بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای کارگزاران علی ابن ابی طالب (ع ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     sfehrest -
     SIMA2001 -
     SIMA2002 -
     SIMA2003 -
     SIMA2004 -
     SIMA2005 -
     SIMA2006 -
     SIMA2007 -
     SIMA2008 -
     SIMA2009 -
     SIMA2010 -
     SIMA2011 -
     SIMA2012 -
     SIMA2013 -
     SIMA2014 -
     SIMA2015 -
     SIMA2016 -
     SIMA2017 -
     SIMA2018 -
     SIMA2019 -
     SIMA2020 -
     SIMA2021 -
     SIMA2022 -
     SIMA2023 -
     SIMA2024 -
     SIMA2025 -
     SIMA2026 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اقسام امارت و اختيارات اميران
ماوردى در الاحكام السلطانيه (97) و ابويعلى (98) در كتاب خود، به اين مساءلهپرداخته اند. مرحوم علّامه امينى در كتاب الغدير، در شرححال قيس بن سعد بن عباده ، به اختيارات و شرايط استاندار بهنقل از احكام السلطانيّه ماوردى پرداخته است . البتّه مرحوم امينى آنچه را كه مربوط بهاستاندار و شرايط اوست ، آورده و به دو نوع ديگر واليان اشاره نكرده است . اما جرجىزيدان تمام آنچه را كه ما نقل خواهيم كرد - از انواع كارگزاران و شرايط و اختيارات آنها- ذكر كرده است و ما ترجمه آن را از الغدير و تاريخ تمدّن جرجى زيدان گرفته ايم .
ماوردى گويد: هرگاه خليفه ، امير و فرمانروايى را بر اقليمى بگمارد، فرماندهى وامارت او شامل دو قسمت است :
1- قسمت همگانى و عمومى .
2- قسمت ويژه خاص .
بخش عمومى آن نيز دو جنبه دارد. نخست امارت و فرماندهى كه بر مبناى اختيار و تحت نظرو اراده شخصى كه منصوب شده است ، قرار مى گيرد و خليفه ، تمام امورى را كه مربوطبه شؤ ون دنيوى و اخروى مردم آن ديار است ، از آن شخص مى خواهد.
قسم ديگر، آن نوع فرماندهى و امارت است كه از روى اضطرار و ناچارى است و چون از اوفرد شايسته ترى براى سرپرستى وجود نداشته است ، او را برمى گمارم(مثل تعيين فرمانده در ميدان نبرد، آن هنگام كه فرماندهان اوليه كشته شده باشند.) قسمتاول را اصطلاحا (امارت استكفاء) قسمت دوم را (امارت استيلاء) و قسمت سوم را كه بعدابيان مى شود، (امارت خاصه ) گويند.
1- امارت استكفاء
نوع اول كه فرماندهى و امارت ، از روى اختيار براى سپردن تمام امور مردم به يكشخص باشد، شامل كارهاى محدود است و بر روش ‍معمول و سوابق امر پايه گذارى مى شود. عهده دار نمودن كسى را به اين سمت ، بر ايناساس است كه خليفه وقت ، امارت و فرماندهى شهر و يا منطقه و اقليمى را به شخصىواگذار كند و اختيار تصرف در تمام امور آن منطقه را بر مبناى سوابق كار وعمل فرماندهان گذشته ، به او بدهد. در اين صورت ، او در آنچه كه گذشتگان انجام مىداده اند، حق اظهارنظر دارد و درباره نظريات آنان در آن موارد خاص ، او نيز داراى نظراست . از اين رو نظر وى در آن موارد، شامل هفت مورد است :
1- راءى و دستور درباره سپاهيان و جايگزين كردن آنان در اطراف مرزها و جيره بندىحقوق آنان ، مگر در موردى كه خليفه ، خود اندازه خاصى را در نظر گرفته باشد.
2- اظهارنظر در احكام و تعيين داوران و قضاوت .
3- جمع آورى ماليات و گرفتن اعانات و انفاقها و تعيين ماءمورانوصول و تقسيم بين مستحقان .
4- حمايت از دين ، دفاع از حريم اسلام ، حفاظت احكام اسلامى و حفظ آن از تغيير وتبديل .
5- به پا داشتن حدود الهى و حقوق مردم و حفظ و اجراى آن .
6- پيشوايى و امامت در نماز جمعه و جماعت و تعيين جانشين براى خود در اين منصب .
7- عهده دارى امر حج و سرپرستى زايران خانه خدا در هرسال در موسم حج .
اگر منطقه فرماندهى او، هم مرز با دشمن و يا نزديك به دشمن باشد، وظيفه هشتمى نيزبر تكاليف او افزوده مى شود كه عبارتست از: آمادگى براى نبرد با دشمنان متجاوز وجنگ با آنها و تقسيم غنايم جنگى و دريافت يك پنجم (خمس ) براى توزيع در ميانمستحقانش .
در اين نوع فرماندهى نيز تمام شرايطى كه در وزارت مختارى معتبر است ، اعتبار خواهدداشت .
ماوردى گويد: در واگذارى سمت وزير مختارى ، تمام شروط امامت معتبر خواهد بود، جزشرط نسب (كه قريشى بودن است ) و شروط امامت را در كتاب خود ذكر كرده است و گويدكه هفت شرط مى باشد.
شرايط امارت استكفاء
در امارت استكفاء، شش شرط لازم است :
1- عدالت با تمام شرايط جامع آن .
2- دانشى كه در حوادث و امور جارى و احكام ، در مرز قوه اجتهاد و تشخيص باشد.
3- سلامت حواس ظاهرى (گوش ، چشم و زبان ) (كه توان انجام مسؤ وليّتش را داشتهباشد).
4- اعضايش نقصى نداشته باشد كه نتواند به طور صحيح وكامل حركت كند و فعّاليّت نمايد.
5- راءى و نظرى كه در سياست رعيّت ، كافى باشد و بتواند مصالح و امور را در نظربگيرد و به كار ببندد.
6- شجاعت و بزرگ منشى كه بر نگهدارى جامعه و دفع و سركوب دشمن ، توانا باشد.
وى براى امامت عامه ، شرط هفتمى ذكر كرده است كه بايد خليفه و حاكم از قريش باشدكه اين شرط در امارت استكفاء لازم نيست .(99)
2- امارت استيلاء
قسمت دوم از بخش عمومى را كه امارت استيلاء گويند، بدين صورت بود كه خليفه ازروى ناچارى ، كسى را امير ناحيه اى مى كرد.
بديهى است كه چنين اميرى ، هيچ گونه شنوايى از خليفه نداشت و فقط از نظر مذهب و دين، از خليفه اطاعت مى كرد، اما در امور سياسى و ادارى ، خود همه كاره بود.
شرايطى كه امير مزبور در برابر خليفه متعهد مى شد، به اين قرار بود:
1- خليفه را پيشواى دين و امور دينى و جانشين پيامبر مى دانست .
2- از خليفه ، در امور مذهبى ، اطاعت مى كرد.
3- در پيشرفت اسلام با خليفه همكارى داشت .
4- اوامر مذهبى در سراسر قلمرو امير جارى بود و معاملات و عقود مذهبى نافذ بود.
5- حقوق شرعى ، مطابق شرع استيفاء مى شد.
6- در تمام قلمرو امير، حدود شرعى اجرا مى شد.
7- امير از دين اسلام با تمام قوا حمايت مى كرد.
امير مى توانست براى خود، وزير و امسال آن استخدام كند و همين امارت سازيها دولتعباسيان را به تجزيه كشانيد و دولتهاى كوچكى مانند دولتهاىآل بويه ، طاهريان ، غزنويان ... تشكيل شد.
3- امارت خاصه
امير خاص ، از خود استقلال چندانى نداشت و فقط در حدود معينى مى توانست در كارهاىارتش ، سياست محلى ، حمايت از اسلام و دفاع از ناموس مسلمانان اقدام كند و در امور مالىو قضايى ، تابع خليفه بود؛ حتى در قسمت پيشوايى نماز هم از خود اختيار نداشت و چهبسا كه قاضى ، بر چنان اميرى مقدم بود.
ماءمورين دارايى (جمع آوران ماليات ) از طرف خليفه تعيين مى شدند و مالياتهاى مربوطرا جمع آورى كرده ، به خزانه دارى مركزى (بيتالمال كل ) مى فرستادند و حقوق كارمندان لشكرى و كشورى را خود ماءمورين مىپرداختند.(100)
قسم اول از استانداران حضرت ، امارت استكفاء داشتند و قسم دوم ، امارت خاصه ؛ چنانكهمرحوم علامه امينى ذكر كرده است .
اين بود آنچه كه لازم دانستيم قبل از شروع به شرححال كارگزاران حضرت ، به آنها بپردازيم .
بخش دوم : شرح حال استانداران و فرمانداران
فصل اول : استانداران مكه
1- ابوقتاده ، استاندار مكه
مكه شهرى بود كه مردم آن در پى فتح و غلبه در زمان حياترسول خدا (ص )، به اسلام گرويدند و سابقه اسلام آنها در زمان حيات پيامبر (ص ) كمبود. بدين جهت نيروى انقلابى در آن اندك بود و از آنجا كه حرم امن الهى بود، عده اىبه جهت شرف و موقعيت آن ، مكه را به عنوانمحل سكونت خود برگزيدند.
بعد از اين كه مردم مدينه و مهاجر و انصار و انقلابيونى كه از مصر و كوفه آمده بودند،با على (ع ) بيعت كردند، حضرت طى نامه هايى از برخى استاندارانى كه از طرف عثماندر مناطق مختلف منصوب شده بودند، خواست كه از مردم بيعت بگيرند. البته عده اى از آنهامنصب خود را رها كرده و فرار نموده بودند. طبقنقل بلاذرى ، حضرت امير (ع ) طى نامه اى به استاندار مكه - كه از طرف عثمان منصوبشده بود. و (خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ) نام داشت او را به امارت مكه ابقا كرد واز او خواست كه از مردم بيعت بگيرد. مردم مكه از بيعت سرباز زدند، مخصوصا اينكه عدهاى از مخالفان ، در مكه بودند، چون در ماه ذى الحجه با حضرت بيعت شده بود و عده اىاز مخالفان كه به مراسم حج رفته بودند، هنوز باز نگشته و در آنجا مانده بودند عدّهاى از كارگزاران عثمان نيز كه يقين داشتند حضرت امير (ع ) به جهت خلافكاريهايشانآنها را بركنار خواهد كرد، به مكّه گريختند. بعد از اين كهاهل مكّه از بيعت امتناع ورزيدند، جوانى از قريش به نام عبداللّه بن وليد بن زيد(101)نامه اى را كه حضرت به خالد بن عاص نوشته بود، گرفت و آن را جويد و در كنار چاهزمزم انداخت كه مردم آن نامه را لگد كنند.
از اين نامه اى در تاريخ اثرى نيست و محشّى (انساب الاشراف )، آقاى محمودى مىنويسد: ( مدّت 16 سال تلاش كردم ، امّا لفظ و اثرى از اين نامه در كتب تاريخ نيافتم).
به هر حال مردم تمام شهرها با اميرالمؤ منين (ع ) بيعت كردند، مگر معاويه و مردم شام واندكى از خواصّ مردم .(102)
شرح حال ابوقتاده انصارى
حضرت امير (ع ) خالد بن عاص بن هشام را كه از سوى عثمان والى مكّه بود،عزل كرد و ابوقتاده انصارى را به جاى او منصوب كرد و او تا زمان شهادت حضرت ،كارگزار مكّه بود.(103)
بنابر قول صحيح ، نام ابوقتاده انصارى ، حارث بن ربعى بوده است ، همچنين نامهاىنعمان بن ربعى و عمرو نيز گفته شده است .(104) شيخ طوسى او را از اصحاب على(ع ) و رسول خدا (ص ) دانسته است .(105)
در كتاب رجال خويش دارد كه نعمان بن قتادة بن ربعى جزو اصحاب على (ع ) و كارگزارآن حضرت در مكّه بوده است .(106)
به نظر مى رسد آنچه شيخ طوسى - رضوان اللّه عليه -نقل كرده است ، اشتباه باشد و يا نظر ايشان همان ابوقتاده بوده و اشتباه به وسيله نسّاخبه وجود آمده است . گويا اصل آن چنين بوده است ؛ النعمان ابوقتادة بن ربعى . به هرحال ما، در كتب رجال ، فردى را با اين نام نيافتيم و عدم الوجدان لايدلّ على عدم الوجود.
در كتاب (ناسخ التواريخ ) نيز نقل شده است كه على (ع ) ابوقتاده را به عنوان والىمكّه انتخاب كرد.(107)
بنابر آنچه نقل شد، نسب ابوقتاده از سوى حضرت امير (ع ) به امارت مكّه مسلّم است .
پيامبر درباره ابوقتاده فرموده است : ابوقتاده از بهترين جنگجويان سواره است.(108) پيامبر گرامى اسلام (ص ) عبداللّه بن عتيك ، ابوقتاده بن ربعى ، خزاعى بناسود و مسعود بن سنان را به سرپرستى ابن عتيك ، ماءمور كشتن سلّام بن ابى الحقيقكرد و آنها او را در قلعه خيبر كشتند.(109)
ابوقتاده بدرى بود و در جنگ احد نيز شركت داشت . وقتى كه پيامبر ديد حمزه را مثله كردهاند، بشدت اندوهگين شد و فرمود: اگر به قريش ‍ دست بيابم ، سى نفر را از آنها رامثله خواهم كرد. خداوند اين آيه را نازل كرد:
(و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصّابرين )(110)
اگر درصدد عقوبت هستيد، همانند آنچه آنها عمل كردند عقوبت نماييد، امّا اگر صبر كنيد،آن براى صبر كنندگان بهتر است .
پيامبر فرمود: پس ما صبر مى كنيم و كسى از قريش را مثله نكرد. امّا ابوقتاده زمانى كهكار قريش را نسبت به حمزه ديد، حركت كرد و از قريش انتقاد نمود. پيامبر به او اشارهكرد بنشين ، تا اين كه سه مرتبه اين موضوع تكرار شد. سپس پيامبر فرمود: اىابوقتاده ! بدرستى كه قريش ‍ امانتدار هستند؛ هر كسى از آنها كار خلافى مرتكب شود،خداوند او را به خاطر گمراهيش سركوب مى نمايد و اميد است كه عمر تو طولانى شود ومدّت كوتاهى ، عمل تو همراه اعمال آنها و كار تو همراه كار آنها خواهد بود. اگر نبود كهقريش عاقبت خوبى ندارند، به آنها خبر مى دادم به آن مقامى كه نزد خدا دارند. ابوقتادهگفت به خدا قسم اى رسول خدا (ص ) من غضب نكردم ، مگر به خاطر خدا زمانى كه آنگونه عمل كردند. پيامبر فرمود: راست مى گويى : (بئس القوم كانوا لنبيّهم )؛ بدقومى براى پيامبرشان بودند.(111)
در اين روايت ، پيامبر گرامى اسلام (ص ) به امارت ابوقتاده بر مكّه و اين روزى برقريش حكومت خواهد كرد، اشاره كرده است .
اينكه حضرت امير (ع ) او را به امارت مكّه گمارد، نشانگر عدالت او مى باشد، زيرا نمىشود جان و ناموس و اموال و حقوق فقرا را به غيرعادل واگذار كرد و بايد والى ، فردى عادل باشد؛ مخصوصا با توجّه به اين كه در آنزمان ، اقامه نماز جمعه و جماعت و قضاوت به عهده والى بوده است .
پيامبر همراه با يارانش در سفر بودند. با آبى كه موجود بود، پيامبر وضو گرفت وبه خاطر فضله اى كه در آب افتاد، مسلمانان آبى براى وضو نداشتند و بر اثر شدّتتشنگى به جانب رسول خدا هجوم آورده ، فرياد مى زدند: آب ، آب ، آب ! پيامبر دستوردادند قدحى آوردند و به ابوقتاده فرمود: آب در قدح بريز! ابوقتاده در قدح آب مىريخت و رسول خدا به مردم آب مى داد و همين طور ابوقتاده آب مى ريخت و پيامبر به مردمآب مى داد، تا اينكه تمام مردم سيراب شدند.
ابوقتاده انصارى فارس رسول خدا (ص ) بود كه آن حضرت براى او دعا كرد و او درتمام جنگهاى حضرت على (ع ) شركت داشت .(112) ابوقتاده انصارى هميشه همراهرسول خدا (ص ) و از آن حضرت حمايت مى كرد و فردى دلسوز و متعهّد بود.
در زمان خلافت ابوبكر، وقتى كه خالد بن وليد، مالك بن نويره را كشت و فورا با زنشازدواج كرد، ابوقتاده اوّلين نفرى بود كه خبر كشته شدنش ‍ مالك بن نويره را بهابوبكر داد و قسم خورد با گروهى كه تحت رهبرى خالد باشد به جهاد نرود، چون اومالك را در حالى كه مسلمان بود، كشت .(113)
سخنان ابوقتاده قبل از جنگ جمل
از تاريخ استفاده مى شود كه ابوقتاده در جنگجمل شركت داشته است .
بنابراين ، قبل از جنگ احتمالا مدّت كوتاهى به عنوان استاندار مكّه از سوى على (ع )منصوب گرديده و در جنگ جمل شركت كرده است . اوقبل از حركت براى جنگ جمل ، خطاب به على (ع ) چنين گفت : (اى امير مؤ منان !رسول خدا (ص ) اين شمشير را بر گردن من بسته است . مدّتى كه آن را در نيام داشتم واكنون زمان آن فرا رسيده است كه آن را عليه اين ستمگران كه براى امّت فساد و تباهىآورده اند، از نيام بيرون كشم و دوست مى دارم كه مرا پيشاپيش و در مقدّمهگسيل فرمايى و چنين كن .(114))
اين سخنان جالب ابوقتاده ، نشانگر روح تعهّد، ايمان و اعتقاد او نسبت به مقام و ولايت استو اين كه او در زمان خلفاى سابق در جنگى شركت نداشته و به تعبير خودش ، شمشيرىرا كه رسول خدا بر گردن او آويخته است ، در نيام داشته وحال براى دفاع از حق آن را نيام بيرون آورده است . بنا به پيشنهاد و خواست ابوقتاده ،حضرت على (ع ) او را در جنگ جمل بر پيادگان گماشت .(115)
مرگ ابوقتاده
ابوقتاده كه در جنگهاى حضرت على (ع ) حضورفعّال داشت ، در زمان خلافت آن حضرت و در كوفه در سنّ هفتاد سالگى از دنيا رفت وحضرت در نماز بر او هفت پيكر خواند كه نشانگر عظمت و جلالت مقام او در پيشگاه خداوندمى باشد.(116) رحمت خدا بر او باد!
2- قثم بن عبّاس ، استاندار مكّه
قثم بن عباس ، والى و استاندار مكّه بود كه حضرت امير (ع ) او را بعد ازعزل ابوقتاده ، به اين سمت منصوب كرد. وى در اين سمت باقى ماند تا اينكه حضرت امير(ع ) به شهادت رسيد.(117)
قثم بن عباس مادرش امّالفضل بود. در استيعاب ، از عبداللّه بن جعفرنقل كرده است : من ، عبيداللّه و قثم ، فرزندان عبّاس ، با يكديگر بازى مى كرديم كهرسول خدا، در حالى كه سوار بر مركب بود، آمد و فرمود: (اين جوان ؛ يعنى ، قثم رابالا كنيد.) پيامبر او را پشت سر خود و مرا در جلو خود بر مركّب سوار نموده ، در حقّ مادعا كرد.(118)
دعاى رسول خدا در حقّ قثم ، دليل بر مستقيم بودن او در راه حقيقت است ، زيرا كسى كهرسول خدا درباره او دعا كند، راه انحرافى را نمى پيمايد؛ مگر اين كه دعاىرسول خدا خاص باشد و مشروط به شرط خاصمثل دعاى حضرت در حقّ حسان بن ثابت .
قثم بن عبّاس به پيامبر شباهت داشت و داراى جود كرم بسيار بود و در اين باره از او مدحزيادى شده است . ابوالفرج در كتاب اقاصيص ، داستانهايى از سخاوت و كرم او ذكرشده است .(119)
قثم ، آخرين كسى كه با پيامبر وداع كرد
كسانى كه مسؤ وليّت غسل پيامبر را به عهده داشتند عبارت بودند از: على بن ابيطالب(ع )، عبّاس بن عبدالمطّلب ، فضل و قثم ، فرزندان عبّاس ، اسامة بن زيد و شقران ، غلامرسول خدا (ص )(120)؛ امّا كسانى كه وارد قبررسول خدا شدند، على (ع )، فضل و قثم ، فرزندان عبّاس ‍ بودند.(121)
عبداللّه بن حارث بن نوفل گويد: همراه با علىّ بن ابيطالب در عمره بودم كه گروهىاز مردم عراق بر او وارد شدند و گفتند: اى ابوالحسن ! ما نزد تو آمده ايم از امرى سؤال كنيم كه دوست داريم ما را از آن مطّلع سازى . حضرت كه متوجّه سؤال شد، فرمود: (تصور مى كنم مغيره ادّعا كرده و به شما گفته است كه او جديدترينعهد ديدار با رسول خدا (ص ) را دارد)؛ يعنى ، او آخرين نفرى است كه پيامبر را ديده است، گفتند: آرى ! ما آمده ايم اين را از شما سؤ ال كنيم . حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است، زيرا جديدترين عهد ديدار با رسول خدا از آن قثم بن عبّاس ‍ است ، چون او آخرين نفر ازما بود كه از قبر پيامبر خارج گرديد.(122)
شيخ طوسى او را از اصحاب على (ع ) معرّفى كرده است .(123) زمانى كه كارگزارمكّه بود، حضرت طىّ نامه هايى ، او را از دسيسه هاى معاويه مطّلع ساخت و در نامه اىديگر مسؤ وليّت حج را به عهده او گذارد.
در سال سى و هشتم هجرى قثم از سوى على (ع ) اميرالحاج بود(124) چون از زمانپيامبر گرامى اسلام ، رهبر و خليفه مسلمين ، هرسال فردى را به عنوان اميرالحاج انتخاب مى كرد تا بر مراسم حجّ نظارت داشته ،مشكلات حجّاج را برطرف نمايد و در عين حال پاسخگوى سؤ الات مذهبى آنها در اين زمينهباشد. مسعودى در كتاب مروج الذّهب ، افرادى را كه در سالهاى مختلف اميرالحاج بوده اند،نامبرده است .(125)
اميرالحاج از سوى على (ع ) در سال سى وششم هجرى ، عبدالله بن عباس و درسال سى وهفتم عبدالله بن عباس بودند(126) و درسال سى وهشتم قثم بن عبّاس و در سال سى ونهم اختلاف بوده است ، چون معاويه نيزفردى را به مكّه فرستاده بود. ولى از سوى على (ع )، قثم بن عبّاس اميرالحاج بود.
نامه على (ع ) به قثم درباره مراسم حج
(و من كتاب له الى قثم بن العباس و هو عامله على مكة :
اءمّا بعد، فاءقم للنّاس الحجّ، و ذكّرهم باءيّام اللّه ، و اجلس لهم العصرين ، فاءفتالمستفتى ، و علّم الجاهل ، و ذاكر العالم . و لايكن لك الى سفير الّا لسانك ، و لاحاجب الّاوجهك . و لاتحجبنّ ذا حاجة عن لقائك بها، فانّها ان ذيدت عن اءبوابك فىاءوّل وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها.
و انظر الى ما اجتمع عندك من مال اللّه فاصرفه الى من قبلك من ذوىالعيال و المجاعة ، مصيبا به مواضع الفاقة و الخلّات و مافضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا.
ومر اءهل مكّة اءلا ياءخذوا من ساكن اءجرا، فانّ اللّه سبحانهيقول : (سواء العاكف فيه و الباد) فالعاكف : المقيم به ، و البادى : الّذى يحجّ اليهمن غير اءهله . و فّقنا اللّه و ايّاكم لمحابّه و السّلام ).(127)
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) در اين نامه كه به قثم بن عبّاس ، استاندار و والى خود در مكّهنوشته است ، نكات مهمّى را يادآورى كرده و به او دستور پيروى از آنها را داده است .
1- حضرت به او دستور مى دهد كه مسائلفقهى را براى مردم بازگو كند و با علما گفتگو نمايد و به سؤ الات مردم پاسخ دهد.
2- او را از داشتن حاجب و دربان منع مى كند.
3- طريقه مصرف اموال بيت المال را براى او بيان كرده است .
4- از او خواسته است كه مردم مكّه را به خوش رفتارى با حجّاج ترغيب نموده ، از آنهاكرايه نگيرند. اكنون به ترجمه نامه مى پردازيم :
امّا بعد: حج را برپا دار و به ايشان روزهاى خدا (ايّام تاريخى ) را يادآورى نما و دربامداد و سر شب با آنها بنشين و فتوا بده كسى را كه حكمى (از احكام دين ) بپرسد ونادان را بياموز و با دانا گفتگو كن و بايد ترا پيش مردم ، نماينده اى جز زبانت نباشدو نه دربانى جز رويت (و خودت مستقيما با آنها در ارتباط باشى ) و درخواست كننده اى رااز ملاقات و ديدار خود، جلوگيرى مكن زيرا آن درخواست اگر در ابتداى كار از طريق درهاىمقرّر روا و برآورده نشود، براى روا برآوردن آن در آخر كار، مورد ستايش واقع نمىشوى و بنگر به آنچه از مال خدا، بيت المال . مسلمانان نزد تو گرد مى آيد، پس آن رابه كسان عيالمند و گرسنه ، در منطقه خود بده . در حالى كه آن را به آنان كه محتاجبى چيز و فقيرند داده و رسانده باشى و آنچه از مصرف آن زياده آيد، نزد ما بفرست تاآن را در ميان كسانى كه نزد ما هستند، پخش و تقسيم نماييم . و بهاهل مكّه فرمان ده كه از ساكن (آنان كه از مكانهاى ديگر براى حج به مكّه آمده اند) مزد وكرايه نستانند، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: (در آن ،اهل آن و غريب ، يكسان هستند) پس مراد از عاكف ، مقيم مكّه و مران از بادى ، كسى است كه بهحج مى رود و از اهل آن سامان نيست خداوند ما و شما را براى آنچه دوست دارد، موفّق بداردوالسّلام .
تمام آيه :
انّ الّذين كفروا و يصدّون عن سبيل اللّه و المسجدالحرام الّذى جعلناه للنّاس سواء العاكففيه و الباد و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقة من عذاب اليم .(128)
كسانى كه كافر شده و مردم را باز مى دارند از راه خدا و اطاعت و بندگى و از من آمدن درمسجدالحرام كه آن را براى همه مردم قرار داديم و در آن ،اهل آن و غريب يكسان هستند و هر كس كه در آن اراده الحاد و ظلم كند، ما او را عذاب دردناكخواهيم چشاند.
محدوده مسجدالحرام
شيخ طبرسى در مجمع البيان درباره تفسير آيه شريفه ، از ابن عبّاس ، قتاده و سعيد بنجبير نقل مى كند كه ايشان گفته اند كرايه دادن و فروختن خانه هاى مكّه حرام است و مراد ازمسجدالحرام ، همه حرم است مانند قول خداوند در آغاز شوره اسراء:
(سبحان الذّى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى ؛
منزّه است خداوندى كه سير داد بنده خود، حضرت مصطفى را در شبى ، از مسجدالحرام :يعنى ، مكه به مسجد دورتر؛ يعنى ، بيت المقدس .
مرحوم طبرسى گويد: بيشتر مفسّرين گفته اند كهرسول خدا آن شب در خانه امّهانى ، خواهر على (ع ) - كه شوهرش ، هبيرة بن ابى وهبمخزومى نام داشت - خوابيده بود و از آنجا به معراج رفت . بنابراين ، مراد از مسجدالحرامدر اينجا، تمام مكّه است و مكّه و حرم ، هر دو مسجد محسوب مى شوند، چون خانه امّهانىداخل مسجدالحرام نبوده است .(129)
در مجمع البحرين در لغت عكف گويد: از حضرت صادق (ع )نقل شده است كه فرمود: سزاوار نبود كه براى خانه هاى مكّه در نصب كنند، زيرا براىحاجيان است كه فرود آيند با اهل خود در خانه هايشان ، تااعمال حج خود را به جا آورند و نخستين كسى كه براى خانه هاى مكّه در نصب نمود، معاويهبود.(130)
نامه ديگرى از حضرت امير (ع ) به قثم بن عبّاس
ابن ميثم و ابن ابى الحديد(131) نوشته اند كه معاويه هنگام مراسم حج ، جمعى را بهمكّه فرستاد تا مردم را به اطاعت او دعوت نموده ، از يارى على (ع ) باز دارند و اينگونه در ميان مردم شايع كنند كه امام (ع ) ياقاتل يا كشنده عثمان است ، يا اين كه به جهت كوتاهى كردن در كمك او، باعث خذلان عثمانگرديده است و به هر جهت ، كسى كه قاتل يا خوار كننده خليفه شده است ، براى خلافتشايستگى ندارد. آنها ضمنا وظيفه داشتند محاسن و نيكيهاى معاويه را به گمان خود، باخوش ‍ خوييها و روش او نقل كنند از اين رو، حضرت امام على (ع ) كه با سياست و تدبير وانديشه عمل كند. از آنجا كه در مراسم حج ، عدّه زيادى از مسلمانان از سرتاسر كشورپهناور اسلامى شركت مى كردند و عدّه اى از آنها ازمسائل سياسى كه در مركز حكومت اسلامى اتّفاق مى افتاد، اطّلاع دقيقى نداشتند، لذامعاويه مى خواست زمينه را براى حكومت و رياست خود فراهم نمايد و مردم را از يارى على(ع ) باز دارد.
و من كتاب له عليه السلام الى قثم بن العباس و هو عامله على مكة اما بعد: فانّ عينىبالمغرب كتب الىّ يعلمنى انّه وجّة الى الموسم اءناس مناءهل الشّام العمى القلوب ، الصّم الاءسماع ، الكمه الاءبصار، الّذين يلبسون الحقّبالباطل ، و يطيعون المخلوق فى معصيته الخالق ، و يحتلبون الدّنيا درّها بالدّين ، ويشترون عاجلها باجل الابرار المتّقين ؛ و لن يفوز بالخير الّا عامله ، و لايجزى جزاء الشّرّالّا فاعله . فاءقم على ما فى يديك قيام الحازم الصّليب ، و النّاصح اللّبيب ، التّابعلسلطانه ، المطيع لامامه . و ايّاك و ما يعتذر منه ، و لاتكن عند النّعماء بطرا، و لا عندالباءساء فشلا، و السّلام .(132)
بعد از حمد الهى : ماءمور مخفى من در مغرب (شام ) به من گزارش داده و براى من نوشتهاست كه مردمى از اهل شام به سوى حج گسيل داشته اندكوردل كر و نابينا؛ كسانى كه حق را از راه باطل مى جويند و در معصيت آفريننده و خالق ونافرمانى خدا، از آفريده شده ، و مخلوق پيروى مى كنند و به بهانه دين ، شير دنيا رامى فروشند و دنياى حاضر را به عوض آخرت نيكوكاران پرهيزگار مى خرند و هرگزبه خير و نيكى نرسد، مگر نيكوكار و هرگز كيفرى بدى نيابد، مگر بد كردار.
پس بر آنچه در دو دست توست (حكومت مكّه و حفظ نظام و آرامش ‍ آن ) پايدارى و ايستادگىكن ؛ ايستادگى شخص دورانديش استوار و پند دهنده خردمند كه پيرو سلطان و فرمانبردارامام و پيشوايش مى باشد. مبادا كارى كنى كه به عذرخواهى بكشد و در هنگام خوشيهاىفراوان ، زياد شادمان و در هنگام سختيها، هراسان ودل باخته مباش و السّلام .
نكته جالب اين است كه حضرت على (ع ) نيروى اطّلاعاتى در مركز حكومت معاويه مطّلعساخته است بعضى از شارحين نهج البلاغه ، علّت ديگرى براى نوشتن اين نامه ذكركرده اند و آنچه را كه از ابن ابى الحديد و ابن ميثمنقل شد نپذيرفته اند.
يورش يزيد بن شجره به مكّه
نوشته اند كه معاويه ، يزيد بن شجره را به فرماندهى سه هزار نيروى نظامى مجربو كاردان ، برگزيد و به او فرمان داد كه آشكارا وارد مكه شده ، حج را از سوى او بجاآورد و ضمنا كارگزار على (ع ) را اخراج كرده ، براى معاويه ، از مردم و حاضرين در مكهمكرمه بيعت بگيرند، اما با او شرط كرد كه اجراى اين دستورات ، بدون جنگ و خونريزىباشد.
زمانى كه قثم بن عباس از ورود لشكر يزيد بن شجره به جحفه مطلع شد، تصميمگرفت كه از مكّه فرار كرده ، به كوهها پناهنده شود، امّا صحابى مشهور و بزرگ ،ابوسعيد خدرى ، او را از اين كار برحذر داشت .
يزيد وارد مكّه شد(133) و در منى فرود آمد و به ابوسعيد پيام داد كه قصد جنگ ندارد،امّا مردم راضى به امامت قثم براى انجام مراسم حج نيستند و او با اميرالحاج بودن قثممخالف است . از اين رو پيشنهاد كردم كه مردم ، فرد ثالثى را انتخاب كنند كه هر دوگروه طرفداران على (ع ) و معاويه ، به او اقتدا كنند. پس از مشورت ، بر امامت شيبة بنعثمان عبدى موافقت كردند. او مراسم حج را بجا آورده ، عنوان امام جماعت از هر دو گروه نمازمى خواند و بين آن دو، جنگى اتفاق نيفتاد. بعد از اتمام مراسم حج ، يزيد همراه با لشكرخود از مكّه خارج گرديد و اين سزاوارتر است كه حضرت على (ع ) براى قثم بن عباسدرباره آن ، نامه اى بنويسد.(134)
شيبة بن عثمان - كه مورد توافق دو گروه قرار گرفت - از طرفداران معاويه و مورداعتماد او بوده است ، زيرا زمانى كه بسربن ارطات درسال چهلم هجرى از سوى معاويه به مكّه حمله آورد و قثم بن عباس از مكه فرار كرد، بسربعد از ورود به مكه ، شيبة بن عثمان را بر مكه گمارد و به جانب طائف و يمن حركت كرد؛ولى قثم بن عباس به مكّه بازگشت و بر شيبة بن عثمان غلبه كرد.(135)
مرگ قثم بن عثمان
قثم تا زمان شهادت حضرت امير (ع )، استاندار مكّه بود و از نظررجال دانان ، فردى ثقه و مورد اطمينان و از نيكان اصحاب حضرت بوده است .
بعد از اين كه معاويه به خلافت رسيد، عبدالرحمان ابن زياد را والى خراسان نمود كهدرباره او نوشته اند: معاويه او را به عنوان والى خراسان فرستاد، اما رسما براى اوعهد ولايت را ننوشت و بعد از مدتى او را بركنار كرد. عبدالرحمان بامال زيادى برگشت و نقل شده است كه مى گفت آنقدرمال آورده ام كه اگر روزى هزار درهم خرج كنم تا صدسال مرا كفايت مى كند امّا تمام اين مال از دست رفت تا اين كه زمان حجاج او را سوار برالاغى ديدند.
به او گفتند: پس آن مال كجا رفت ؟! او پاسخ داد: تنها خداوند است كه انسان را كفايت مىكند و اين الاغى كه بر آن سوارم ، مال من نيست و عاريه مى باشد.(136)
معاويه بعد از عزل او، سعيد بن عثمان بن عفان را به استاندارى خراسان گمارد. او جنگ وجهاد را عليه كفار آغاز كرد و نهر بلخ را پشت سر گذاشته ، خود را به بخارا رساند.در ابتدا خاتون - (ملكه ) بخارا - درخواست صلح نمود و سعيد به درخواست او پاسخ مثبتداد، اما بعدا از تصميم خود برگشت و قصد جنگ با سعيد را كرد. از اين رو، سعيد با آنهاجنگيد و پيروز شد و عده زيادى از آنها را كشت و به سوى سمرقند رفت . وى آنجا رامحاصره كرد، اما نتوانست تصرف كند، تا اين كه بر حصن و حصارى غلبه پيدا كرد كهدر آن ، فرزندان پادشاهان و شاهزادگان بودند. پس از اينكه آنها تحت اختيار او قرارگرفتند، مردم درخواست صلح كردند، اما او قسم خورد كه بايد بى درنگ وارد شهر بشوددروازه شهر باز شد و او وارد شهر سمرقند گرديد و همراه او قثم بن عباس عبدالمطلّببود. به وسيله سنگى كه از بالاى قلعه قهندز(137) پرتاب شد، قثم در سمرقندبه شهادت رسيد. وقتى كه خبر مرگ او به عبداللّه بن عباس رسيد، گفت : چقدر فاصلهاست بين مولداو، مكه و محل قبرش در سمرقند! بعد از فتح سمرقند، سعيد بن عثمان بهجانب معاويه رفت و معاويه ، اسلم بن زرعه را به جانشينى او انتخاب كرد.(138) شيخطوسى در كتاب رجال خود گويد: قثم بن عباس از ياران على (ع ) و قبر او در سمرقنداست .(139) رحمت خدا بر او باد!

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation