اللّه و قبلناهم و ان حاربوااستعنّا باللّه عليهم و نابذناهم على سواء، انّ اللّه لايحبّ الخائنين .(311)
اين نامه است از على ، اميرالمؤ منين ، به عبيداللّه بن عبّاس و سعيد بن نمران ، درود خدابر شما باد! من و شما خداوندى را ستايش مى كنيم كه جز او معبود بحقّى نيست .
امّا بعد: نامه شما به من رسيد. در آن ، شورش گروهى از افراد را يادآورى نموده بوديدو كار كوچك آنها را بزرگ و عدد كم آنها را زياد جلوه داده بوديد و به خوبى من دانستمكه ترس قلبى شما، كوچكى نفستان ، مختلف بودن نظر شما تدبير بدتان چيزى استكه افراد غير مخالف را مخالف شما ساخته و افرادى را كه از شما مى ترسند جراءت دادهاست . هر زمان كه فرستاده من آمد، به سوى آنها برويد و نامه مرا براى آنها بخوانيد وآنها را به وظيفه و تقواى الهى دعوت نماييد. پس اگر پاسخ مثبت دادند، ما خدا را شكرنموده ، از آنها مى پذيريم و اگر جنگ كردند، از خداوند كمك مى طلبيم و همان گونه باآنها مبارزه مى كنيم . خداوند خائنين را دوست ندارد.
از نامه حضرت به خوبى استفاده مى شود كه اين دو كارگزار از خود ضعف نشان دادند ونتوانستند منطقه خود را با روش صحيح اداره كنند و از اين رو باعث شورش مردم گرديدند.
ضمنا حضرت امير (ع ) به يزيد بن قيس ارحبى اعتراض كرد كه چرا قوم تو اين گونهعمل مى نمايند و در يمن شورش كرده اند؟ يزيد بن قيس ‍ گفت : قوم من مردم خوبى هستند.شما نامه اى براى آنها بنويسيد و آنها را به اطاعت دعوت كنيد. حضرت نامه اى به آنهانوشت و با مردى از قبيله همدان فرستاد.
نامه حضرت امير (ع ) به مردم صنعا و جند
من عبد اللّه على اميرالمؤ منين الى من شاقّ و غدر مناءهل الجند و صنعاء.
اءمّا بعد فانّى احمد اللّه الّذى لا اله الا هو، الّذى لايعقّب له حكم و لايردّ له قضاء و لايردّباءسه عن القوم المجرمين .
و قد بلغنى تجرّؤ كم و شقاقكم و اعراضكم عن دينكم بعد الطّاعة و اعطاء البيعة ،فساءلت اءهل الدّين الخالص ، و الورع الصادق ، واللّبّ الرّاجح عن بدء محرككم و مانويتم به ، و ما اءحمشكم له فحدّثت عن ذلك بما لم اءرلكم فى شى ء منه عذارا مبيّنا، ولامقالا جميلا، و لاحجّة ظاهرة فاذا اءتاكم رسولى فتفرّقوا و انصرفوا الى رحالكم اءعفعنكم ، و اءصفح عن جاهلكم و اءحفظ قاصيكم واءعمل فيكم بحكم الكتاب ، فان لم تفعلوا فاستعدّوا القدوم جيش جمّ الفرسان عظيمالاءركان ؛ يقصد لمن طغى و عصى لتطحنوا كطحن الرّحى فمن اءحسن فلنفسه و من اءساءفعليها، و ما ربّك بظلّام للعبيد. (312)
از بنده خدا، على ، اميرالمؤ منين به مردم صنعا و جند كه مكر و ستيز كرده اند. امّا بعد:نخست خداوندى را ستايش مى كنم كه معبودى جز او نيست و او كسى است كه دستور و فرمانوى مورد تعقيب قرار نمى گيرد و حكم قضايش رد نمى شود و عذابش از قوم گنهكار، بازداشته نمى شود.
خبر گستاخى و ستيز و روى گرداندن شما از دين خودتان ، آن هم پس از اظهار اطاعت وبيعت كردن ، به من رسيد. از مردمى كه خالصانه متدّين و براستى پرهيزگار و خردمندنداز سبب اين حركت شما و آنچه در نيّت داريد و چيزى كه شما را به خشم آورده است ،پرسيدم . آنان سخنانى گفتند كه در آن مورد براى شما هيچ گونه عذر موجّه ،دليل پسنديده و سخنى استوار نديدم . بنابراين هرگاه پيش شما رسيد، پراكنده شويدو به خانه هاى خويش باز گرديد از شما درگذرم و گناه افراد نادان شما را ناديدهبگيرم و كسانى كه كناره گيرى كنند، حفظ كنم و به فرمان قرآن ، ميان شماعمل كنم و اگر چنين نكنيد، آماده شويد براى آن لشكرى گران با انبوه شجاعان سواكار واستوار، آهنگ كسانى كنند كه طغيان و سركشى كرده اند و در آن صورت همچون گندم درآسياب آن ، آرد خواهيد شد. هر كس نيكى كند، راى خود نيكى كرده است و هر كس بدى كند،براى خود بدى كرده است و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نيست ).
آنها بعد از اطّلاع از مضنون نامه جوابى ندادند تا اينكه مرد همدانى به آنها گفت من درحالى اميرالمؤ منين را ترك گفتم كه قصد داشت يزيد بن قيس ارحبى را همراه لشكرىانبوه بفرستد و تنها منتظر جواب شما بود. اينجا بود كه گفتند در صورتى كه اميرالمؤمنين عبيداللّه و سعيد را عزل نمايد، ما مردمى مطيع و حرف شنو هستيم مرد همدانى نزد على(ع ) باز گشت و حضرت را از آنچه گذشته بود، مطّلع ساخت .
اين گروه شورشى بعد از باز گشت فرستاده على (ع )، طىّ نامه اى معاويه را ازاوضاع مطّلع ساختند و در نامه خود نوشتند.

معاويه الّا تسرع السير نحونا
نبايع عليا او يزيد المانيا(313)
اى معاويه ! اگر سريع به جانب ما نيايى ، ما با على يا يزيد (بن قيس ) يمانى بيعتخواهيم كرد.
در سال چهل هجرى وقتى كه مردم شام مطّلع گشتند كه مردم عراق درمقابل درخواستهاى مكرّر على (ع ) براى جنگ با معاويه پاسخ منفى مى دهند، گروهى ازوليد بن عقبه خواستند كه معاويه را ترغيب به هجوم عليه كوفه نمايد وليد اين نظر رابه معاويه گفت ، امّا معاويه با حمله به كوفه مخالف بود. آرى وليد به خاطر انتقام ازعلى (ع ) و شدّت كينه و بغضش مى خواست كه معاويه به كوفه هجوم برد، امّا معاويهزرنگتر از آن بود كه خود را دام گرفتار كند. كينه وليد نسبت به على (ع ) از آنجاناشى مى شد كه على (ع ) پدرش را به نام عقبة ابن ابى معيط در جنگ بدر به دركفرستاده بود و خودش در قرآن به نام (فاسق ) معرفى شده بود. (314)
همچنين حضرت در دوران خلافت عثمان او را حد زد و از حكومت كوفهعزل گرديد؛ چون در حال مستى ، نماز صبح را به جاى دو ركعت چهار ركعت خواند و گفت ،اگر كم است چند ركعت ديگر نيز بخوانم .(315)
هنگامى كه نامه مردم (صنعا) به معاويه رسيد، بسربن ارطات را كه مردى قسى القلب، جنايتكار، خونريزو بى رحم بود خواست و به او دستور داد كه از راه حجاز به طرفمدينه و مكّه حركت كند تا به يمن برسد و به او گفت به بر هر شهرى فرود آمدى كهمردم از على (ع ) اطاعت مى كنند، آنها را تا آنجا كه توان دارى ناسزا گفته ، عرصه رابر آنان تنگ بگير تا بدانند راه نجاتى برايشان نيست . بعد آنان را به بيعت دعوت كنو اگر امتناع كردند، آنها را بكش و پيروان و شيعيان على (ع ) را در هر كجا كه ديدى ،به قتل برسان . امّا در مكّه متعرّض كسى مشو و راه بين مكّه و مدينه را ناامن ساز و به اينروش ادامه بده تا به (صنعا) و (جند) برسى . در آنجا ما پيروانى داريم كهبرايمان نامه نوشته اند.
يورش بسر به مدينه
بسر حركت كرد تا به (دير مرّان ) (316)
رسيد. در آنجا چهارصد تن از سه هزار نفرى كه با او بودند از بين رفتند و باباقيمانده آنها حركت كرد. به سر هر آبى كه وارد مى شدند شتران آنها را مى گرفتند وتا آب ديگر مى بردند و در آنجا شتران گروهاوّل را رها كرده ، از شتران منطقه جديد استفاده مى كردند و همين گونهعمل مى كردند تا اينكه نزديك مدينه رسيدند. گروهى از (بنى قضاعه ) از آنهااستقبال نموده ، براى آنها شتر قربانى كردند. آنها وارد شهر مدينه شدند. كارگزارعلى (ع )، ابوايّوب انصارى كه يكى از ياران پيامبر بود، از شهر فرار كرد و بسروارد شهر شد و براى مردم سخنرانى كرد و مردم را تهديد نمود. حويطب بن عبدالعزى -كه گفته اند شوهر مادر بسر بود - از او خواست كه انصار را مورد آزار قرار ندهد، زيراآنها جزو قاتلان عثمان نيستند (بسر) مردم را به بيعت با معاويه فرا خواند و مردم همبا او بيعت كردند. وى زمانى كه دريافت جابر در ميان آنها نيست ، گفت : شما در اماننيستيد مگر اين كه جابر را حاضر كنيد. جابر بهمنزل امّسلمه ، همسر پيامبر رفته بود و كسب تكليف مى كرد. امّسلمه به او گفت كه ازروى تقيّه بيعت كند. او نيز بناچار بيعت كرد. بسر چند روزى در مدينه ماند و گفت من شمارا مورد عفو قرار دادم ؛ گرچه سزاوار عفو نبوديد؛ زيرا درمقابل شما، پيشوا و خليفه مسلمين را به قتل رساندند. او ابوهريره را به عنوان كارگزارمدينه انتخاب كرد و دستور داد كه مردم بر خلاف نظر اوعمل نكنند و سپس مدينه را به قصد مكّه ترك كرد.
ورود بسر به مكّه و طائف
بسر از مدينه خارج شد، در راه مكّه عدّه اى را كشت و اموالى را به غارت برد. خبر يورشاو به مردم مكّه رسيد. وقتى كه قسم بن عبّاس از قصد بسر مطّلع شد از مكّه فرار كرد ومردم ، شيبة بن عثمان را به عنوان امير مكّه انتخاب كردند. گروهى از قريش بهاستقبال بسر رفتند. بسر آنها را مورد شمادت قرار داد وداخل مكّه شده ، براى مردم خطبه خواند. وى سپس طواف كرد و در جستجوى سعيد بن عاصبرآمد، امّا او را نديد. بسر مردم مكّه را تهديد كرد كه اگر مخالفت بكنند، شهر و ديارآنها را ويران نموده ، آنها را خواهد كشت . وى شبية بن عثمان را به عنوان جانشين خودانتخاب كرد و به جانب طائف حركت كرد. وقتى مغيرة بن شعبه - كه در طائف بود و از امورسياسى به ظاهر كناره گيرى كرده بود تا فرصت مناسب را براى كسب رياست به دستآورد - دريافت كه بسر به سوى طائف مى آيد، طى نامه اى به وى از حركت او به جانبحجاز تشكّر كرد و عمالش را مورد ستايش و تحسين قرار داد.
بسر مردى از قريش رابه (تباله ) فرستاد، زيرا در آنجا گروهى از پيروان على (ع )بودند و دستور داد آنها را بكشند. آنان چون با بسر خويشاوندى داشتند، مهلت خواستندكه امان نامه اى از بسر بياورند، امّا قبل از اين كه امان داده شوند، جنگ آغاز شده بود.(منيع باهلى ) نامه اى از بسر گرفته ، براى آنها آورد و از خونريزى بيشترجلوگيرى شد. بسر در طائف با مغيره مذاكره كرد و شب در آنجا ماند و روز بعد با مشايعتمغيره طائف را ترك كرد. بسر حركت كرد تااينكه به بنى كنانه رسيد. در ميان آنها دوفرزند از عبيداللّه بن عبّاس به نامهاى قثم و عبدالرّحمان يا سليمان و داود بودند كهمادر آنها (جويريه ) بود. بسر آن دو را خواست . بچّه ها نزد مردى از كنانه بود وى كهمى دانست بسر مرد منطق نيست ، در دفاع از بچّه ها شمشير خود را به دست گرفت و براصحاب بسر حمله كرد. بسر گفت : من با تو كارى ندارم . من بچّه ها را مى خواهم . او گفت: من جنگ مى كنم و كشته مى شوم ، تا اينكه نزد خدا و مردم معذور باشم . مرد كشته شد وبسر دستور داد اين دو بچّه را بيرون آورده ، كشتند. گروهى از زنان بنى كنانه خارجشدند و يكى از آنها با اعتراض گفت : چرا شما بچّه ها را مى كشيد؟! به خدا قسم درجاهليت چنين عمل نمى كردند! به خدا قسم آن حكومتى كه جز با كشتن مردم ضعيف و پيرمردانو قطع رحمها مستحكم نمى شود، سلطنت زشتى مى باشد! بسر گفت : به خدا قسم من شمارا با يك شمشير مى كشم آن زن گفت : اين براى من بهتر است .
بسر حركت كرد تا اين كه به (نجران ) رسيد. در آنجا عبداللّه بن عبدالمدان - كهجانشين عبيداللّه بود - و فرزندش را به نام مالك كشت . عبداللّه داماد عبيداللّه بن عبّاسبود. وى سپس مردم نجران را جمع كرد و گفت : اى مردم نصارا و برادران بوزينگان !اگر مطّلع بشوم كه عملى برخلاف ميل من اجام داده ايد، بر مى گردم ونسل شما را قطع ، زراعت شما را نابود و ديار شما را تخريب مى كنم . بسر مدّتىطولانى آنها را تهديد كرد و بعدا به (ارحب ) رفت و در آنجا ابوكراب را كه مردى ازبزرگان باديه از قبيله همدان بود، به قتل رساند؛ زيرا او اظهار تشيّع و پيروى ازعلى (ع ) مى نمود.
ورود بسر به صنعا
بسر وقتى وارد صنعا شد كه عبيداللّه بن عبّاس همراه با سعيد بن نمران از آن خارج شدهبودند و عبيداللّه عمرو بن اراكه ثقفى را به عنئان جانشين خود انتخاب كرده بود. اوجلوى ورود بسر را گرفته ، با او جنگيد، امّا بسر عمرو را بهقتل رساند و داخل صنعا گرديد. او گروهى از مردم را كشت و نمايندگان (ماءرب ) را بهقتل رساند؛ مگر يك نفر از آنها را كه به سوى قومش برگشت و گفت : من خبر مرگجوانان و پيران را براى شما آورده ام . بسر سپس به (جيشان ) رفت . مردم آنجا طرفدارعلى (ع ) بودند و با او جنگيدند. او آنها را شكست داد و مردم را وحشيانهقتل و عام نمود. بعد به صنعا برگشت و در آنجا صد نفر از فرزندان مردم فارس وايران را كشت ؛ زيرا دو فرزند عبيداللّه در خانه زنى از زنان آنها به نام بزرج (كهاحتمالا معرّب بزرگ است ) پنهان شده بودند.
عبيداللّه و سعيد در كوفه
ابوودّاك گويد: زمانى كه سعيد و عبيداللّه وارد كوفه شدند، من نزد على (ع ) بودم .حضرت آنها را مورد سرزنش قرار داد كه چرا با بسر جنگ نكرده اند. سعيد گفت : به خداقسم من جنگ كردم ، امّا فرزند عبّاس مرا تنها گذاشت و از جنگ امتناع ورزيد. من در خلوتهنگامى كه بسر به ما نزديك مى شد، گفتم : پسر تو بدون جدّيّت در جنگ وقتال ، از ما راضى نخواهد شد امّا عبيداللّه پاسخ داد كه ما طاقت جنگ با بسر را نداريم .من دست بردار نبودم و حركت نموده ، براى مردم سخنرانى كردم و بعد از حمد الهى گفتمكه اى مردم يمن ! هر كس در تحت طاعت و بيعت اميرالمؤ منين است به سوى من بشتابد.گروهى از آنها به من پاسخ مثبت دادند. با آنها جلو رفتم و جنگ كوتاهى نمودم ، امّا مردماز اطراف من متفرق شدند و من دست از جنگ برداشتم . (317)
خطبه حضرت امير (ع )
بعد از آن حضرت على (ع ) بالاى منبر رفت ؛ در حالى كه از كوتاهى مردم در جهاد و ازاين كه با نظر وى در جهاد با مردم شام مخالف بودند ناراحت بود، فرمود:
ماهى الّا الكوفة اقبضها و ابسطها ان لم تكونى الّا اءنت تهب اءعاصيرك فقبّحك اللّه !
وتمثيل بقول الشّاعر:
لعمر اءبيك الخير يا عمرو انّنى
على وضر - من ذا الاناء - قليل
ثم قال عليه السّلام :
انبئت بسرا قد اطّلع اليمن ، و انّى و اللّه لاءظنّ اءنّ هؤ لاء القوم السيد الون منكمباجماعتهم على باطلهم ، و تفرّقكم عن حقّكم ، و بمعصيتكم امامكم فى الحقّ، و طاعتهم امامهمفى الباطل ، و باءدائهم الامانة الى صاحبهم و خيانتكم ، و بصلاحهم فى بلادهم وفسادكم . فلو ائتمنت اءحدكم على قعب لخشيت اءن يذهب بعلاقة اللّهم انّى قد مللتهم وملوّنى ، و سئمتهم و سئمونى ، فاءبدلنى بهم خيرا منهم ، و اءبدلهم بى شرّ منّى ،اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء، اءما، و اللّه لوددت اءنّ لى بكم اءلف فارسمن بنى فراس بن غنم .
هنالك ، لو دعوت ، اءتاك منهم
فوارس مثل اءرمية الحميم (318)
نيست در تصرّف من مگر كوفه كه اختيار و قبض و بسط آن در دست من است . اى كوفه اگرنباشد مرا جز تو، گردبادهاى تو هم مى وزد. پس خدا زشت گرداند ترا! و حضرت بهشعر شاعر تمثّل جست : (اى عمرو! سوگند به جان پدر خوب تو كه من رسيده ام بهچركى و چربى كمى از اين طرف طعامى باقى مانده است ) (يعنى بهره من از مملكت بهاين كمى و پستى شده است ).
بعد فرمود: به من خبر رسيده كه بسر وارد (يمن ) گرديده است . سوگند به خدا منگمان مى كنم به همين زودى ايشان بر شما مسلّط شوند و صاحب دولت گردند به خاطراجتماع و يگانگى كه در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراكندگى كه شما از راه حقداريد و براى اينكه شما در راه حق از امام و پيشواى خود نافرمانى مى كنيد و آنان در راهباطل ، از پيشواى خودشان پيروى مى نمايند و آنها امانت او (وظايف خود) را ادا مى كنند وشما خيانت مى نماييد و به خاطر اصلاحى كه آنها در شهرهاى خودشان مينمايند و فسادشما. پس اگر يكى از شما را بر قدح چوبى بگمارم ، مى ترسم بند و چنگك آن راببريد.
بار خدايا من از ايشان (اهل كوفه ) بيزار و دلتنگ شده ام و ايشان هم از منملول و سير گشته اند! پس بهتر از اينان را به من عطا فرما و به جاى من شرتر از مرابه آنها عوض ده . (زيرا من نزد آنها شر هستم ) بار خدايا دلهاى ايشان را آب فرما مانندنمك در آب ! آگاه باشيد به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار ازفرزندان (فراس بن غنم ) براى من بود (اى امّ زنباع ! جاى نصرت و يارى اگر ايشان(بنى تميم ) را بخوانى ، سواران قهرمانانى از آنها مانند ابرهاى تابستان سريع بهسوى تو مى آيند). حضرت پس از اين سخنرانى از منبر فرود آمد.
ابومنخف گويد: حضرت مردم را براى فرستادن گروهى در تعقيب بسر دعوت كرد، امّاآنها كوتاهى كرده ، جواب مثبت ندادند. در اين ميان جارية بن قدامه سعدى پاسخ مثبتندادند. در اين ميان جارية بن قدامه سعدى پاسخ مثبت داد. حضرت او را با دوهزار نفرفرستاد. او به جانب بصره رفت . بعد از راه حجاز حركت كرد تا به يمن رسيد و از بسرسؤ ال كرد و گفته شد كه در بلاد بنى تميم است
توصيه هاى اميرالمؤ منين به جاريه
قبلا توصيه هاى معاويه به بسر را در هنگام آغاز و فرمان يورشنقل كرديم .
حال توصيه هاى حضرت به جاريه را كه براى تعقيب بسر حركت كرد، ذكر مى كنيم تاتفاوت بين عدل و ظلم و عادل و ظالم مشخص گردد و اين كه على (ع ) چگونه مى انديشيدهو معاويه در پى چه چيزى بوده است .
عبدالرّحمان بن عبيد گويد: على (ع ) مرا بعد از فرستادن جاريه ، همراه نامه اى به جانبوى فرستاد كه نامه را به او برسانم . من خود را به جاريه رسانده ، نامه حضرت رابه او دادم . جاريه نامه را گشود. در آن نوشته شده بود:
اءمّا بعد فانّى بعثتك فى وجهك الّذى وجهت له ، و قد اءوصيتك بتقوى اللّه و تقوى ربّناجماع كلّ خير و راءس كلّ اءمر و تركت اءن اءسمّى لك الاءشياء باءعيانها و انّى اءفسّرهاحتى تعرفها.
سر على بركة اللّه حتّى تلقى عدوّك و لاتحتقرنّ من خلق اللّه احدا، و لاتسخرنّ بعيرا و لاحمارا و ان ترجلت و حبست و لاتستاءثرنّ علىاهل المياه بمياههم و لاتشربنّ من مياههم الّى بطيب اءنفسهم و لاتسبى مسلما و لامسلمة ، ولاتظلم معاهدا و لامعاهدة ، وصلّ الصّلاة لوقتها، و اذكر اللّهباللّيل و النّهار، و احملوا راجلكم و تاسوا على ذات ايديكم و اءعدّ السّير حتى تلحقبعدوّك فتجلّيهم من بلاد اليمن و تردّهم صاغرين انشاءاللّه و السّلام عليك و رحمة اللّه وبركاته .(319)
اما بعد من تو را فرستادم در همان جهتى كه به خاطر آن حركت كردى . تو را به تقواىخدا و پروردگارمان كه (آن تقوى ) جمع كننده تمام نيكيها و در راءس تمام امور است ،توصيه مى كنم و من توصيه ها را بعينه ذكر نكردم ، اما آنها را تفسير مى كنم تاتوصيه لازم را بشناسى .
با بركت الهى حركت كن تا به دشمن برسى ، اما نبايد حتى يك نفر از خلق خدا را كوچكشمارى و تحقير كنى و نبايد به زور و بدون مزد، شتر و الاغى را بگيرى ؛ اگر چهمجبور شوى پياده حركت كنى و نتوانى به دشمن دست يابى و نبايد خود را به آبهاىمردم ، برتر از صاحبانشان بدانى و نبايد از آب آنها بخورى ، مگر با اجازه و رضايتآنها و نبايد زن و مرد مسلمان را اسير كنى و نه به زن و مرد معاهد (يهود و نصارى ومجوس ) ظلم نمايى . نماز را در وقت خودش به جاى آور و در شب و روز به ياد خدا باش .پيادگان را سوار كنيد و نسبت به كسانى كه با شما هستند، كمك نمائيد و سريع حركتكن تا به دشمنت برسى . پس او را از بلاد يمن خارج نموده ، به خواست خداوند باخوارى آنها را بيرون نمايى انشاءاللّه . درود و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد!
در الغارات به جاى (حبست )، (حفيت ) آمده است ؛ يعنى اگر چه در اثر راه رفتن پايتتاول زده باشد، حق ندارى از چهاپايان ديگران بدون اجازه استفاده كنى و به جاى(لاتسبى ) (به اسارت نگير)، (لاتسب ) آمده است ؛ يعنى ، نبايد فحش و ناسزا ندهى وبه نظر مى رسد نقل الغارات با مضامين نامه مناسبتر باشد.
وقتى كه بسر از ورود جاريه به يمن اطّلاع پيدا كرد، راه خود را به جانب (يمامه )منحرف كرد. جاريه هم او را از شهرى به شهرى تعقيب مى كرد و از مردم حصار و منطقه اىنمى گذشت مگر اين كه زاد و توشه بعضى از يارانش به اتمام مى رسيد و در همانحال او يارانش را به مواسات و از خود گذشتگى فرمان مى داد. گاهى شتر مردى ازيارانش تلف مى شد و مركب وى از بين مى رفت ، اما جاريه مى گفت كه بايد حركت كنند وبه بسر دست يابند. وقتى كه آنها به منطقه يمن رسيدند، پيروان عثمان فرار كرده ،به كوهها پناهنده شدند، پيروان على (ع ) آنها را تعقيب كرده ، از هر طرف به آنها حملهكردند و عده اى از آنها را از بين بردند. جاريه به جانب بسر مى رفت . بسر هم مانندروباهى كه از ترس شير فرار كند. از مسيرى به مسيرى ديگر مى رفت و جاريه همچناناو را تعقيب كرد تا اينكه وى را از تمام مناطق تحت نفوذ على (ع ) خارج ساخت جاريه پس ازاخراج بسر؛ حدود يك ماه در (حرس ) براى اين كه خود و اصحابش ‍ استراحت نمايند،توقف كرد زمانى كه بسر از چنگال جاريه فرار كرد، گاهى در مسير راه ، مردم به خاطرو جناياتى كه مرتكب مى شد به او حمله مى كردند، تا اين كه توانست خود را به معاويهبرساند. بسر به معاويه گفت : اى اميرالمؤ منين ! من همراه با اين لشكر، دشمنان تو رادر رفتن و بازگشتن كشتم ، در حالى كه مردى از آنها آسيب نديد. معاويه گفت : اين خدابود كه چنين عمل كرد نه تو.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation