بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4- حلوف بن عوف ازدى ، كارگزار عمّان
بنابر نقل تاريخ يعقوبى ، حلو بن عوف ازدى كارگزار حضرت در عمّان بود و زمانىكه خريّت بن راشد، شورش كرد، وى را كشت (554)
و بنى ناجيه را عليه حكومت على (ع ) تحريك كرد و سرانجام فتنه به دستمعقل بن قيس ، فرمانده با كفايت على (ع ) از بين رفت .(555)
5- خريّت بن راشد، كارگزار اهواز
بنابر نقل اعثم كوفى ، خريّت بن راشد در ابتدا كارگزار حضرت امير (ع ) در اهواز(556)
بوده كه بعدا در سال سى وهشتم هجرى پس از اتمام قضيّه تحكيم ، همراه سيصد تن ازبنى ناجيه كه در جنگ صفين حضور داشتند، شورش كرد و از كوفه به منطقه اهواز وعمّان رفته ، نصاراى بنى تغلب را نيز با خود همراه نمود و از مردم منطقه خواست كه بهعلى (ع ) زكات و جزيه ندهند. وى بعد از درگيرى كه بين اومعقل بن قيس واقع شد، كشته شد و عدّه اى از افراد مرتد اسير شدند. به شرححال مصقله و تاريخ طبرى مراجعه شود. (557)
جواد فاضل مى نويسد: خريّت بن راشد در ابتداى خلافت اميرالمؤ منين به حكومت خوزستانماءمور شده بود؛ (558)
امّا از كتب تاريخ عكس آن استفاده مى شود.
شرح حال خريت بن راشد
خريت بن راشد - كه بين مكّه و مدينه ، پيامبر را ديده و لذا از صجابه محسوب مى شود -(559)
بعد از مرتد شدن مردم عمّان در سال يازدهم هجرى و اعزام حذيفه بن محصن غلفانى ازطرف ابوبكر براى سركوبى آنها، گروهى از بنى ناجيه به حديفه پيوست و او رايارى كرد. (560)
وى در سال بيست ونهم هجرى طبق دستور عثمان يا عبداللّه بن عامر، بر يكى از مناطقفارس امارت يافت . (561)
بنابر نقل استيعاب ، اسدالغابه و تاريخ طبرى وى در جنگجمل همراه طلحه و زبير بود و فرماندهى مضر را بر عهده داشت (562)
و بنابر نقلكامل ابن اثير، فرماندهى بنى ناجيه به عهده او بود.(563)
بنابراين ، انتصاب وى به امارت خوزستان در ابتداى خلافت اميرالمؤ منين (ع ) صحيحنيست ؛ مگر اين كه بگوييم وى از زمان منطقه امارت داشته و بعدا به طلحه و زبيرپيوسته است . و احتمال اين كه بعد از جنگ جمل ، به اين سمت منصوب شده بعيد است ؛زيرا كسى كه در جنگ جمل عليه حضرت (ع ) جنگيده است ، يقينا صلاحيت امارت منطقه اى راندارد؛ گرچه بعدها وى همراه بنى ناجيه در جنگ صفّين حضور داشت .
ابن هرمه طبق نقل دعائم كارگزار سوق الاهواز بود كه خيانت كرد و حضرت طى نامه اىكه به رفاعة بن شداد نوشت دستور داد او را زندانى كند (564)
نامه حضرت به رفاعه را در شرح حال وى خواهيم نگاشت . سوق الاهواز: شهرى در منطقهاهواز بوده است .
فصل دهم : كارگزاران فارس
1- منذر بن جارود عبدى ، فرماندار اصطخر فارس
اصطخر: از شهرهاى فارس بوده كه حصن و حصار داشته است و گفته شده اوّلين كسىكه آن را بنا كرد، اصطخر بن طهمورث ، پادشاه ايران بود. طهمورث در لغت فارس ،به منزله آدم است .(565)
حضرت امير (ع ) منذر بن جارود را به عنوان فرماندار اصطخر انتخاب كرد. او به ظاهرمردى شريف بود و پسرش ، حكم بن منذر نيز شرافت را از پدر به ارث برد. منذر جزوصحابه نيست و پيامبر را نديده است ؛ امّا فردى فخرفروش بوده كه به خود مىباليده است . راجز شاعر درباره پسر او، حكم بن منذر چنين گفته است : (اى حكم بن منذرجارود! تو جواد و بخشنده ، فرزندن بخشنددهقابل ستايش هستى كه هميشه مجد در ميان خاندان شما ادامه دارد).(566)
پدر منذر، جارود، نامش بشر بن خنيس بن معلّى بود. خاندان آنها بيت شرف در عبدالقيسبود. جارود با گروهى در سال نهم يا دهم هجرت نزدرسول خدا رفت . ابن عبدالبر نوشته است كه او ابتدا نصرانى بود و بعد مسلمان شد وداراى اسلام نيكويى بود. او با وفد و گروه منذر بن ساوى ، همراه با جماعتى ازعبدالقيس به نزد پيامبر آمدند و در جارود بصره سكونت گزيدند.(567)
گفته شده است جارود، بشر بن معلّى كسى بود كه قومش از او اطاعت و پيروى مى كردند.بعد از رحلت رسول خدا (ص ) عدّه اى از عربها از اسلام برگشتند؛ امّا قومش را جمع كردو براى آنها سخنرانى نمود و گفت : (اى مردم ! محمّد از دنيا رفته ، امّا خداوند زنده است ونمى ميرد. دين خود را نگهداريد و به آن تمسّك بجوييد و هر كسى در اين فتنه ، دينار يادرهم يا گاو و گوسفند از دست داده ، مثل آن ، بر عهده من مى باشد) هيچ كس از عبدالقيسبا او مخالفت نكرد. حضرت على (ع ) در نامه اش به منذر مى فرمايد: (صلاح و نيكىپدرت ، مرا فريب داد.) لذا در اينجا ذكر شرححال پدر منذر لازم بود.
جارود در سرزمين فارس يا نهاوند، همراه با نعمان بن مقرّن به شهادت رسيد و گفتهشده كه عثمان بن عاص ، جارود را همراه با گروهى بهساحل فارس ، منطقه اى كه به عقبه (جارود) معروف شده ، فرستاد.قبل از ورود جارود به آنجا، منطقه معروف به گردنه و (عقبه خاك ) بود، امّا پس از اينكه جارود در سال بيست ويك در آنجا به شهادت رسيد، به (گردنه جارود) معروفگرديد.(568)
در الغارات مى نويسد: كه حضرت على (ع ) منذر را به ولايت فارس ‍ گمارد؛ امّا او دراموال خراج خيانت كرد و مالى كه چهارصد هزار درهم بود براى خود برداشت .(569)
نامه حضرت امير (ع ) به منذر بن جارود
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از خيانت منذر، طىّ نامه اى به او چنين نوشت :
امّا بعد، فانّ صلاح ابيك غرّنى منك وظننت انّك تتّبع هديه ، و تسلك سبيله ، فاذا اءنتفيما رقّى الىّ عنك لاتدع لهواك انقيادا، و لاتبقى لاخرتك عتادا. تعمر دنياك بخرابآخرتك ، و تصل عشيرتك بقطيعة دينك و لئن كان ما بلغنى عنك حقّا،لجمل اءهلك و شسع نعلك خير منك ، و من كان بصفتك فليسباءهل اءن يسدّ به ثغر، اءو ينفذ به اءمر، اءو يعلى له قدر، اءو يشرك فى اءمانة ، اويؤ من على جباية ، فاءقبل الىّ حين يصل اليك كتابى هذا، ان شاء اللّه .
قال الرضى : و المنذر هذا هو الذى قال فيه اميرالمؤ منين (ع ) انّه لنّظار فى عطفيهمختال فى برديه تفّال فى شراكيه .
اين ، نامه 71 نهج البلاغه است كه آن حضرت به منذر بن جارود عبدى كه او را بعضىاز شهرها حكمرانى داد، نوشته است و او را بر بعضى از شهرها حكمرانى داد، نوشته استو او در بعضى از كارهائى كه بر آن گماشته شده بود، خيانت كرد.
امّا بعد: نيكى پدرت ، مرا فريب داد و گمان كردم از روش او پيروى مى كنى و به راه اومى روى . پس ناگاه به من خبر رسيد كه خيانت كرده اى و براى هواى نفس خود، فرمانبرىرا رها نمى كنى و براى آخرتت توشه اى نمى گذارى ؛ دنياى خويش را با ويرانىآخرتت آباد مى سازى و با بريدنت از دينت ، به خوشانت مى پيوندى . اگر آنچه (خيانت) كه از من به تو خبر رسيده ، راست باشد شتراهل بو و دوال كفشت (جايى كه انگشت بزرگ پا، در كفشهاى عربى قرار مى گيرد) از توبهتر است و كسى كه مانند تو باشد، شايسته نيست به وسيله او رخنه اى (يا مرزى )بسته شود، يا امرى انجام گيرد يا مقام او را بالا برند يا در امانت شريكش كنند يا براىجمع آورى خراج بگمارندش . پس هنگامى كه اين نامه ام به تو مى رسد، نزد من بيا انشاء اللّه .
سيّد رضى - رحمة اللّه عليه - مى نويسد: منذر كسى است كه اميرالمؤ منين (ع ) در باره اوفرمود: او به دو جانب خود بسيار مى نگرد و در دو برد (جامه يمنى پربها) خويش مىخرامد و بسيار گرد و خاك را با آب دهان از روى كفشهايش پاك مى كند (مرد متكبّر وگردنكشى است كه به خود و لباسش مى نازد و به آرايش ميپردازد).(570)
ابن ميثم در شرح اين نامه مى نويسد: تفاوت منذر با پدرش ، در چهار جهت بوده است :
1- در تمام چيزها پيرو هواى نفس خود بوده است .
2- از آنچه ذخيره آخرت است - كه عبارت از عملصالح مى باشد - اعراض نموده است .
3- دنياى خود را با خراب كردن آخرت خود به واسطه خوردن حرام ، آباد كرده است .
4- با خويشان خود، پيوندى برقرار كرده كه باعث نابودى دين او شده است .(571)
بلاذرى اين نامه را نقل كرده كه قسمتى از آن شبيه به نامه نهج البلاغه و قسمبىمشابه نقل تاريخ يعقوبى است . وى مى نويسد، حضرت نامه را وقتى به منذر نوشت كهكارگزار اصطخر بود و سى هزار درهم اختلاس ‍ كرده بود حضرت مى فرمايد:
و لاتسمع النّاصح و ان اخلص النصح لك بلغنى انّك تدع عملك كثيرا و تخرج لاهيامتنزّها متصيّد و انّك قد بسطت يدك فى مال اللّه لمن اءتاك من اعراب قومك كاءنّه تراثك عنابيك و امّك و انّى اقسم باللّه لئن كان ذلك حقّالجمل اهلك و شسع نعلك خير منك و انّ اللعب و اللّه و لايرضا هما اللّه و خيانته المسلمين وتضييع اعمالهم ممّا يسخط ربّك و من كان كذلك فليسباهل لان يسدّ به الثغر و يجبى به الفى و يؤ نمن علىمال المسلمين فاقبل حين يصل كتابى هذا اليك .(572)
و سخن ناصح را گرچه در نصيحت خود خلاص باشد، نمى شنوى . به من خبر رسيده كهكارت را زياد رها مى كنى و براى لهو و تفريح و شكار خارج مى شوى و دست خود را درمال خدا براى كسانى كه از قومت مى آيند، بازگذاشتى ؛ گويا ايناموال را از پدر و مادرت به ارث برده اى و من به خدا سوگند مى خورم كه اگر اين خبرراست باشد، شتر اهل تو و دوال كفشت از تو بهتر است ؛ زيرا خداوند به لهو و لعبراضى نيست و خيانت به مسلمانان و از بين بردن نتايجاعمال آنها باعث سخط و غضب خداوند مى گردد و كسى كه چنين باشد، شايستگى ندارد كهبه وسيله او رخنه اى بسته شود، خراجى جمع آورى گردد و ايمن برمال مسلمانان گردد. پس هنگامى كه نامه من به تو رسيد، به سوى من بيا.
تاريخ يعقوبى اين نامه را اين گونه نقل كرده است : و به منذر بن جارود عبدى نوشتوى كارگزار اصطخر بود.
اءمّا بعد فانّ صلاح اءبيك غرّنى منك ، فاذا اءنت لاتدع انقياد لهواك اءرزى ذلك بك .
بلغنى اءنّك تدع عملك كثيرا و تخرج لاهيا متنزّها تطلب الصيد و تلعب بالكلاب ، اقسملئن كان (هذا) حقّا لنثيبّنك (على ) فعلك و جاهل اءهلك خير منكفاءقبل الىّ حين تنظر فى كتابى والسّلام .(573)
امّا بعد: نيكى پدرت ، مرا فريب داد. پس تو اطاعت از هواى نفست را رها نمى كنى ، اينموجب تحقيرت نزد من مى باشد.
به من خبر رسيده است كه تو اكثر اوقات ، كارت را رها مى كنى ودنبال لهو و تفريح مى روى ؛ به صيد مى پردازى و با سگها بازى مى كنى . سوگندمى خورم كه اگر اينها راست باشد، مسلّما تو را به خاطر عملت مجازات مى كنيم ، و مردمنادان از خويشان تو، بهتر از تو مى باشند. پس ‍ زمانى كه نامه مرا مطالعه كردى ،به سوى من بيا والسلام .
منذر پس از دريافت نامه حضرت امير (ع )، به كوفه آمد و حضرت او راعزل كرد و سى هزار درهم از او غرامت خواست و بعدا به شفاعت صعصعه بن صوحان پساز اين كه قسم خورد كه مالى نبرده است ، مورد عفو حضرت قرار گرفت . قصه آن بدينصورت است كه حضرت على (ع ) به عيادت صعصعه رفت و به او فرمود: نمى دانستمكه تو خفيف المؤ ونه هستى . صعصعه گفت : به خدا قسم اى اميرالمؤ منين تو مى دانى !حضرت فرمود: عيادت امامت را براى خود، در ميان قومت امتياز قرار مده . صعصعه گفت : نهاى اميرالمؤ منين ! اين منّتى از جانب خدا بر ماست كهاهل بيت عصمت و طهارت و پسر عموى رسول پروردگار جهانيان به عيادت من آمده است وسپس گفت : اى اميرالمؤ منين ! اين دختر جارود است كه روز اشك از چشمش جارى است ، بهخاطر اين كه برادرش ، منذر را حبس كرده ايد. پس او را آزاد كن و من ضامن پرداختهاى او مىباشم . حضرت فرمود: چطور ضمانت مى كنى وحال آن كه او مدّعى است چيزى نگرفته است ؟ پس سوگند بخورد تا او را رها كنم .صعصعه گفت : بزودى قسم مى خورد. حضرت فرمود: من هم گمان اين را دارم . بعدا منذرقسم خورد و حضرت او را آزاد كرد.(574)
به هر حال حضرت على (ع ) از آنجا كه در نظارت بر كار كارگزاران خود اهتمام داشت ،آنها را مورد مؤ اخذه قرار مى داد و در عين حال اين طور نبود كه درمقابل گفته آنها بى توجّه باشد و با شرايط قضايى ، آنها را مورد عفو قرار مى داد؛همان گونه كه در اينجا بعد از قسم منذر بن جارود، او را مورد عفو و بخشش قرار داد.
ابن ابى الحديد، منذر بن جارود را جزو افرادى معرّفى كرده كه راءى و نظر آنها موافقبا راءى خوارج بوده است (575)
امّا در تاريخ يعقوبى آمده است : وقتى كه در زمان مصعب بن زبير، خوارج بصره رامحاصره كرده بودند، احنف بن قيس و منذر بن جارود، كه از بزرگان بصره بودند، ازمهلب بن ابى صفره تقاضا كردند كه خوارج را از اطراف بصره دور كند. مهلب هم بنابه تقاضاى اين دو نفر، با آنها جنگيد و آنها را از بصره بيرون كرد. رئيس آنها (خوارج) فردى به نام نافع بن ازرق بود و از اين رو آنها را (ازارقه ) گفته اند و اين ، درسال هفتادم هجرى بوده است .(576)
البتّه بعيد نيست كه منذر در زمان خلافت حضرت امير، جزو هواخواهان خوارج بوده و بعدامخالف آنها يا گروه خاصّى از آنها گرديده است .
منذر بن جارود و نامه امام حسين (ع )
امام حسين (ع ) قبل از قيام خود همانگونه كه نامه هايى براى اشراف و بزرگان كوفهنوشت ، نامه هايى نيز براى گروهى از اشراف و بزرگان بصره نوشت و آنها توسّطغلام خود، سليمان كه مكنّى به ابور زين بود، به بصره فرستاد. حضرت در اين نامهها آنها را به يارى خود و لزوم اطاعت از خود دعوت كرده بود.
از جمله افرادى كه حضرت به آنها نامه نوشت ، يزيد بن مسعود نهشلى و منذر بن جارودعبدى بودند. وقتى كه نامه امام حسين (ع ) به دست منذر رسيد، او نامه را همراه بافرستاده امام (ع )، به نزد عبيداللّه بن زياد برد؛ چون منذر بهخيال خام خود تصوّر مى كرد كه اين نامه ، ممكن است دسيسه اى از جانب عبيداللّه باشد كهمى خواهد آنها را امتحان كند و از طرف ديگر (بحريه )، دختر منذر بن جارود، همسرعبيداللّه بن زياد بود. عبيداللّه - عليه اللعنه - فرستاده امام حسين (ع ) را دستگير كرد واو را به دار زد و سپس به بالاى منبر رفته ، براى مردم سخنرانى كرد و مردم بصره رااز اظهار مخالفت ترساند و آنها را تهديد كرد و روز بعد، برادر خود، عثمان بن زياد رابه عنوان جانشين خود در بصره گمارد و فورا به سوى كوفه حركت كرد.(577)
در اخبارالطوال مى نويسد: حضرت امام حسين (ع ) نامه خود را به مالك بن مسمع ، احنف بنقيس ، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم نوشت و فرمود:
اءمّا بعد: فانّى اءدعوكم الى احياء معالم الحق و اماتة البدع فان تجيبوا تهتدواسبل الرّشاد، والسّلام .
(من شما را به احياء و زنده كردن معالم حق و ميراندن بدعتها دعوت مى كنم اگر پاسخمثبت دهيد به راههاى رشد و حق هدايت مى شويد).
تنها منذربن جارود بود - كه به خاطر اين كه دخترش هند همسر عبيداللّه بود - نامه راافشا و عبيداللّه را مطّلع ساخت .(578)
عبيداللّه وقتى كه خواست به كوفه برود، فرمان داد تا از نام آوران بصره و بزرگانآن ديار مسلم بن عمر باهلى ، منذر بن جارود عبدى و شريك بن اعور حارثى و تنى چند كههمپايه ايشان بودند، با وى همراه شوند و به جانب كوفه روانه گردند. بدين تدبير،خاطر عبيداللّه از بصره آسوده گشت و منذر همراه وى به كوفه رفت .(579)
اين جريان نشان مى دهد كه منذر بن جارود فردى نالايق و بى توجّه بوده است و بى جهتفرستاده امام حسين (ع ) را گرفتار ظلم عبيداللّه كرده است ؛ بودن اينكه از او تحقيق بهعمل آورد و يا اين كه از يزيد بن مسعود نشهلى استفسار نمايد و اين ، نشان دهنده ترسزياد او از عبيداللّه بن زياد، يزيد بن مفرغ را كه شعار خود، خاندان ابوسفيان و زياد راهجو كرده و به منزل منذر بن جارود پناهنده شده بود، ازمنزل او بيرون آورد و در شهر بصره با وضعيّت خاصّى گرداند.(580)
بنابراين ، منذر نه فرماندار خوبى براى على (ع ) بود و نه ياور خوبى براىفرزند او، امام حسين (ع )؛ بلكه از ترس عبيداللّه ، تسليم امر او بود.
طبق نقل ابن سعد در طبقات ، عبيداللّه بن زياد، منذر را به مرز هند (سند) فرستاد و درسال شصت ويك يا شصت ودو در سن شصت سالگى از دنيا رفت . (581)
و اين نقل با آنچه از تاريخ يعقوبى ذكر كرديم ، منافات دارد.
2- مصقله بن هبيره شيبانى ، فرماندار اردشير خرّه
مصقله از جانب على (ع ) به كارگزارى اردشير خرّه از شهرهاى فارس ‍ بود، برگزيدهشد و طبق نقل بلاذرى ، او از جانب عبداللّه بن عبّاس به اين سمت منصوب شده بود؛(582)
چون منطقه فارس ، كرمان ، و اهواز تحت كنترل استاندارى بصره بود كه استاندار آنعبداللّه بن عبّاس بود.
اردشير خرّه تقريبا فيروز آباد فارس است و خره همان فرشاهى است ؛ يعنى ، فرهاردشير ياقوت حموى مى نويسد: اردشير خره (بضم خاء) اسمى است مركب از اردشير خرّه؛ اردشير پادشاهى از پادشاهان فارس ‍ است و اين شهر، از شهرهاى بزرگ فارس بودهاست و از جمله شهرهاى آن شيراز، ميمد، جور، كام فيروز و كازرون است . بشّارى گفته استكه اردشير خرّه شهرى قديمى است كه نمرود بن كنعان آن را ساخته و بعدا سيراف بنفارس آن را عمران نموده است .(583)
ابن بلخى در فارسنامه گويد: (ولايت پارس را پنج كورتست و هر كورتى بهپادشاهى كه نهاد آن كورت به آغاز او كرده است ، باز خوانده اند. بر اين جملت كورهاصطخر، كوره دارا بجرد، كوره اردشير خوره ، كوره شاپور خوره و كوره قباد خوره ) ودرباره هركدام توضيح مى دهد. درباره اردشير خوره گويد: (اين كوره منسوب بهاردشير بن بابك و مبداء به عمارت فيروز آباد است .) سپس شهرهاى آن را ذكر نموده ،مى گويد: (جزايرى كه به آن منتهى مى شود جزيره لار، جزيره افزونى ، و جزيرهقيس است ). (584)
اردشير بنيانگذار سلسله ساسانى در شهر فيروز آباد قصرى ساخته است كه آثارويرانه آن هنوز پايدار است .(585)
به هر حال اردشير خرّه ، از شهرهاى منطقه فارس بوده كه مصقله ، فرماندار آن بوده استو از آنجا كه معمولا حاكمان و واليان تصوّر مى كردند بيتالمال ، مال شخصى آنهاست و اختيار تام دارند و به هر طريق كه بخواهند، مى توانند آنرا به مصرف برسانند؛ گويا مصقله نيز - كه به تعبير شيخ طوسى ، يكى از يارانحضرت امير (ع ) بود و به جانب معاويه فرار كرد - (586)
با چنين ذهنيّتى اموال اردشير خرّه را به اقوام و خويشان خود مى بخشيده است . لذا حضرتامير (ع ) طىّ نامه اى او را از اين كار نهى مى كند و به او چنين مى نويسد:
بلغنى عنك اءمر ان كنت فعلة فقد اءسخطت الهك ، و عصيت امامك : اءنّك تقسم فى ء المسلمينالذّى حازته رماحهم و خيولهم ، و اريقت عليه دماؤ هم ، فيمن اعتامك من اعراب قومك ، فواالّذى فلق الحبّة ، و براء النّسمة ، لئن كان ذلك حقّا لتجدنّ لك علىّ هوانا، و لتخفّنّعندى ميزانا، فلا تستهن بحقّ ربّك و لاتصلح دنياك بمحق دينك ، فتكون من الاخسريناءعمالا.
اءلا و انّ حقّ من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمه هذا الفى ء سواء: يردون عندى عليه ، ويصدرون عنه .(587)
به من از تو خبرى رسيده - كه اگر آن را به جا آورده باشى ، خداى خود را به خشمآورده و امام و پيشوايت را غضبناك ساخته اى - تواموال مسلمانها را كه نيزه ها و اسبهايشان آن را گرد آورده و خونهايشان بر سر آن ريختهشده است ، در بين عربها خويشاوند خود كه ترا گزيده اند، قسمت مى كنى . پس سوگندبه خدايى كه دانه را شكافته و انسان را آفريده است ، اگر اين كار راست باشد، ازجانب من نسبت به خود، زبونى و خوارى يابى و مقدار و مرتبه ات نزد من سبك گردد. پسحق پروردگارت را خوار نگردانده ، دنيايت را به كاستن دينت و نابودى آن آباد مكن كه درجرگه آنان كه از جهت كردارها زيانكارترند، خواهى بود. آگاه باش حقّ مسلمانى كه نزدتو و ما هستند، در تقسيم بيت المال يكسان است . پيش ‍ من بر سر آنمال مى آيند برمى گردند؛ (يعنى به خاطر مال ، عدّه زيادى مراجعه مى كنند و تو براحتىآن را به اقوام خود مى بخشى ).
اين نامه نشانگر آن است كه مصقله اموال بيت المال را به خواست خود مصرف مى كرده استو حضرت او را از اين كار نهى مى كند؛ چرا كه بيتالمال ، از آن همه مسلمانان است و عدّه خاصّى نبايد بهره بيشترى از آن ببرند.
آنچه نقل شد نامه 43 نهج البلاغه بود و بلاذرى در انساب الاشراف (588)
اين نامه را با تفاوتهايى ذكر كرده است . در تاريخ يعقوبى نيز اين نامه را با جوابآن آورده است و از آنجا كه اضافاتى دارد، آن رانقل مى كنيم :
و كتب الى مصقله بن هبيرة و بلغه انّه يفرّق و يهباموال اردشير خرّه و كان عليها.
امّا بعد: فقد بلغنى عنك امر اكبرت اءن اءصدّقه انّك تقسم فى ء المسلمين فى قومك و مناعتراك من السّاءلة و الاحزاب ، و اءهل الكذب من الشّعرا، كما تقسم الجوز.
فوالّذى فلق الحبّة و براء النّسمة ، لاءفتّشنّ عن ذلك تفتيشا شافيا، فان وجدته حقّالتجدنّ بنفسك علىّ هوانا، فلا تكوننّ من الخاسرين اءعمالا، الّدين ضلّ سعيهم فى الحياةالدّنيا، و هم يحسبون صنعا.(589)
و به مصقله بن هبيره كارگزار اردشير خره زمانى كه مطلع شداموال آنجا را تقسيم كرده و به ديگران مى بخشد چنين نوشت :
خبرى از من به تو رسيده است كه باور كردن آن بر من گران آمد كه تو خراج مسلمانان رادر ميان بستگانت و كسانى كه بر تو در آيند از درخواست كنندگان و دسته ها و شاعراندروغگو، پخش مى كنى ؛ چنان كه گردو را. پس به خدايى سوگند كه دانه را شكافت وجان را آفريد، دقيقا اين گزارش را بررسى خواهم كرد و اگر آن را درست يافتم ، البتّهخويش را نزد من زبون خواهى يافت . پس از زيانكاران مباش ؛ آنان كه كوششان درزندگانى دنيا تباه گشته است و خود پندارند كارى نيك مى كنند.
مصلقه در جواب حضرت امير (ع ) طىّ نامه اى نوشت : نامه اميرالمؤ منين به من رسيد پسجويا شو و هرگاه درست باشد، مرا پس از مجازات با شتاب از كار بركنار ساز و اگرمن از روزى كه به كار گماشته شده ام تا هنگامى كه نامه امير مؤ منان به من رسيده است ،از حوزه ماءموريت خود دينارى يا درهمى يا چيزى جز آن ، ربوده باشم ؛ پس هر برده اىكه دارم آزاد و گناهان ربيعه و مضر بر من است و بايد بدانى كه از كار بركنار شدن من، گواراتر است تا متّهم شدن .
چون على (ع ) نامه او را خواند، فرمود: ابوالفضل را جز راستگو نپندارم . (590)
در اين نامه ، حضرت على (ع ) به طور قاطع ، مصقله را متّهم نمى كند، بلكه مى نويسدچنين گزارشاتى به من رسيده است و بايد درمقابل آن پاسخگو باشى و زمانى كه پاسخ صريح مصقله را دريافت مى كند، سخن او راتصديق مى نمايد و اين ، نشانگر توجّه حضرت به گفتار مردم وكنترل مسؤ ولين و كارمندان زير دست خود مى باشد كه هميشه مراقب آنها بوده ،گزارشات درباره آنها را پى گيرى مى نموده است كه مبادا به مردم ظلم كرده و يا حقوقآنها را زير پا گذاشته ، از بيت المال مسلمين برداشت غيرقانونى بنمايند.
مصقله و اسراى بنى ناجيه
خريّت بن راشد ناجى از افراد خوارج بود كه بعد از جنگ صفين و مساءله حكميّت ، قيامكرده ، به مداين و از آنجا به منطقه اهواز و فارس رفته ، عدّه اى را كشت و عشاير بنىناجيه را تحريك نموده ، با خود هماهنگ كرد. وى به آنها مى گفت شما لازم نيست كه زكاتخود را بپردازيد. لذا عدّه اى از آنها كه مسلمان شده بودند، مرتد گرديده ، كارگزار على(ع ) را در عمّان به نام حلوف بن عوف ازدى بهقتل رساندند.(591)
در ابتدا كه خريت خروج كرد، حضرت امير (ع ) از وضعيّت او مطّلع نبود. لذا طىّ بخشنامهاى به كارگزاران خود چنين نوشت .
بسم اللّه الرّحمن الرحيم من عبداللّه على اميرالمؤ منين الى من قراء كتابى هذا منالعمّال اما بعد فانّ رجالا لنا عندهم بيعة خرجوا هرّابا فنظنّهم خرجوا نحو بلاد البصرةفاساءل عنهم اهل بلادك ، و اجعل عليهم العيون فى كلّ ناحية من ارضك ثمّ اكتب الىّ بماينتهى اليك عنهم والسلام .(592)
از بنده خدا، على ، اميرالمؤ منين به تمام كارگزارانى كه اين نامه را مى خوانند. امّا بعد:گروهى از مردان كه بايد از ما پيروى مى كردند، فرار كرده اند كه ما گمان مى كنيمبه طرف بصره حركت كرده اند. از مردم شهر خود سؤال كرده ، جاسوسانى در هر ناحيه از منطقه ات بگمار و در صورتى كه خبرى به تورسيد، آن را به من گزارش نما والسّلام .
مالك بن كعب بعد از اين بخشنامه ، طىّ نامه اى به حضرت نوشت كه آنها از منطقه عينالتمر عبور كرده اند. لذا حضرت امير (ع ) معقل بن قيس را همراه دوهزار نفر در تعقيب او ويارانش فرستاد و معقل توانست خريت را بكشد و از مسلمانان براى على (ع ) بيعت بگيرد.وى همچنين زكات عقب مانده آنها را دريافت نمود. امّا نصاراى بنى ناجيه را اسير نموده ،وضعيّت را به على (ع ) گزارش داد كه خريّت كشته شده و عدّه اى از نصارى اسيرگشته اند. معقل بن قيس ، اين افسر رشيد اسلام ، همراه اسرا حركت مى كرد تا اين كه بهمصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزار على (ع ) در اردشير خرّه ، برخورد. عدد اسرا پانصدتن بود. زنان و بچّه ها با ديدن مصقله ، شروع به گريه كردند و فرياد مردان بلندشد؛ اى ابوالفضل و اى پناه دهنده ضعفا و آزاد كننده عصيانگران ! بر ما منّت نهاده و ما راخريده ، آزاد نما. مصقله كه تحت تاءثير احساسات واقع شده بود، گفت : به خدا قسم مىخورم كه بر آنها صدقه مى دهم ؛ زيرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش مى دهد. وقتىكه سخن مصقله به معقل بن قيس ‍ رسيد، گفت : به خدا سوگند اگر بدانم كه اين گفتهرا به جهت اظهار همدردى و ضرر به من گفته است ، گردن او را خواهم زد؛ اگر چه باعثنابودى بنى تميم و بكربن وائل گردد.
مصقله ، ذهل بن حارث ذهلى را نزد معقل فرستاد و از او خواست كه اسرا را بفروشد.معقل گفت : آنها را به هزارهزار درهم مى فروشم ، امّانپذيرفت و مكرّر پيام مى فرستاد تااين كه آنها را به پانصدهزار درهم خريد. معقل اسرا را به اوتحويل داد و گفت : در فرستادن مال براى اميرالمؤ منين عجله نما! مصقله گفت : الآن مقدارىاز آن را مى فرستم و همينطور تا اين كه چيزى از آن باقى نماند.معقل به نزد اميرالمؤ منين رفت و حضرت را از آنچه گذشته بود، مطّلع ساخت . پسحضرت به او فرمود: آفرين راه ثواب را رفته و موفّق شده اى . حضرت اميرالمؤ منينمنتظر بود كه مصقله مال را بفرستد، امّا كوتاهى كرد. حضرت مطّلع شد كه مصقله اسراءرا آزاد كرده و از آنها مالى جهت آزاديشان در خواست نكرده است . از اين رو فرمود: من مصقلهرا نمى بينم جز اين كه مسؤ وليتى را به عهده گرفته است كه بزودى در آن گرفتارخواهد شد. سپس حضرت طىّ نامه اى به او نوشت :
امّا بعد فانّ اعظم الخيانة الامّة و اعظم الغشّ علىاهل المصر غشّ الامام و عندك من حقّ المسلمين خمس ماءة الف درهم فابعث بها الىّ حين ياءتيكرسولى و الّا فاءقبل الىّ حين تنظر فى كتابى فانّى قد تقدّمت الى رسولى الّا يدعكساعة واحدة تقيم بعد قدومه عليك الّا ان تبعثبالمال والسّلام .(593)
امّا بعد از بزرگترين خيانتها، خيانت به ملّت است و بزرگترين غش به مردم شهر، غش وخيانت به امام و رهبر است . پانصدهزار درهم از حقّ مسلمين پيش توست ؛ وقتى كه فرستادهمن آمد، به وسيله او آنها را بفرست و گرنه وقتى كه نامه مرا مطالعه كردى ، به جانب منحركت كن . همانا به فرستاده خود گفته ام كه حتّى يك ساعت تو را تنها نگذارد؛ مگر اينكه مال را بفرستى والسّلام .
حضرت نامه را همراه ابوحرّه حنفى فرستاد. ابوحرّه به مصقله گفت :مال را بفرست و الّا همراه من به جانب اميرالمؤ منين حركت كن ! مصقله وقتى كه نامه راخواند، حركت كرد، تا اين كه به بصره آمدند در آنجا كارگزاران ،مال مسلمين را از شهرهاى بصره براى ابن عبّاس ميفرستاد و ابن عبّاس نيز آنها را براىحضرت امير(ع ) مى فرستاد و مصقله بعد از بصره ، به كوفه آمد. حضرت على (ع ) تاچند روزى به او چيزى نگفت و بعد از آن مال را از او خواست ؛ امّا مصقله تنها دويست هزاردرهم داد و از پرداخت بقيّه عاجز شد. اين طبق نقل الغارات است .
طبرى در اين باره مى نويسد: مصقله اسرا را به دوهزار درهم خريدو هزار درهم آن را داد؛ امّاعلى (ع ) قبول نكرد و لذا او به معاويه پيوست . (594)
مسعودى مى نويسد: به سه هزار درهم اسرا را خريد و دوهزار درهم به على (ع ) داد و عبدافرار كرد. (595)
چهارهزار درهم نيز گفته شده است .
ذهل بن حارث گويد: مصقله مرا به مهمانى در كاروان خود دعوت كرد و شب با هم غذاخورديم . مصقله بعد از صرف غذا، گفت : به خدا قسم اميرالمؤ منين از من اينمال را خواسته و به خدا سوگند كه قادر بر پرداخت آن نيستم ! من به او گفتم : اگربخواهى ، جمعه بر تو تا اين كه پول را جمع خواهى كرد. او پاسخ داد كه نمى خواهماز قومم بگيرم و آنها پرداخت مرا به عهده بگيرند و حتّى از يك نفر آنها، چنين درخواستىنخواهم كرد. سپس گفت : به خدا قسم اگر فرزند هند (معاويه ) يا فرزند عفان (عثمان )چنين طلبى داشتند، به خاطر من از من مى گذشتند! نمى بينى كه چگونه عثمان صدهزاردرهم از خراج آذربايجان را در هر سال به اشعث مى بخشيد. من به او گفتم كه اين (على(ع ) چنين نظرى ندارد و چيزى بر تو نخواهد گذاشت . او مدّتى ساكت شد و از گفتگوىما يك شب بيشتر نگذشت كه به معاويه ملحق گرديد.
وقتى خبر فرار او به على (ع ) رسيد، فرمود:
ماله ترحه اللّه فعلفعل السيّد وفرّ فرار العبد و خان خيانة الفاجر اما انّه لو اقام فعجز مازدنا على حسبهفان وجدنا له شيئا اخذناه و ان لم نجد له مالا تركناه .(596)
او را چه شده است ؟ خداوند او را هلاك گرداند! كار او مانند كار آقايان بود ومثل بندگان فرار كرد چون خيانت فاجران و بدكاران ، خيانت كرد. اگر او مى ماند و ازپرداخت عاجز بود، ما تنها او را زندانى مى كرديم ؛ پس اگر چيزى براى او مى يافتيم ،مى گرفتيم ، و اگر مالى براى او نمى يافتيم ، او را رها مى كرديم .
سيّد رضى - عليه الّرحمه - اين قسمت از سخنان حضرت را در نهج البلاغهنقل كرده است كه حضرت فرمود:
قبّح اللّه مصلقة فعل فعل السّادة وفرّ فرار البعيد فما انطق مادحه حتّى اسكته ولاصدّق واصفه حتّى بكّته ولو اقام لاخذنا ميسوره و انتظرنا بماله وفوره .
خدا مصقله را زشت سازد! رفتارى كرد مانند رفتار بزرگان و گريخت مانند گريختنبندگان . پس هنوز مدح كننده اش را گويا نكرده ، خاموش ‍ گردانيد و توصيف كننده اشتصديق كار او را ننموده ، مجبور به توبيخ و سرزنشش گرديد و اگر مى ماند و نمىرفت آنچه را كه مقدور او بود، مى گرفتيم و منتظر زياد شدنمال او مى گرديديم .(597)
تفاوت بين آنچه در نهج البلاغه آمده است و آنچه قبلا از الغارات و شرح ابن ابىالحديد نقل شد، در اين است كه در نهج البلاغه مى نويسد: در صورت نداشتنمال صبر كرده ، در آينده كه مال او زياد شد، مى گرفتيم وحال آنكه مفهوم آنچه نقل كرديم اين است كه اگر مالى نمى داشت ، آزاد مى شد و باكىبر او نبود.
حضرت على (ع ) بعد از اطّلاع از فرار مصقله ، به جانبمنزل او رفته ، خانه اش را ويران نمود كه ديگر اميد بازگشت به كوفه را به علّتخيانت خود نداشته باشد.
وقتى كه مصقله فرار كرد، به حضرت امير (ع ) گفتند: آن افرادى كه آزاد شدند، بهعنوان بنده بگير؛ زيرا بهاى آن پرداخت نشده است . حضرت فرمود: اين در مقام قضاوت ،حق نيست ؛ زيرا آنها آزاد شده اند و كسى كه آنها را خريده ، آزادشان كرده است و اينمال ، دينى بر عهده و ذمّه كسى كه آنها را خريده ، گرديده است . آنها گفتند: پسمال ما چه مى شود اى اميرالمؤ منين ؟ حضرت فرمود: آن بر ذمّه بدهكارى از بدهكاران ومقروضين است از او بخواهيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation