بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای مخبتین ( شرح زیارت اَمین اللّه ), شیخ محمود تحریرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIMA0001 -
     SIMA0002 -
     SIMA0003 -
     SIMA0004 -
     SIMA0005 -
     SIMA0006 -
     SIMA0007 -
     SIMA0008 -
     SIMA0009 -
     SIMA0010 -
     SIMA0011 -
     SIMA0012 -
     SIMA0013 -
     SIMA0014 -
     SIMA0015 -
     SIMA0016 -
     SIMA0017 -
     SIMA0018 -
     SIMA0019 -
     SIMA0020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آثار خوف از خداوند  
براى اين حالت نفسانى علاوه بر مزيت و شرافتى كه خودش دارد خداوند آثارى را برآن مترتب مى كند كه برخى از آنها عبارتند از:
الف - ايمن بودن از عذاب و بديها: خداوند متعال نمى خواهد همواره بنده اش در سختىباشد و چنانچه در برهه اى از عمرش را - دنيا - در حالت خوف از عذابش بسر برد وآثارش را مترتب نمود به او بشارت ايمنى از عذاب را مى دهد از اين جهترسول خدا صلى الله عليه و آله از خداوند متعالنقل مى كند كه مى فرمايد: (من بر بنده ام دو خوف و دو امنيت را جمع نمى كنم پس وقتىكه در دنيا از من ايمن بود، روز قيامت او را مى ترسانم ، و هنگامى كه در دنيا از من ترسيدروز قيامت او را ايمن مى كنم (1179)) على عليه السلام نيز مى فرمايد: ثمرة الخوفالامن (1180)، (نتيجه خوف امنيت است ) و در اين راستاست ، كسانى كه به لوازمخوف عمل كرده باشند خداوند متعال ايشان را از خوف و حزن در امان داشته و مى فرمايد: بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هميحزنون (1181)، (بله كسى كه خودش را تسليم خداوند كند در حالىكه نيكوكارست پس اجر او نزد پروردگارش مى باشد و خوف - ترس از آينده - واندوهى - از گذشته - برايشان نيست ) و هنگام ورود به عالم برزخ موقع گرفتن(1182) جانشان ملائكه با سلامت از بديها با آنها مواجه مى شوند و همچنين (1183)هنگام دخول به بهشت ابدى ، و ملاقاتشان (1184) با خداوند و نيز ملاقاتشان(1185) با يكديگر در بهشت با سلام خواهد بود.
ب - ايمن بودن از غير خداوند: اگر براى انسان مؤ منى خوف از خداوندحاصل شود آن خوف موجب مى شود كه حالت بى اعتنايى به غير خداوند برايش پيدا شودبه گونه اى كه در برابر دستورات او دستور ديگرى راقابل اجرا ندانسته و از تهديد غير او ترسى به دلش راه ندهد و همچنين وقتىدنبال رضاى الهى باشد و از غضبش دلهره داشته و فرار كند ديگر به غضب غير اوآشنايى ندارد و در برابر مشكلاتى كه ديگران برايش فراهم مى كنند در مسير بندگىخداوند يا خود به خود فراهم مى شود، با قامتى راست در برابر آن ايستاده و از راهمستقيمش اعراض نكند زيرا به وعده هاى خداوند ايمان دارد قرآن كريم درباره ايشان مىفرمايد: يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم (1186)،(در راه خدا مجاهده كرده و از سرزنش ‍ سرزنش كننده اى نمى ترسند) و او دلش را بابشارتهاى نازل شده بر آن تقويت مى كند، ان الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتمتوعدون نحن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم ولكم فيها ما تدعون (1187)، (همانا كسانى كه بگويند پروردگار ماخداست سپس استقامت داشته باشند ملائكه برايشاننازل شده كه نترسيد و اندوه نداشته باشيد و بشارت باد بر شما به بهشتى كه بهآن وعده داده شده بوديد، ما ياور شما هستيم در زندگانى دنيا و در آخرت و براى شماستدر آخرت آنچه را كه نفستان ميل داشته باشد و براى شماست در آن ، آنچه را كهبخواهيد) على عليه السلام نيز مى فرمايد: من خاف الله سبحانه آمنه الله منكل شى ء (1188)، (كسى كه از خداوند سبحان بترسد، خداوند او را ازهر چيزى در امان قرار مى دهد)، البته درك ايمنى از اشياء به اندازه معرفت انسان بهخداوند است و به حسب درجات بالاى از معرفت است كه حضرت موسى عليه السلام هنگامبرخورد با ساحران و فرعون و ديدن مار شدن ريسمانهاى ايشان ، احساس ترسى كه درخود كرد كه يك وقت مغلوب ايشان نشود در اين هنگام خداوندمتعال او را دلدارى داد و فرمود: قلنا تخف انك انت الاعلى (1189)،(گفتيم نترس زيرا تو برتر هستى ) - البته اين احساس ترس و همچنين واكنش ظاهرىآن حضرت از ديدن اژدها شدن عصا، منافات با مقام عصمت انبياء و مقام قربشان ندارد،زيرا در آن مقام براى ايشان تفاضل است و شاهدش آيه (1190) و روايات فراوان وروايتى است كه ذكر مى شود - از اين جهت وقتىسائل از امام صادق عليه السلام مى پرسد: (چگونه حضرت موسى عليه السلام وقتىريسمانها را ديد در جانش احساس ترس كرد ولى وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام درمنجنيق قرار گرفت و در آتش پرتاب شد احساس ترس نكرد؟ حضرت فرمود: چون كهحضرت ابراهيم عليه السلام در آن هنگام ، تكيه كرد به انوار حجتهاى خداوند عز وجل - انوار ائمه عليهم السلام - كه در صلبش بود (توجه به مقام نورانيت و درجه قربايشان داشت ) ولى حضرت موسى عليه السلام اين گونه نبود از اين جهت احساس ترسكرد ولى حضرت ابراهيم عليه السلام چنين احساسى نكرد(1191)).
ج - ترسيدن موجودات از او: با توجه به اينكه ترس از خداوندمتعال به گونه اى از درك عظمت او سرچشمه مى گيرد هر چند ترس از عذاب در برابرمخالفت او باشد، از اين جهت براى انسان خائف يك حالت عزتى به واسطه خداوندحاصل مى شود زيرا حالت خوف موجب مى شود كه مستقلا فقط در برابر او خضوع كند وچون ساير موجودات نيز در برابر حق تعالى اين چنين هستند و انسان اشرفيت وجودى برآنها دارد، و وجودشان مقدمه وجود انسان است ، خداوندمتعال عظمت او را بر موجودات ظاهر مى كند تا آنها در برابرش خضوع كه نتيجه خوفاست داشته باشند از اين جهت امام صادق عليه السلام به معلى بن خنيس مى فرمايد: للّهللّه يا معلى اعتزز بالله بعززك الله ، قال : يا ابنرسول الله ؟ قال : يا معلى خف الله يخف منك كل شى ء
(1192)، (اىمعلى ؛ به واسطه خداوند عزت پيدا كن تا خدا تو را عزيز كند، عرض كرد: اى فرزندرسول خدا! به چه چيزت عزت پيدا كنيم ؟ حضرت فرمود: اى معلى ؛ از خدا بترس تا هرچيزى از تو بترسد) و در روايت ديگر امام باقر عع مى فرمايد: (كسى كه از خدابترسد خداوند هر چيزى را از او مى ترساند(1193)) با بيانى گفته كه شد خداوندرعب و ترسى را در وجود ديگر موجودات هر چند انسانهاى جبار و ستمگر، از انسانى كهواقعا از او بترسد مى اندازد به گونه اى كه موجب خضوع آنها در برابرش مى شود هرچند كه آنها به اين امر توجه نداشته باشند يا شخص ‍ خائف به اين حقيقت توجه نداشتهباشد، زيرا انسان جبارى كه در برابر انسان مؤ من خائف قرار مى گيرد همواره در فكراوست و از او رعب و وحشت دارد كه در برابرش قيام نكند و ظلم و تجاوز و حكومتش را از بينببرد، از اين جهت نقشه براى از بين رفتن او مى كشد و اگر هم به صورت ظاهر بر اوغالب شود و او را از بين ببرد لكن همواره در التهاب و دگرگونى است كه فكر انسانمؤ من خائف رشد نكند و پيرو پيدا نكند تا موجب از بين رفتنش شود، همان طور كه سيرهجباران عالم در برابر انسانهاى خائف از خداوند اين گونه بوده است علاوه بر اين ،كسانى كه به درجات بالاترى از معرفت و خوف حق تعالى رسيده باشند، حالت خوفموجودات را از خود، در حقيقت خوف از حق تعالى مى بينند و نيز خضوع در برابر خويش ‍را خضوع در برابر حق تعالى مى يابند، چون خود و موجودات را فقير ذاتى نسبت به حقتعالى يافته و او را محيط به هستى و شئون هستى آنها مى بينند، و اگر به لحاظمرتبه وجودى خود، خويشتن را در ارتباط با ساير موجودات مى بيند و قهرا در برابرتاءثر ظاهرى از آنها، در برابرشان خضوع مى كند، لكن اين شخص موحد و عارف ،خضوع را واقعا در برابر حق تعالى مى كند و ساير موجودات را نيز نسبت به خودش اينگونه مى بيند - كه اين گونه نيز مى باشند - همان طور كه در حديث معراج مى فرمايد: يا احمد صلى الله عليه و آله ما عرفنى عبد الا خشع لى و ما خشع لى عبد الا خشعله كل شى ء (1194)، (اى احمد، بنده اى مرا نشناخت مگر اينكه براى منخشوع كرد و بنده اى برايم خشوع نكرد مگر اينكه هر چيزى براى او خشوع كند).
د - ورود به بهشت : همان طور كه در مراتب خوف گفته شد از آثار ابدى اين حالت ، ورودبه بهشت است البته هر مرتبه اى از خوف مرتبه خاصى را از بهشت اقتضاء مى كند بهگونه اى كه مراتب پايين به مراتب بالا راه ندارند لكن مراتب بالا به پايين اشرافدارند و توضيح آن گذشت ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (نگوييد يكبهشت است همانا خداوند مى فرمايد درجاتى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است(1195)) و على عليه السلام نيز مى فرمايد: (درجاتى است كه بر يكديگربرترى مى جويند و منزلهاى متفاوتى است ...(1196)).
نتيجه بحث  
از مطالب اين بحث استفاده شد كه انسانها در رابطه با شناخت خداوند درجاتى دارند بهگونه اى كه بين بعضى درجاتش نمى توان مقايسه اى كرد و قهرا در اين رابطه هركدام حالت خوف و فزعى نسبت به حق تعالى دارند و در نتيجه آثار مختلفى در اين عالمو عالم ديگر برايشان خواهد بود.
فصل هجدهم : بلند بودن صداى خوانندگان خداوند به طرف او 
و اصوات الداعين اليك صاعدة
لطف خداوند به مؤ منين  
خداوند متعال به مقتضاى صفت رحمانيت و ربوبيت خاصه اش به تمامى انسانها عنايت داردو آنها را تكوينا و تشريعا به سوى خويش خوانده است و از راه انبياء و اولياء عليهمالسلام خودش را معرفى كرده و شناسايى داده است تا همگان با او ارتباط برقرار كردهو آشنا شوند و به كمال حقيقى نايل شوند لكن در اين ميان كسانى كه به حد وجودىخويش پى برده و به آن آشنا شده اند ارتباط آگاهانه با حق تعالى برقرار مى كنند وبه او ايمان مى آورند و خود را در تحت ربوبيت او قرار مى دهند، خداوند به ايشان عنايتخاصى كرده و ايشان را دعوت خاص مى نمايد تا در تمامى حالات متوجه او باشند و او رامؤ ثر واقعى در تمام شئون وجوديشان بدانند از اين جهت مى فرمايد: وقال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (1197)، (و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا اجابت كنم برايتان ،همانا كسانى كه از عبادتم تكبر مى ورزند بزودى با حالت ذلت وارد جهنم مى شوند)آيه شريفه با عنوان ربكم به انسانها خطاب كرده ، كنايه از اينكه او شما را كهربوبيتش را قبول كرده ايد، به خويش مى خواند تا او را بخوانيد و نزدش خضوع كنيد ويا اين عنايت در آيه ديگر فرموده است كه : و اذا سالك عبادى عنى فانى قريباجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليومنوا بى لعلهم يرشدون (1198)، (و هنگامى كه بندگانم از من سؤال كنند پس من نزديكم جواب مى دهم خواندن خواننده را وقتى كه مرا بخواند پس بايد مرااجابت كنند و به من ايمان بياورند شايد رشد يابند) در اين آيه شريفه هفت بار خداوندمتعال خودش را براى بندگانش مطرح كرده است تا عنايتش را به ايشان بفهماند كه اگربه او ايمان آورده و اجابتش كردند و او را خواندند، او را نزديك مى يابند و در اين رابطهعلى عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى نويسد: و اعلم ان الذى بيدهخزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء، وتكفل لك بالاجابة ، و امرك ان تساءله ليعطيك ، و تسترحمه ليرحمك ، و لميجعل بينك و بينه من يحجبك عنه ، و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه ،... و فتح لك بابالمتاب ، و باب الاستعتاب ؛ فاذا ناديته سمع نداك ، و اذا ناجيته علم نجواك ، فافضيتاليه بحاجتك ، و ابثثته ذات نفسك ، و شكوت اليه همومك ، و استكشفته كروبك ، و استعنتهعلى امورك ، و ساءلته من خزائن رحمته ما لايقدر على اعطائه غيره ، من زيادة الاعمار، وصحة الابدان ، وسعة الارزاق . ثم جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه منمساءلته ، فمتى شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته ، و استمطرت شآبيب رحمته ... (1199) (و بدان آن كسى كه به دست او خزينه هاى آسمانها و زمين استبتحقيق به تو اجازه داده است در دعا و متكفل شده است برايت به اجابت و امر كرده تو را كهاز او بخواهى ، تا به تو بدهد و از او رحمت طلب كنى تا بتو رحمت بفرستد و بين تو وخودش ‍ مانعى از خودش قرار نداده و تو را وادار نكرده به كسى ، كه به سويش شفيعشود... و درب توبه و عذرخواهى و رضايت خواستن را برايت باز نموده است پس وقتىكه او را صدا زنى ، فريادت را مى شنود و وقتى با او نجوا كنى و او را عرضه مى كنىو هم و غمهايت را به سوى او شكايت مى كنى و باز شدن مشكلااست را از او طلب مى كنى وبر امورت از او كمك مى گيرى و از گنجينه هاى رحمتش از او سؤال مى كنى ، آن مقدارى را كه غير او نمى تواند آن را بدهد، از زيادى عمر و صحت بدن ووسعت در رزق ، سپس ‍ در دستت قرار داده كليدهاى گنجينه هايش را به سبب اينكه درخواستن آنها به تو اذن داده است ، پس هر وقت بخواهى با دعا درهاى نعمتش را باز مى كنىو بارش باران رحمتش را طلب مى كنى ) از اين كلمات و روايات و آيات شريفه به آن ،استفاده مى شود كه خداوند متعال از بنده اش توقع دارد كه در تمامى حالات و امور، او راخوانده و با اين خواندن او را مؤ ثر در شئون مختلف هستى بداند به گونه اى كه كليدگنجينه هاى خود را در دست او قرار داده تا با دعا آن را به روى خويش باز كند، و از نظرعقلى نيز اين چنين است زيرا بنده در تمامى حالات بايد رجوع به مولايش داشته باشد واگر اين رجوع و درخواست نباشد اساسا خداوند به او نظر مى كند همان طور كه خودفرموده است قل ما يعبوبكم ربى لولا دعائكم (1200)، (بگواى پيامبر؛ پروردگارم به شما اعتنايى ندارد اگر دعايتان نبود).
شرايط بالا رفتن دعا  
از بيانات گذشته استفاده شد كه خداوند متعال عنايت عمومى به بندگانش ‍ دارد و عنايتخاصى به مؤ منين ، و از جهت او منعى از افاضه فيض ‍ نمى باشد لكن بندگان بايدشرايط عمومى بندگى را مراعات كنند تا مورد لطف و مرحمت او قرار بگيرند، البته بحثاز دعا و شرايط و لوازم آن به طور مفصل گذشت لكن اجمالا بايد معلوم باشد كه بنده درحال مخالفت با مولايش نبايد بوده باشد و نيز امر مخالف با اراده مولايش را طلب نكند وبه طور كلى بايد در حال دعا به گونه اى باشد كه صدق كند درحال توجه به رحمت الهى و نزول رحمتهاى او مى باشد و به گونه اى نباشد كهبرخلاف مقتضاى بندگى بوده و حالش نزول غضب الهى را جلب كند، از اين جهت شرايطذكر شده قبل از اين ، بر اين محور دور مى زد يكى از مهم ترين آن شرايط آن است كه درتمامى حالات خداوند را مؤ ثر در امورش دانسته و به او توجه داشته و از او تقاضاداشته باشد از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: من تقدم فى الدعاءاستجيب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : صوت معروف و لم يحجب عن السماء و منلم يتقدم فى الدعاء لم يستجب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : ان ذا الصوتلانعرفه (1201)، (كسى كه در دعا پيشى گيرد وقتى كه بلا بر اونازل شود اجابت شود و ملائكه مى گويند: صدايى است شناخته شده و از آسمان ممنوعنمى شود و كسى كه در دعا پيشى نگيرد هنگامى بلا بر اونازل شود اجابت نشود و ملائكه گويند: اين صدا را نمى شناسيم ) و همچنين آن حضرتفرمودند:(1202) (همانا دعا در حال آسايش حوائج را درحال بلا بيرون مى كشد) البته معناى اين روايات اين نيست كه اگر كسى درحال عادى از خداوند متعال غافل بود و از او مسائلش را طلب نكرد دعا درحال نزول بلا هيچ فايده ندارد بلكه تاءثيرش كمتر است و اگر درحال نزول بلا واقعا شرايط ديگر دعا فراهم شود و دعا كرد خداوند به او عنايتى مىكند، و نيز معنايش ‍ اين نيست كه كسى كه اين طور باشد حتما بلافاصله دعايش مستجابمى شود بلكه گاهى مصالحى در كار است كه بنده نوعا از آنها خبر ندارد و خداوند عز وجل تاءخير مى افتد از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (همانا بنده دعا مىكند و خداوند عز و جل به دو فرشته مى فرمايد: بتحقيق اجابت شد برايش ، ولكن حاجتشرا حبس كنيد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم و گاهى بنده اى مى خواند و خداوندتبارك و تعالى مى فرمايد: سريع حاجتش را بدهيد زيرا صدايش را دوست ندارم(1203)).
فصل نوزدهم : گشوده بودن درهاى اجابت براى دعاكنندگان 
و ابواب الاجابة لهم مفتحة
عنايت مخصوص خدا به خوانندگانش  
خداوند متعال عنايتهاى گوناگونى به بندگانش دارد كه گاهى بعضى از آنها متفرعبر بعض ديگر خواهد بود به گونه اى كه هيچ گاه بنده از او طلبكار نخواهد بودبلكه اوست كه به واسطه تفضلش عنايتهايش بر او افاضه مى كند البته خداوندمتعال بمقتضاى ربوبيت عامه اش هر موجودى را بهكمال لايقش مى رساند و براى انسان نيز وسايل استكمالش را فراهم نموده است و براىتمامى انسانها نيز وسايل ضرورى رشد ظاهرى آنها را فراهم مى فرمايد لكن رسيدنآنها به كمال حقيقى در پرتو اختيار اعتقاد حق و پيروى از راه حق است و يكى از اينعنايتهاى خاص ، اجابت مؤ منانى است كه واقعا او را بخوانند همان طور كه خودش در قرآنكريم (1204) اجابت را متفرع برخواندن خويش نموده است البته منافات ندارد كهخواندن خداوند مشروط به شرايطى باشد زيرا او با آن شرايط دعا را خواندن خويشدانسته است و به گونه اى بايد باشد كه اوليائش آن شرايط را بيان كرده اند همانطور كه قبل از اين يادآور شديم ، و نيز بايد توجه داشته كه درهاى رحمت الهى باز بازاست لكن كسانى مى توانند از آن استفاده كنند كه قابليت آن را فراهم كرده باشند واستعداد خود را ظهور بدهند همان طور كه باران رحمت الهى در زمين شوره زار نتيجه خوبىرا به بار نمى آورد و خداوند نيز مى فرمايد: و رحمتى وسعتكل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يومنون (1205)، (و رحمت من بر هر چيزى گسترش دارد پس آن را لازم گردانيدم براىكسانى كه تقوا داشته و زكات بدهند و به آيات ما ايمان بياورند) و در دعا نيز مىخوانيم : بابك مفتوح للراغبين (1206)، (درب تو براى رغبت دارندگان به تو بازاست ).
درهاى اجابت حق تعالى  
همان طور كه مكرر بيان شده است عالم با جميع شئونش به حق تعالى وابسته است وانسان نيز به واسطه پيچيدگى وجودش شئون گوناگونى دارد كه هر يك از آنها بهظهور كمالى از كمالات حق تعالى مستند بوده و به مقتضايش مى رسد و چون رسيدن بهآن مقتضاها نوعا به ايجاد زمينه و استعداد تكيه مى كند و گفته شد يكى از مهم ترين آنهاخواستن واقعى از حق تعالى است لكن آن وقتى اين خواستن تحقق مى يابد كه به نيازمندىخاص ‍ توجه شود و خداوند را با صفت خاصى كه نيازمندى را برآورده مى كند بخوانيمتا آن كمال خاص را ظهور دهد به عنوان مثال شخصى كه نيازمند به رزق بيشترى استخداوند را بايد رزاق دانسته و با صفت رازق او را بخواند يا شخص گناهكار خدا راپوشنده گناه دانسته و او را با صفت غفور، غفار، يا غفور بخواند همچنين سايرنيازمنديهايى كه انسان همواره وجودش تواءم با آنهاست و در واقع جز از حق تعالى رفعآنها را طلب نكند همان طور كه مى فرمايد: و آتاكم منكل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار (1207)، (و خداوند به شما داده است از هر چه كه از او سؤال كنيد و اگر نعمت خداوند را شمارش كنيد نمى توانيد همانا انسان بسيار ظلم كننده و غيرشاكر است ) خواسته شده است كه انسان با آگاهى به نياز خود و بى نياز بودن حقتعالى و صاحب كمال و مفيض بودن او، رفع هر نيازى را با صفت خاص او، از خداوندبخواهد، از اين جهت در قرآن كريم به مناسبت هر فيضى اسم يا صفت مناسب با آن را ذكرمى كند و همين طور وقتى دعاهايى را از زبان انبياء عليهم السلام و ديگراننقل مى كند(1208) اين گونه بيان مى كند تا انسان طريقه دعا كردن را ياد بگيرد ودعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام پر است از اين تعليمات ، بنابراين هر يك از اوصافجماليه و جلاليه حق تعالى درى است براى اجابت و ظهور كردن آن ، كه با دعا باحصول شرايطش به اجابت مى رسد يا سريعا و يا با فاصله همان طور كه حضرتموسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از اتمام حجت نسبت به فرعون و اطرافيانشخداوند را با صفت جلال مى خواند و عرض مى كند: ربنا اطمس على اموالهم و اشددعلى قلوبهم (1209)، (پروردگارااموال ايشان را نابود كن و دلهايشان را ببند) و وعده اجابت به او داده شد، قال قد اجيبت دعوتكما (1210)، (خداوند فرمود: دعاى شما - موسى وهارون - مستجاب شد) لكن پس از(1211)چهل سال به اجابت رسيد. فرعون و اطرافيانش غرق شدند، با توجه به مطالب ، بارجوع به دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام درهاى عميق و وسيعى از معارف دين به روىانسان گشوده مى شود و ديگر، دعاها با لقلقه زبان خوانده نمى شود بلكه با نگرشىعميق به آنها مى نگرد و به ائمه عليهم السلام به عنوان دعاخوانى كه بيكار بودند وبراى گذراندن وقت مشغول به دعا بودند نمى نگرد بلكه آنها را داراى درياى بىپايان معارف الهى دانسته كه خواسته اند با دعاها آنها را به بشر تعليم كنند و آنهاروابط بين نيازهاى بشر و عالم را با اوصاف جماليه و جلاليه حق تعالى مى دانستند ومى يافتند و آن يافته ها را به صورت دعا ظهور مى دادند تا ما نيز با پيروى از ايشان، آنها را خوانده و تحليل كنيم و با تحصيل شرايطش آن روابط را بفهميم و بيابيم كه دراين صورت دعا واقعيت پيدا مى كند و از اين جهت بزرگان انبياء و اولياء عليهم السلامبسيار دعا كننده بودند همان طور كه در روايت نسبت به حضرت (1212) ابراهيم وحضرت على عليهماالسلام آمده است .
فصل بيستم : مستجاب بودن دعاى مناجات كنندگان با خدا 
و دعوة من ناجاك مستجابة
نداهاى اجابت شده  
اين فراز نيز عنايت ديگرى از خداوند متعال را نسبت به بندگانش متذكر مى شود كه اوبه گونه اى است كه هر وقت بنده اش او را صدا زند و با او درددل كند او را نزديك و جواب دهنده مى يابد، البته به شرط اينكه پرده غفلتها از جلو چشمدلش كنار رفته و تعلقش از غير او بريده شود و در آنحال فقط به جناب قدس ربوبى توجه و تعلق قلبى پيدا كند. و براىحصول چنين حالتى خداوند متعال بنده اش را مبتلا به گرفتاريها مى كند تا با مراجعهبه اسباب و مسببات و سرخوردگى از آنها، دلش از آنها بريده شود و به مسبب الاسبابتوجه كند و او را دخيل در امورش دانسته و رفع گرفتاريها را از او بخواهد، از اين جهت ،اين حالت براى هر كس پيدا شود اجابت حق تعالى پشت سرش خواهد بود به گونه اىكه امور از دست رفته را نيز جبران مى كند.
قرآن كريم براى عده اى از انبياء الهى اين حالت را متذكر مى شود كه در رابطه با ملتخود پس از اتمام حجت ، از خداود نجات از ايشان را طلب كردند و يا در رابطه با حضرتنوح عليه السلام مى فرمايد: و نوحا اذ نادى منقبل فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم (1213) (و - ياد كننوح را هنگامى كه خواند قبل از اين - حضرت ابراهيم - پس او را اجابت كرديم و او و اهلشرا از مشكل بزرگ - غرق شدن - نجات داديم ) و همين طور درباره حضرت ايوب عليهالسلام مى فرمايد:
و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا مابه من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين (1214)، (و بگو - ياد كن - ايوب را وقتى پروردگارش را ندا كرد كه رنج بر منرسيده و تو رحم كننده ترين رحم كنندهايى ، پس او را اجابت كرديم و رنجش را برطرفكرديم ، و اهلش و همانند آن را به او داديم به خاطر رحمتى از طرف خود و يادآورى براىعبادت كنندگان ) حضرت ايوب عليه السلام براى نشاندادن مقام قرب و بندگيش نزدحق تعالى ، پس ‍ از نابود شدن اموال و مردن اولادش به مرض شديدى مبتلا شد كه مردمنيز از اطراف او رفتند و به علت فقرش او را تنها گذاردند، پس از اين ابتلاى عظيمارتباطش با خداوند متعال قوى تر اشد و رجوع و انابه اش (1215) بيشتر گرديد وپس از اين همه تحملها دعايش مستجاب شد و اولادش را خداوند زنده كرد و اموالش رابرگرداند و علاوه بر آن ، اموال و اولاد از بين رفته او را بعد از آن ابتلاء به اوبرگرداند، و درباره حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام نيز مى فرمايد:
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين (1216)، (و - ياد كن - صاحب ماهى - حضرت يونس ‍ عليه السلام - را هنگامىكه در حال غضب رفت و يقين كرد كه بر او تنگ نخواهيم گرفت پس در ظلمتها - تاريكىشب ، در دل ماهى ، در دريا - ندا كرد كه پروردگارا جز تو معبودى نيست تو منزهى همانامن از ستمگران هستم پس او را اجابت كرديم و از غم نجاتش داديم و اين چنين مؤ منين را نجاتمى دهيم ) در رابطه با حضرت يونس عليه السلام در آيات (1217) متعدد و روايات(1218) آمده است كه پس از خبر دادن به نزول عذاب بر قومش و بيرون رفتن از نزدايشان با حالت غضب ، وقتى در دريا قرار گرفت ، ماهى بزرگ جلو كشتى قرار گرفتآن حضرت با قرعه در دهان ماهى قرار گرفت در اين هنگام فهميد امتحان الهى است كهدچارش شده در رابطه با كارى كه كرده است پس با التجاء رجوع به حق تعالى كرد وخداوند او را نجات داد و به طرف قومش برگشت و يا آنها تا مدتى بسر برد، و همچنيندر رابطه با حضرت زكريا مى فرمايد:
و زكريا اذ نادى ربه رب لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين فاستجبنا له و وهبناله يحيى و اصلحنا له زوجه (1219)، (و ياد آور - زكريا را هنگامى كهپروردگارش را ندا كرد، كه پروردگارا مرا تنها گذار در حالى كه تو بهترين وارثهاهستى پس او را اجابت كرديم و يحيى را به او داديم و زنش را - كه نازا بود - اصلاحكرديم و بچه دار نموديم ). از اين آيات و روايات وارده درذيل آنها استفاده مى شود كه خواندن واقعى حق تعالى و به طرف او رفتن ، اجابت را بهدنبال دارد لكن اگر شرايط بيرونى فراهم باشد مانند توبه قوم حضرت يونس علىنبينا و آله و عليه السلام قبل از آنحضرت ، اجابت به طور سريع خواهد بود، اما اگرشرايط بيرونى فراهم نباشد مانند هلاكت فرعون و دعاى حضرت موسى عليه السلام كهبايد شرايط زمانى فراهم شود تا مردم نيز به بطلان او پى ببرند اجابت دعا بهتاءخير مى افتد لكن حتما اجابت مى شود و مصالحش را خداوندمتعال مى داند، و همچنين استفاده مى شود كه كسانى كه خصوصيات ذكر شده در آيات راداشته باشند و خدا را در حال اضطرار ندا كنند و با او نجوا كنند اجابت براى آنها همحتمى خواهد بود مانند عابد و مؤ من بودن و سرعت گرفتن در خيرات و خواندن درحال اميد و ترس و خاشع بودن براى او. يعنى در عين حالى كه بايد به طرف اسباب ومسببات عالم رفت لكن انسان مؤ من و بنده خدا و خاشع در برابر او، فقطدل به خدايش بسته و او را در تمامى امور مستقلاحلال مشكلاتش دانسته و از او حقيقتا رفع مشكلاتش را طلب مى كند اينجاست كه خداونداجابتش مى نمايد يا با نزديك كردن ، اسباب و مسببات عادى او را به نتيجه مى رساند ويا از راه غير عادى او را تاءمين مى كند.
فصل بيست و يكم : قبول توبه رجوع كنندگان به خدا 
و توبة من اناب اليك مقبولة
عنايت خداوند به گنهكاران  
يكى از عنايتهاى الهى در اين قسمت از زيارت ذكر شده است و آن پذيرش ‍ توبه رجوعكنندگان به اوست ، آيات متعددى از قرآن كريم نداى حق تعالى را به گنهكارانش باتعبيرات لطيف و جاذبى بيان مى كند هم مستقيم و هم از زبان رسولانش (1220) مىفرمايد: و توبوا الى الله جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون (1221)، (و توبه كنيد تماما به سوى خدا اى مؤ منين شايد رستگار شويد) لطف اوبه مؤ منين اختصاص ندارد بلكه شامل مشركين و كفار هم مى شود و به ايشان خطاب مىكند، الا تعبدوا الا الله اننى لكم منه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثمتوبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى (1222)، (- قرآن كتابىاست از طرف خداى حكيم خبير - به اينكه جز او را نپرستيد همانا من براى شما از سوى اوبيم دهنده و بشارت دهنده ام و اينكه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد سپس به سوىاو بازگرديد تا به طرز نيكويى شما را تا مدت معين - از مواهب زندگى اين جهان - بهرهمند سازد) و ظاهرا(1223) مراد از توبه در آيه ايمان آوردن است يعنى رها كنيد عبادتبتها را بعد از اين و از پروردگارتان از معصيت گذشته طلب مغفرت كنيد سپس به اوايمان آوريد. عنايت حق تعالى به بندگان متمردش به اين مقدار محدود نمى شود بلكهخود اول به ايشان رجوع مى كند و آنها را هدايت كرده و توفيق مى دهد كه به اوبرگردند و اين را توبه اول خود معرفى كرده تا بنده رجوع و توبه كند تا بعد ازآن ، دوباره به او رجوع كرده و توبه اش راقبول كند بنابراين توبه بنده را به دو توبه از خود مقرون كرده است و مى فرمايد ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم (1224)، (سپس خداوندبر ايشان - سه نفرى كه از جنگ تخلف كردند - توبه كرد تا ايشان توبه كنند زيرااو بسيار توبه پذير مهربان است ) خداوند نه تنها خود را بسيار توبهپذير(1225) معرفى كرده است بكله مكرر بسيار بخشنده معرفى نموده و به پيامبررحمتش امر كرده كه به بندگان اعلان كند كه : نبى ء عبادى انى انا الغفورالرحيم (1226)، (خبر بده به بندگانم كه من بخشنده مهربانم ) ونيز با اين پيام دل انگيز پر و بال اميد مى دهد كه : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعاانه هو الغفور الرحيم (1227)، (بگو اى پيامبر؛ اى بندگانم كه برخويشتن زياده روى كرده ايد از رحمت خدا ماءيوس نشويد همانا خداوند تمامى گناهانرا مىآمرزد زيرا او بخشنده مهربان است ) البته آيات هشداردهنده هم دارد لكن نوعا بعد ازآيات اميددهنده هستند در عين حال نااميدان از رحمتش را از گمراهان دانسته ،(1228) وتوبه كنندگان را مورد محبت و لطف خود قرار داده و مى فرمايد: ان الله يحبالتوابين و يحب المتطهرين (1229)، (خداوند توبه كنندگان را دوستدارد و طالبين پاكى را دوست دارد) و نيز ايشان رامشمول دعاى ملائكه و مغفرت آنها قرار داده است و مى فرمايد: الذين العرش و منحوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعتكل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا وادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيزالحكيم وقهم السيئات (1230)، (كسانى كه عرش و اطراف آن راحمل مى كنند با ستايش ‍ پروردگارشان تسبيح كرده و براى مؤ منين طلب آمرزش مى كنندو - مى گويند - پروردگارا رحمت و علمت هر چيزى را فراگرفته است پس ببخش كسانىرا كه توبه كرده و راهت را تبعيت مى كنند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا،و ايشان و پدران و همسران و اولاد صالح ايشان راداخل كن به باغهاى عدنى كه وعده داده اى زيرا تو عزيز حكيم مى باشى و ايشان را ازگناهان حفظ كن ) و همچنين سيئات ايشان را تبديل به حسنات مى كند و مى فرمايد: للّهللّه الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئكيبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما... (1231)، (مگر كسىكه توبه كرده و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خداوند گناهانش را به حسنهتبديل مى كند و خداوند بخشنده مهربان است ) و نيز ايشان را وارد بهشت مى كند و مىفرمايد: الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمونشيئا... (1232)، (مگر كسى كه توبه كرده و ايمان آورد وعمل صالح انجام دهد پس ايشان وارد بهشت مى شوند و هيچ گونه ظلمى به آنها نمىشود)، امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض ‍ مى كند: (تو منزهى ، از توماءيوس نمى باشم و حال آنكه براى من درب توبه به سوى خويش را باز نمودى(1233)) و نيز عرض مى كند: (تو آن خداى - مهربانى - كه براى بندگانت درىبه سوى بخششت باز نمودى و آن را توبه ناميدى (1234)) با اين بيانات كوتاهاهميت توبه و عنايت خاص ‍ خداوند به گنهكاران و متمردين روشن مى شود كه با اينبهانه مى خواهد بندگانش همواره به سوى او برگردند تا جايى كه گاهى بهصورت تقاضا، از ايشان توبه را طلب مى كند و مى فرمايد: (آيا به سوى خداتوبه نمى كنند و از او آمرزش طلب نمى كنند در حالى كه خدا بخشنده مهربان است(1235)).
معنا و حقيقت توبه  
توبه در لغت (1236) به معناى رجوع از گناه است ، و حقيقت آن توجه به عظمت خداوندو ربوبيت او و ذلت و خوارى تمرد از فرامين او كه در حقيقت بيرون رفتن از تحت ربوبيتاوست مى باشد يعنى وقتى انسان به بنده بودنش ‍ نسبت به حق تعالى توجه كند واينكه به مقتضاى اين بندگى عمل نكرده است حالت پشيمانى ازعمل يا صفت خود در برابر مولايش حاصل شود و تصميم بگيرد كه ديگر بر آنعمل يا صفت برنگردد اين حالت ، توبه است همان طور كه امام صادق عليه السلام در اينباره مى فرمايد: (شخصى گناهى انجام ميدهد و به واسطه آن خدا او را به بهشتداخل مى كند، راوى عرض كرد: آيا با گناه خدا او را به بهشت وارد مى كند؟ حضرتفرمودند: بله گناه مى كند و همواره از آن ترسناك است و خود را سرزنش مى كند پس خدابه او رحم كرده و وارد بهشت مى كند(1237))، و على عليه السلام نيز در اين بارهمى فرمايد: التوبة ندم بالقلب و استغفار باللسان و ترك بالجوارح واضمار ان لايعود (1238)، (توبه پشيمانى به قلب و استغفار كردنبه زبان و ترك كردن به اعضاء و جوارح و تصميم گرفتن به اينكه - به مخالفتبرنگردد مى باشد) اين معنا غير از احكامى است كه در شرع ثابت شده و با توبه ازبين نمى رود مگر بعضى از آنها كه در فقه بيان شده است و توضيح اين قسمت بعد ازاين مى آيد.
مراتب توبه  
پس از توجه به معنا و حقيقت توبه معلوم مى شود كه توبه منحصر به گناهان متعارفهنمى باشد بلكه يك معناى وسيعى دارد كه هر يك از انسانها را به حسب درجه معرفتش بهحق تعالى شامل مى شود بنابراين اينجا در صدد بيان كلى مراتب آن مى باشيم .
1- توبه از كفر و شرك : از آيات و روايات استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى بىپايان است حتى شامل كفار و مشركين مى شود، آيه سوم سوره هود بالخصوص بر اين امردلالت مى كند و توبه آنها به ايمان آوردنشان محقق مى شود و آياتى (1239) كهدلالت مى كند كه خداوند شرك را نمى آمرزد و غير آن را مى آمرزد در سياق شفاعت بحث مىكند و دلالت مى كند كه شفاعت شامل حال مؤ منين مى شود ولى نمى فرمايد كه مشرك وكافر مى تواند از شرك و كفر دست بردارد، اين همان مطلبى است كه مى گويد: ترتبحكمى بر وصفى مشعر به عليت است يعنى كافر و مشرك تا وقتى اين دو عنوان را دارندمغفرت شامل حالشان نمى شود البته جواز توبه از ايشان و اصلاح ارتباط ايشان باخداوند متعال ، منافات با ترتب آثار و احكام ظاهرى بر شرك ندارد اگر بر شخصى اينآثار در جامعه از توبه درونى او نمى شود، امام باقر عليه السلام مى فرمايد: (كسىكه مؤ من بوده است و در حال ايمان كار خيرى انجام داده سپس فتنه اى به او برسد وكافر گردد سپس بعد از كفر توبه كند هر چيزى كه درحال ايمان انجام داده برايش نوشته و حساب مى شود و كفر آن راباطل نمى كند(1240)) و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه (آن حضرت شخصى يهودى را دعوتبه اسلام كردند و پس از اينكه اسلام آورد وفات كرد، حضرت بر او نمازخواندند(1241)).
2- توبه از عقايد انحرافى : گاهى انسانى مسلمان مى باشد لكن اسلام اوكامل نبوده بلكه انحرافاتى در اعتقاداتش وجود دارد مانند اينكه شيعه دوازده امامى نباشد،توبه از آن نيز امكان دارد همان طور كه شخصى از مخالفيناهل بيت عليهم السلام پسر برادرش هنگام وفاتش ولايت ايشان را بر او عرضه مى كند، واو مى پذيرد، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (او ازاهل بهشت است (1242)) و همچنين است توبه از هر اعتقادى كه خلاف معارف ائمه شيعهباشد.
3- توبه از گناهان : مرحله ديگر توبه كه مختص به مؤ منين مى باشد توبه ازگناهان است كه مطابق آيات و روايات فراوان تمامى گناهان چه كبيره و چه صغيرهقابل بخشش است - البته براى هر يك از آنها شرايطى براى قبولى توبه وجود داردكه در بحث بعدى به طور اجمال آن را ذكر مى كنيم .
4- توبه از رذائل اخلاقى : از آنجا كه ايمان داراى مراتبى است حالات انسان نيز دررابطه با آثار و لوازم ايمان داراى مراتب مى شود، از اين جهت براىاستكمال ايمان ، علاوه بر ترك عقايد ناخالص و ناصالح وتحصيل عقايد خالص و صالح ، و ترك گناهان و انجام واجبات الهى ، ترك اخلاق رذيله وقبايح اخلاقى كه در حقيقت گناهان روحى و باطنى محسوب مى شوند لازم است و امام سجادعليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: اربع من كن فيهكمل ايمانه و محصت عنه ذنوبه : من وفى لله بماجعل على نفسه للناس ، و صدق لسانه مع الناس ، و استحيى منكل قبيح عند الله و عند الناس و يحسن خلقه مع اهله (1243)، (چهار چيزاست كه در هر كس باشد ايمانش ‍ كامل شده و گناهانش ريخته مى شود: كسى كه وفا كندبراى خدا نسبت به تعهداتى كه براى مردم بر خويش كرده است ، و زبانش با مردم راستگويد، و از هر قبيحى كه نزد خداوند و مردم است حيا كند، و اخلاقش را بااهل بينش نيكو قرار دهد).
5- توبه از ترك اولى : براى انسان به حسب درجات ايمانش ، گناهانى متصور استيعنى بعضى از اعمال يا اوصاف به لحاظ مرتبه پايين از ايمان گناه به حساب نمىآيد لكن به لحاظ مرتبه بالاتر گناه محسوب مى شود، هر چند گناه به معنى متعارفشكه عقوبت آخرتى را دنبال داشته باشد به آن گفته نمى شود مانند مرحله گذشته ،گناهانى كه در قرآن به بعضى از انبياء نسبت داده شده از اينقبيل است كه با عصمت ايشان از گناه قبل از بعثت و بعد از بعثت ، كبيره و صغيره آن ، ونيز با معصوم بودنشان از تمامى اوصاف رذيله منافات ندارد، و اين قسم ازاعمال را ترك اولى گويند، يعنى يك عملى كه از نظر خداوندمتعال انجامش عقوبت آخرتى ندارد لكن تركش بهتر مى باشد هر چند انجامش توابعناگوار دنيايى داشته باشد مانند خوردن گندم از حضرت آدم على نبينا و آله و عليهالسلام در بهشت كه مورد نهى نتزيهى - نه نهى تحريمى - حق تعالى قرار گرفتهبود، زيرا بهشت محل امر و نهى مولوى كه انجام و تركش عقوبت آخرتى در پى داشتهباشد، نيست ، او از خوردن گندمى كه نخوردنش بهتر بود از خوردنش نهى شد و خوردنآن توابع ناگوار بيرون شدن از بهشت و ورود به عالم دنيا را داشت ، قرآن كريم(1244) در خلال ذكر اين حقايق مى فرمايد: و عصى ادم ربه فغوى (1245)، (و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و زيانكار شد) لكن پس ازاينكه از بهشت خارج شد و توابع ناگوار آن را چشيده و خدا را با كلماتى خواند كه همانتوسل به اهل بيت پيامبر عليهم السلام بود، عرض كرد: (پروردگارا بر خويش ظلمكرديم و اگر ما را نبخشى و رحم نكنى حتما از زيانكاران خواهيم بود) سپس خداوند مىفرمايد: (خدا بر او توبه كرد زيرا او بسيار توبه پذير مهربان است )، (سپساو را انتخاب كرد پس بر او توبه كرد و هدايتش نمود) مراد از انتخاب و هدايت اورساندن به پيامبرى بود روى اين حساب نسبت به مقام حضرت آدم عليه السلام ايننافرمانى مختصر گناه و ظلم به نفس حساب مى شود و همچنين است نسبت به حضرت نوحعليه السلام وقتى به صورت كنايه از حق تعالى تقاضا مى كند كه فرزندش را هلاكنكند، خداوند به او مى فرمايد: (اى نوح ، براستى او از خاندان تو نيست ، اوعمل غير صالح است از من سؤ ال مكن نسبت به چيزى كه علم ندارى من تو را موعظه مى كنماز اينكه از جاهلين باشى (1246)) بعد از آن عرض مى كند: (پروردگارا، من بهتو پناه مى برم از اينكه از تو بخواهم آنچه را كه علم ندارم و اگر مرا نبخشى و رحمنكنى از زيانكاران خواهم بود(1247)) توبه هاى انبياى ديگر كه در قرآن آمده استاز اين قبيل مى باشد و شايد سخن امام سجاد عليه السلام را بتوان به اين مرحله ازتوبه نيز حمل كرد آنجا كه به خداوند عرض مى كند: اللهم و انى اتوب اليكمن كل ما خالف ارادتك (1248)، (خدايا و من توبه مى كنم به سوى تواز هر چيزى كه مخالف اراده ات باشد).
6- توبه از توجه به خويش و شئون وجوديه آن : انسان از جهت معرفت توحيدى بهجايى مى تواند برسد كه براى خود و شئون وجوديه خود -افعال و اوصاف كمالى - استقلالى نيابد و آنها را تماما از آيات الهى و شاءنى ازشئون حق تعالى بيابد - همان طور كه قبلا بيان شد - اين ديدگاه توحيدى براى هركسى قابل ادعا و حصول نيست بلكه به عنايت خاص الهى نياز دارد كه قبلا استعدادش راتحصيل كرده باشد، لكن پس از حصول چنين حالتى تا اينكه آن به صورت ملكه وثابت در بيايد انسان بدون توجه به خود و شئون وجوديه خود نيست بلكه پس از اثباتاين حالت هم كه به معرفت از آن تعبير مى شود، انسان ناچار است در محاورات و گفتگوهاو برخوردها با ديگران براى گذراندن زندگى اجتماعى و ترتب آثار وافعال و اوصاف در جامعه ، افعال و اوصاف را به خود نسبت دهد، كسانى كه به چنيندرجه اى از شناخت و بينش از حق تعالى رسيده اند، مطرح كردن خود و شئون خود را دربرابر حق تعالى هر چند در قالب الفاظ و گفتگو باشد، گناه مى دانند، از اين جهت درتمامى امورشان همواره رجوع به حق تعالى دارند، اين حالت را انابه مى گويند و گاهىاز آن به توبه از توبه تعبير مى شود. قرآن كريم وقتى سخنان حضرت شعيب علىنبينا آله و عليه السلام را با قومش ذكر مى كند مى فرمايد: ان اريد الا الاصلاحما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه و توكلت و اليه انيب (1249)،(تا بتوانم جز اصلاح را اراده ندارم و توفيقم جز به خداوند نيست بر اوتوكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم ) اين كلام يك پيامبر توحيدى است كه پس ازبيان اراده خويش ، با اينكه توفيق را از خداوند دانسته و بر اوتوكل مى كند لكن چون بوى استقلالى در اينشغل مهم پيامبرى از كلامش ظاهر مى شود بلافاصله آن را دفع كرده و مى فرمايد: من درتمامى امورم به سوى خدا رجوع مى كنم و آنها را از خداوند و به او مى دانم ، و چنينحالتى براى حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان صفت بيان شده است كه : ان ابراهيم لحليم اواه منيب (1250)، (براستى ابراهيم بردبار، دعاكننده، رجوع كننده است ) اين حالاتش را در يكى از سخت ترين حالات زندگيش ‍ يعنى افتادندر آتش نمرود به واسطه منجنيق ، به حضرتجبرئيل عليه السلام نشان داد، او با اينكه ماءمور الهى براى كمك به ديگران و واسطهدر فيض از طرف حق تعالى بود، لكن بينش توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام بهحدى است كه وقتى جبرئيل به او گفت : آيا كمك مى خواهى ؟ فرمود: (اما به تو، خير) وهمچنين وقتى ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل
به مهمانى حضرت آمدند پس از بريان كردن گوسفندى براى ايشان و شناساندنجبرئيل خود را به آن حضرت ، به ايشان گفتند: (ما نمى خوريم تا اينكه خبر دهى قيمتغذا چقدر است ؟ حضرت فرمود: وقتى خورديد بسم الله بگوييد و پس از اتمام ،الحمدلله بگوييد، جبرئيل به يارانش متوجه شد و فرمود: سزاوار است براى خداوند كهاو را دوست خود بگيرد(1251)) اين بيان ، نشان دهنده رجوع بتمام معناى اوست بهطرف حق تعالى ، زيرا قيام هر فعلى را به خداوند دانسته و ستايش مطلق را نيز دربرابر كمالات ، براى او دانسته است و دوستى واقعى با خداوند مقتضايش اين چنين است .اين پيامبر توحيدى چون سراپاى وجودش توجه به توحيد و رجوع الى الله است خداوندپس از اينكه او را يك امت خاضع - كه شاكر نعمتهاى الهى است و مورد انتخاب خداوند بودهو در آخرت ملحق به صالحين مى شود -، معرفى مى كند، به پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله امر مى كند كه : (پا بر جا ملت و دين او را تبعيت كن (1252)) و خداوند پس ازاينكه خود را ولى مطلق در تكوين و تشريع معرفى مى كند، منطق پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله را خطاب به قومش بيان مى كند كه : و ما اختلفتم فيه من شى ءفحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب (1253)، (وآنچه را در آن اختلاف كرديد، پس حكمش به سوى خداست ، آن است خدا كه پروردگارم مىباشد بر او توكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم ) يعنى نه تنها همگان بايد درتمامى شئون خدا را ولى و سرپرست و حاكم بدانند و زمام امور را به او بدانند بلكهخود نيز همواره اين گونه مى باشم و حالت پيامبر در آيه به صورتفعل مضارع - انيب - آمده است كه دلالت بر استمرار مى كند. از اين جهت آن حضرت اين دعارا نيمه شب در حال گريه مى خوانده است : اللهم لاتنزع منى صالح ما اعطيتنىابدا، اللهم لاتشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا، اللهم و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منهابدا، اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (1254)، (خدايا؛ آنچهبه من دادى از من مگير، خدايا هيچ گاه خوشحال مكن دشمن و حسودم را به واسطه گرفتارىكه بر من وارد مى شود، خدايا، هيچ گاه مرا در امر بدى كه از آن نجاتم دادى ، رهايم مكن ،خدايا؛ هيچ گاه به اندازه يك چشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار، ام سلمه با ديدنحالت حضرت و شنيدن اين دعاها به گريه مى افتد و عرض مى كند: پدر و مادرم فدايت ،شما با اين جلالت قدر و قرب به حق اين گونه هستيد؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛چه چيزى مرا ايمن مى كند و حال آنكه خداوند متعال حضرت يونس بن متى را به اندازه چشمبر هم زدنى به خودش رها كرد و آن گونه شد). امام صادق عليه السلام نيز شبيهدعاى آخر را دارند و به آن اضافه مى كنند: (لااقل من ذلك و لا اكثر (1255)، (نه كمتر از يك چشم بر هم زدن و نهبيشتر مرا به خودم وامگذار) سپس راوى از حضرت سؤال مى كند: آيا حضرت يونس با آن حالت به كفر رسيد؟ حضرت فرمود: خير، ولكن مردنبر آن حالت هلاكت بود) البته بايد توجه داشت كه به خود واگذار شدن انبياء عليهمالسلام را ما با اين دركهاى عادى بلكه بالاتر از آن نيز نمى توانيم بفهميم زيرا مقاماتمعنوى ايشان قابل درك براى هر كسى نيست ، آن وقت ايشان با آن مقام قرب كه به خودواگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد ايشان با آن مقام قرب كهبه خود واگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد اين معنا به لحاظاستمرار توجهات توحيدى ايشان باشد كه استمرار توجهشان به مقام ولايت الله درتمامى شئون زندگى ، لحظاتى قطع مى شود نه اينكه اعتقادشان نسبت به اين حقيقت ازبين برود، از اين جهت راوى مى گويد: آيا حضرت يونس - نعوذ بالله - كافر شد؟حضرت فرمودند: خير، بلكه وقفه اى در توجهش رخ داد، و به لحاظ باطن امر است كهامام باقر عليه السلام فرموده است : (حضرت يونس عليه السلام مقام ولايت على بنابيطالب عليه السلام را منكر شد(1256)) يعنى مقام ولايت على عليه السلام كه همانولايت الله است ، زمام تمامى امور را دائما قائم به خداوندمتعال مى داند، و حضرت يونس عليه السلام هنگام خبر دادن به وقوع عذاب بر قومش وسپس اطلاع به توبه ايشان و حتمى شدن عذاب و عدم وقوع آن ،مثل اينكه از سعه ولايت الهى و رحمت او غفلت كرد و دچار شكم ماهى شد و سپس در آن تنگناو تاريكى دريا و شكم ماهى پرده غفلت نسبت به همان مقامش ، كنار زده شد و با تنزيه حقاز نقص و محدوديت در ولايت و اقرار به ولايت تامه او - كه ولايت باطنى على عليه السلامهمان ظهور ولايت تامه الهى است كه در واقع اين امت را براى رسيدن به آن دعوت مى كند -و اعتراف به تعدى از حد و اندازه خود كه نبايد چنين توجهى را مى كرد با گفتن : للّهللّه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
، خداوند توبه او را پذيرفتو به مقام قبلى او را برگرداند، بنابراين شايد به لحاظ چنين مرتبه اى باشد كهپيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام روزانه استغفارهايى (1257) داشتند.
7- توبه از عدم اتصال توجه به خداوند: براى انسان در توجهش به حق تعالىمراتبى است كه قبل از اين اجمالا به آنها اشاره شد، بهترين آنها توجه قلبى است كه آنهم درجاتى دارد، براى اولياء الهى گاهى توجه متصلى به خداوند رخ مى دهد كه آنها رااز فعاليتهاى عادى باز مى دارد و از آن به حالت غشوه تعبير مى شود، حقيقت توجه درچنين حالاتى ظهور مى كند هر چند فعاليتهايشان به امر خدا و براى او بوده و خود وكمالات نفسانى خود را مستند به او دانسته و از اين جهات غفلتى از حق تعالى ندارند لكنچنين اتصالى با اين فعاليتها برايشان نمى باشد و وقتى حالات عادى خود را با آنحالت غير عادى ملاحظه مى كنند آن را براى خود گناه مى دانند، اين مرتبه به نظر مىرسد كه برتر از همه مراتب گذشته است از اين جهت راوى از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند از آن غشوه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام وحى پيدا مى كرد،حضرت مى فرمايد: (آن هنگامى بود كه بين آن حضرت و بين خداىمتعال چيزى نبود، وقتى كه خدا بر او تجلى مى كرد، سپس فرمودند: آن نبوت است(1258)) اين حالت براى على عليه السلام نيز از خشيت الهىحاصل مى شده است همان طور كه ابوالدرداء آن رانقل مى كند(1259) و از امام صادق عليه السلامنقل شده است كه هنگام قرائت قرآن در نماز چنين حالتى برايش رخ داد و پس از بهوش ‍آمدن سؤ ال شد: چه چيزى سبب عروض اين حالت شد؟ فرمود: (همواره آيات قرآن راقرائت كردم تا به حالى رسيدم مثل اينكه آن را ازنازل كننده اش بدون واسطه شنيدم (1260)) شايد گريه هاى ائمه عليهم السلام ونيز نسبت دادن گناه به خود و طلب مغفرت كرد نشان از خداوند به لحاظ اين مرحله ازتوجه باشد كه جهتش هم دور افتادن از آن توجهمتصل باشد و هم اظهار اشتياق باشد براى ظهور مجدد آن حالات ، همان طور كه از حضرتشعيب عليه السلام نقل شده است كه از محبت خداوند گريه كرد تا نابينا شد و خداوندبينائيش را تا چهار بار به او برگرداند، خداوند به او وحى كرد: (اى شعيب تا چهوقت اين گونه مى باشى ؟ اگر گريه ات از ترس از آتش است پس تو را از آن حفظكردم و اگر به سبب شوق به بهشت است كه آن را مى دهم ، عرض كرد: اى خدا و مولاى من! تو مى دانى كه گريه ام از ترس از آتش و شوق به بهشت نيست لكن محبت تو برقلبم بسته شده است پس صبر نمى توانم بكنم تا تو را ببينم ، خداوند به او وحىكرد: اگر چنين است كليمم موسى بن عمران را خادم تو مى گردانم (1261)) و چوناين نحوه توجه با اشتغالات عادى سازگارى ندارد، اولياى الهى اظهار اشتياق به مرگمى كردند زيرا با مرگ اين ارتباطات قطع مى شود و آن كسى كه زمينهاتصال در توجه به حق تعالى را داشته باشد به مقصود اصليشنائل مى شود و از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: والله لابن ابيطالببالموت من الطفل بثدى امه (1262)، (به خدا سوگند فرزند ابوطالبماءنوس تر است به مرگ از طفل به پستان مادرش ) و نيز مى فرمايد: و انىالى لقاء الله لمشتاق (1263)، (و يقينا من به لقاى خداوند مشتاقم ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation