بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نسب حذيفة بن يمان
حذيفة بن يمان كنيه اش ابوعبداللّه ، اسم پدرشحسيل بن جابر (يا حسل بن جابر) و لقبش يمان است . حذيفه هم پيمان بنىعبدالاشهل از انصار بود. مادرش زنى از قبيله اوس از بنىعبدالاشهل به نام رباب دختر كعب بن عدى است ؛ امّا اين كه به پدرشحسيل يمان گفته اند؛ چون او از فرزندان اليمان ، جروة بن حرث است و از آن جهت يمانبه او گفته شده كه در ميان قومش خونريزى شد و او به مدينه فرار كرد و با بنىعبدالاشهل هم پيمان گرديد. لذا قومش او را (اليمان ) گفتند؛ چون با يمانيّه همپيمان شدهبود. حذيفه ، پدرش و برادرش ، صفوان ، در احد شركت داشتند و مسلمانان پدرش رااشتباها كشتند.
حذيفه از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ خندق ، پيامبر وى را براى كسباطّلاعات به سوى قريش فرستاد و او خبر فرار كفّار قريش را به پيامبر گزارش داد.او چهره هاى نفاق ، را خوب مى شناخت و همواره عمربن خطاب از او درباره منافقين سؤال مى كرد و در ميان صحابه به صاحب سرّ و رازرسول خدا معروف بود و هر كس مى مرد، عمر نگاه مى كرد اگر حذيفه در كنار جنازه اوحاضر نمى شد، عمر آن ميّت را تشييع نمى كرد و بارها مى گفترسول خدا مرا بين هجرت و نصرت مخيّر كرد و من يارى كردن پيامبر را انتخاب كردم .حذيفه در نبرد نهاوند حضور داشت و بعد از مرگ نعمان بن مقرّن ، پرچم مسلمانان را بهدست گرفت و فتح همدان ، وى و دينور به دست او بود كه تماما درسال بيست ودوم هجرى اتّفاق افتاد. او قبل از جنگجمل از دنيا رفت و دو فرزندش ، صفوان و سعيد، بعد از اينكه بنابه توصيه پدر خود،با على (ع ) بيعت كردند، در جنگ صفّين به شهادت رسيدند.(384)
حذيفه بعد از اينكه از جنگ به مدينه بازگشت ، براى اولين بار به عثمان پيشنهاد كردكه براى اختلاف قراءت قرآن فكرى بكند؛ چرا كه در مناطق مختلف كشور اسلامى ، قرآنرا به قراءتهاى مختلف مى خواندند و اين در دراز مدت باعث اختلاف شديد مى شد. لذاعثمان تصميم گرفت كه قرآن را به صورت نسخه هاى واحد استنساخ نموده ، نسخه هاىمخالف را نابود نمايد.(385)
كشته شدن پدر حذيفه در احد به دست مسلمين
بعد از اين كه رسول خدا به جنگ احد رفت ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه و ثابت بن وقشچون پيرمرد بودند، همراه زنان و بچه ها در مدينه ماندند. يكى به ديگرى گفت : بىپدر باشى چرا منتظرى ؟ از عمر ما جز چند جرعه باقى نمانده است و پرنده مرگ امروزيا فردا به سراغ ما خواهد آمد. پس چرا شمشيرهاى خود را به دست نمى گيريم و بهرسول خدا ملحق نمى گرديم . شايد خداوند شهادت در راه خدا را در دفاع ازرسول خدا نصيب ما كند. پس اين دو گفتگو اين دو پيرمرد شمشيرهاى خود را برداشته ،داخل جميّت شدند و بر ضدّ كفار جنگيدند، امّا مسلمانان از ورود آنها به ميدان نبرد مطّلعنبودند. ثابت بن وقش را مشركين به شهادت رساندند وحسيل بن جابر به دست مسلمانان كشته شد و او را نشناختند. حذيفه گفت : پدرم ! مسلمانانگفتند: ببه خدا قسم او را نشناختم و آنها راست مى گفتند. حذيفه گفت : خداوند شما رابيامرزد و او ارحم الراحمين است . رسول خدا ديه او را داد، امّا حذيفه ديه پدر خود را بهبيت المال و مسلمانان بخشيد و ديه را از رسول خدا نگرفت . (386)
و بدين صورت پدر حذيفه در جنگ احد به ددست مسلمانان اشتباها به شهادت رسيد.
ماءموريت حذيفه در جنگ خندق
پيامبر گرامى اسلام در يكى از شبها در زمان جنگ خندق (كه يكى از حسّاسترين دورانمسلمين و جنگهاى آنها بود) بعد از خواندن نماز، رو به ياران خود كرد و فرمود: (چهكسى حاضر است براى ما از وضعيت دشمن اطّلاعات بياورد و از خداوند مى خواهم كه اوهمراه من در بهشت باشد.) در مقابل درخواست پيامبر كسى پاسخ مثبت نداد؛ چون از مشركينهراس داشتند و ضمنا گرسنگى و سرما بيداد مى كرد. پيامبر ديد كسى حاضر نيست اينماءموريت را بپذيرد؛ لذا حذيفه را صدا زد و او از آن جهت كه پيامبر نام وى را برد بناچارپذيرفت . پيامبر(ص ) فرمود: (اى حذيفه ! برو وداخل كفار شو و ببين كه چه كار مى كنند و نبايد كارى انجام دهى و وظيفه تو صرفا كسباطلاعات است .) حذيفه مى گويد من حركت كردم و در ميان كفّار رفتم و ديدم باد - كه بهعنوان لشكر الهى است - اوضاع آنها را به هم زده و ديگى براى آنها باقى نگذاشتهبود و آتش و خيمه هاى آنها را ويران نموده بود.
در اين وضعيت بحرانى ، ابوسفيان كه به عنوان فرمانده مشركين بود حركت كرد و قصدداشت براى آنها سخن بگويد، امّا براى اينكه مطمئن بشود كسى از يارانرسول خدا در جمع آنها نيست گفت : هر يك از شما بايد نام كسى را كه در كنارش مىباشد، سؤ ال كند. حذيفه كه در ميان جمع آنها بود فورا دست كسانى را كه در كنارشبودند (راست و چپ ) گرفت و اسم آنها را پرسيد و بدين صورت از نقشه ابوسفيان جانسالم به در برد. ابوسفيان بعد از اطمينان از اينكه كسى از ياران محمّد در جمع آنها نيست. گفت :
(اى گروه قريش ! به خدا قسم شما نمى توانيد اينجا بمانيد، زيرا لشكر شما از بينرفته است و بنى قريظه هم به وعده خود عمل نكردند و باد هم اين گونه با ماعمل مى كند كه نه ديگى و نه روشنائى و آتشى و نه بنائى براى ما باقى گذاشتهاست . پس حركت كنيد و من الان حركت مى كنم ) و فورا به طرف شترش كه پايش بستهبود، رفت و با سه ضربه شلاق شتر را حركت داد كه درحال ايستاده پاى شتر را باز كردند و اگر دستور پيامبر نبود كه نبايد كارى انجام دهى، با يك تير او را مى كشتم . حذيفه مى گويد من برگشتم و ديدم كهرسول خدا زير چادرى مشغول خواندن نماز است .(387)
وزش طوفان و باد يكى از امدادهاى غيبى است كه خداوند مسلمانان را در جنگ خندق بهوسيله آن پيروز كرد و اين را يكى از علل شكست كفّار دانسته اند.
به هر حال حذيفه در اينجا ماءموريتى را كه پيامبر به اومحول كرد، به بهترين وجه به پايان رساند و توانست به قلب دشمن و حتى فرماندهانآنها نفوذ نموده ، از آنجا اطلاعات صحيح نسبت به موقعيت دشمن به دست بياورد و ايندرسى آموزنده است كه بايد در جنگ دقيق ترين اطلاعات را از وضعيت دشمن به دست آوردتا به كمك آن به بهترين وجه با دشمن مقابله شود.
حذيفه منافقين را مى شناخت
يكى از خصوصيات حذيفه اين بود كه نسبت به منافقين آگاهىكامل داشت و آنها را مى شناخت و به اين نكته حضرت اميرالمومنين اعتراف مى كند كه(حذيفه منافقين را مى شناخت ) و بنابر نقل ذهبى ، او صاحب سرّرسول خدا در شناخت منافقين بوده است . (388)
و علّت اين كه حذيفه منافقين را مى شناخت اين بود كه سعد (سعد بن معاذ) و حذيقه جزوپاسداران و محافظان رسول خدا بودند و پيامبر بعد ازنزول آيه قرآن كه مى فرمايد: (و اللّه يعصمك من النّاس ؛ (389)
خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد) از پاسداران محافظ خود خواست كه آن حضرترا رها كنند؛ زيرا خداوند فرموده بود كه از شرّ مردم محفوظ خواهد ماند.(390)
به هر حال بعد از پايان غزوه و جنگ تبوك كه بدون خونريزى بود و پيامبر (ص ) بهطرف مدينه بر مى گشت ، دوازده نفر از منافقان كه هشت نفر آنها از قريش و باقى ازاهل مدينه بودند، تصميم گرفتند كه شتر پيامبر را از فراز گردنه اى كه در مسير راهبود، رم داده ، حضرت را در دره بيفكند.
پيامبر در حالى كه حذيفه شتر او را مى راند و عمّار مهار آن را مى كشيد، از گردنه بالارفت . هنوز پيامبر مقدار زيادى از گردنه بالا نرفته بود كه ديد عدّه اى صورتهاى خودرا پوشانيده ، آهسته آهسته از پشت سر حضرت حركت مى كنند. پيامبر عصبانى شد ونهيبى بر آنها زد و به حذيقه دستور داد با عصاى خود، شتران آنها را برگرداند. آنهامتوجّه شدند كه پيامبر از نقشه آنان مطّلع شده است و از اين رو به سپاهيان ملحق شدند.حذيفه مى گويد من آنها را از نشانه هاى شترانشان شناخته و به پيامبر گفتم من آنها رابه شما معرفى مى كنم تا آنان را به سزاى خويش برسانى . پيامبر با لحن عطوفتآميزى به من دستور داد كه از افشاى راز آنها خوددارى كنم ؛ شايد آنها راه توبه را پيشگيرند و نيز افزود: (اگر من آنها را مجازات نمايم بيگانگان مى گويند محمّد پس ازآنكه به اوج قدرت رسيد، شميشير بر گردن ياران خود نهاد.) (391)
در ارشادالقلوب ديلمى قصه اى شبيه اين را بعد از بازگشت پيامبر از حج در عقبه اى(گردنه ) بين غدير خم و مدينه به نام (ثنية العقبة ) ذكر كرده است كه در اينجارسول خدا نام سيزده نفر را كه حذيفه آنها را مى شناخت به او مى گويد. آنها عمدتاكسانى بودند كه بعدها توانستند قدرت سياسى را در جامهه اسلامى بدست گرفته ، يادر مسائل سياسى نقش مرموزنه ايفا كنند. (392)
و علت آن نيز ناخوشنودى آنها از تعيين على (ع ) به عنوان جانشين پيامبر (ص ) بود.
خالد يشكرى گويد: در سال فتح تستر (شوشتر) به كوفه رفتم و وارد مسجد شدم .ديدم گروهى دور هم جمع شدند و مردى براى آنها صحبت مى كند. گفتم اين كيست ؟ مردمگفتند: آيا او را نمى شناسى او حذيفه بن يمان ، صحابىرسول خداست . من نشستم و او براى مردم سخن مى گفت و در ضمن سخنان خود گفت : (مردماز رسول خدا درباره خير سؤ ال مى كردند و من از شرّ سؤال مى نمودم كه در آن واقع نشوم ) (393)
و لذا از مسائل منافقين و فتنه هاى آينده مطّلع بود.
حذيفه يكى از اركان اربعه
شيخ طوسى - عليه الرحمة - در كتاب رجالش سلمان ، ابوذر، مقداد و عمّار را از اركاناربعه (چهار گانه ) اصطلاحى است كه سابقين از علماىرجال به آن توجّه داشته اند و شايد از آن جهت بوده است كه اين چهار نفر در عقيده خودمبنى بر حقّانيت على (ع ) و مقام او هيچ گونه شك و شبهه اى نكرده اند. گرچه در بعضىاز روايات نقل شده كه گويا براى عمّار شك و ترديدى عارض شده است . امام باقر (ع )مى فرمايد: بعد از رسول خدا (ص ) تمام افراد مرتد شدند مگر سه نفر؛ سلمان ، ابوذرو مقداد. راوى از عمّار سؤ ال مى كند و حضرت مى فرمايد: شكّى براى او عارض شد، امّابرگشت . (394)
از اين رو به جاى عمّار در بعضى از عبارات ، حذيفه را چهارمين فرد اركان اربعه دانستهاند.
شيخ طوسى در شرح حال حذيفه مى گويد:
(حذيفة بن يمان ، ابوعبداللّه ، ساكن كوفه بود وچهل روز بعد از بيعت با اميرالمؤ مين از دنيا رفت ) (395)
و در ضمن حضرت امير(ع ) مى گويد: (حذيفه از انصار محسوب مى شد. او را جزو اركاناربعه دانسته اند) (396)
و علّامه نيز او را جزو اركان اربعه معرّفى كرده است . (397)
همچنين فضل بن شاذان نيز او را به عنوان ركن معرّفى كرده است (398)
و اين دلالت ، بر شاءن ، مقام و موقعيت حذيفه دارد؛ گرچه شيخ درباره چهار نفر تعبيرصريح دارد كه جزو اركان اربعه هستند:
درباره سلمان گويد: (اوّلين نفر از اركان اربعه است ). (399)
درباره مقداد گويد: (دوّمين نفر از اركان اربعه است .)(400)
درباره ابوذر گويد: (يكى از اركان اربعه است .) (401)
و درباره عمّار گويد: (چهارمين فرد از اركان اربعه است .) (402)
امّا درباره حذيفه گويد: (او از اركان اربعه شمرده شده است ) ولىقائل آن را ذكر نكرده است .
به هر حال حذيفه يكى از علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت و اميرالمؤ منين ، على (ع )بوده است و فضايل آنها را براى مردم نقل مى كرده است و شايد علّت اين كه فرماندارىمداين در زمان عثمان پذيرفته ، به خاطر مصلحت بوده است ؛ همانطورى كه قبلا سلمانحاكم آنجا بوده و بدون مشورت حضرت امير(ع ) چنين كارى نكرده است . حذيفه ، بهربيعة بن مالك درباره مقام و شاءن حضرت امير(ع ) مى گويد:
(قسم به خدايى كه جان حذيفه در دست اوست ! اگر تماماعمال امّت محمّد از ابتداى بعثت تا به امروز در يك كفه ترازو قرار بگيرد و يكى ازاعمال على (ع ) در كفه ديگر آن ، آن يك عمل على (ع ) بر تمام آناعمال برترى دارد.) سپس درباره كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ خندق به دست على(ع ) مى گويد: (قسم به آن خدايى كه جان من در يد قدرت اوست ! هر آينه كار على (ع )در روز جنگ خندق اجرش بيشتر از اعمال امّت محمّد تا به امروز و تا روز قيامت است )؛زيرا با كشته شدن عمرو، اسلام محفوظ ماند و امّت محمّدتشكيل شد و آنان اعمال صالح شايسته انجام دادند. (403)
آنچه گذشت گوشه اى بود از زندگانى پر بار و شرححال و اعمال و عقيده حذيفه ، فرماندار حضرت امير(ع ) در مداين كه براى ما اسوه و سرمشقمى باشد.
درود و رحمت خدا بر او باد! همانطورى كه قبلا اشاره شد اوچهل روز بعد از خلافت حضرت على ، اميرالمؤ منين ، در مداين از دنيا رفت .
2- يزيد بن قيس ، كارگزار مداين
بنابر نقل نصر بن مزاحم منقرى ، حضرت امير (ع ) بعد از جنگجمل ، يزيد بن قيس ارحبى را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد (404)
كه شرح حال وى در ضمن كارگزاران اصفهان ذكر شده است .
3- لام بن زياد، كارگزار مداين
طبق نقل بلاذرى ، از طرف حضرت امير(ع ) براى مدّتى لام بن زياد، برادر مادرى عدى بنحاتم ، به كارگزارى مداين انتخاب شد. (405)
البتّه ما شرح حالى براى او نيافتيم و از اين رو به ذكر نام او اكتفا كرديم .
ثابت بن قيس (كارگزار مداين )
خطيب بغدادى ، ثابت بن قيس خطيم ظفرى را جزو افرادى معرفى كرده است كه اميرالمؤمنين (ع ) او را بر مداين گمارد. وى در احد و جنگهاى بعد از آن همراه پيامبر (ص ) بود.(406)
ثابت بن قيس همراه على (ع ) در جنگ جمل ، صفين ، نهروان حضور داشت و در زمان معاويه ازدنيا رفت . (407)
4- سعد بن مسعود ثقفى ، فرماندار مداين
سعد بن مسعود يكى از ياران اميرالمؤ منين (ع ) بود كه حضرت على (ع ) او را بعد از ورودبه كوفه ، بر آستان زوابى گمارد (408)
و در جنگ جمل امير لشكر بر قبائل قيس و عبدالقيس بود. (409)
و بعدها حضرت على (ع ) در هنگام جنگ صفين ، او را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كردكه تا زمان خلافت امام مجتبى (ع ) در اين سمت باقى ماند.
شهر مداين پايتخت سابق ايران بود كه در زمان خليفه دوم فتح گرديد و مدّتى سلمانفارسى به عنوان حاكم مداين منصوب شد و در آنجا از دنيا رفت . در زمان عثمان ابتداحارث بن حكم و بعد از او حذيفه بن يمان به عنوان فرماندار مداين انتخاب شدند وحضرت امير(ع ) بعد از جنگ جمل ، يزيد بن قيس را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد(410)
و طبق نقل بلاذرى ، براى مدّتى لام بن زياد، برادر مادرى عدى بن حاتم ، حاكم مداينبود. (411)
شيخ طوسى در كتاب فهرست گويد: سعد بن مسعود ثقفى برادر ابوعبيده بن مسعود،پدر مختار است كه على (ع ) او را بر مداين گماشت و او كسى است كه امام حسن (ع ) در روزساباط به او پناه برد. (412)
حضرت على (ع ) زمانى كه از نخيله به طرف صفين حركت كردند، سعد بن مسعود را بهفرماندارى مداين گماشته و جنگجويان مداين را با خود بردند. (413)
سعد در اين سمت باقى ماند و با خوارج به سركردگى عبداللّه بن وهب جنگيد.
طرفة بن عدى (414)
جزو خوارج بود. از اين رو پدرش ، عدى بن حاتم ، خواست او را از همراهى با خوارج بازدارد، امّا به آنها دست نيافت . لذا او كسى پيش ‍ سعد بن مسعود كه فرماندار على (ع ) درمداين بود، فرستاد و او را از كار خوارج آگاه ساخت و بر حذر داشت و او مواظبت كرد ودروازه هاى مداين را بست و خود همراه سواران بيرون آمد و برادرزاده خود، مختاربن ابوعبيدهرا در مداين گماشت و در طلب ايشان بيرون آمد. اين خبر كه به عبداللّه بن وهب رواسبىرسيد، راه خود را عوض كرد و به سمت بغداد حركت كرد. (البتّه در آن زمان شهر بغدادنبوده است .) سعد بن مسعود شبانگاه در محل كرخ بغداد با پانصد سوار به عبداللّه بنوهب برخورد و عبداللّه با سى سوار بسوى او آمد و ساعتى جنگ كردند و اصحاب سعددست از جنگ برداشتند و ياران سعد به او گفتند از جنگ با اين گروه چه مى خواهى كهدرباره آنها دستور ندارى . بگذار بروند و به اميرالمؤ منين نامه بنويس ؛ در صورتىكه دستور فرمود تعقيب كنى ، آن گاه ايشان را تعقيب كن و اگر ديگرى غير از تو عهدهدار اين كار شد، به سلامت مانده اى . سعد بن مسعود نپذيرفت و چون شب فرا رسيد،عبداللّه بن وهب از دجله عبور كرد و به سرزمين جوخى رفت و به سوى نهروان حركت كردو به ياران خود پيوست و سعد بن مسعود و سواران او از دسترسى به آنها نااميد شدند.(415)
حضرت امير (ع ) براى جنگ نهروان طىّ نامه اى از سعد بن مسعود خواست كه جنگجويانمداين بفرستد. (416)
نامه حضرت على (ع ) به سعد بن مسعود
حضرت امير (ع ) هنگامى كه سعد بن مسعود فرماندار مداين بود، براى او نوشت :
امّا بعد: فانّك قد ادّيت خراجك و اطعت ربّك و ارضيت امامكفعل المبّر التقى النجيب فغفراللّه ذنبك و تقبّل سعيك و حسّن مابك (417)
تو اى سعد! خراجت را پرداخت كرده اى ، از پروردگارت اطاعت نموده اى و رهبر و امامت راخشنود كرده اى ، مانند كار مزد ضابط و نيكوكار، پرهيزگار و نجيب . پس خداوند گناهانتو را بيامرزد، كوشش ‍ تو را قبول كند و عاقبت تو را نيكو گرداند!
حضرت امير (ع ) در اين نامه از سعد تجليل مى كند و مى فرمايد كه تو امام و رهبرت راخوشنود كرده اى و خراجت را پرداخت نموده اى ؛ در حالى كه در نامه هاى مختلفى كهحضرت به استانداران و فرمانداران خود نوشته ، هميشه آنها را به پرداخت خراجتشويق نموده و از كسر پرداخت آن بر حذر داشته است و اين نشانگر ايمان و اعتقاد سعد ودرستكارى و امانت دارى اوست كه حضرت اين گونه از او تمجيد وتجليل مى كند و حسن عاقبت را براى او آرزو مى كند و كسى كه اميرالمؤ منين (ع ) براى اودعا كند، مسلما عاقبت بخير خواهد شد و اين را سعد در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع ) نشانداد.
نامه حضرت امير (ع ) نشانگر نكته ديگرى نيز مى باشد و آن اين كه بايد از افراددرستكار و مسوؤ لينى كه عملكرد آنها صحيح است ، تقدير و تشكّر كرد و با اينعمل ، آنها را براى فعاليتهاى مناسب تشويق و ترغيب نمود، تا اينكه به تعبير خودحضرت ، افراد خاطى و نيكوكار مساوى نباشند و برترى نيكوكاران معيّن و مشخّصگردد.
سعد بن مسعود در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع )
سعد بن مسعود در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع ) نيز فرماندار مداين بود. مرحوم سيّدمرتضى در كتاب تنزيه الانبياء در بررسىعلل صلح امام مجتبى (ع ) مى نويسد: زمانى كه امام حسن مجتبى (ع ) در ساباط مداين بود،فردى از اطرافيانش نيزه اى به او زد كه به ران حضرت اصابت كرد و گوشت ران راپاره كرده ، به استخوان رسيد. حضرت را به مداين بردند فرماندار مداين سعد بنمسعود، عموى مختار بود كه حضرت امير (ع ) او را منصوب كرده بود كه اگر چنين كارىانجام بدهد ماليات و خراج يك ساله جوخى را به او خواهد بخشيد. امّا سعد از پيشنهادمختار ناراحت شد و گفت : خداوند رويت را قبيح و زشت گرداند! من كارگزار پدر او مىباشم و او به من اطمينان كرده و باعث افتخار من گرديده است آيارسول خدا را فراموش كنم ؟ و نسبت به فرزند دختر و حبيبه اش به او احترام نگذارم .بعد از آن ، سعد بن مسعود طبيبى آورد كه مسؤول حفاظت و طبابت امام مجتبى گرديد تا اينكه حضرت بهبود يافت . (418)
ابن سعد در كتاب طبقات اين واقعه را چنين نقل كرده است : مختار به عمويش گفت : آيا احتياجبه كارى دارى كه باعث سيادت تو بر عرب گردد؟ سعد گفت : آن چيست ؟ مختار كه در آنزمان جوانى بى تجربه و طالب مقام بود، گفت : بگذار من گردن اين آقا (يعنى اماممجتبى ) را بزنم و سر او را براى معاويه بفرستم . سعد گفت : خداوند روى تو را زشتگرداند! آيا اين گونه ما با اهل بيت رسول خداعمل كنيم ؟!
آرى معاويه افراد زيادى را براى رسيدن به رياست و مقام تطميع كرد و باپول و وعده رياست آنها را خريد و گويا از اين راه قصد تطميع سعد را داشت ؛ امّا معاويهفريب نيرنگ معاويه را نخورد و در مقابل پيشنهاد پسر برادرش جواب قاطع و خداپسندىبه او داد كه ما نبايد دوستى خاندان پيامبر را براى دنيا و رياست آن رها كنيم بلكهدوستى و احترام به آنها را بر هر چيز مقدّم بداريم و شايد بر اين اساس و طرز تفكّربود كه بعدا مختار درصدد خونخواهى امام حسين (ع ) بر آمد و تمام قاتلان حضرت را كهبر آنها دست يافت ، به هلاكت رساند.
تذكّر اين نكته در شرح حال سعد بن مسعود خالى از لطف نيست كه نسب ابراهيم ثقفىكوفى ، صاحب صاحب الغارات ، به وى مى رسد. بدين گونه : ابراهيم بن محمّد بنسعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود. ابراهيم بن محمد كه از كوفه به اصفهانرفت در ابتدا زيدى بود و بعد شيعه امامى شد و داراى تاءليفات فراوانى است .(419)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation